موضوع : پژوهش | مقاله

نقبى به کتاب فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام و المسیحیة


فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام والمسیحیة. لویى گارده وجورج. قنواتى. تعریب صبحى صالح و فرید جبر. بیروت، دارالعلم للملایین، 1983-1978. 3ج (383+448+464ص)، وزیرى. چاپ‏اول 1969-1967.
کتاب حاضر در سه جلد تنظیم شده است. جلد اول شامل سه فصل، درآمدى است‏بر تاریخ علم کلام و گسترش مسائل آن در فرهنگ اسلامى. دومین جلد آن شامل دو فصل و درباره پیدایش الهیات مسیحى و فصول مشترک آن با علم کلام اسلامى است. جلد سوم نیز شامل دو فصل، درباره ماهیت و روش علم کلام و علم الهیات و خاتمه‏اى درباره آینده این دو دانش است.
این کتاب شیوه دفاع عالمان دو دین بزرگ آسمانى را از دین خویش، در برابر شبهات منکران تبیین مى‏کند. به تعبیر دیگر، این کتاب عهده‏دار گزارشى از نگرش کلامى عالمان مسلمان و مسیحى به آموزه‏هاى دینیشان است.
کتاب حاضر نه تاریخ علم کلام اسلامى و الهیات مسیحى است و نه مسائل آنها، در عین حال هم این است و هم آن. آنچه مطمح‏نظر نویسندگان بوده، بررسى و تبیین شیوه تفکر دینى در طرح و حل مسائل خود است. در این منظر، اسلام و مسیحیت، به یکسان، مورد توجه بوده‏اند و بیش از آنکه به ماده این مسائل پرداخته شود، به چگونگى نگرش عنایت‏شده است.
مؤلفان براى پاسخ به یک پرسش اساسى بنیاد کتاب فعلى را پى ریخته‏اند: دین چگونه آموزه‏هاى خود را تبیین و از آنها دفاع مى‏کند؟ آنگاه دو دین بزرگ و فراگیر را به عنوان نمونه مورد بررسى قرار داده‏اند. این انتخاب، گزاف و تصادفى نبوده است. هر دو دین، کلامى نیرومند و مدافعانى متفکر و در این عرصه، تاریخ و فرهنگى عمیق و گسترده دارند و آثار مکتوبشان حق این تحقیق را نیک ادا مى‏کند.
هرچند مؤلفان درصدد تاریخنگارى علم کلام اسلامى یا الهیات مسیحى نیستند، براى رسیدن به مقصود ناچار از اشاره‏اى، اگرچه گذرا، به ریشه‏ها و زمینه‏هاى پیدایش و گسترش آنها هستند.
مؤلفان در ملاحظات آغازین خود از امکان گفتگوى صمیمانه میان این دو آیین بزرگ الهى سخن به میان آورده و گفته‏اند: «برآنیم تا بفهمیم و مقایسه کنیم، نه دشمنى و مناقشه کنیم‏» (ص‏20). البته این هدف مقدس و این نکته مسلم که میان این دو دین مشترکات بسیارى وجود دارد، نباید ما را به اثبات شتابزده فصول مشترک وادارد؛ که چیزى از آن زیانبارتر نیست.
از این رو مؤلفان وعده مى‏دهند که در هر فصل از سه مرحله بگذرند: 1)نقل نصوص اساسى از متون معتبر 2)تحلیل آنها و بالاخره 3)ارزیابى آنها. (ص‏21)
آنگاه بر تازگى این نگرش و فراهم نبودن زمینه‏هاى آن تاکید مى‏کنند و همدلى را اساسیترین شرط پیمودن این راه مى‏دانند. ما نیز مى‏کوشیم در این راه اندکى با آنان پیش‏برویم و نگاهى به مباحث کتاب بیندازیم.
نخستین فصل از جلد اول کتاب، به پیدایش علم کلام اسلامى و زمینه‏هاى آن اختصاص دارد. در این فصل پس از بیان سیاهه‏وار حوادث تاریخ اسلام، از آغاز تا قرن سیزدهم هجرى، پیدایش و گسترش کلام را در هفت دوران بررسى مى‏کنند:
1. دوران پیش از پیدایش کلام. در این دوران مدنى، مسلمانان به قرآن کریم و توضیح آنچه از نص آن فهمیده مى‏شود، اکتفا مى‏کنند و دیگر به تعارض احتمالى برخى آیات با یکدیگر و مشکلات و مسائلى که از آن برمى‏خیزد، توجهى ندارند.
2. دوران برخورد با علم الهیات. از نظر کلامى در این دوران دو اتفاق مهم رخ مى‏دهد: یکى پیدایش منازعات سیاسى که از همان آغاز صبغه دینى داشته است و دیگرى انتقال پایتخت‏خلافت اسلامى به دمشق.
