تاملى در کتاب الوسطیة فى الاسلام
مؤلف اعتدال در اسلام را دستمایه کار خود قرار داده و به این موضوع شناخته شده و تقریبا بدیهى از دیدگاهى دیگر نگریسته است.
مؤلف مشکل اصلى جهان اسلام را نه عوامل بیرونى چون استکبار جهانى یا صهیونیزم، که عاملى درونى، یعنى از میان رفتن حالت اعتدال مىداند.
کتاب در یک مدخل، سه باب و یک خاتمه سامان یافته است: در مدخل کتاب تعریف لغوى و اصطلاحى «وسط» به استناد منابع لغوى و قرآن کریم آمده است. در معناى اصطلاحى نیز معناى لغوى حفظ شده است و از نظر علما حالت پسندیده برآمده از عقل سلیم و فطرت است که مانع از گرایش به افراط و تفریط مىشود.
باب اول درباره حدود و اندازههاى اشیا است. مؤلف معتقد است که هر حقیقتى، چه عینى و چه انتزاعى و چه جعلى، حد وحدودى دارد و خداوند متعال براى هر چیزاندازهاى معین کرده است. خداوند خوددر سیزده آیه از سورههاى قرآن به اینمطلب تصریح دارد. مانند «قد جعل الله لکل شىء قدرا» و «کل شىء عنده بمقدار». حال که خداوند، که قادر مطلق است، خود را به محدود و معین کردن اشیا ملزم کرده است، آیا ما مىتوانیم از این حدود فراتر برویم؟
حقایق شرعى، چه حلال و چه حرام آن، داراى حدودى است و کاستى از آنها تفریط و افزودن بدانها غلو است.
در اینجا مؤلف به افراط و تفریط و نمونههاى آن در زندگى عادى اشاره مىکند و زیانهاى آنها را برمىشمارد. سپس افراط و تفریط را در مفاهیم دینى و رفتارهاى دینى بیان مىکند و هر دو را پا فراتر گذاشتن از مقاصد شریعت مىداند.
در باب دوم مؤلف بحث علمى درباره اعتدال دارد. در فصل نخست آن، با نقل اشعار و اقوالى از متفکران وشاعران، توجهآنان را به اهمیت این گرایش نشان مىدهد. سپس دیدگاه حدوسط را از نظرگاهفلاسفه اسلامى باز مىنماید. در اینمبحث ریشه فضیلتها سه چیز دانسته شدهاست: حکمت، عفت و شجاعت کههرسه حدوسط میان افراط و تفریطدرقواى عاقله، شهویه وغضبیه استوهماهنگى این سه مولد عدالت است.این نظرگاه، که از ارسطو گرفته شدهاست، بتفصیل و با تایید بیان شدهاست.
در دومین فصل این باب که کمتر از یک صفحه است مؤلف مىگوید اعتدال در همه شؤون زندگى فردى و اجتماعى فرد و در تمام امور حاکم و مورد قبول خردمندان است.
در باب سوم که مفصلترین باب کتاب است مؤلف در سه فصل درباره اعتدال دراسلام بحث مىکند. نخست پنج آیه راکهماده «وسط» و مشتقات آن در آنها به کاررفته است، نقل و دوتا از آنها را تفسیرمىکند. سپس با بیان اینکه اصولاسلام براساس اعتدال نهاده شدهاست، از افراط وتفریط در مفاهیم دینى و غلو در اعتقادات اسلامى سخن مىراند و نمونهاى از آن را ازنوشته دکتر رمضان البوطى در نقدتفکرشیعى و بویژه حضرت امام خمینىرضوان الله تعالى علیه نقل مىکند، که به این مطلب در ملاحظات خود خواهیم پرداخت.
آنگاه مؤلف از نقش اعتدال براى استنباط احکام فقهى سخن مىگوید و با تعیین ضوابط و در نظرگرفتن موارد استثنایى مىگوید که ما مىتوانیم از این قاعده در ابواب فقه کمک بگیریم. این ضوابط شش تا هستند بدین شرح:
اعتدال در چهارچوب کلیات اسلامى و براساس روح آن باشد.
