دیالکتیک مسیحی شدن
روزنامه شرق، پنجشنبه ۴ دی ۱۳۸۲ - ۲ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۲۵ دسامبر ۲۰۰۳
سورن کیرکه گارد- ترجمه امید مهرگان:سورن کیر که گارد (۱۸۵۵-۱۸۱۳)، فیلسوف و متأله و منتقد مسیحیت بورژوایی است. او را به درستی سقراط دانمارک نیز نامیده اند. سه مفهوم «فرد» و «ایمان به مثابه پارادوکس» و «حقیقت سوبژکتیو یا ذهنی» از اصلی ترین مفاهیم نزد تفکر اوست. در تقسیم بندی های آکادمیک، کسانی چون کیر که گارد و ویتگنشتاین را زیر عنوان «ایمان گرایی یا Fiedism» نشانده اند. به زعم کیر که گارد و نیز ویتگنشتاین، ایمان نیازمند ادله علمی و تاریخی، یا به واقع نیازمند حقیقت ابژکتیو یا عینی نیست و نمی تواند هم باشد. زیرا شالوده ایمان، معرفت عینی و صدق و کذب پذیری تجربی و علمی نیست. در برابر، ایمان از رهگذر گزینش و انتخاب، تصمیم گرفتن و «تن به خطر دادن» سر برمی دارد. آنچه می خوانید برگرفته از یادداشت های روزانه کیر که گارد است، به سال ۱۸۵۰، یعنی اوج بلوغ فکری او. این نوشته، تاثیر عظیم کیر که گارد بر ویتگنشتاین را نیز به خوبی نشان می دهد. چیزی بسیار نزدیک به همین قطعه در باب مسیحیت و ایمان را می توان در قطعه ای از کتاب «فرهنگ و ارزش» ویتگنشتاین یافت.
این طور نبود که سقراط نخست مدارک و ادله ای در اثبات نامیرایی نفس گرد آورد تا سپس بر مبنای این باور، و قوت ادله و مدارک زندگی کند. قضیه کاملاً برعکس است؛ او می گفت: امکان پذیری نامیرایی و جاودان بودن، وجودم را تا بدان پایه در برگرفته است که من بی هیچ پرسشی و حرفی تمام زندگی ام را بر سر آن می گذارم. چنان که گویی این امر، یقینی ترین و قطعی ترین امور است. او چنین زندگی کرد و زندگی او، خود دلیلی است برنامیرایی نفس. او صرفاً به قوت ادله و مدارک باور نداشت تا سپس بر این مبنا زندگی کند؛ نه، زندگی او، در حکم دلیل و اثبات بود و تنها با مرگ شهادت گونه اش بود که این دلیل کامل شد. این همانا روح است؛ این امر برای آنهایی که خود را تکرار می کنند کمی آزاردهنده است، آنهایی که دسته دوم یا حتی دسته دهم زندگی می کنند، آنهایی که پی نتایج و پیامدها می دوند، و نیز برای طبع های بزدل و نازک نارنجی.این مفهوم را، اگر محتاطانه به کار رود، می توان با مسئله مسیحی شدن انطباق داد و سازگار کرد.
پیش از هر چیز، به درستی، شکی وجود دارد (شک لسینگ) در این باره که آیا فرد می تواند شادمانی و رستگاری ابدی را بر شالوده امری تاریخی استوار سازد یا نه. در اینجا به واقع امری تاریخی وجود دارد، ماجرای عیسی مسیح. ولی آیا این فاکت یا واقعه تاریخی، سراسر قطعی و متقن است؟ به کسی که این پرسش را پیش می نهد باید چنین پاسخ داد: حتی اگر از همه فاکت ها یا وقایع تاریخی، یقینی تر و قطعی تر هم که باشد، باز هیچ کمکی نمی کند، هیچ نوع گذار «مستقیم» از واقعه تاریخی به شالوده ای که رستگاری ابدی مبتنی بر آن باشد، وجود نتواند داشت. این رستگاری، امری است کیفاً جدید و نو. پس ما در این عرصه چگونه پیش خواهیم رفت؟ مسئله همین است. فرد، به سبک سقراط، پیش خود می گوید: من با واقعه ای تاریخی روبه رویم که به من می آموزاند اگر بخواهم به رستگاری ابدی دست یابم باید به عیسی مسیح توسل جویم. اکنون یقیناً باید خود را بازدارم از اینکه روبه تحقیق و پژوهش علمی بیاورم تا دریابم آیا این واقعه تاریخی، کاملاً یقینی و قابل اطمینان است یا نه. زیرا این واقعه، خود به قدر کفایت تاریخی است. اگر هم در تمام جزئیاتش، ده ها بار یقینی تر و قابل اطمینان تر از این می بود، باز هیچ کمکی نمی کرد: زیرا کسی نمی تواند به شیوه ای «مستقیم و سرراست» به من یاری رساند.
