انقلاب مشروطه
[ عباس تیموری آسفیچی ]
یکی از تحولات سیاسی ایران نهضت مشروطه است که بسیاری از تاریخنگاران آن را ناشی از ساختار سیاسی و اجتماعی آن دوره میدانند. نهضت مشروطه با تمام نقاط ضعف خود یک سلسله جنبشها و قیامهایی را به دنبال داشت: مردم را وارد صحنه سیاسی و آنان را به مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی ترغیب نمود و مقولاتی نظیر آزادی، قانون و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خویش را در اذهان افراد جامعه به وجود آورد.
کلمه مشروطیت از نظر لغوی یعنی آنچه مقید به شرط است و از نظر مفهوم سیاسی به حکومتی گفته میشود که در آن اختیارات قدرت حاکمه محدود است و یا به عبارتی جلوگیری از تمرکز قدرت به منظور حفظ حقوق اساسی افراد و گروهها میباشد. وجود مجلس یکی از اصول ذاتی این نوع حکومتهاست.
در بررسی نهضت مشروطه نخست باید به عواملی چون استبداد شاهان قاجاریه و بیکفایتی آنان، اعطای امتیازات به کشورهای بیگانه و تسلط اقتصادی آنان بر ایران، اقدام مسیو نوز بلژیکی در افزایش عوارض کالاهای داخلی و نهایتاً اعتراض مردم به اقدام علاءالدوله حاکم تهران در به چوب بستن عدهای از تجار تهران به دلیل افزایش قیمت قند که در نتیجه جنگ روسیه و ژاپن پیش آمده بود اشاره نمود. همه این عوامل دست به دست هم داده و زمینه را برای انقلاب مشروطه فراهم نمودند. یکی از اقدامات مهمی که علما، تجار و کسبه در برابر حکومت انجام دادند اقدام به تحصن و مهاجرت است.
سیدعبدالله بهبهانی، سیدمحمد طباطبایی و شیخ مرتضی آشتیانی از جمله علمای متحصن در صحن حضرت عبدالعظیم بودند که به دنبال درخواست تأسیس عدالتخانه اقدام به مهاجرت صغری نمودند. پس از بازگشت علما به تهران و عدم تحقق خواستههای آنان و بیاعتنایی عینالدوله به اهداف آنان مهاجرت کبری صورت گرفت. در اثر همراهی مردم با علما و رهبری راسخ آنان و حمایت علمای نجف از مشروطهخواهان سرانجام مظفرالدین شاه را وادار به امضای فرمان مشروطیت در تاریخ 14 مرداد 1285 شمسی نمودند و عدهای از علما، اعیان و کسبه به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و به تدوین قانون اساسی پرداختند..
انقلاب مشروطه بیشتر یک جنبش سیاسی و فکری بود تا سیل بنیان کنی که "نظام کهن" را واژگون کند. در انقلاب، پادشاهی قاجار و ساختار قدرت دست نخورده ماند و نهاد اصلی انقلابی، مجلس، نیز به زودی زیر کنترل گروه حاکم پیش از انقلاب درآمد. انقلابیان مشروطه بیش از قدرت به اصلاحات می اندیشیدند و منظور از اصلاحات، نوکردن جامعه ایرانی از بالا تا پایین بود. از همین روی بودکه وقتی دیدند خود از اصلاحات بر نمی آیند به آسانی و تقریبا همگروه به راه حل دست نیرومند پیوستند. آنها نمایندگان احساس عمومی جامعه و اقتضای تاریخی بودند. ایران برای آنکه یک کشور بماند و زندگی شایسته این سده را برای مردم خود فراهم کند بایست آرمانهای انقلاب را تحقق می بخشید. انقلاب یک جنبش سازنده بود نه برای انتقام جستن یا ویران کردن، که در ابعاد فروتنانه خود دست به نوگری همه جنبه های زندگی ملی زد. شتاباهنگ (مومنتوم ) آن در دهه های بعدی بیشتر شد و به توسعه سریع، اگر چه ناهماهنگ، جامعه ایرانی انجامید.
اما با همه تعهد به اندیشه آزادی و ترقی، انقلاب بر یک زمینه مذهبی روی داد، چنانکه در ایران آغاز این سده می شد انتظار داشت. انقلابیان همه در پی آشتی دادن آرمانهای خود با اسلام بودند و در زیر فشارهای درون و بیرون، امتیازهای مهمی به مشروعه خواهان دادند. متمم قانون اساسی 1907 پیشدرامد ولایت فقیه و روایت دیگری از حکومت اسلامی است و همان آمیختگی عناصر مردمسالاری و دینسالاری - با ترکیبی متفاوت - در آن دیده می شود. در عمل، اجرای طرح مشروطه خواهی با آن امتیازات ناممکن بود و از آغاز پادشاهی رضاشاه تا پایان محمد رضا شاه تنش میان برنامه اصلاحی، و زمینه مذهبی قانون اساسی و جامعه ایرانی بارها به رویارویی های سخت و گاه خونین انجامید.
