موضوع : پژوهش | مقاله

آیا چین یک تهدید است؟


این موضوع نیازی به مقدمه ندارد. مباحثی درباره تهدیدات اقتصادی ویرانگری که ممکن است از ناحیه چین به ایالات‌متحده – یا حتی کشورهای دیگر- تحمیل شود، مطرح شده است؛ بنابراین نگرانی واقعی ما نسبت به قدرت اقتصادی و نظامی چین، چگونه و در چه مواردی باید باشد؟
جواب این است که توسعه اقتصادی چین به خودی خود به هیچ وجه برای ما مضر نیست، بلکه تهدید اصلی مربوط به رفتار سیاستمداران به عنوان پاسخ‌های بالقوه به توسعه آنان است. در دنیای تجارت آزاد و انزوای سیاسی،‌ نمی‌توان از چین به عنوان یک خطر نام برد.
راه‌های مختلفی برای بررسی اینکه آیا چین می‌تواند تهدیدی برای ایالات‌متحده باشد یا خیر،‌ وجود دارد. ما هریک از این تهدیدها را در زیر مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم.

چین به عنوان یک قدرت اقتصادی جدید
چین به عنوان یک قدرت اقتصادی به طور بالقوه خطرناک دیده می‌شود، اما بسیار ساده‌لوحانه است که فکر کنیم یک کشور می‌تواند قدرت اقتصادی کشور دیگری را به تصرف خود درآورد. در واقع چنین چیزی وجود ندارد. یک اقتصاد، مجموعه‌ای از افراد و مشاغل- و درجات مختلفی از مداخله دولت – است که با همکاری یکدیگر کالا‌ها و خدماتی را تولید می‌کنند و سپس این کالا و خدمات را با کالا و خدمات دیگر و کشورهای دیگر،‌ مورد مبادله و تجارت قرار می‌دهند. این تجارت شامل مبادلات داوطلبانه، همکاری و منافع متقابل است. هیچ گونه اجباری در اینجا وجود ندارد.
بنابراین یک اقتصاد نمی‌تواند یک قدرت باشد، زیرا مفهوم قدرت برای تولید و مبادله به کار نمی‌رود. تولیدات مردم و شرکت‌ها نمی‌تواند چیزی را به دیگران تحمیل کند. تنها با اتصال به قدرت دولت است که آنها می‌توانند روی دیگران نفوذ داشته باشند. برای چین که با ایالات‌متحده یا هر کشور دیگری به لحاظ اقتصادی درگیر است، روابط این کشور باید به شکل تعامل داوطلبانه باشد و وقتی از این کشور سخن می‌گوییم، منظور صدها میلیون نفر از افراد مختلف است، نه فقط نهاد‌ها. در اکثر موارد،‌ تنها افراد و شرکت‌ها در تولید درگیر هستند و دولت‌ها نقشی ندارند.
تجارت جهانی نیز به همین شیوه کار می‌کند. برخی کشورها (مشاغل و صنایع مختلف در داخل مرزهای جغرافیایی آن کشورها) روی تولید کالاها و خدماتی تمرکز می‌کنند که به دلایلی از قبیل جغرافیا،‌ فناوری، بهره‌وری و غیره،‌ در تولید آن کالا یا خدمت، دارای مزیت نسبی هستند. سپس آنچه را که تولید کرده‌اند با تولیدات سایر کشورها مبادله می‌کنند.
چین در ساخت اقلامی مانند پارچه،‌ پوشاک،‌ تجهیزات پردازش داده‌ها، آهن و فولاد،‌ دارای مزیت نسبی است. ایالات‌متحده نیز در تولید کالاهایی مانند تجهیزات حمل‌و‌نقل،‌ ابزارآلات و دستگاه‌های علمی،‌ تجهیزات مخابراتی، شیمیایی و سایر فناوری‌ها، از مزیت نسبی برخوردار است. (لازم به ذکر است که هر دو کشور در برخی موارد، مراحل مختلف فرآیندهای تولید کالاهای مشابه را انجام می‌دهند.)
هنگامی که هر کشور،‌ به تولید آنچه که در آن دارای مزیت است می‌پردازد‌ هر دو کشور، در کل با یکدیگر می‌توانند محصولات بیشتری تولید کنند. درست همانطور که وقتی دو یا چند کارمند، روی یک مسوولیت خاص تمرکز می‌کنند و برای انجام قسمتی از کار تلاش می‌کنند، در نهایت نتیجه این تقسیم کار، انجام گرفتن کارهای بیشتر و بهتر است.
