به یاد دبیر تاریخپیشه و تاریخپژوه محلههای قم
سیدحسین رضوی برقعی
ساعات اولیه امروز شنیدم ابوالحسن گرامی ساعت پنج بامداد دوشنبه سوم مهرماه ۱۴۰۲ش پس از بیش از یک ماه بیمارستانبستریسپاری در هشتاد و چهار سالگی درگذشت. اگر رحمتش و مشیتش باد خداوند همو و ما را آمرزیده کناد. یادداشت زیرین به درخواست دوست مشترکمان هادی ربانی مدیر بنیاد قمپژوهی نوشته شد که طی بیش از ده سال کمابیش هر سهشنبه زندهیاد گرامی به محفلشان میرفت. هم بدین سبب دوستی ژرفی میانشان پدید آمده بود. دورادور میشنیدم و گاه از نزدیک شاهد مهرورزیهای ربانی نسبت بدیشان بودم. تدوین و انتشار این متن نیز نشانهای از ارادت صادقانه ایشان بدیشان است.
گرامی دبیر پرپیشینهای در قم بود. همدرس و همرشته هادی فاطمی از بزرگان فرهنگ قم یعنی ریاست دبیرستان حکیم نظامی در سالهای پیش از ۱۳۵۷ش در رشته تاریخ دانشگاه اصفهان در دهه چهل سده پیش بود. برادر کوچکترش اکبر گرامی نیز دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد همین رشته را در دهه چهل در دانشگاه تهران به پایان رسانیده و از اصحاب دکتر عباس زریابخویی بود. همچون برادرش ابوالحسن بیش از سی سال در مراکز آموزشی قم از جمله دانشگاه آزاد اسلامی فعالیت خدمترسانانه داشت.
صاحب مدخل به سال ۱۳۱۸ش در محله سیدان قم از خانوادگی قمیتبار اصیل به دنیا آمد. سه خواهر از خود بزرگتر و سه برادر از خود کوچکتر داشت. ازسوی مادر به خاندان برقعی میپیوست که سابقه حضور حدود ۱۱۹۰ ساله از سال ۲۵۶ هجری دارند. پدربزرگ مادریاش سید علی اصغر برقعی در کسوت روحانیون و امام جماعت مساجد از جمله تهران و اهل منبر بود. این مرحوم از سوی پدری به شیخپناهی شهرت داشتند که اثبات میکرد جدشان نیز از دستارداران بوده است. پدرش حاج محمد گرامی از خوشنامان بازار قم شهره به پاکدستی و قناعت بود. دوست نزدیک از روزگارکودکی پدر بزرگ مادریام آیتالله سید علیاکبر برقعی نیز بود که دست برقضا هر دو درفاصله کوتاهی در ۱۳۶۶ش در گذشتند. درسال ۱۳۴۹ش با خواهر بزرگم ازدواج کرد. حاصل آن دو فرزند دختر و پسر بود که پسرش پزشک و متخصص جراحی عمومی شد. این باز زمانی سبب شد خاطرات پنجاه و سه سالهای از او داشته باشم. گزارشهایی از آن را در روزشمارنوشتههایم از سالهای پیش از انقلاب ۱۳۵۷ش به بعد نوشتهام. به حکم تدریس در مراکز مختلف روزانه و شبانه شخصیت شناختهشدنی میان اهل فرهنگ و دانشآموزان این شهر بود؛ زیرا پس از گرفتن دیپلم و حتی پیش از ورود به دانشگاه شغل معلمی را شروع کرده بود. مختصات متمایزی داشت. از جمله هوش بهویژه نیروی یادسپاری نیرومندی خوبی داشت؛ چندانکه گاه به شوخی به ایشان میگفتم اگر آرشیوها و بایگانیهای قم از جمله وزارت اطلاعات روزگاری نابود شود با بودن شما قابل بازیابی خواهد بود. آنچه به این پدیده ذاتیاش کمک میکرد رویه جالبی بود که در زندگی داشت. به تقریب همه روزه دست کم یک نوبت از خانهاش در خیابان دورشهر قم تا بازار و گاه محله سیدان برای دیدن والدین یا خواهرش پیاده میرفت و بازمیگشت. البته برادر همرشتهاش در این زمینه گوی سبقت را از او ربوده بود. پس ابوالحسن گرامی در این روند به دادههای گفتاری و نوشتاری پیشین خود میافزود.