3. دوران منازعات معتزلیان با اهل حدیث، یا برخورد با فلسفه یونانى. این دوران شاهد چندین حادثه سرنوشت‏ساز بود که آینده علم کلام را رقم زد. این حوادث عبارتند از: انتقال خلافت‏به عباسیان، و در نتیجه، پیروزى ایرانیان، پیدایش مکاتب نحوى، پیدایش مذاهب فقهى و، بالاخره، ترجمه کتابهاى یونانى به زبان عربى. این دوران شاهد تولد، رشد، شکوفایى، چیرگى و، دست آخر، زوال معتزلیان است؛ آنان که با حربه آزادیخواهى به جنگ حریفان رفتند و پس از کسب قدرت یکسره این آرمان را فروگذاشتند و سنگدلانه‏ترین شیوه‏ها را برضد حریفان به کار گرفتند و دوره «محنت‏» را آفریدند و خود نهایتا طعمه آن و براى همیشه منکوب شدند.
4. دوران پیروزى اشعریان. ابوالحسن اشعرى که خود دست‏پرورده و آموخته معتزلیان بود، سرخورده از این عقلگرایى جزمى، کوشید تعادلى در این میان برقرار سازد و دست عقل را در دست نقل بگذارد و دل اهل حدیث را به دست و آب رفته را به جوى آورد، از این رو نرمشى خاص در گفتار و اندیشه‏اش بود و همین تسامح موجب روى‏آوردن اکثر مذاهب فقهى اهل سنت‏به او شد. هرچند اشعرى مناظره‏کننده‏اى چیره‏دست‏بود، از توان تالیف چندانى برخوردار نبود و «مقالات‏» او از تنظیمى بسامان برخوردار نیست (ص‏100). با این حال مکتب او سه ستاره تابناک به جهان اسلام، عرضه کرد: قاضى باقلانى، امام الحرمین جوینى و غزالى (ص‏109).
5. پیرایشگرى غزالى و شیوه متاخران. غزالى، بى‏شک، همچنان بر تاریخ تفکر اسلامى چیره است و مى‏تواند پایان دوران و آغاز دورانى دیگر به شمار رود. او که درپى کسب حقیقت، دست از نام مى‏شوید و از ننگ نمى‏هراسد و در اوج عزت ترک جاه مى‏کند و همزمان به سیرى آفاقى‏انفسى مى‏آغازد، با دستى پر به میان مردم خود بازمى‏گردد و به ارزیابى دقیق علم کلام مى‏پردازد و آن را در حد دارویى که اندک آن «نافع‏» و بسیار آن «قاتل‏» است، معرفى مى‏کند و نقادانه پرگوییهاى متکلمان پیش از خود را تحلیل مى‏کند و شیوه خود را براى نسلهاى بعد به میراث مى‏گذارد.
6. دوران جمود. آنان که میراث‏خوار غزالى شدند، روحیه نقادانه او را پس پشت افکندند و به یافته‏ها و تعلیماتش بسنده کردند و این آغاز انحطاط علم کلام بود. در این دوران علم کلام در حال گسترش کمى است و به اندک بهانه‏اى مباحث گوناگون را به درون خود مى‏کشد. متکلمان نیز به شرح کتابهاى پیشینیان دلخوشند و کار بدانجا مى‏رسد که یکى از مصلحان بزرگ معاصر، شیخ محمد عبده، درباره آنان چنین حکم مى‏راند: «عقل را از جایگاهش راندند و منطق تکفیر و تفسیق را به کار بستند و در آن چنان غلو کردند که مانند برخى از امتهاى پیشین مدعى دشمنى میان علم و دین شدند.» و این انحطاط را ناشى از دور بودن عالمان مسلمان از «سرچشمه‏هاى دین‏» مى‏شمارد (ص‏141).
7. دوران اصلاح. قرن سیزدهم هجرى شاهد بیدارى مسلمانان و بازاندیشى آنان در دانسته‏هایشان است. علم کلام نیز از این رهگذر بى‏نصیب نیست. پیشاهنگان این بازاندیشى دوتن هستند: سید جمال‏الدین اسدآبادى (1) و شاگرد، مرید و بعدها همکارش، شیخ محمد عبده. ارنست رنان، سید جمال را چنین وصف مى‏کند: «آزاداندیشى و اخلاق والا و صادقانه‏اش به هنگام گفتگویمان، مرا وامى‏داشت‏بپندارم یکى از بزرگان قدیم، چون ابن‏سینا و یا ابن رشد، که مدت پنج نسل نماینده اندیشه و سنتهاى اسلامى بودند، مجددا برانگیخته شده‏است‏» (ص‏145).
از این رو سید جمال را باید «دگرگون‏کننده مفاهیم کلى اسلامى‏» دانست. بهترین کسى که تعلیمات سید جمال‏الدین اسدآبادى را نیک دریافت و آنها را طبق مقتضیات زمان و مکان خود به کار بست، شیخ محمد عبده بود. او تنها کسى است که کوشید و موفق شد که علم کلام را بازسازى کند و رسالة التوحید را به متکلمان معاصر خود عرضه دارد. او نخستین متکلم مسلمانى است که، به گفته شیخ عبدالرزاق، دیدگاه تاریخى را درباره پیدایش و گسترش مسائل کلامى و تحلیل آنها به کار برد (ص‏153).
