سندرم احساس توهین؛ تحلیل روانشناختی و اجتماعی یک پدیده فرهنگی
نویسنده: امید مهرگان
مقدمه: جامعهای درگیر با احساس توهین
در دنیای امروز، بهویژه در جوامعی که درگیر بحرانهای هویتی، اجتماعی و فرهنگی هستند، احساس توهین به یک سندرم جمعی تبدیل شده است. این احساس، بهویژه در جوامعی که به ظاهر بر اهمیت انتقادپذیری تأکید دارند اما در عمل فاقد این خصیصهاند، به شکلی بیمارگونه نمود پیدا میکند. در چنین فضایی، مرز میان نقد و توهین بهشدت مبهم میشود و افراد، از اقشار مختلف جامعه، از مسافرکشان خیابانی گرفته تا سیاستمداران و فرهیختگان، بهطور مداوم درگیر این پرسش هستند: «آیا او قصد توهین داشت؟»
نقد و توهین؛ مرزی مبهم و روانشناختی
در جامعهای که مدام از ضرورت انتقادپذیری سخن گفته میشود، این مفهوم اغلب به تعویق میافتد و در عمل به یک شعار بیعمل تبدیل میشود. افراد، بهویژه در جایگاههای قدرت یا موقعیتهای نمادین (مانند سیاستمداران، استادان دانشگاه یا هنرمندان مشهور)، نقد را بهعنوان تهدیدی برای جایگاه خود تلقی میکنند. در چنین فضایی:
- نقد مخرب بهعنوان توهین یا لجنپراکنی تعبیر میشود.
- نقدهای سیاسی یا اجتماعی به دلیل برچسب «سیاسی بودن»، فاقد ارزش علمی تلقی میشوند.
این نوع برخورد، نهتنها مانع رشد انتقادپذیری میشود، بلکه احساس ناامنی عمیق را در میان افراد تقویت میکند.
جامعهای ناامن و جایگاههای متزلزل
در جوامعی که احساس ناامنی ریشهدار است، جایگاههای اجتماعی و نمادین افراد بهشدت متزلزل و آسیبپذیر میشود. این ناامنی بهویژه در میان افرادی که در عرصههای فرهنگی، سیاسی یا اجتماعی فعالیت میکنند، بیشتر دیده میشود.
جایگاههای نمادین و ترس از نقد:
- سیاستمداران: ترس از نقد بهعنوان تهدیدی برای قدرت و مشروعیت.
- فرهیختگان و استادان دانشگاه: ترس از دست دادن جایگاه «استاد» و تبدیل شدن به یک فرد عادی.
- هنرمندان: ترس از دست دادن اعتبار و محبوبیت.
در چنین فضایی، نقد بهجای آنکه فرصتی برای رشد و تحول باشد، بهعنوان یک ترور شخصیتی تلقی میشود. این ترس، به نوعی دفاع از جایگاه نمادین تبدیل میشود که در آن، افراد بهشدت از نقدهای رادیکال و مخرب هراس دارند.
نقد بهعنوان یک رهاییبخش
با وجود این ترسها، نقد میتواند کارکردی رهاییبخش داشته باشد. همانطور که آدورنو میگوید، شرط لازم برای آزادی، فاصله گرفتن از جایگاه نمادینی است که جامعه به فرد تحمیل کرده است. نقد، حتی اگر دردناک باشد، میتواند افراد را از این بند و زنجیر نمادین نجات دهد.
نقد و بیچیز شدن نمادین:
- نقد مخرب میتواند فرد را از جایگاه نمادین خود (مثلاً استاد، سیاستمدار یا هنرمند) بیچیز کند.
- این بیچیز شدن، اگرچه دردناک است، اما میتواند زمینهساز کنشهای خلاقانه و آزادانه باشد.
سندرم احساس توهین در فرهنگ و اجتماع
این سندرم به حیطه فرهنگ و فرهیختگان نیز گسترش یافته است. در جامعهای که نقد بهعنوان یک تهدید تلقی میشود، افراد در حوزههای فرهنگی نیز بهشدت آسیبپذیر هستند.
فرهنگ و ترس از نقد:
- فرهیختگان فرهنگی، مانند استادان دانشگاه، نویسندگان و هنرمندان، به دلیل جایگاه نمادین خود، بهشدت از نقدهای مخرب میترسند.
- این ترس، آنها را به سمت تکرار ملالآور نقشهای تحمیلی سوق میدهد.
بهعنوان مثال:
- استادان دانشگاه مجبورند همان مطالب تکراری درباره موضوعات فلسفی یا ادبی را در همایشها و برنامههای تلویزیونی ارائه دهند.
- هنرمندان مجبورند همان سبکها و موضوعات همیشگی را دنبال کنند تا جایگاه خود را حفظ کنند.
مثال زینالدین زیدان؛ احساس توهین در عرصه ورزش
یکی از نمونههای برجسته این سندرم در عرصه ورزش، زینالدین زیدان و دعوای او با ماتراتزی در فینال جام جهانی ۲۰۰۶ است. زیدان، بهرغم آنکه بهعنوان یک اسطوره فوتبال شناخته میشد، در لحظهای حساس احساس کرد که به او توهین شده است.
تحلیل حرکت زیدان:
- زیدان در واکنش به توهین ماتراتزی، با یک حرکت خشونتآمیز، تصویر نمادین خود را شکست.
- این واکنش، برخلاف تصور رایج، نه یک حرکت رادیکال و براندازانه، بلکه نتیجه احساس توهین و دفاع از «ناموس» بود.
اگر زیدان این حرکت را بدون دلیل خاصی و بدون ژست «شرافت» انجام میداد، میتوانست به یک کنش رادیکال و آزادانه تبدیل شود. اما او، مانند هر فرد دیگری، درگیر احساس توهین شد و به سادهترین و مرسومترین واکنش ممکن دست زد.
نتیجهگیری: نقد، توهین و آزادی
سندرم احساس توهین، محصول جامعهای است که در آن، افراد بهشدت به جایگاههای نمادین خود وابستهاند و نقد را بهعنوان تهدیدی برای این جایگاهها تلقی میکنند. این سندرم، نهتنها مانع رشد انتقادپذیری میشود، بلکه افراد را در نقشهای تحمیلی و ملالآور خود گرفتار میکند.
اما نقد، حتی اگر مخرب باشد، میتواند فرصتی برای رهایی از این نقشهای تحمیلی باشد. تنها در متن این بیچیز شدن نمادین است که افراد میتوانند به کنشهای خلاقانه و آزادانه دست بزنند.
نظر شما