با ضروریات دین مغایرت نداشته باشد.
اسلام در آن مساله موضع خاصى از قبیل سختگیرى یا آسانگیرى نداشته باشد و معتقد به زیاده و نقصان در آن نباشد. مثلا لزوم چهار شاهد براى اثبات زنا یا یک شاهد براى اثبات برخى موارد خاص.
در امور منصوصه نباشد.
به مفسده و خطر بزرگترى منجر نشود.
در موارد دائمى و امور مستمر نه کوتاه مدت و ضربتى باشد.
آنگاه مؤلف دلایلى از عقل و نقل براى مشروعیتبه کار بستن اعتدال مىآورد و مىکوشد با ذکر مواردى از فقه اسلامى (در حقیقت فقه حنفى که مقبول مؤلف و به همین دلیل فقه وسط و معتدل است!) گفته خود را مستند مىکند. پس از آن مؤلف به بحث از افراط و تفریط در زندگى شرعى افراد مىپردازد و انواع آن را برمىشمارد و با آوردن نمونههایى از برخورد پیامبر اکرم وصحابه راه درست از نادرست را بازمىنماید.
سپس مؤلف به جایگاه این قاعده در اسلام مىپردازد و مىگوید امت اسلامى از هر نظر وسط و معتدل هستند و اساسا دین اسلام دین اعتدال است. مهبط وحى وسط زمین و محل ارتباط قارهها و میانه شمال و جنوب و شرق و غرب و رابط راههاى آبى با راههاى خشکى است و حتى برخى عالمان مسلمان پس از بحث و کاوش دریافتهاند که مکه و در قلب آن بیتالحرام، مرکز کره زمین است(ص141-139).
اعتدال برهمه زندگانى مسلمانان حاکم است و این امت وسط باید بر دیگر امتها شاهد باشد.
نتیجه این اعتدال، توازن در وجود و خودیابى مسلمانان و حفظ خویش از آفت افراط و تفریط است.
در پایان این باب طى دو صفحه مواردى از اعتدال و میانهروى پیامبر اکرمص در امور زندگانى و توصیههاى ایشان به اصحاب آورده شده است. آنگاه طى دو صفحه گفتههاى برخى از معاصران، مانند محمد رشید رضا و محمد عبده درباره اعتدال آمده است.
خاتمه کتاب در پنجبند که به گفته مؤلف شاه بیت این کتاب استبه این شرح آمده است:
اعتدال اسلامى، آن هم در همه چیز، سمبل حرکت این آیین است و همه انسانها بدان خوانده شدهاند.
اعتدال در همه اصول و فروع اسلام، چه عبادیات و چه اجتماعیات، رعایتشده است.
رعایت توازن در امور معاد و معانى بارزترین جلوه اعتدال در اسلام است.
اعتدال در اسلام قاعده است و سختگیرى یا آسانگیرى در برخى از احکام و موارد خاصى استثناست.
هرگونه افراط و تفریط، غلو یا تساهل،عقلا و شرعا ممنوع و از روح اسلامى و منطق انسانى سلیم به دور است (ص160).
حسن ختام مباحث کتاب، این گفته امامشاطبى (در الموافقات) است: «فلوسط هو معظم الشریعة و ام الکتاب». خلاصه مطالب و فهرست منابع در پایان کتاب آمده است.
مساله اعتدال و نقش آن در زندگانى مسلمانان و حتى غیرمسلمانان آنقدر بدیهى است که هرکس درباره آن حداقل آیهاى، حدیثى، بیتى و یا ضربالمثلى مىداند. آیاتى درباره اعتدال در انفاق (فرقان، 67 و اسراء،29)، خوردن و نوشیدن (اعراف،31)، راه رفتن و روشزندگى (لقمان،19) گویاى اهمیت اینحالت در زندگانى فردى و اجتماعى است.