شاید به همین سبب بود در اواخر عمر موفق شد کتاب "محلات قدیم قم" را تدوین کند که از نظر گزینش موضوع به باورم بکر و تازه بود؛ زیرا کمتر کسی از قدما و معاصران درباره هر یک از شهرهای ایران از این زاویه به این قلمرو وارد شده بوده است. خاصه اینکه خودش همه آن امکنه را بهخوبی میشناخت و در روند تالیف کتابش باز هم مکرر به آن مکانها مراجعه میکرد؛ چندانکه نام بزرگان محله مربوطه را هم در کتابش با تصویرشان آورده است. سرانجام برآیند کارش در سال ۱۳۹۷ش منتشر شد. گرچه شاید کتاب از سوی متخصصین فن تاریخنویسی بینالمللی و معیار خالی از لغزش نبود اما به باورم از خشک و سردی نمونههای کلیشهای رایج در فضای قم بهینهتر بود. جذابیت خود را برای قمیهای قدیمی حفظ کرد که این جذبه با گذشت زمان برای آیندگان بیشتر هم خواهد شد. سنگ بنایی بود که منطقا در آینده دیگران در قم و دیگر شهرها به این زمینه پژوهشی روی خواهند آورد؛ زیرا پیکره محلههای قدیمی و آدمهای قدیمی در حال نابودی از ذهن و زمان و زبان ماست. به تعبیر فیلسوف خردمند معاصر داریوش شایگان (1399-1313) خاطره قومی ما رو به زوال است. خورهای است که تمدن شرق را از درون می خورد.
ایشان در پیشه دبیری هم رویه جالبی داشت. فعال بود. زندگی دبیران و شاگردانش را پیگیری میکرد و دادهها ر به خاطر میسپرد.
البته هیچگاه شاگردش نشدم تا بتوانم شیوه تدریسش را ارزیابی و داوری کنم اما ندیدم کسی از شاگردانش از درس دادنش ناخشنود باشد؛ زیرا در مقام مقایسه نسبت به بسیاری دبیران دیگر در رشتهاش مطالعات گستردهای داشت. از دههها پیش میدیدم جزوههای و دفترهای بسیاری را تدوین میکند. امیدوارم یادداشتهای چاپ نشدهاش هم روزی منتشر شود. خاطرات شیرینی از آزمودههای معلمی و دبیری داشت که برایمان تعریف میکرد؛ خاصه شیوه تقلبهای محصلین قدیم از جمله جام شهرتپوشان که جای گفتنش نیست و شاید نتوان به همان عریانی بازگفت. در روند تصحیح اوراق امتحانی نیز سلیقه خاصی داشت. گاه شاهد بودم کسی که نمره قبولی نداشت با افزودن نمره قبولی از رد شدنش جلوگیری میکرد. از او چراییاش را میپرسیدم. میگفت زن و بچهدار یا فقیر است و کارگری میکند. اگر نمره ندهم یک سال از زندگی عقب میافتد. گاه به کسی که بیست گرفته بود هفده میداد. میگفتم چرا چنین میکنید؟ گفت پسرمغروری است و اگر بیست بدهم همکلاسیهایش را آزار خواهد داد. بسیاری از شاگردان و ناشاگردانش به لطف او موفق به گرفتن دیپلم میشدند که این مدرک تحصیلی در سالهای پیش ازانقلاب ارج و قربی بلکه کاربری داشت.