در خاتمه این فصل، مؤلفان باز به آنچه در این فصل گذشت نگاهى تحلیلى دارند و مى‏کوشند همه این رویدادها و دورانها را به یکدیگر درپیوندند.
دومین فصل کتاب جایگاه علم کلام را در میان علوم اسلامى بررسى مى‏کند. نخست مؤلفان بر اهمیتى که علم و عالم در فرهنگ اسلامى دارد، تاکید مى‏کنند و تفاوتى را که عالم مسلمان با عالم مسیحى در قرون وسطى دارد، یادآور مى‏شوند؛ عالم مسلمان و حامل کلام الهى از آن رو مورد احترام و تجلیل است که مردم را به خدا هدایت مى‏کند و راهبر آنان است.
در این فصل مؤلفان طبقه‏بندى ارسطو را ارائه مى‏کنند و آن را زمینه مباحث‏بعدى قرار مى‏دهند و مى‏کوشند نسبت علم کلام را با دیگر علوم اسلامى تبیین کنند. براى این کار طبقه‏بندى علوم فارابى در احصاء العلوم، طبقه‏بندى اخوان الصفا، طبقه‏بندى خوارزمى در مفاتیح العلوم، طبقه‏بندى غزالى، ابن ندیم و ابن خلدون، باختصار یکایک شرح داده مى‏شود و منزلت علم کلام از نظرگاه آنان بیان مى‏شود.
سپس منزلت الهیات مسیحى که وظیفه‏اى چون علم کلام اسلامى دارد از دیدگاه آباء کلیسا و متالهانى چون سنت آگوستین، بویس، کسیو دوروس، مور، اسکات آریجن و سنت توماس آکویناس آورده مى‏شود. این کسان مى‏کوشند با ارائه طبقه‏بندى از علوم رایج روزگار جایگاه الهیات را در آن مشخص کنند.
مؤلفان پس از معرفى طبقه‏بندیهاى رایج علوم در فرهنگ اسلامى و مسیحى و مقایسه آنها با یکدیگر، به دو نتیجه مى‏رسند: نخست آنکه طبقه‏بندیهاى مسیحى مبتنى بر اصل تقدم و تاخر حقیقى علوم است. لیکن طبقه‏بندیهاى اسلامى گاه مبتنى بر تمیز میان عقل و نقل است و گاه تفاوت میان علوم دنیوى و اخروى. دوم آنکه فقدان معیارى مشخص و ابت‏براى طبقه‏بندى علوم موجب آن مى‏شد که هرکس معیارى خاص ارائه کند و براساس آن طبقه‏بندى خود را عرضه دارد. این آزادى عمل طبقه‏بندیهاى اسلامى را که بیشتر براساس کارکرد و نقش بود به طبقه‏بندیهاى جدید که متاخران عالم غرب چون آگوست کنت و هربرت اسپنسر ارائه کرده‏اند نزدیکتر و همانندتر مى‏کند.
این فصل پیوستى دارد که در آن براى تبیین جایگاه علم کلام در فرهنگ اسلامى معاصر درسهاى رایج در دانشگاه دینى الازهر و ترتیب آنها آورده شده است. در این دانشگاه درسهاى دینى در چهار مرحله پیاپى، یعنى مرحله ابتدایى (به مدت چهارسال)، متوسطه (پنج‏سال)، عالى (چهار سال) و مرحله تخصصى عرضه مى‏شود و دانشجویان پس از گذراندن مرحله متوسطه و در آغاز ورود به مرحله عالى، به اختیار خود، یکى از سه دانشکده‏هاى ادبیات عرب شریعت و اصول دین را برمى‏گزینند و در آنها آموزشهاى تخصصى را مى‏گذرانند (ص‏238).
فصل سوم اساسیترین فصل این جلد است و دو فصل پیشین در حقیقت درآمدى بر آن به شمار مى‏رود. مؤلفان در این فصل مى‏کوشند خطوط اصلى علم کلام را، از ابتدایى‏ترین مرحله آن تا دوران کمالش، ترسیم کنند.
تعیین مسائل اساسى علم کلام بویژه در متون کهن اگرچه دیریاب و دشوار است، مؤلفان کوشیده‏اند از این دشوارى بگذرند و ساختار و پیکر مسائل کلام را از میان شاخ و برگها و فروع بیابند و بنمایند.
جوهره دین حنیف اسلام در شهادتین خلاصه مى‏شود. هرچند این شعار برآیند مناقشات کلامى ابتدایى بوده است، نقطه عزیمت متکلمان بعدى قرار گرفته و مدار بحث اعتقادات اساسى دین گشته است. این شعار طبیعتا لوازم و توابعى دارد که باید آنها را نیز به تعلیمات اصلى دین افزود. مساله حقیقت ایمان، توحید، قضا و قدر، قرآن، آخرت، ایمان به انبیا و... نتیجه کاوش در مفهوم و مقتضاى این شهادت است.
