پای چوبین احساسات
بگذارید از تمایز قائل شدن میان تفکر و احساس، بحث را آغاز کنیم. من احساس میکنم، من فکر میکنم؛ این دو، گاهی اوقات به یک معنا و بدون تفاوت به کار میروند، اما این نوع کاربرد، باعث سردرگمی و تشویش میشود. احساس کردن، یک واکنش ذهنی است که احساس، آرزو یا شور و هیجان کسی را نشان میدهد؛ معمولاً به صورت خود به خودی و غیرارادی حاصل میشود نه از طریق کنش ذهنی آگاهانه. وقتی کسی به ما توهین میکند ما نمیتوانیم از ذهنمان بخواهیم که احساس عصبانیت بکند، یا وقتی تهدید میشویم بخواهیم که احساس ترس به ما دست بدهد، یا وقتی تصویر یک کودک گرسنه را میبینیم احساس ترحم کنیم. احساس به صورت خودکار پدید میآید.
احساس کردن در هدایت توجه ما به موضوعاتی که باید به آنها فکر کنیم مفید است؛ علاوه بر این، شور و هیجان و مسوولیتی را که برای انجام یا اتمام کارهای ذهنی سنگین ضروری است فراهم میکند. اما با این وجود، احساس، جانشین خوبی برای تفکر نیست چرا که شدیداً غیرقابل اعتماد است. بعضی از احساسات سودمند، شرافتمندانه و حتی ناب و اصیل هستند؛ اما بعضی دیگر اینطور نیستند، تجربههای روزمره هر یک از ما شاهد این مدعا است.
ما اغلب «احساس میکنیم دوست داریم» کارهایی را انجام بدهیم که چهبسا به ضررمان باشند و یا به ما آسیب برسانند برای مثال، سیگار کشیدن، حرف خود را رک و پوست کنده به استاد یا خدمتکار زدن، خرج کردن کرایه خانه در راه شرطبندی.در مقابل، تفکر کردن یک روند ذهنی آگاهانه است که در حل مشکلات و مسائل، تصمیمگیری، یا فهمیدن به کار میرود. در حالی که «احساس» هدفی فراتر از نشان دادن خودش ندارد، اهداف تفکر فراتر از خود و برای کار و دانش است. البته منظور این نیست که تفکر از اشتباه مصون است؛ تفکر با همه نواقص و معایبی که دارد همچنان قابل اطمینانترین راهنما برای عملی کردن و به منصه ظهور رساندن تواناییهای انسانی ما است. در مجموع به طور خلاصه باید گفت در رابطه میان احساس و تفکر، پیش از اطمینان کردن به احساسات باید آزمایششان کرد و تفکر اطمینانپذیرترین و معقولترین وسیله آزمودن آنهاست.تفکر را میتوان در دو مقوله کلی دستهبندی کرد: خلاق و انت قادی. در این جستار تاکید ما بر تفکر انتقادی است. تفکر انتقادی ذاتاً قابل سنجش و ارزیابی است. بر همین اساس، تفکر انتقادی را باید به عنوان روند سنجش دلایل و برهانها و تعیین باارزش بودن یا بیارزشی آنها تعریف کرد. به عبارت دیگر، تفکر انتقادی جستوجویی است برای یافتن پاسخها، تفکر انتقادی یعنی کاوش. تعجبی ندارد که یکی از مهمترین فنون استفاده از تفکر انتقادی طرح پرسشهای کاوشگرانه است. در جایی که افراد غیرانتقادی اندیشهها و افکار ابتدایی خود را میپذیرند و مردم هم آنها را همانگونه که هست قبول میکنند، متفکران عرصه تفکر انتقادی همه آن اندیشهها را اینگونه به پرسش میکشند:
تفکر: پروفسور ویل در نمره و امتیاز مقاله من اشتباه کرده و مرا فریب داده است.
او برای بعضی از موضوعها اهمیت بیشتری قائل شده است.
پرسش: آیا او براساس یک معیار خاص به همه نمره داده است؟ آیا اهمیت متفاوت قائلشدن عادلانه نبوده است؟
تفکر: قبل از اینکه خانمها بیرون از خانه کار بکنند، آمار طلاق بسیار کمتر بود. این نشان میدهد که زنها باید در خانه بمانند.
پرسش: از کجا میدانند که همین مساله و نه مسائلی دیگر، موجب افزایش آمار طلاق شده است؟
تفکر: آموزش دانشگاهی به اندازه هزینه آن ارزش ندارد. خیلی از تحصیلکردهها به میزان حقوقی که به طور محسوسی بالاتر از مقداری باشد که بدون داشتن آن مدرک هم میتوانند به آن دست یابند، نمیرسند.
پرسش: آیا پول تنها معیار ارزیابی ارزشمندی تحصیل است؟ نظرتان درباره بالا رفتن درک فرد تحصیلکرده از خودش، زندگیاش و ارتقای توانایی او برای روبهرو شدن با دشواریها چیست؟
همچنین تفکر انتقادی پرسشهایی را برای تحلیل مباحث به خدمت میگیرد. برای مثال مساله ارزشها را در نظر بگیرید. وقتی مساله ارزشها را به بحث بگذارید، برخی از مردم میگویند: «سرزمین ما ارزشهای سنتی خود را از دست داده است» و «اگر پدران و معلمهای ما بر ارزشهای اخلاقی تاکید و پافشاری میکردند، الان- آمار جرم و جنایت، مخصوصاً جرم و جنایت خشن، بسیار کمتر بود.» اندیشه ما را وامیدارد که بپرسیم:
1- چه ارتباطی میان ارزشها و باورها وجود دارد؟ میان ارزشها و اعتقادات؟
2- آیا ارزشها ارزشمندند؟
3- یک فرد عادی چقدر به ارزشهای خود آگاه است؟ آیا ممکن است که مردم خودشان را در مورد ارزشهای واقعیشان فریب بدهند؟
4- ارزشهای یک فرد از کجا سرچشمه میگیرد؟
5- آیا درس خواندن موجب تغییرکردن ارزشها میشود؟ اگر چنین است، آیا روند این تغییرات همواره رو به بهبود دارد؟
6- آیا باید پدر و مادرها و معلمها در شکلگیری ارزشهای بچهها تلاش بکنند؟
منبع: / روزنامه / تهران امروز ۱۳۸۵/۰۹/۰۱
نویسنده : محمد میرزاخانی
نظر شما