گرامی قوه بیان خوبی داشت؛ یعنی رسا سخن میگفت. اجتماعی و به تعبیرقمیها بهجوش بود. کمتر با کسی درگیرمیشد. اگر هم بود در قلمرو شوخی و مزاح بود؛ زیرا به حکم عقل سلیمی داشت که به سیاستمداری سوق می یافت. شرایط زمان و مکان را بهخوبی درمییافت. برخی به کنایه به او لقب چرچیل داده بودند. همچنین بسیار شوخی میکرد. به قول آخوندها اهل مداعبه بود که دوستان و همکاارنش و خویشاوندانش خاطرات بسیاری از او دارند. باز هم به قول طلاب علوم دینی بسیار اهل گعده یعنی نشست و برخاست بود؛ خاصه در دهه اخیر که سهشنبه ها از اصحاب دورههای قمپژوهی بود که سالهاست به همت هادی ربانی در قم تشکیل میشود؛ به جز ایام کرونا که این جلسات تعطیل شد و ماههای اخیر در بستر افتادگیاش بازدارنده شده بود. پیش از آن همچون نماز واجبی شده بود که تقریبا هیچگاه قضا نمیشد. از این جنبه ناحضوری سهشنبهگاهانی نگارنده این سطور مصداق تارکالصلات محسوب شده و هنوز هم چنین هستم؛ زیرا زیربنایی از بنایی ربانی ندارم.
ابوالحسن گرامی شیفته کتاب و رشته تاریخ بود. مرا نیز که شوق آن دو را داشتم با آوردن کتاب و گاه زنبیلوار هر چه بیشتر بدان آمخته کرد. کتابخانهای داشت که درکنار کتابخانه پدربزرگ و پدرم یکی از سه لذتگاه کودکی و نوجوانی بود. شاید با تورق و مرور این کتابها به سوی ماخذشناسی و علم الرجال بزرگان تاریخ و ادب وفرهنگ معاصر کهن ایرانی و اسلامی علاقهمند شدم. شاهد بودم بهجز پیگیری آخرین کتابهای کتابفروشیهای قم
روزگار پیش از انقلاب هر تابستان به تهران میرفت تا منابع جدید را تهیه کند. البته شوربختانه سنت تخصصیگرایی از جمله مطالعه و تحقیق هنوز در ایران همگانی نشده است. زیرا بیشتر اخص الخواص به حکم شرایط اجتماعی و فرهنگی چنینند؛ یعنی باز هم به اصطلاح آخوندهای خودمان قرنهاست درد و شوق شهرت بحرالعلوم بودن دارند. پس گلایهای از دیگران از جمله دبیران و فرهنگیان نیست. دریافتهاند اگر چنین کنند مخاطبی نخواهد داشت. پس هر کس همهچیزخوان و همهچیزنویس است.
از آغاز دهه شصت بارها از او میخواستم به تدوین خاطرات خویش بپردازد که با تاخیری حدود بیست و پنج ساله آغازش کرد. شوربختانه ثبت گزارشهای زندگی روزانه در ایران به یک سنت مرضیه بدل نشده است. زیرا علیرغم سادگی گویا مقولهای پیچیدهای شده که بسیاری از آن میپرهیزند؛ زیرا از بدنامی و سخره شدن شرم دارند. شاید هم حق به جانب آنها باشد؛ چون دستکم مستلزم مشق و تمرین فراوان همه روزه و آگاهی از قواعد ویرایش و رسمالخط و دانستن روش تحقیق و ورزیدگی در خوانش متون کهن است. اما حتی نوشتن روزمرگیها در میان قاطبه ایرانیان بیارزش تلقی شده خاصه هراس بسیاری این است مصداق خودستایی باشد یا به جنون متهم شوند. شاید سببش این باشد اولا در مدارس و دانشگاهها استادان چون چنین نکردهاند. تجربهاش را ندارند. دیگر اینکه دریافتهام گویا در تاریخ ایران هماره کاری پیش پا افتاده بوده و به تعبیر امروزی کسر شان شمرده میشده است. پس این پدیده شوم جاری از سدههای گذشته و کوتاهی گذشتگان جای عذری برای امروزیان میگذارد. از قدیمیترین پادشاهان ایران یا خلفا از کوروش و داریوش و انوشیروان یا معاویه و هارون الرشید و مامون که هوشمند و سخت زیرک بودهاند و ا ز سوی بزرگان دین و فلسفه و علم هیچگاه جدی گرفته نشده است. فردوسی و سعدی شیرازی نیز از آن جمله هستند.