سعدى متاثر از این آموزه اخلاقى قرآن است که مىگوید:
چو نرمى کنى خصم گردد دلیر
وگر خشمگیرى شوند از تو سیر
درشتى و نرمى به هم در به است
چو رگزن که فصاد و مرهم نه است
با این حال مؤلف طرحى نو درافکنده است و کوشیده استبه این مساله نه به عنوان مسالهاى اخلاقى و دستورالعملى معمولى، که چون سنگپایه تفکر اسلامى و اساس ریعتبنگرد. اما اینکه تا چه حد موفق بوده استسخن دیگرى است.
امتیاز دیگر مؤلف در این بحث آن استکه یکسره از منابع اسلامى و بویژه منابع کهن استفاده کرده است و امروزى بودن بحث او را ناچار به کمک گرفتن از منابع دیگران نکرده است و مؤلف هرگز نکوشیده گفتههاى خود را از طریق اقوال دیگران مستند کند.
کتاب خواندنى است، اما پس از خواندن سؤالهایى به ذهن مى رسد که در ذیل به آنها مىپردازیم.
ملاحظات
1. آیا مؤلف،نه در زندگى خود، که درنوشتن همین کتاب اصل اعتدال را رعایتکرده و کوشیده است از افراط وتفریطبپرهیزد؟ پاسخ منفى است. جاىجاى کتاب نشان از پیشداورى مؤلفدیده مىشود. او نه تنها نسبتبه شیعهرعایت اعتدال را نمىکند، بلکه از بهکار بستن این قاعده که اگر نگوییم اساساسلام اساس کتاب بر آن است دربرابر مذاهب اهل سنت نیز دریغ مىورزد.
مؤلف در صفحه 93 در مورد نمونههاى بدعت و غلو در مفاهیم اسلامى، بخشى از نوشته دکتر محمد سعید رمضان البوطى را باتجلیل و به عنوان نمونه برجسته آن چنیننقل مىکند:... [و از دیگر بدعتها] دادن صفات و ویژگیهاى پیامبرى، مانند وحى و عصمت، به آقایمان علىرض و کاستن از قدر اصحاب پیامبر که مصاحبتشان ثبت تاریخ و سلف صالح به صلاح و استقامت و تقوایشان گواه استمىباشد... از دیگر عقاید فاسد اعتقادبرخى مردم در مورد امامان اهل بیت است که به منزلتى دستیافتهاند که هیچ ملک مقرب و نبىمرسل نیز بدان دست نمىیابد. از جمله کسانى که این گفته را مىپذیرد و نقل مىکند امام خمینى است که درکتاب «حکومت اسلامى» چنین مىگوید: «از ضروریات مذهب ماست که کسى به مقامات معنوى ائمه(ع) نمىرسد حتى ملکمقرب و نبى مرسل... یا این فرمایش که«ان لنا مع الله حالات لایسعه ملک مقرب ولا نبى مرسل... »چنانکه بحسب روایات، این مقامات معنوى براى حضرت زهرا سلام الله علیها هم هست.»
مؤلف دو صفحه از متن کتاب «السلفیة مرحلة زمنیة مبارکة لا مذهب اسلامى» نوشته بوطى را با تجلیل فراوان و تایید مطالب آن نقل مىکند. آیا این مصداق «وسط» دعوا نرخ تعیین کردن نیست؟!
جالب آنکه مؤلف تقریبا در سراسر کتابش مثالهاى تاریخى و عمدتا مربوط به صدر اسلام را نقل مىکند و از مثالهاى امروزى، جز در یک مورد، مىپرهیزد. آیا ارزیابى تفکر شیعى که عقیده بخش قابل توجهى از مسلمانان است، به این شکل معتدلانه و منصفانه است؟ آیاعمل به آیه شریفه «یا ایها الذین آمنوا لایجرمنکم شنئان قوم على ان لا تعدلوا... اعدلوا هو اقرب للتقوى» به این صورت است؟
آیا کسى که بصراحت مىفرماید «رسالت از مجراى عبودیت مىگذرد و ما که مىگوییم «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» و «عبد» را بر «رسول» مقدم مىداریم، باید به این معنا توجه داشته باشیم»، باید این گونه ارزیابى شود.