چین مانند همان همکار است. او به عنوان یک شریک در تولید کالا برای جهان است، کالاهایی که همه ما تمایل به به‌دست آوردن و مصرف آنها داریم. مانند هر کشور دیگر و مانند همکاران ما،‌ چین به عنوان یک شریک اقتصادی برای ماست و باید با همین دیدگاه به این کشور نگاه کرد.
در واقع، این حقیقت در اثر دخالت سیاستمداران، پنهان شده است. اگر هیچ تهدیدی در جهان وجود نداشته باشد، رهبران سیاسی ما دیگر به راحتی قادر به حکومت بر ما نخواهند بود. به عنوان مثال،‌ اگر چین صرفا همکار صلح‌آمیز ما باشد.‌
سیاستمداران داخلی همیشه به دنبال سیاستمداران خارجی هستند که با آنها در تضاد باشند. در سال 2007 سناتور «باراک اوباما» در گزارشی تحت عنوان آمادگی برای مقابله با تهدیدات دیگران بیان کرده است: «چین در حال رشد است و این رشد متوقف نمی‌شود. آنها نه دوست ما هستند و نه دشمن ما. آنها رقبای ما هستند، اما باید از قدرت نظامی کافی در مقابل آنها و داشتن روابط مستحکم با آنها مطمئن شویم، تا بتوانیم در منطقه ثبات برقرار کنیم» (و این جمله با تاکید بیان شد).
بر خلاف عقاید رییس‌جمهور، در واقع همکاری و مبادله است که در منطقه ثبات ایجاد می‌کند و به همین دلیل است که جنوب شرق آسیا در حال حاضر نسبتا با ثبات است. داشتن قدرت برای مقابله نظامی، ‌تنها موجب افزایش درگیری‌های نظامی می‌شود.
سیاستمداران معتقدند یا حداقل سعی می‌کنند به طرفدارانشان این طور نشان دهند که‌ ما مجبور هستیم برای منابع بجنگیم، اما راضی به این کار نیستیم.
ما باید برای رسیدن بیش از صد کشور به توسعه یافتگی و کارآیی از لحاظ اقتصادی - همانند کشور چین - تلاش کنیم. وقتی چنین تفکری وجود داشته باشد هر ساله میلیون‌ها کالای بیشتر و بهتر تولید می‌شود. در نتیجه هزینه واحد هر کالا کاهش می‌یابد. به عبارت دیگر، هنگامی که صدها کشور به اندازه چین و ایالات‌متحده تولید کنند، مقادیر متنوع تر و بیشتری از کالاهایی که ما به‌طور روزانه در زندگی خود احتیاج داریم، با قیمت‌های به‌مراتب پایین‌تر، در دسترس ما خواهد بود و در نتیجه سطح رفاه در زندگی‌مان بالاتر می‌رود.
علاوه بر این، یک کشور دیگر با میلیون‌ها فکر و ایده‌های جدید می‌تواند اختراعات جدید و فناوری‌های جدید را خلق کند و در نهایت باعث بهبود و پیشرفت زندگی‌مان شود. تصور کنید برای سایر کشورهای جهان، چقدر بد می‌شد اگر آنها نمی‌توانستند فناوری و محصولات آمریکا یا دیگر کشورهای غربی را داشته باشند. حتی زندگی افرادی که در فقیرترین و عقب‌مانده‌ترین کشورها زندگی می‌کنند، با استفاده از داروهای غربی،‌ خودرو، تجهیزات مخابراتی،‌ هواپیما و مانند اینها،‌ بهبود پیدا می‌کند. تولیدات جدید کشور چین، می‌تواند کامیابی و خوشبختی ما و دیگران را افزایش دهد. چیزی که ما باید به آن امیدوار باشیم، داشتن نه تنها یک کشور، بلکه ده‌ها کشور است که بتوانند به بلوغ و رشد اقتصادی برسند.

تهدید از ناحیه چین به عنوان رقیب ما در استفاده از منابع
تحت شرایط تجارت آزاد و بدون دخالت‌های نظامی و انحصارات سیاسی‌گرایانه دولت‌ها، هیچ کشوری قادر به آسیب زدن به دیگران نیست، اما اگر مداخلات سیاسی وجود داشته باشد، داستان به گونه‌ای دیگر است.
