ترکیه و محدودیتهای نفوذ قدرت منطقهای
* ضیا اونیس: استاد روابط بینالملل دانشگاه استانبول
تجزیه اتحاد شوروی و ظهور دولتهای مستقل در قفقاز و آسیای میانه، ترکیه را با یک فرصت بینظیر برای جستجوی یک نقش جدید برای خود به عنوان یک قدرت بانفوذ منطقهای مواجه ساخت. ترکیه از مناسبات و در روابط زبانی و قومی خوبی باپنج کشور مهم این مجموعه ـ آذربایجان، قزاقستان، ازبکستان، قرقیزستان، و ترکمنستان ـ برخوردار بود و به نظر میرسید همین مزیت بتواند یک بنیاد قوی و محکم را برای ایفای یک نقش مهم و مؤثر در شکلدهی به توسعه اقتصادی، رهبری سیاسی، و روابط خارجی کشورها از جانب ترکیه، ایجاد نمایند.
علاوه بر این، سرگذشت موفقیت آمیز ترکیه به عنوان یک دولت مدرن، سکولار و مبتنی بر بازار، به صورت یک الگوی جایگزین برای دولتهای مذکور در جهان پس از کمونیسم، معرفی شده بود. این تصویر از ترکیه حمایت ایالات متحده و اتحادیه اروپا را نیز به همراه داشت، چرا که میتوانست به عنوان جایگزین برای الگوی اسلامی دولت ایران مورد استفاده قرار گیرد. تصمیم گیرندگان سیاست خارجی ترکیه امیدوار بودند که چنین نقشی، اهمیت این کشور در هر دو محدودة راهبردی و اقتصادی ـ را برای غرب افزایش بدهد، نقشی که در محیط جنگ سرد تقریباً ناپدید شده بود. این مقاله در پی ارائه یک ارزیابی گسترده از روابط ترکیه با دولتهای جمهوریهای آسیای میانه و قفقاز، پس از یک دهه از آغاز این عصر از نظر سنتی، سیاست خارجی ترکیه در دوران پس از سال 1923، همواره توسط دو اصل راهنمای مرکزی، مشخص بوده است. اولین اصل به یک جهتگیری روشن در قبال غرب مربوط بود که در تلاش ترکیه برای عضویت کامل در اتحادیه اروپا متبلور شده بود. دومین عنصر کلیدی سیاست خارجی ترکیه نیز عبارت بود از یک رهیافت محافظهکارانه یا دفاعی در سیاست خارجی که در تلاش بود از منافع یا فعالیتهای فرا سرزمینی که در ماورای مرزهای کشور در حال توسعه بود، اجتناب کند.
ولی بسیاری از بنیادهای سیاست خارجی ترکیه در دهه 1990 به طور جدی مورد چالش قرارگرفته بودند، باعث اتخاذ یک سیاست فعالانهتر و مثبت تردرجمهوریهای بالکان، خاورمیانه، قفقاز و آسیای میانه گردید. شخصیت سیاسیکلیدی در این تحول، ”تورگوت اوزال“ رئیس جمهور ترکیه در اوایل دهه 1990 بود که در دهه قبل به عنوان معمار اصلاحات نولیبرال اقتصادی شناخته شده بود.
اولین نشانه قابل توجه تحول در سیاست خارجی ترکیه در بحران خلیج فارس (91ـ1990) آشکار شد : به دنبال تجاوز عراق به کویت، ترکیه نقشی فعال را در ائتلاف تشکیل شده به رهبری آمریکا علیه عراق، اتخاذ نمود اما سیاست خارجی جدید ترکیه در قالب مذکور بیشتر روی روابط جمهوریهای سابق شوری سابق در قفقاز و آسیای میانه متمرکز شده بود: ترکیه اولین کشوری بود که در سال 1991 آنها را مورد شناسایی قرار داد. این اقدام، همچنین با تلاشهای شدید دیپلماتیک برای ایجاد روابط نزدیکتر با این کشورها دنبال شد.