کتابى که مىخواهد به مسلمانان بیاموزد اعتدال پیشه کنند و از تکفیر و تفسیق یکدیگر بپرهیزند، باید این چنین از غلو و افراط شاهد بیاورد؟
تیغ اعتدال مؤلف گردن اهل سنت را نیز بىامان مىزند. او که ظاهرا حنفى است، ناگفته مذهب حنفى را حدوسط مذاهب اسلامى مىداند و مثالهاى فقهى را از آن نقل و تایید مىکند. هرجا این مثالها با فتواى دیگر مذاهب منافاتى نداشته باشد، با کوس و کرنا به گوشمان مىزند که: «این است جمال حد وسط و جوهر اسلام». و هرجا معارضى یافت از بیان مرجح مىپرهیزد و اگر غموضى در فتوا بود به خواننده وامىگذارد. براى مثال این موارد را ذکر مىکنم:
الف: «از آنجا که نصوصى درباره طهارت یا نجاستبول حیوانات حلال گوشت متعارض بودند، حنفیان براى توفیق میان این نصوص و دستیافتن به راه حل وسط و جامع به «نجاستخفیف» آن فتوا دادند.» (ص106).
مؤلف بى کمترین توضیحى، وارد بحث دیگرى مىشود. خوب این هم راه حل میان نجاست و طهارت، یعنى «نجاستخفیف» یا «مخففه» معناى آن چیست، بماند و اینکه این گونه راهحلها از هرکس ساخته است نیز بماند.
ب: مؤلف پس از بیان نظر حنفیان در مورد بیع معاطات مىگوید: «دیدگاه حنفیان در این مساله سمبل جوهر رویکرد فقه اسلامى و سیر بیانى درست آن است.» (ص107).
اما همین مؤلف هنگام بیان نظر حنفیان در مورد اسیران مسلمان و مخالفتبا فدا دادن و فتوا به کشتن اسیران کفار و اینکه اسیران مسلمان شهید به شمار مىروند، مىگوید نظر جمهور فقیهان جز این است و همه معتقدبه جواز فدا دادن هستند. این رویکردنشانه اعتدال است، اما از ارزیابى این دو دیدگاه چنین خوددارى مىکند: «اینجا جاى ترجیح دادن نیست.»(ص 109و110). لیکن همین که به قواعد فقهى حنفیان مىرسد، متوجه قاعده اعتدال خودشده و شادمان مىگوید: «در این ضابطه، قاعده اعتدال با زیباترین جلوههایشبراى هرپژوهشگر منصفى آشکارمىشود.»(ص111). ولى همین که دو قاعده فقهى از شافعیان نقل مىکند. احتمالا با کمى دلخورى این گونه آنها را ارزیابى مىکند و مىپذیرد: «در این قاعده میانهروى و توسط میان دو جانب افراط و تفریط را مىبینند.» (ص122).
این منطق یک بام و دو هوا در جاىجاى کتاب به چشم مىخورد و ارزش آن را مىکاهد و نشان مىدهد که مؤلف پیشاپیش مصادیق حدوسط و افراط و تفریط را طى لیستى معین کرده است و آنگاه با ترتیب این بحث صحت آنها را ثابت کرده است.
ج. مؤلف در جایى براى بیان اعتدال در عقاید اسلامى از کتابى «معتبر و مورد وثوق»مثالى مىزند: «... در این مساله [جبر و اختیار] سه مذهب است; مذهب اهل سنت که معتقد استبندگان در افعال اختیارى خود فقط قدرت بر «کسب» دارند و طبق گفته جبریان مجبور در افعال خود و طبقنظر معتزلیان خالق افعال خود نیستند... جبریان افراط و معتزلیان تفریط کردند و اهلسنت راه میانه رفتند و خیر الامور اوسطها و مذهب آنان [چون] شیرى گوارا از میان خون و چرک براى نوشندگان برون آمد.»(ص74).