شاید کمتر کسی بداند حتی امروزه نسبت به نام کوچک دقیق این دو که چه بوده کارشناسان متفقالقول نیستند. آنچه هست جسته گریخته از سخنان خودشان در آثارشان یا به ندرت در میان منابع دیگر است. به همین سبب امروزه به تقریب از آن زمان سخت اندک میدانیم. از جمله اینکه شیوه آموزش سواد یا طبابت یا غذای روزانه مردمان در ایران و از جمله قم در سدههای گذشته چگونه و چه بوده است. در دور و تسلسل وارهای هر کس به دنیا میآید در هر زمینهای که باشد خاطرات و تجربههایی دارد که شوربختانه کمابیش هماره به همراه میت به گور سپرده و از سوی دیگران بار دیگر زندگی با آزمون و خطا سپری میشود.
طی چهل سال گذشته کوشیدهام به بسیاری از نزدیکان و استادان و سالخوردگان این نکته را یادآوری کنم. این را هم بگویم عالم بیعمل نبودهام. همه روزه خاصه از سال ۱۳۶۰ش به تقریب به ثبت حال و احوال شخصی و پیرامونیام مشغولم. بایگانی پنجاه ساله از قم دارم که هر آنچه درباره تاریخ و فرهنگ قم در منابع خطی و چاپی مییافتم جمعآوری و تدوین میکردم. استاد فرزانهام که اهل اشارت خاصه هادی فرساد میدانند مقصودم کیست یک سال پیش از مرگش گفت شرعا موظفی یادداشتهایت را درباره قم به سرانجام برسانی. حجمی انبوه است که تنظیم آن تا این زمان به طول انجامیده است. مقاله کنونی نیز حاصل همین تجربه است. در این زمینه خاطرات فراوانی از این تذکرات شاگردانه را نیز دارم.
سالها پیش شاید ۱۳۷۷ش روزی به شادروان علی اصغرفقیهی گفتم استاد ای کاش به جای صرف هفت سال عمر برای ترجمه مکرر برگردان نهجالبلاغه که اغلب اوقات عملا از سوی کمتر کسی خوانده میشود و به قول شادروانان ایرج پزشکزاد دوست همشهریمان دکتر حسین شهیدزاده زینتالمجالس بلکه کتابخانهها و خانههاست سوانح عمرتان را مینوشتید. خوشبختانه شروع به نوشتن آن از اول زندگی شان کردند. سه دفترش نوشته شد و به دستم افتاد و تدونیش کردم. همین سخن را به روانشاد احمد اوحدی مدیر مدرسه و دبیرستانیام گفتم. یادآورشان شدم چهل و پنج سال در قم ناظم و مدیر بودید اکنون که بیش از سی سال است خانهنشین هستید اگر هر هفته یک صفحه تقریر میکردید اکنون به حجم بیش از ۱۵۰۰ صفحه رسیده بود. سکوت کرد و گفت اشتباه کردم. مرحوم علی ملکوتی به پیشنهاد بنده بخشهایی از زندگیاش را نوشت. خواستم به یاد روزگار نوجوانی از کبوترشناسی و کبوترورزیهایش بنویسد. نوشت در سایت شخصیام منتشرش کردم. به تقریب در هردتماس تلفنی با دوست بیست سالهام پزشکم دکتر علی محسنی رئیس انجمن حکیم نظامی قم که خوشبختانه هنوز در مرز هشتاد و هفت سالگی فعال و دست به کاغذ قلم است طی دهههای اخیر مقالاتی خاصه در بزرگداشت استادنش درروزنامه اطلاعات نوشته که از مرز یکصد عنوان گذشته است. به تقریب هفتگیانه تلفنی گفتمان داریم باز هم از ایشان خواسته ام روند وقایعنویسیهایشان را خاصه پساکروناآیی منجر به تعطیل مطب ادامه دهند. اما تلاشهایم و پافشاریهایم برای واداشتن استاد شیرین سخن خوش ذوقم عباس فرساد شاعر غزلسرا و فولکلورگو که حتی ایشان بگویند و بنده تحریر کنم طی بیست سال گذشته نتیجهای نداشته است.
۱۴۰۲/۰۷/۰۳
نظر شما