چندین عامل و نیروی اساسی در این تحول برجسته در سیاست خارجی ترکیه در اوایل دهه 1990 دخالت داشتند. در طول دوران جنگ سرد و جهان دوقطبی و رقابت ابرقدرتها، ترکیه از یک موقعیت کلیدی ژئواستراتژیک در ائتلاف غربی و ناتو برخوردار بود، چرا که یک مانع سخت در برابر هرگونه توسعه طلبی اتحاد شوروی به سمت جنوب به شمار میرفت. لیکن پایان جنگ سرد ترکیه را هم با فرصتها و هم با محدودیتها وفشارهای جدید مواجه نمود. به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، آشکار بود که ارزش ژئواستراتژیک ترکیه برای غرب دیگر مثل گذشته، زیاد نخواهد بود. همچنین عدم پذیرش پیشنهاد ترکیه برای عضویت دائم در اتحادیه اروپا به شکلی گسترده در محافل سیاسی داخلی و در میان عموم مردم این کشور این طور تفسیر شده بود که این محرومیت از حضور در اتحادیه اروپا، صراحتاً به دلیل زمینههای ”فرهنگی“ (یعنی مذهبی و قومی) ترکیه است.
یک حس عمیق انزوا و نا امنی در مورد نقش دولت ترکیه ـ به عنوان نتیجه موارد مذکور، که با شرایط در حال تغییر منطقه ای نیز همراه شده بود ـ باعث تحریک و تشویق این کشور برای اتخاذ یک نقش عمل گرایانه شد. البته حمایت ایالات متحده ازدخالت و درگیری ترکیه در خاورمیانه، بالکان،.. و قفقاز نیز نقش مهمی را در این تحول بازی کرد.
در آغوش گرفتن ”جمهوریهای ترک“ توسط ترکیه، متضمن یک بعد روانشناختی مهم نیز بود. یک رابطه و پیوستگی نزدیکتر با مردمی که همگی از یک نژاد تاریخی مشترک برخوردار بودند، میتوانست به ترکیه در برطرف کردن و غلبه بر ترس سنتی خود کمک کند، ترسی که حاصل انزوا و احساس ناامنی بود و ایستارهای منفی در مورد نقش این کشور در اروپا و خاورمیانه عربی و همچنین درگیریهای مداوم در بیشتر بخشهای مرزی آن نیز به این احساسات دامن میزد. البته ذکر این نکته مهم است که درک علل و زمینههای این حس انزوا، برای درک چگونگی آغاز روابط ترکیه با جمهوریهای ”ترک“ قفقاز و آسیای میانه و همچنین توسعه مناسبات اقتصادی و نظامی با اسرائیل در زمینه خاورمیانه بسیار مهم است. همچنین این عقیده نیز وجود داشت که یک نقش رهبری فعال در مناطق مهم مذکور، به احیاء مجدد ارزش راهبردی ترکیه برای غرب کمک کرده و در نتیجه منافع اقتصادی و امنیتی این کشور را ارتقا خواهد بخشید.
تغییرات مهم در سیاست خارجی ترکیه نیز به این روند ـ بویژه در رابطه با جمهوریهای اتحاد شوروی ـ کمک کرد. به طور سنتی، فرآیند سیاستگذاری خارجی همواره در انحصار گروه کوچکی از اشخاص سیاسی و بوروکراتهای حرفهای بوده است. با این وجود تجدید حیات اخیر اسلام و ناسیونالیسم و گرایشهای مبتنی بر آنها در سیاستهای ترکیه، حوزههای فعالیت و علاقهمندی آنها در سیاست خارجی و نیز تلاش این گروهها برای نفوذ بر آن را توسعه داد. جهتگیریهای صریح و روشن خارجی با تأکید روی ابعاد ـ نه اروپایی و نه غربی ـ هویت ترکی، به نشانه و علامت مشخصه احزاب اسلامگرا یا ناسیونالیست افراطی تبدیل شد و اهمیت این احزاب به تدریج در نظام حزبی شکننده ترکیه افزایش یافت.