علاوه بر مسائل درونى علم کلام، دفاع از معتقدات کلامى فرقه‏ها و شناخت معتقدات و مختلفات آنها، هم بسیارى از متکلمان بوده است و کتابهاى متعددى در زمینه شناخت فرق و جدل با آنان نوشته شده است؛ مانند مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین اشعرى الفرق بین الفرق بغدادى، الفصل ابن حزم والملل والنحل شهرستانى. در حقیقت این کتابها شناسنامه پیدایش و گسترش مسائل کلامى است و تامل در آنها ما را به ریشه‏ها مى‏رساند.
شاید بسامان شدن مسائل کلامى با معتزله و اصول پنجگانه معروف آنان شروع شده باشند. ساختار بعدى علم کلام براساس همین مسائل شکل مى‏گیرد و ابوالهذیل علاف (م‏233) مباحث عمده کلام را این گونه برمى‏شمارد: 1)قضا و عدالت؛ 2)توحید و صفات؛ 3)وعد و وعید؛ 4)اسما و احکام؛ وبالاخره 5)امر به معروف و نهى از منکر و نبوت و امامت. این تقسیم‏بندى مقبول دیگران قرار مى‏گیرد و پس از آن کسانى چون ابن‏حزم و شهرستانى آن را تلقى به قبول مى‏کنند (ص‏279).
مهمترین نقطه عطف علم کلام به کار گرفتن منطق ارسطو در مباحث آن است که طریقه متقدمان را از طریقه متاخران جدا مى‏کند. این حرکت‏با قاضى باقلانى آغاز مى‏شود و با غزالى به کمال مى‏رسد.
با ورود منطق به علم کلام، علم کلام عالمانه به اوج خود مى‏رسد و آثارى چون المحصل فخررازى، طوالع الانوار بیضاوى، المواقف ایجى، شرح مواقف جرجانى و مقاصد تفتازانى عرضه مى‏شود.
در علم کلام عالمانه کوشش بر تحلیل مسائل کلامى، تبویب آنها و استفاده از مقدمات فلسفى است. اما در این حیص و بیص گروهى از مقلدان اشعرى پدیدار مى‏شوند و علم کلام را در مجراى دیگرى مى‏اندازند و کلام «عامیانه‏» را پى مى‏ریزند. این کلام پابه پاى کلام عالمانه پیش مى‏رود و کسانى چون سنوسى. با کتاب ام البراهین و لقانى با کتاب جوهرة التوحید پرچمدار این نگرش مى‏شوند.
اشعریگرى خشک، هراس و پرهیز از فلسفه و حذف تمهیدات فلسفى از مباحث کلامى، از ویژگیهاى این کلام عامیانه است.
شیخ محمد عبده مى‏کوشد تا بار دیگر طرحى نو براى کلام دراندازد و آن را از کسالت عالمانه بودن و ابتذال عامیانه بودن برهاند و کوره‏راهها را ببندد و راهى هموار بیابد و بپیماید. نتیجه این رویکرد طرح مسائل علم کلام براساس پنج محور است: 1)توحید و مسائل آن؛ 2)قواعد علم اخلاق و مساله اختیار انسان؛ 3)نبوت 4) قرآن؛ 5)شریعت اسلامى.
مؤلفان پس از بیان چارچوب الهیات مسیحى در طول تاریخ، براى تکمیل بحث، در پیوستى مباحث اساسى کتابهاى بزرگ کلامى، چون الشامل جوینى، البیان عن اصول الایمان ابن محم، اصول الدین عبدالقاهر بغدادى واللطائف ابن حزم را فهرستوار نقل مى‏کنند و این جلد را با فهرست منابع آن که بیش از بیست صفحه است‏به پایان مى‏برند.
جلد دوم با عنوان فرعى «پیدایش الهیات مسیحى و فصول مشترک آن با اندیشه اسلامى‏» شامل دو فصل است. در این جلد سخن از تلاقى اعتقادات این دو دین بزرگ و تعامل آنها با یکدیگر است.
در سالهاى آغازین سده دوم هجرى علم کلام که هنوز به تعبیر مؤلفان در حال اختمار یا «تخمیر» (ورآمدن) بود با الهیات مسیحى که هفت قرن از عمر آن مى‏گذشت و بر دست آباء کلیسا شکل گرفته و نماینده بزرگش در آن روزگار یوحناى دمشقى بود رویاروى شد. در سده‏هاى ششم و هفتم هجرى نیز الهیات مسیحى با فلسفه اسلامى مواجه شد و از طریق آن به آثار ارسطو دست‏یافت؛ یعنى زمانى که علم کلام در عین مخالفتى که با فلسفه ابراز مى‏کرد، مواد فلسفى باارزشى از آن به عاریت گرفته بود.
در اسلام و مسیحیت دو روش و شیوه دینى وجود دارد که هر دو را علم عقاید مى‏نامیم و هر دو به مسائل مربوط به خدا و حقایق ایمانى مى‏پردازد. این دو روش، حداقل در دو مرحله تاریخى، با هم مواجه شده‏اند. به اجمال شیوه و مراحل تحول علم کلام را نیز مى‏شناسیم.