سیاستمداران معتقدند یا حد اقل سعی می‌کنند به طرفدارانشان اینطور نشان دهند که ما مجبور هستیم برای منابع بجنگیم، اما راضی به این کار نیستیم. صرفنظر از این طرز تفکر و سیاستمدارانی که نیروهای نظامی ملی را به سمت مبارزه در این زمینه‌ها هدایت می‌کنند، ‌افراد برای به‌دست آوردن منابع، ‌نباید به راهی جز تجارت تولیدات خود بیاندیشند.
چین و ایالات‌متحده برای به‌دست آوردن همه مواد خام و نفت مورد نیاز خود، می‌توانند به صورت مشترک یا جداگانه، برای هر مقدار از این منابع، در بازارهای بین‌المللی، به رقابت بپردازند.
منابع محدود - مانند سایر کالاها که همیشه محدود هستند - برای استفاده‌های گوناگون در مناطق مختلف و بسته به ضرورت، تخصیص داده شده است. چنین رقابت‌هایی دقیقا مانند همان مزایده و مناقصه‌ای است که بین شرکت‌ها و صنایع در داخل هر کشور انجام می‌شود.
به همین ترتیب، ژاپن به عنوان یک کشور با منابع طبیعی محدود، توانسته است موفقیت‌های اقتصادی بیشتری را با استفاده از نیروی فکر خود و تجارت، خصوصا در دوران پس از جنگ جهانی دوم، در مقایسه با دوران قبل که آنها را از چین و کره به سرقت می‌برده، کسب کند.
از قضا و دقیقا، همین حفاظت دولت از منابع داخلی است که اغلب سبب جنگ می‌شود، اما هنگامی که منابع متعلق به بخش خصوصی باشند، هیچگاه از بازار دور نگاه داشته نمی‌شوند و در زمینه تولیدات مختلف، از آنها استفاده می‌شود.
حال اگر منابع کافی برای هر کشور، در جهت برآوردن نیازهایش وجود نداشته باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ تفکر منطقی نشان می‌دهد که این مساله امکان پذیر نیست. سرتاسر کره زمین پر است از عناصر شیمیایی مانند: اکسیژن، هیدروژن،‌ نیتروژن، کربن،‌آهن، ‌نیکل و غیره. به معنای واقعی کلمه، انسان‌ها تنها، منابع روی سطح زمین را خراشیده‌اند و حتی به سراغ منابعی که فقط دو مایل در اعماق اقیانوس یا در زیر‌زمین قرار دارند، ‌نرفته اند (چه رسد به منابعی که در هزاران سیاره دیگر قرار دارند). جهان هر روز در حال ایجاد منابع بیشتر، در شکل‌های قابل استفاده آن است.
بنابراین آنچه که ما به آن نیاز داریم، استفاده از سرمایه‌های ملی و سرمایه‌گذاری در جهت تولید ابزار و ماشین‌هایی است که با استفاده از آنها بتوانیم به منابع جدید دسترسی پیدا کنیم،‌ نه اینکه سرمایه مان را در جهت تولید تانک و انواع اسلحه برای مبارزه در راه منابع موجود، صرف کنیم.

آیا چین باعث می‌شود محصولات صادراتی ما مصرف نشوند؟
بعضی‌ها معتقدند که پیدا کردن بازارهای دوردست یک ضرورت است. این اشتباه است. این امر در صورتی مطلوب است که کشورهای دیگر نیز در تولید و مبادلات جهانی شریک باشند، اگر این چنین نباشد باید آنها را کنار گذاشت. اگر یک کشور به علت نبود کشورهای تجارت‌گرای دیگر، نتواند یک بازار صادرات برای محصولات خود پیدا کند، می‌تواند به مبادله و مصرف باقیمانده تولیدات در کشور خود بپردازد؛ چراکه در یک کشور، هیچگاه کالا و خدمات در حد اشباع تولید نمی‌شود.
اما دولت‌هایی که در پی منافع خود هستند یا تجاری که به فکر تامین مالی برای مبارزات انتخاباتی هستند، معمولا به دنبال پیدا کردن بازارهای خارجی می‌روند و از اینجا جنگ در می‌گیرد.