خوب واقعا نظر اشاعره (یا به تعبیر مؤلف و ناقل، اهل سنت) حدوسط است؟ و اگر کسى پرسید «کسب» چیست آیا مىتوانند جواب دهند؟ مبدعان این نظریه که نتوانستند، شاید پیروان آن بتوانند. آیا این دیدگاه خود مؤلف نیست که به آن صبغه حدوسط زده است؟
د. مؤلف هنگام بیان اجناس فضیلتها و اطراف افراط و تفریط آن، از جمله تفریط در عقاید را نظریهپردازى فلاسفه مسلمان در مورد عقول عشره و تعلق علم خدا به کلیات و نه جزییات، مىداند و این گونه آرا را خرافات فلاسفه مىشمارد.(ص90).
اینکه فلاسفه چرا این مسائل را مطرح کردند و چه تنگناى فکرى آنان را به طرح پذیرش عقول عشره و تعلق علم خدا به کلیات، نه جزییات متغیر، واداشت، خود جاىبحث دارد. اما اینکه یکسره بر کسانى بتازیم و آنان را به یک چوب برانیم و مهر تفریط بر آنان بنهیم نیز شاید گونهاى افراط باشد. ظاهرا مؤلف از منظر دیگرى به این گونه بحثها مىنگرد و اساسا کل کلام اسلامى را بحثى تاریخى و مرده مىداند و آن را از عقیده اسلامى جدا مىکند. (ر.ک: ص73).
2. درباره گفتههاى جامعهشناسان در مورد حدوسط این گفتار را بدون گوینده ومنبع چنین نقل مىکند: «وقال احدهم: هلک من ادعى، وردى من تقحم، الیمین والشمال مضله و الوسطى الجاده.» (ص 56).
گوینده و منبع این گفتار نامعلوم است و مؤلف که معمولا بسیار دقیق ارجاع مىدهد، این یک را رها کرده است. ولى حق آن بود که با کمى تفحص اگر نمىدانست از کیست نام گوینده را بیابد و بیاورد و به «قال احدهم» اکتفا نکند. وانگهى بعید است کسى که گفتار گویندگان ناشناخته و کمشناخته را با نام آنان و منبع ذکر مىکند از این یک چنین غفلت کند.
به هر حال این سخن از مولا علىع است و ضبط صحیح آن چنین است:
«الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة... هلک من ادعى و خاب من افترى.» (نهج البلاغه، خطبه16).
البته نویسنده در صفحه55 گفتارى از مولا على ع را با تصریح به نام گوینده و منبع آن یعنى لسان العرب نقل مىکند. هرچند مفهوم و الفاظ این گفته با آنچه در نهجالبلاغه آمده است مطابق نیست، اما به دلیل آنکه مؤلف از لسان العرب نقل مىکند، از آن مىگذرم.
3. مؤلف جواز جمع میان نمازها را از نمونههاى تفریط در احکام شریعت مىداند. (ص118). آیا این حکم و فتواى به تفریط خود نوعى افراط نیست؟ کسانى که جمع میان نمازها را جایز دانستهاند به استناد نصوصى بوده است و نمىتوان به صرف آنکه فتوایشان با فتواى مذهبى دیگر مغایرت دارد، آن را نادرستخواند. آیا مؤلف با تحقیق فقهى پى برده است که این کار تفریط استیا چون ناموس وى بوده است؟
4. به گفته مؤلف، امام شاطبى بزرگترین شارح و مفسر نظریه حدوسط است. ولى او معیارى براى حدوسط به دست نمىدهد و در پایان گفتههایش تعیین حدوسط را به اهلش وامىگذارد و مىگوید: «حال که ثابتشد حدوسط موافق قصد شارع است و سلف صالح بر آن بوده است، مقلد باید بنگرد کدام مذهب به این راه نزدیکتر است... هنگامى که داوود ظاهر را مطلقا پذیرفت، دربارهاش گفتند: «بدعتى بود که پس از سده دوم رخ داد.» و درباره اصحاب قیاس گفتند: «آنکه به قیاس روى مىآورد از سنت دور مىشود.» پس اگر میان این دو مذهب، مذهب میانهاى باشد، شایستهتر است از آن تبعیتشود و تعیین آن به اهلش واگذار مىشود.»(ص81).