علاوه براین، سازمانهای غیردولتی در ترکیه نیز تلاش خود را برای اعمال نفوذ و گسترش مناسبات نزدیک فرهنگی و اقتصادی با ملل جدید قفقاز و آسیای میانه آغاز کرده و بدین ترتیب یک گروه ذینفوذ حامی روابط نزدیکتر و محکمتر با این کشورها نیز به وجود آمد. این گروهها شامل شرکتهای تجاری و مقاطعهکاری بودند که سازمانهای غیردولتی (NGO) متخصص در فعالیتهای فرهنگی (مثل ایجاد نهادهای آموزشی برای تربیت نخبگان آینده و با هدف ادامه فصل و انفعالات نزدیک با ترکیه) نیز آنها را همراهی میکردند. در میان گروههای فرهنگی اخیر، برخی بنیاهای مذهبی مثل ”نورکوس“ به رهبری اسلامگرای میانهرو و ناسیونالیست ترک، ”فتح ا... گولن“ ـ نیز حضور داشتند. در نهایت لابیهای قومی و نژادی ترکیه ـ که خود را ادامه نسل مهاجران قفقاز میدانند ـ نیز این فرآیند را همراهی میکردند.
رقابت برای نفوذ در قفقاز و آسیای میانه
به دنبال اضمحلال اتحاد شوروی، قفقاز و آسیای میانه به نقطه مرکزی تلاشهای دیپلماتیک ترکیه تبدیل شد و این موضوع در اوایل دهه 1990 به اوج خود رسید. ترکیه تلاشهای کرد تا روی روابط و پیوستگیهای قوی فرهنگی و زبانی با جمهوریهای جدید سرمایهگذاری کند. منافع فزاینده دولت ترکیه در این مناطق و اهمیت این روند را میتوان در شکلگیری ”آژانس توسعه و همکاری ترک “ (TIKA) و سازماندهی نشستهای سالیانه رؤسای جمهوریهای ترک که اولین نشست در اکتبر 1992 در آنکارا برگزار شد ـ مشاهده کرد. کاملاً آشکار بود که این تلاشها در واقع حکایت از تلاش برای نهادینه کردن روابط با این مجموعه از کشورهای جدید داشت. یک ”الگوی ترک“ مبتنی بر تجربه موفقیت آمیز ومنطقی اقتصاد مختلط، دموکراسی پارلمانی، و ارائه به موقع اصلاحات جهتگیری شده به سمت اقتصاد بازار، به عنوان راهنمایی برای تحول کشورهای پس از اتحاد شوروی طرحریزی شده بود. جایگزینهای احتمالی این الگوی ترکی به نظر میرسید که یک الگوی ایرانی بر پایه اسلام یا یک بازگشت به الگوی روسی باشند. به شکلی قابل پیشبینی، الگوی ترکیه توسط غرب و بخصوص ایالات متحده نیز تشویق گردید.
اکنون که به آن دوره نگاه میکنیم، سابقه ترکیه به عنوان یک قدرت با نفوذ در منطقه، بیشتر به شکلی هیجان زده به نظر میرسد. به شکلی خوش بینانه روابط مهم ترکیه، با این کشورها گسترش یافتند. قبل از پایان دهه 1990، 2500 شرکت ترکیهای با سرمایهای حدود 4/8 میلیارد دلار (به اضافه 4میلیارد دلار سرمایه گذاری در خدمات ساختمانی) و به شکلی بسیار گسترده در طرحهای جمهوریهای آسیای مرکزی، فعالیت میکردند. حجم تجارت با این مناطق از مبلغ ناچیز 145 میلیون دلار در سال 1992، به بیش از 6/5 میلیارد دلار در سال 1999 رسید. علاوه بر این، ترکیه از طریق کارگزاری های رسمی مالی خود مثل ”ترکیش اگزیم بانک“ ـ که نقشی مفید و اساسی را در مسائل مالی این فرآیند ایفا میکرد ـ، اعتبارات بانکی پشتوانه این طرح را بالغ بر 5/1 میلیارد دلار افزایش داد. همچنین سرمایهگذاریهای مهم و قابل توجهی که ترکیه در بخش ارتباطات در این کشورها انجام داد، نقش مهمی را در اتصال و ارتباط جمهوریها به بازارهای جهانی ایفا نمود، و این مهمترین و کلیدیترین عامل در فرایند آنها به شمار میرفت.