صنعت به خودی خود می‌تواند بازارهای خارجی را پیدا کند، اما دولت‌ها معمولا با هدف تبدیل بازارهای خارجی به شرکای تجاری، در این امر دخالت می‌کنند. این حرکت، غیرضروری و غیراخلاقی است. علاوه بر این، به دلیل اینکه جنگ باعث نابودی کالاها و منابع و همچنین عدم توانایی در ایجاد کالاها و منابع جدید می‌شود، این دولت‌ها به طور طبیعی شکست خورده به حساب می‌آیند.

تهدید نظامی
در صورتی که کشور چین به سمت نظام سرمایه داری پیش برود و به موفقیت‌های بیشتری دسترسی پیدا کند و در مقابل ایالات‌متحده، با حرکت به سمت نظام سوسیالیستی، به قهقرا سقوط کند، در آن زمان این نگرانی عمومی به‌وجود می‌آید که چین تبدیل به یک قدرت غالب خواهد شد. برای توضیح بیشتر جمله بالا می‌توان گفت، چنانچه رشد اقتصاد سرانه چین از ایالات‌متحده بیشتر باشد، این به نفع ایالات‌متحده است.
اما در صورتی که رشد بیشتر به معنی قدرت نظامی بیشتر باشد،‌ نگرانی قابل قبول است. در این حالت نقش‌ها معکوس خواهند شد. آمریکا از قدرت نظامی چین می‌ترسد،‌ همانطور که برای سال‌های طولانی،‌ چین از تهاجم نظامی بالقوه آمریکا وحشت داشته است. (مانند روس‌ها که آمریکا را به عنوان یک مهاجم می‌دیدند).
یک نیروی نظامی قدرتمند، تنها می‌تواند از دل یک اقتصاد قدرتمند بیرون بیاید. کشورهایی که دارای سرمایه و توانایی کم برای تولید کارخانه‌ها، ابزارآلات، ماشین‌ها و کالاهای مصرفی هستند، نتیجتا دارای توان ناچیز برای تولید تانک، موشک، جنگنده و سیستم‌های ماهواره‌ای هستند. یک اقدام مهم برای ایالات‌متحده در این شرایط، به‌کارگیری نهایت تلاش برای تقویت انباشت سرمایه و افزایش بهره‌وری نیروی کار است.
حتی اگر فرض بالا صحیح نباشد و مواردی را در نظر نگرفته باشد، تهدید نظامی، تنها از رهبران سیاسی ناشی می‌شود نه از شهروندان. بنابراین مساله مهم کنترل مرکزی دولت‌ها است. افراد و شرکت‌ها در مقابل دولت‌ها، هیچگاه انگیزه‌ای برای رفتن به جنگ ندارند. برای آنها «مبارزه» به معنی ایده‌های کارآفرینانه، تولید و بازاریابی است، آنها با ابزار قیمت و سود به مبارزه می‌روند،‌ آنها نیروی نظامی و ارتش ندارند. البته در شرایطی که کسب و کار، تحت تسلط دولت باشد نتایج بالا نمی‌توانند قطعی باشند. به همین دلیل است که دولت باید خود نیز به راحتی قوانین را رعایت کند،‌ نه اینکه آن را به صنعت تحمیل کند.
علاوه بر این، از آنجا که افراد و شرکت‌ها در هر کشور، هم در تجارت و هم در تولید با افراد و شرکت‌های کشورهای دیگر همکاری دارند،‌ بنابراین هیچ انگیزه‌ای برای شرکت کردن کشور خود در جنگ ندارند،‌ چراکه به خطر افتادن درآمد و سود آنها به عنوان یک پیامد ناشی از جنگ است.
تهدید واقعی برای امنیت ملی ما سیاستمداران هستند، نه رشد اقتصادی کشورهای اطراف ما در سطح جهان.
در نود و نه درصد مواقع هیچ تهدید نظامی از جانب کشورهای دیگر وجود ندارد. تهدید معمولا در اثر یکی از این دو به‌وجود می‌آید، (الف) ترس یک کشور از حمله نظامی فقط بدلیل اقدامات خصمانه قبلی خود، به‌طور عمد یا غیر عمد موجب شکل گیری تهدید می‌شود.
یا اینکه (ب) یک کشور اقدام به ساخت تجهیزات نظامی می‌کند به دلیل اینکه کشورهای دیگر هم اقدام به این کار کرده‌اند و هر طرف می‌ترسد که از طرف کشور دیگر مورد حمله قرار گیرد. هر دوی موارد بالا برای کشورهای دو طرف پرده آهنین در دوران جنگ سرد وجود داشته است. مورد دیگر به طور خاص مربوط می‌شود به ترس آمریکا از تجهیزات نظامی چین و بالعکس.