این زمینه مذهبی ، با همه پیشرفتهای اقتصادی و فرهنگی دوران هفتاد و دو ساله مشروطه، سیاست ایران را رها نکرد. نفوذ پایگان (سلسله مراتب) مذهبی ریشه دارتر از اصلاحات سطحی آن دوران بود که بیخبری پادشاهان پهلوی از توسعه سیاسی، آن را سطحی تر نیزکرد. در نبود یک فرهنگ و ساختار سیاسی که بتواند جانشین شبکه مالی - مذهبی آخوندها بشود و جبهه تازه ای از سرامدان (الیت) مدرن را شامل روشنفکران و تکنوکراتها در برابر جبهه سنتی بازاری و آخوند قراردهد، طبقه متوسط رو به گسترش ایران پس از شکست تجربه هایش با پوپولیسم (توده گرایی) مصدق و رادیکالیسم چپ انقلابی، به راه بهره برداری سیاسی از مذهب افتاد؛ بویژه که آن تجربه ها نیز از عنصر مذهب سیاسی بی بهره نبود و عموما بر همان بستر آشنای جنبش مشروطه حرکت می کرد: بهره گیری از نفوذ مذهب و آخوند برای پیشبرد هدفهای سیاسی. در این رویکرد میان حکومت و مخالفانش درجه ای ازهمرایی بود.
مذهب سیاسی که در انقلاب مشروطه از تجدد خواهان نیمه شکستی خورده بود در دوره های اصلاحات سریع بعدی (1320-1300و1356-1340) بزرگی خطر توسعه اقتصادی و نوسازی جامعه - به زبان دیگر غربگرایی - را برای "روحانیت" دریافت؛ ولی جز در سالهای رضاشاهی که طرح غیر مذهبی (سکولار) شدن جامعه بطور جدی دنبال می شد، جایگاه ممتاز آخوندها در سیاست بر رویهم نگهداشته ماند. دستگاه حکومتی پس از هر تصادم جدی به دلجویی آنان می پرداخت و مخالفان حکومت نیز هیچ در پی بیگانه کردن آنان نمی بودند. بااینهمه دگرگونی روزافزون جامعه به زیان نفوذ مذهب بود. و این را روشنفکران مذهبی آن زمان، از بازرگان گرفته تا آل احمد و شریعتی و همفکرانشان در صف مخالفان و در دستگاه شاهنشاهی ( در سمت های رییس دفتر و رییس بنیاد و رییس موسسه و مشاور و رابط ) بهتر از خود آخوندها دریافتند و هر کدام به شیوه خود به یاری شتافتند. در تاریخ ایران احتمالا به هیچ گروه گمراهتر و زیانکارتر از آن روشنفکران نمی توان برخورد.
بازرگان به آشتی دادن اسلام و علم همت گماشت - اصرار بیهوده و چند صد ساله شبه دانشمندان در غرب و جهان اسلامی، بر یکی شمردن دو مقوله از بن متفاوت که علم و دین هر دو را از خویشکاری (فونکسیون) و ریشه های خود جدا می کند. شریعتی اسلام آرمانی شخصی خود را با اندیشه های نیم جویده و ناپخته مارکسیسم انقلابی جهان سومی یکی کرد و در هم جوشی ساخت که برای چشایی زمخت و بدوی (پریمیتیو) روشنفکران نیمه سواد و آتشین دهه پنجاه/ هفتاد ایران مانند مائده بهشتی بود. آل احمد از سوی دیگر با نفی غرب اصلا منکر آرمان پیشرفت و نوگری شد و اسلام را بجای آن گذاشت.
درست درحالی که رفاه و آموزش در کار آن بود که جامعه سنتی مذهبی را از واپسماندگی هزار ساله بدرآورد روشنفکران مذهبی توانستند ارتجاع مذهبی را در جامه "مترقی" و امروزیش برای محیط روشنفکری ایران دلپسند سازند: مذهب خود علم بود ولی غرب نبود که تنها با جنبه های ناپسندش تعریف می شد؛ غرب جز بدآموزی چیزی برای مسلمانان نداشت و آنها را از میراث گرانقدر ترشان دور و بیخبر می کرد؛ هنر نزد مسلمانان بود و بس و غرب ریزه خوار جهان اسلام بود؛ انقلاب جهانی را می شد در متن تئولوژی شیعه به راه انداخت زیرا تقیه همان رازپوشی انقلابی بود و انتظار ظهور، هشیاری انقلابی معنی می داد؛ بقیه اش را نیز می شد از خاک پر برکت کربلا بدرآورد. از مدتها پیش از انقلاب، این روشنفکران آشکارا آخوندها را فرا می خواندند که رهبری "انفجار" را در دست گیرند. آنها زمینه را برای پیروزی خرد کننده و قدرت انحصاری آخوندها آماده ساختند و ایران را به روزی انداختند که مسلما خود آرزویش را نداشتند.
ولی دانه انقلاب اسلامی در انقلاب مشروطه کاشته شده بود و در دوران مشروطه - در پادشاهی پهلوی که به بهای سرکوب آزادیها به اجرای بقیه طرح مشروطه پرداخت - چندانکه می بایست نیرو گرفت. هنگامی که زمان مناسب فرارسید، آنگاه که نشانه های فرسودگی و درماندگی رژیم پادشاهی نمودار گردید و دشمنان و مخالفان از هر سو حلقه را تنگ تر کردند، رهبری مذهبی با شبکه ای که در زیر چشم و به یاری دستگاه حکومتی در سراسر کشور و در طول سالها گسترش یافته بود آماده بود که روی بالا ترین داوها بازی کند و روشنفکران مترقی و ملی و انقلابی در پیشاپیش طبقه متوسط ایران به جان آماده بودند که به رهبری آن تا حد پرستش گردن نهند.
نظر شما