حال آیا مراحل رشد این علم، همانند الهیات مسیحى بوده است و مشکلاتى یکسان را پشت‏سر گذاشته است و مى‏توان براى این دو علم مسیرى هرچند به مقدار کم یکسان فرض کرد؟ اگر پاسخ به این سئوالات مثبت‏باشد و ما به مشترکات زیادى قائل شویم، طبعا اجازه مقایسه این دو علم را خواهیم داشت تا ببینیم تاثیرات آنها بر یکدیگر تا چه میزان بوده است.
فصل اول این جلد درباره نخستین برخورد و نتایج آن است. مؤلفان در این فصل به مشکلاتى که این دو علم در مسیر رشد خود با آنها مواجه شده‏اند، مى‏پردازند و مى‏کوشند فصول مشترک این دو علم را بازنمایند. این دو علم تقریبا با سئوالاتى یکسان روبرو بوده و شیوه‏هایى یکسان به کار گرفته‏اند.
فلسفه یونانى نیز بر این دو علم تاثیرى کمابیش یکسان داشته است؛ هرچند در میان آباء کلیسا میان ارسطو و افلاطون و اندیشه‏هاى نو افلاطونى تفاوت گذاشته و آنها را از هم جدا کرده‏اند و در نتیجه ارسطوى آنان اندکى با ارسطوى ما، که مشربى افلاطونى دارد! متفاوت است. البته در دوران آباء کلیسا، تمایزى میان فلسفه و الهیات نیست، مگر آنکه آن فلسفه، فلسفه بت‏پرستان باشد. این عدم تمایز، که ناآگاهانه بوده است، بعدها نتایجى به سود فلسفه دربر داشته است.
مؤلفان در این بحث‏به دو نکته اشاره مى‏کنند:
1. علم کلام بسرعت روش مستقلى براى خود اتخاذ کرد و ضرورت تعمل عقلى و تامل فلسفى را دریافت و آن را به کار بست و متکلمان، فلسفه را در راه وظیفه خویش، یعنى دفاع از عقاید، به خدمت گرفتند.
2. الهیات مسیحى برخلاف علم کلام تا مدتها متوجه تمایز میان وظیفه خود و وظیفه فلسفه نشد و در نتیجه به روش خاص تا مدتها دست نیافت و متالهان مسیحى به طور غریزى موج فلسفه یونانى را که ظاهرا نیرومندترین و قابلترین وسیله دفاع از حقایق فراطبیعى بود به کار گرفتند و نه تنها به دوگانگى میان عقل و ایمان قائل نشدند، که ایمان را شرط تعمل و تامل عقلى دانستند.
حال اگر بخواهیم میان این دو دانش مقایسه و میان علم کلام و الهیات مسیحى در دوران آباء کلیسا داورى کنیم، با توجه به اینکه هر دو در یک مرحله از تکامل خود نبودند، باید بگوییم علم کلام بر الهیات مسیحى مقدم است. زیرا تنها پس از سه قرن از پیدایش خود توانست‏به مسائل اساسى و شیوه‏هاى مطلوب خود دست‏یابد و مکاتب مستقلى که هریک ساختار ویژه‏اى داشت پدید آورد. هرچند همچنان رابطه میان عقل و ایمان و فلسفه و علم عقاید مبهم مانده بود. البته باید این نکته را افزود که این دو علم هدف یکسانى نداشتند. آباء کلیسا درپى شناخت مغیبات بودند، حال آنکه علم کلام براى دفاع از معتقدات به کار گرفته شده بود.
دومین فصل، گزارش دومین رویارویى الهیات با علم کلام است؛ مواجهه‏اى که پس از چهار نسل در سده‏هاى دوازدهم و سیزدهم میلادى (ششم و هفتم هجرى) روى داد. لیکن این مواجهه مستقیما با علم کلام نبود که با فلسفه بود: فلسفه‏اى که اهل سنت آن زمان همچنان در برابرش ایستادگى مى‏کردند و متکلمان بزرگ خواسته یا ناخواسته بسیارى از چارچوبهاى ذهنى خویش را از آن مى‏گرفتند.
تفاوت دیگر در محل مواجهه بود. اگر نخستین برخورد در دمشق مرکز خلافت اسلامى رخ داد، این یک در مغرب سرزمینهاى اسلامى با فرهنگى مسیحى صورت گرفت؛ یعنى طلیطله (تولدو) و ایتالیا. اگر در قرن دوم هجرى و در دمشق زبان عربى واسطه انتقال از یونانى بود، در این برخورد زبان عربى خود زبان مبدا گشت و زبان لاتین واسطه انتقال و ترجمه متون عربى بود.