هیچ کدام از سناریوهای بالا برای کشورهای بی‌طرف رخ نخواهد داد، به خاطر اینکه کشورهایی که بیشتر به نگه داشتن خود می‌پردازند، به ندرت به فکر حمله به دیگران خواهند افتاد و تاریخ نشان می‌دهد که معمولا بی‌طرفی نسبت به «دفاع در مقابل سایر کشورها» بیشتر موجب حفظ زندگی می‌شود.
با در نظر گرفتن کشورهای خارجی و تروریست‌ها،‌ باید بپرسیم که، اگر ما موجب ناراحتی و اخلال در آسایش آنها نشده باشیم،‌ چه دلیلی ممکن است سبب شود که آنها به یک کشور حمله کنند؟ آیا آنها می‌خواهند به ما حمله کنند و ساختمان‌ها و خانه‌های ما را به کشور خود منتقل کنند؟ آیا آنها می‌خواهند حساب‌های بانکی ما را سرقت کنند (که در این صورت مقادیر عظیم دلار در حساب‌های بانکی آنها، تنها سبب بالا رفتن قیمت‌ها و در نتیجه کم شدن اثر این ثروت جدید آنها می‌شود)؟ آیا آنها می‌خواهند به جای سرزمین‌های مادری خود، در ویرجینیا و اوکلاهاما ساکن شوند؟ آنها واقعا چه چیزی را به‌دست می‌آورند؟
آنها واقعا هیچ دلیلی برای اینکه موجبات آزار و اذیت ما را فراهم کنند ندارند، مگر اینکه ما در گذشته با دخالت در امور داخلی آنها باعث ناراحتی و رنجش فعلی آنها شده باشیم یا اینکه احتمال حمله ما به آنها وجود داشته باشد. اغلب درگیری‌ها از لحاظ سیاسی طرح‌ریزی شده و ساختگی است و قطعا نتیجه حاصل از عملکرد بازار نیست.

تهدید از ناحیه نرخ ارز و تجارت
برای بیش از ده‌ها سال، ایالات‌متحده از این امر شاکی بوده است که چین نرخ ارز خود را در مقابل دلار پایین نگاه داشته است. در نتیجه سیاستمداران آمریکایی ادعا می‌کنند، به همین دلیل است که ما کالاهای بسیار زیادی را از چین وارد می‌کنیم و مشاغل ما تحت تاثیر قرار می‌گیرند، به طوری که نیرو کار ارزانتر جایگزین نیروی کار گرانتر می‌شود. با این دیدگاه مسایل اشتباه بسیار زیادی به وجود می‌آیند.
اول، تا حدودی درست است که پایین نگاه داشتن مصنوعی هزینه‌های تولید توسط چین، باعث تحرک مشاغل خواهد شد، اما نیروهای متغیر بسیاری در بازار وجود دارند که هر ساله سبب جابه‌جایی و تحرک برخی مشاغل در میان کشورهای مختلف می‌شوند. به عنوان مثال، تکنولوژی در حال تغییر، ظرفیت‌های تولید، عرضه و قیمت‌ها، رجحان‌های زمانی، در دسترس بودن سرمایه‌ و همچنین سلیقه و ترجیحات مصرف‌کننده در کشورهای مختلف، نمونه‌هایی از این متغیر‌ها هستند.
این متغیر‌ها همچنین هر ساله باعث انتقال برخی از مشاغل به ایالات‌متحده می‌شوند. این جابه‌جایی برای مناطق مختلف جغرافیایی در یک کشور نیز صادق است. چنین تغییرات اقتصادی‌‌، بخشی از روند بازار هستند و در طول صدها سال است که اتفاق می‌افتند.
علاوه بر این،‌ تحریفات مبتنی بر سیاست آمریکا در بازار و قیمت‌های بازار، نسبت به اینکه یک کشور به طور مصنوعی نرخ ارز خود را پایین نگاه دارد، بیشتر باعث انتقال مشاغل به خارج از کشور می‌شود. برخی مثال‌ها در این مورد عبارتند از، مالیات بر درآمد و مالیات بر شرکت‌ها در ایالات‌متحده (که در زمره بالاترین‌ها در سطح جهان است)، کنترل‌های حقوق و دستمزد مصوب اتحادیه، کنترل حداقل حقوق توسط دولت فدرال و ایالت‌ها و هزاران صفحه از قوانینی که باعث افزایش هزینه‌های عملیاتی می‌شوند و همچنین مانع تولید برخی از محصولات در حال تولید یا برخی روش‌های تولید در حال بهره‌برداری، می‌گردند (به عنوان مثال برای مورد دوم،‌ می‌توان به ممنوعیت ساخت پالایشگاه نفت در ایالات‌متحده اشاره کرد،‌ که منجر به ساخته شدن آنها در خارج از کشور شده است).