بنابراین به خود می گویم: «انتخاب می کنم. آن واقعه تاریخی صرفاً تا آنجایی به دردم می خورد که باعث شود تصمیم بگیرم تمام زندگی ام را بر سر آن بگذارم. سپس او زندگی می کند؛ چنان سرشار از باور و عقیده می زید که حاضر می شود زندگی اش را به خاطر این باور به مخاطره اندازد و زندگی او خود دلیل و اثباتی است بر اینکه او باور دارد. این گونه نیست که او چندتایی دلیل و مدرک داشته باشد و سپس آغاز کند به زیستن. نه، کاملاً برعکس. این کار، مخاطره کردن نام دارد و ایمان بدون مخاطره، غیرممکن است. در پیوند با روح بودن یعنی از سر گذراندن آزمون و امتحان.» این نکته در کلام مسیح نیز به هم می رسد: «اگر کسی بخواهد پیرو تعالیم من باشد، یعنی بر مبنای آن زندگی و عمل کند، باید درنگرد. این سخن بدین معنی است که هیچ دلیل و مدرکی در دست نیست _ فرد حتی این گونه هم آرام نمی گیرد که گمان برد پذیرش تعالیم او بدین معناست: به تو اطمینان می دهم.این همه از آن روست که انسان، سنتز یا هم نهادی است از جسم _ روان و روح (body-soul and spirit). اما «روح» بذر اختلاف و آشفتگی می پاشد _ حال آنکه آدمیان بزدل و راحت طلب، همواره در هر رابطه و پیوندی دوست دارند آنچه را پست تر و فرودست تر است، به حساب آورند و جویای موافقت و رضایت خاطر برخاسته از آن باشند. اینجاست وحشت از «خطر کردن».انسان فاقد روح [unspritual یا غیرمعنوی]، همیشه میل به «احتمالات» دارد. ولی روح هرگز تن در نخواهد داد: خواهی از اختلالات بپرهیزی، خواهی خود را انکار و نفی کنی، پس جهان را فروگذار.ایمان داشتن، ایمان داشتن را آرزو کردن، یعنی بدل ساختن زندگی خویش به یک محاکمه. آزمون های روزانه، همانا محاکمه ایمان است. با این وجود اگر تا روز قیامت هم در این باره برای طبع های بزدل و سست موعظه کنیم، آنها نخواهند فهمید، به واقع نمی خواهند بفهمند. به زعم آنها همین قدر کافی و خوب است که فرد دیگری خطر را به جان بخرد و سپس آنها از او پیروی کنند و او به آنها اطمینان و یقین بخشد. حالا بیا خطر را به خود آنها بسپار. [جواب می دهند:] نه، ممنونم.اکنون اگر بخواهیم به مسئله مسیحی شدن بپردازیم، باید تفاوتی دیالکتیکی را در قیاس با قضیه سقراط، به خاطر بسپاریم: آنجا که مسئله بر سر نامیرایی و جاودانگی است، انسان صرفاً درگیر خودش و ایده یا عقیده است، نه بیشتر. ولی وقتی انسان به یک باره ایمان داشتن را انتخاب می کند، یعنی تصمیم می گیرد زندگی اش را بر سر این ایمان بگذارد، آن گاه رخصت خواهد یافت از رهگذر نیایش، (به شیوه ای مستقیم) به مسیح توسل جوید. بنابراین، واقعه یا امر تاریخی، در حکم علت یا سبب است، ولی هنوز هم چیزی جز ابژه یا موضوع ایمان نیست.ولی تمام طبع های بی روح روی از این مسئله بر می گیرند. می گویند همه چیز را بر سر یک «اگر» گذاشتن، در حکم گونه ای تشکیک است، این کار بسیار دور از واقع و موهوم است، پوزیتیو و دسترسی پذیر نیست.دلیل این حرف این است که آنها نمی خواهند تن به «مخاطره» دهند. این بذر فقدان معنویت و عینیت روح را مسیحیت [در روند تاریخی] همواره با خود حمل کرده است و همین بذر است که، سرانجام، کار مسیحیت را به پایان رسانده است.
The soul of kiekegaard. Journals. Doverت۲۰۰۳
نظر شما