شناخت‏حوادث مهم این دوران زمینه فهم بهتر بحث را فراهم مى‏سازد، و این کارى است که مؤلفان بدان پرداخته‏اند. شناخت نهضت ترجمه از عربى به لاتین در قرن دوازدهم به بعد از مهمترین این حوادث است. مراکز ترجمه در این دوران عبارتند از طلیطله، سیسیل و ناپل. در همین دوران نخستین ترجمه قرآن به زبان لاتین به درخواست پطرس ارجمند در سال 1141 میلادى در طلیطله عرضه شد. اگرچه این ترجمه چندان به متن اصلى وفادار نبود.
این نهضت‏بسیار مورد استقبال متفکران لاتین قرار گرفت و به ترجمه قرآن کریم، و متون حدیثى و فلسفى محدود نگشت و شامل دیگر علوم، چون پزشکى، ستاره‏شناسى، ستاره‏بینى و... شد. هرچند بیشترین توجه به فلسفه و متون فلسفى بود، گویى که آنان گمشده خود را در آن مى‏یافتند.
از این رو مى‏توان نیمه نخست قرن دوازدهم را، دوران ورود ابن سینا به عالم مسیحیت دانست. ابن‏سینا و فارابى مؤلفانى مبتکر شناخته شدند، هرچند غربیان ترجیح مى‏دادند کتاب شفاى بوعلى را ترجمه مفصل ارسطو بشناسند تا کارى اصیل.
البته در کنار ترجمه از عربى به لاتین، نهضت ترجمه از یونانى به لاتین نیز به همت ژرارد اهل کریمونى رونق گرفت. لیکن این نهضت تنها در قرن سیزدهم به اوج خود رسید.
اما مساله تاملات دینى: اگر الهیات را به معناى کلى آن دلبستگى به شناخت هرچه بیشتر مغیبات که عقل برخوردار از ایمان درپى آن است تفسیر کنیم، مى‏توانیم بگوییم در عالم مسیحیت این دانش، دشمنى به معنى مطلق آن نداشته است. بارى، اگر از برخى جریانات خشک‏اندیش و پایبند به نقل بگذزیم، همگان بر مشروع بودن آن اتفاق نظر دارند. البته همواره درباره شیوه‏ها و وسایل رسیدن به مقصود گفتگوها بوده است.
کوشش براى تبیین این حقایق و تعیین نوع رابطه میان عقل و ایمان در قرنهاى نهم تا دوازدهم و بازسازى الهیات با نام سه تن از بزرگان کلیسا ثبت در تاریخ است؛ استکات اریجن، سنت آنسلم و آبلار. هریک از این سه، نماینده مرحله بزرگى از این تلاش طولانى و گسترده است.
اما آنکه از همه نتایج موجود بهره گرفت و طرحى نو در الهیات مسیحى درافکند، سنت توماس است که خود متاثر از ابن رشد بود. وى به هنگام طرح و حل مباحث کلامى گاه اظهاراتى مى‏دارد که گویاى آشنایى او با معتزلیان و اشعریان بوده است. با وجود این، دقت لازم را در نسبت دادن اقوال و آراء به کار نمى‏گیرد و به صورت کلى اقوالى را نقل و نقد مى‏کند.
نیازها و سئوالها زمینه تحول الهیات مسیحى را پدید مى‏آورند. پس از سنت توماس نیز این دانش پیشرفت کرد و در دوران معاصر کسانى کوشیدند این دانش را براساس فلسفه دکارت یا کانت‏یا دیگرى استوار سازند و بدین ترتیب به سنت‏سلف پشت و این دانش را سترون کردند.
این جریان در میان متکلمان مسلمان به صورت دیگرى بود: آنان از سنت‏سلف پیروى کردند، لیکن به ماهیت علم کلام که دفاع از اعتقادات دینى است و به تبع حملات و شبهات، باید تحول یابد و پاسخگوى نیازها باشد بى‏توجهى و بر مسائل کهن کلامى جمود کردند.
بى‏شک توجه به نیازها و بازنگرى در شیوه‏ها، لازمه بقا و کارآمدى علم کلام اسلامى و الهیات مسیحى است.
این جلد فصل مفصل و مستقلى دارد درباره افکار و عقاید آباء کلیسا از قرن چهارم تا هفتم میلادى، که هم گزارشى است از تاریخ مسیحیت این دوران و هم بیان فرقه‏ها و مذاهب این آیین و بزرگان آن. آنگاه مترجمان طى پنجاه صفحه تعلیقاتى بر اصل کتاب دارند و در آنها نامهاى خاص وارد شده در متن را معرفى مى‏کنند.
فهرست اعلام و منابع مورد استفاده در این جلد در پایان آن آمده است.
آخرین و سومین جلد طى دو فصل به ماهیت و روش علم کلام و الهیات مسیحى و مقایسه آنها با یکدیگر مى‏پردازد. فصل اول درباره رابطه ایمان و عقل در علم کلام اسلامى و الهیات مسیحى است. در این فصل از روابط میان فلسفه و علم کلام در اسلام، مفهوم ایمان در اسلام و مسیحیت، ایمان و علم کلام، جایگاه عقل در اسلام و مسیحیت و شیوه متکلمان در حل چند مساله سخن مى‏رود.