جدایی دولت از بازار کسب و کار، جهان را تغییر خواهد داد. با این وجود،‌ فقدان مشاغل قابل دسترس در هر کشور، به این دلیل نیست که مشاغل به کشورهای دیگر منتقل شده‌اند، در واقع همیشه تعداد کارهای قابل انجام در داخل کشور از تعداد افرادی که آن کارها را انجام می‌دهند بیشتر است.
همان‌طور که قبلا هم توضیح داده شد، کشورهای مختلف، در تولید محصولات گوناگون،‌ مزیت‌های نسبی متفاوتی دارند. مهم نیست که چه سیگنال‌های قیمتی مبتنی بر بازار یا مبتنی بر سیاست، شکل گرفته اند، نتایج همیشه به این صورت خواهد بود که بر اساس شرایط فعلی،‌ ایالات‌متحده در برخی از صنایع دارای یک مزیت نسبی است. ایالات‌متحده هم مانند سایر کشورها، همیشه ترکیب مناسبی از خاک، شرایط آب و هوایی، منابع طبیعی، تکنولوژی، مهارت‌ها، یا قیمت نیروی کار را برای برخی از محصولات خاص،‌ خواهد داشت.
همیشه برای هرکس، کاری برای انجام دادن وجود دارد. تنها دلیل برای وجود بیکاری - به جز بیکاری موقت یا بیکاری فصلی – این است که، (الف) دولت، نرخ دستمزدی بالاتر از نرخ بازار را تحمیل کرده است یا (ب) توده عظیمی از بیکاری ناشی از بحران‌های مداوم اقتصادی وجود داشته است که به‌وسیله روش‌های تامین مالی بانک مرکزی، شکل گرفته و توسط سیاست‌های دولت برای جلوگیری از ضرر و ممانعت از تحرک نیروی کار و سرمایه به جاهایی که براساس قیمت‌های بازار باید باشند، ادامه پیدا کرده است.
هر دو این شرایط نشان دهنده چیزی است که در حال حاضر ایالات‌متحده با آن روبه‌رو است و علت اصلی بیکاری فعلی ما است. سیاستمداران آمریکایی، چین را مسبب مشکلات اقتصادی فعلی ما می‌دانند و به سرزنش چین می‌پردازند، در حالی که این مقامات، باید خودشان به واسطه این مشکلات سرزنش شوند.
واقعیت این است که نرخ ارزی که به‌طور مصنوعی توسط چین، پایین نگاه داشته شده است، به مصرف‌کنندگان آمریکایی کمک می‌کند که کالاهای بیشتری را در قیمت‌های پایین‌تر به دست بیاورند. سیاستمداران ما،‌ با اجبار چین برای تجدید نظر در نرخ ارز،‌ در واقع باعث می‌شوند که ما برای واردات مبالغ بیشتری را پرداخت کنیم و در عوض صادرکنندگان متصل به سیاستمداران از این شرایط منافع بیشتری به دست می‌آورند. علاوه بر این، ‌این نرخ ارز، برای کشور چین است نه برای ما. آنها مجبورند با این نرخ ارز، به تمام چیزهایی که می‌خواهند برسند.
اما رهبران چینی به این دلیل دچار اشتباه شده‌اند که:‌ ارز یک وسیله مبادله است که توسط افراد و شرکت‌ها در امور تجاری، مورد استفاده قرار می‌گیرد. نرخ ارز باید در بازار تعیین شود، نه به وسیله ابزارهای کنترل قیمتی دولت‌ها.
مقامات دولت چین معتقد هستند که به منظور افزایش صادرات، باید نرخ ارز را دستکاری کرد. این مفهوم قدیمی طرفدار سیاست موازنه اقتصادی، به صورت مغالطه آمیز توسط آدام اسمیت نشان داده شده است. وقتی صادرات یک کشور بیش از واردات باشد، در واقع، آن کشور بیش از آنچه وارد می‌کند، صادر می‌کند و در نتیجه، کالاهای کمتر با قیمت بیشتر، در داخل کشور خواهد داشت.