خوب تکلیف این نظریه بدین گونه روشن مىشود. مؤلف نیز معیارى براى به کار بستن این نظریه به دست نمىدهد.
5. مؤلف مبناى حدوسط ارسطو را پذیرفته و آن را بدون اشاره به بنیانگذارش از فلاسفه مسلمان چون ابنمسکویه نقل مىکند و بر همه چیز تعمیم مىدهد. لیکن این نظریه از جهاتى قابل خدشه است; آیا میان راست و دروغ و حق و باطل حدوسطى هست؟ فماذا بعد الحق الا الضلال؟
6. مؤلف یکى از خلفاى راشدین را مظهر عدالت و حدوسط مىداند و از او گفتارى در این باب نیز نقل مىکند(ص56). لیکن یکى از اصحاب پیامبر اکرم که شرف صحبت آن حضرت را دارد و مورد قبول دیگر صحابیان و سلف صالح نیز هست و با آن خلیفه نیز نیک آشناست، یعنى حضرت علىع او را خشن و تند که از اعتدال به دور است و هردم از تصمیمات خود پشیمان مىشود و پوزش مىخواهد، معرفى مىکند. (ر.ک: نهج البلاغه، خطبه3). با قبول اینکه این شهادت درست است و تاریخ نیز به آن شهادت مىدهد، آیا شهادت صحابى را باید پذیرفتیا او را تکذیب کرد و حدوسط میان این دو نظر چیست؟
7. هدف نویسنده بحث علمى صرف نبوده است و قصد آن داشته تا گرهگشاى مشکلات امروزى جهان اسلام باشد. به نظر او این مشکلات همه به یک مشکل باز مىگردد; یعنى رها کردن حالت اعتدال و حدوسط (ص10) و گرایش به سمت افراط و تفریط. یکى از جلوههاى افراط و تفریط و رها کردن حدوسط در داورى و قضاوت درباره افکار دیدگاهها و مذاهب است.
مؤلف کمترین اشارهاى به این مساله و نقش ویرانگر تفسیق و تکفیر و رفض مذاهب نکرده است و گویا این سنتسنیه تکفیر تشیع! و زدن اتهامات ناروا به آن را پذیرفته و حامیانه گفتار یکى ازاین تریبونها را نقل مىکند.
آیا این حرکت در جهت احیاى اعتدال اسلامى و یافتن حدوسط و تساهل با دیگراناست؟ آیا جمع میان نمازها و شب زندهدارى بىاندازه به وحدت مسلمین بیشترزیان مىزند، یا تکفیر بخش عظیمى از مسلمانان؟
8. مؤلف درصدد بحث علمى صرف نیست و بر آن است نوشتهاش جنبه کاربردى داشته باشد، لیکن عملا از آن رانده و از این مانده است و کتابش مملو از نقل قول و شعارهاى کلى و استشهاد است، بدون ارائه طریق.
9. دست آخر آنکه به نظر مىرسد این موضوع همچنان جاى بحث دارد و گرهگشاى مشکلات ما تواند شد، البته با توجه به آنکه یکى از نتایج پذیرش این نظریه تطبیق آن بر قضاوت در مورد مذاهب و تساهل نسبتبه یکدیگر است.
این کتاب میدانى براى تجربه نویسنده در مورد رعایت این اصل است و چندان موفق از آن بیرون نیامده است که: «خوش بود گر محک تجربه آید به میان.»
البته سعى نویسنده براى یافتن داروى این درد طاقتسوز ستودنى است، اما مشروط بر آنکه خود از جامههاى فرسوده دیگر ساخته به در آید که «اول برهنگى است که شرط شناورى است.»
منبع: فصلنامه / نقد و نظر / 1373 / شماره 2، بهار ۱۳۷۳/۰۲/۰۰
نویسنده : سید حسن اسلامی
نظر شما