مسائلى که درباره ایمان در علم کلام مورد بحث قرار مى‏گیرند، از این قرارند: ایمان مبتنى بر تقلید تا چه حد ارزش دارد؟ عناصر تشکیل‏دهنده ایمان چیستند؟ (تصدیق قلبى، اقرار زبانى، آگاهى، عمل ویا...( چه رابطه‏اى میان مفهوم اسلام و ایمان وجود دارد؟ آیا ایمان قابل افزایش و کاهش است‏یا خیر؟
اما ماهیت ایمان از نظر مسیحیت «بیعانه نادیده‏هاست‏» و کسى مى‏تواند به حقایق دست‏یابد که نخست ایمان آورده باشد که «ایمان بیاور تا دریابى‏»
دیدگاه متکلمان مسلمان نسبت‏به ایمان و عقل و تبیین رابطه آنها و تعیین حدود آنها و ارائه مثالهایى در این باب محور بحث این فصل است.
دومین فصل این جلد درباره اصول بحث و شناخت در علم عقاید است. مدار بحث این فصل بررسى منابعى است که متکلمان بر تبیین و دفاع از عقاید خود اتخاذ مى‏کنند مهمترین منابع متکلمان اهل سنت‏به ترتیب عبارتند از: قرآن کریم، حدیث و اجماع. و در میان متکلمان مسیحى پس از کتاب مقدس، شروح و رسالاتى است که متالهان مسیحى و آباء کلیسا نگاشته‏اند.
معرفى و تحلیل این منابع و اختلاف درباره چگونگى استفاده از آنها و درجه حجیت آنها مهمترین بحث این فصل به شمار مى‏رود.
آنگاه مؤلفان طى بخشى به نام «خاتمه عمومى‏» نگاهى دوباره به گذشته و حال علم کلام و الهیات مسیحى دارند و چشم‏اندازى از آن ارائه و براى بهبود وضع موجود رهنمودهایى عرضه مى‏کنند. جان کلام این بخش چهل و شش صفحه‏اى آن است که امروزه علم کلام و همتاى مسیحى آن هر دو مهجورند و آگوست کنت جاى سنت توماس را گرفته است و تعالیم او آنچنان مؤثر بوده که برخى از متفکران معاصر حتى الهیات مسیحى را براساس مراحل سه‏گانه فلسفه پوزیتویستى مى‏شناسند و تحلیل مى‏کنند. این مهجوریت در عالم اسلام به گونه دیگرى است: در اینجا دو جریان به ظاهر مخالف و در حقیقت همسو به انزواى بیشتر علم کلام کمک مى‏کنند: گروهى هرگونه نوآورى را در علم کلام، مسائل آن و شیوه‏هایش محکوم مى‏کنند و همچنان کتابهاى متکلمان بزرگ را راهگشاى خود مى‏دانند و آنها را فصل الخطاب این دانش معرفى مى‏کنند و کوششهاى تازه را به چشم تحقیر مى‏نگرند و برآنند که این کتابها هنوز پاسخگوى مشکلات امروز است و مسائل این علم همیشگى است. گروهى دیگر که با دانشهاى جدید آشنا و دلبسته بحثهاى تاریخى هستند هم و غم خود را صرف تحقیق و نشر متون کهن و میراث اسلامى ما مى‏کنند و این رویکرد را حلال مشکلات جهان امروز مى‏دانند. در اینکه این حرکت فى نفسه ستوده و معرفى میراث فکرى مسلمانان به نسل امروز و غرب مقبول است، شکى نیست. سخن در اولویتهاست که «حسنات الابرار سیئات المقربین‏». امروزه کلام رویاروى پرسشها و شبهه‏هاى جدیدى است و هدف آن همچنان دفاع از معتقدات اسلامى است، لیکن همچنان پاسخهاى گذشته و گذشتگان را تکرار مى‏کند و همچنان حدیث منازعات معتزلیان یا فیلسوفانى را که «فسانه گشت و کهن شد» برایمان باز مى‏گوید.
امروزه علم کلام اسلامى و الهیات مسیحى هر دو مى‏توانند همچنان انجام وظیفه کنند؛ مشروط بر آنکه در مسائل و شیوه‏هاى خود بازنگرى کنند، مخاطبان خود و زمان خویش را بشناسند، از امواج فلسفى و فکرى تازه‏خیز استقبال کنند و بدانند آنچه مقدس و همیشگى است دفاع از دین است؛نه مسائل کهن و نخ‏نما.
مسائلى که امروزه در علم کلام و الهیات مسیحى ابدى تلقى مى‏شوند، روزگارى مسائلى تازه و نوپدید و از نظر عده‏اى مشتى بدعت‏بودند پس چه اشکالى دارد تاریخ مصرف این گونه سئوالات را معین کنیم و با طرح سئوالات تازه در کالبد بى‏رمق این دو علم جانى تازه بدمیم و آنها را فراخور نیاز زمان توانا سازیم.