اگر یک کشور همه کالاها را صادر کند و هیچ محصولی وارد نکند، عملا آن کشور ذخایر عظیمی از پول نقد خواهد داشت، اما هیچ کالایی برای خرید وجود ندارد. ثروت،‌ حاصل داشتن کالاهای بیشتر است، ‌نه اسکناس‌های بیشتر. در حال حاضر با چاپ پول توسط ایالات‌متحده و تضمین افزایش تورم در آینده و کاهش نرخ ارز، چینی‌ها اعتقاد دارند که آنها نیز مجبور خواهند شد تورم بالا را تحمل کنند.
دلیل آنها این است که اگر حجم پول – و در نتیجه سطح قیمت‌ها – در ایالات‌متحده، به نسبت میزان ذخایر بانکی ایجاد شده توسط بانک مرکزی آمریکا، افزایش یابد، چین قادر نخواهد بود بدون افزایش عرضه پول خود و بالا بردن نرخ تورم، ثبات پول خود را در برابر دلار حفظ کند. آنها مجبور هستند به بهانه پایین نگاه داشتن نرخ یوآن در برابر دلار، تورم را تحمل کنند.
و در واقع دولت چین، فقط به دلیل اصرار بر ادامه دستکاری‌های اقتصادی و سیاست غیرمنطقی موازنه اقتصادی، مجبور به کاهش دادن نرخ ارز خواهد شد. درد و رنج ناشی از تورم که توسط دولت چین باید تحمل شود، در این مورد کاملا غیر ضروری است. آنها به جای رقابت در کاهش دادن نرخ ارز، باید اجازه دهند همزمان با کاهش ارزش دلار،‌ ارزش پول ملی شان افزایش یابد.
این افزایش، به وسیله نیروهای بازار، نرخ ارز را با قیمت‌های مربوطه در هر کشور تنظیم می‌کند و در نتیجه نرخ واقعی ارز بین دو کشور ثابت نگاه داشته می‌شود. با توجه به وجود مساله برابری قدرت خرید (PPP) در میان دو کشور (به عنوان مثال، ثابت نگاه داشتن نرخ یوآن – دلار در قیمت‌های تسویه کننده بازار)، صادرات چین به وارداتش نزدیک خواهد شد. در چنین وضعیتی که در آن در مقابل کالاهای خروجی، محصولات بیشتری وارد می‌شود، شهروندان چینی کالا‌های بیشتری را در قیمت‌های پایین‌تر در دسترس دارند و سطح زندگی آنها بهتر خواهد شد.

نتیجه
هیچ تهدیدی از ناحیه چین یا هر کشور دیگری که خواهان حرکت به سمت سرمایه‌داری و ثروتمند شدن است وجود ندارد. بلکه بر عکس،‌ همراه کردن یک میلیارد نفر در تولید و مشارکت در عرضه کالا‌ها به جهان، می‌تواند منجر به کاهش قیمت‌های جهانی و افزایش سطح رفاه زندگی شود.
هر کسی از تجارت نفع می‌برد. تنها دلیل برای این که شهروندان چینی و آمریکایی بخواهند با یکدیگر به مبارزه بپردازند، تشویق شدن برای این کار، توسط سیاست‌مداران عزیز آنها است. تهدید واقعی برای امنیت ملی ما، سیاست‌مداران ما هستند، نه رشد اقتصادی سایر کشورهای جهان.

*Kel Kelly بیش از 13 سال از عمر خود را به عنوان معامله‌گر در وال استریت، تحلیلگر امور مالی شرکت‌ها و مدیر تحقیقات در شرکت مشاوره مدیریتی (Fortune 500) صرف کرده است. نتایج تجزیه و تحلیل‌های مالی او در اروپا در نسخه‌های آنلاین فوربز به نمایش در آمده است.
کلی دارای مدرک اقتصاد از دانشگاه تنسی، MBA از دانشگاه‌هارتفورد و کارشناسی ارشد اقتصاد از دانشگاه ایالتی فلوریدا است.


منبع: / سایت خبری / فرارو ۱۳۸۹/۱۲/۱۶صفحه اینترنتی مرتبطروزنامه دنیای اقتصاد
نویسنده : کل کلی

نظر شما