گفتنیهایى درباره کتاب
این بود گزارشى از کتاب فلسفة الفکر الدینى بین اسلام والمسیحیة. کتابى که براى علاقه‏مندان این رشته به بارها خواندن مى‏ارزد. اما هنوز گفتنیهاى بسیارى درباره این کتاب باقى است که فهرستوار به برخى از آنها اشاره مى‏شود:
1. مؤلفان بویژه در خاتمه کتاب پیش از آنکه و بیش از آنچه مسیحى باشند، متدین هستند و از این منظر به وضعیت فعلى علم کلام اسلامى و الهیات مسیحى مى‏نگرند و به یکسان توصیه‏هایى براى تقویت آنها ارائه مى‏کنند و حفظ حریم دیانت الهى را فراتر از تعلقات دینى خاص خود مى‏دانند. از این رو این بخش حتى براى کسانى که به تاریخ علم کلام و مناقشات آن رغبتى ندارند خواندنى است.
2. مؤلفان در نقل اقوال و بیان آرا امانتدارند و کتابشان را سرشار از منابع و مصادر کرده‏اند و بدین ترتیب بر ارزش کتاب افزوده و اعتماد خواننده را جلب کرده‏اند.
3. مؤلفان هرچند کوشیده‏اند برخوردى عینى با مسائل کلامى اسلامى و مسیحى داشته باشند و قضاوتشان مبتنى بر دلایل انکارناپذیر باشد، طبیعتا کفه الهیات مسیحى را چربتر کرده‏اند؛ اما با ظرافتى خاص و ادبى ستودنى.
4. متن کتاب بسیار فشرده و مباحث آن بسیار و نثرش تحقیقى و گاه پیچیده است، تا جایى که درک برخى نکات نیازمند دوباره‏خوانى است، که خود نشان از اهمیت مباحث دارد.
5. جلد اول، که عمدتا درباره کلام اسلامى است، به قلم دکتر فرید جبر که مسیحى و کشیش است ترجمه شده و ترجمه جلد دوم، که درباره الهیات مسیحى است، به قلم دکتر صبحى صالح، که مسلمان و روحانى است، صورت گرفته است. البته هردو، ترجمه‏هاى یکدیگر را مقابله کرده و مسؤولیت آن را مشترکا بر دوش گرفته‏اند.
6. مؤلفان گاه خواسته و ناخواسته درباره اسلام و اسلامیات اظهاراتى کرده‏اند قابل خدشه که مترجم مسلمان هوشیارانه بر این اظهارات تعلیقاتى دارد که جمعا نزدیک به یکصدوسى صفحه است، جلد دوم نیز داراى تعلیقات بسیار به قلم مترجم مسیحى است که طى آنها اطلاعاتى دقیق و موجز درباره عقاید مسیحیت و آباى کلیسا، طى قرنهاى چهارم تا هفتم میلادى، به دست مى‏دهد.
7. در این کتاب عمدتا هر جا سخنى از اسلام است، مقصود اسلام اهل سنت است که پاره‏اى ناشى از عدم دسترسى به منابع شیعى در زمان تالیف کتاب بوده است و پاره‏اى برخاسته از بى‏مهرى سنتى مطالعات غربى درباره شیعه است.
8. این کتاب هم اینک در حال ترجمه به زبان فارسى است و ترجمه آن به همت مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى، وابسته به دفتر تبلیغات اسلامى حوزه علمیه قم، و به دست‏برادران فاضل واحد «کلام جدید» صورت مى‏گیرد و ان شاءالله بزودى به دست علاقه‏مندان این گونه مباحث‏خواهد رسید.
9. اگرچه مطلوب آن بود که کتاب از متن اصلى به فارسى ترجمه شود، اما به دو دلیل ترجمه عربى به عنوان متن مبدا پذیرفته شد: نخست آنکه به متن اصلى دسترسى نبود و دوم آنکه متن عربى به دلیل داشتن تعلیقات فراوان مترجمان عرب و آوردن اقوال از متون اصلى عربى، از متن فرانسوى مناسبتر تشخیص داده شده است.
10. مطلوب آن است که ترجمه فارسى کاستیهاى موجود در متن کتاب را درباره تفکر کلامى شیعى با افزودن تعلیقات و آوردن ارجاعات لازم، برطرف کند و ترجمه‏اى عرضه شود که نه تنها «وفادار یا زیبا» بلکه «هم وفادار و هم زیبا» باشد.

پى‏نوشت:
1. مؤلفان و مترجمان، تعبیر «جمال‏الدین افغانى‏» را ترجیح مى‏دهند و او را به دلالت نامش، افغانى مى‏شمارند (ص‏143). اما گزارشگر او را ایرانى و اهل اسدآباد همدان مى‏داند. به هر رو، انتخاب و قضاوت با خواننده است.

 

منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1374 / شماره 3 و 4، تابستان و پاییز ۱۳۷۴/۰۷/۰۰
نویسنده : سید حسن اسلامی

نظر شما