تلاشهای قابل توجهی نیز به سمت حوزه آموزش و پرورش جهت داده شدند. دولت ترکیه یک برنامه بزرگ اعطای بورس تحصیلی را پایهگذاری کرده که از این طریق حدود 7 هزار دانشجو در هر سال میتوانند در دانشگاههای ترکیه به تحصیل بپردازند. علاوه بر این از طریق فراهم کردن منابع ضروری برای تأمین مالی افراد مشمول و نیز تجهیزات مورد نیاز مدارس حرفهای، ترکیه با دولتهای این جمهوریهای جدید در تأسیس این مدارس همکاری میکند. این مشاهدات مبتنی بر واقعیت به طور آشکار نقش سازنده و یاری دهندهای که یک قدرت منطقهای در دوران پس از جنگ سرد میتواند ایفا نماید را نشان میدهد. "الگوی ترکیه" همچنین به راهنمایی کشورهایی که علاقهمند به گرایش به سوی اروپا بودند نیز کمک کرد. این جمهوریها به واسطه رویارویی و تعامل اقتصادی و فرهنگیشان با ترکیه به طور فزاینده به مجموعهای تبدیل شدند که به سمت اروپا ـ ونه خاورمیانه یا جهان اسلام ـ در حرکت بود.
با این وجود، تلاشهای ترکیه برای ایفای یک نقش رهبری در منطقه با موانعی نیز روبرو شد. انتظارات بالای هر دو طرف در اواسط دهه 1990 فروکش کرد و یک رهیافت آرام و عملگرایانه با تأکید زیاد روی روابط براساس منافع اقتصادی متقابل جایگزین آن شد.
چنین عامل در ناکامی نسبی آرزوهای منطقهای ترکیه و تقریباً بیتوجهی به جاذبههای این کشور به عنوان یک الگو نقش داشتند. اول اینکه جمهوریهای تازه تأسیس از بابت هر نوع تسلط ترکیه به عنوان یک "برادر بزرگتر" بر امور خود به شدت نگران بوده و به همین دلیل یک رابطه محدودتر و در سطحی برابرتر را ترجیح میدادند. همچنین جمهوریهای جدید نسبت به تلاشهای ترکیه برای نفوذ در سیاستهای داخلی خود، مشکوک بودند. این مسئله بویژه ـ البته نه منحصراً ـ در آذربایجان مشاهده میشد. احساسات قوی ناسیونالیستی یا "پان ترکی" متداول در ترکیه ـ که در مورد نفوذ آنها اغراق میشد ـ نیز به این شک و تردید میافزود.
علاوه بر این، نفوذ روسیه هنوز کاملاً احساس میشد و رهبران محلی فشارها و خطرات سرچشمه گرفته از مسکو را کاملاً مدنظر داشتند. به طور مستدل، نفوذ روسیه / شوروی هنوز روی فرهنگ و سبک سیاسی این کشورها زنده و قدرتمند است. نماد کامل و روشن این نفوذ نیز این است که رهبران تمام این کشورها، بجز رئیس جمهور آذربایجان، در نشست سران ترک در آوریل 2001 در استانبول، بیشتر به زبان روسی صحبت کردند تا زبان ترکی. گروههای قومی بزرگی از روسها در سراسر این منطقه سکونت دارند. همچنین استفاده از نیروهای روسیه برای حفظ ثبات داخلی و نیز مبارزه با درگیریهای قومی داخلی، برای این کشورها از همان ابتدا آسان بوده است. البته فشارهای مسکو را در این میان نباید نادیده گرفت و در حقیقت بعضی از این درگیریها حتی توسط مسکو تقویت و تشویق میشوند.
در هر مورد، ترکیه یک کشور با درآمد متوسط و فاقد ظرفیت و استعداد مالی لازم برای مساعدت به این کشورها در یک مقیاس بزرگ بود. مشکلات اقتصادی خود ترکیه از قبیل تورم بالا، منابع محدود بودجهای، و یک جنگ پرهزینه علیه جدایی طلبی کردها، بحثهایی را بر سر میزان ارزش رابطه با ترکیه، در این کشورها بر انگیخت. کشورهای جدید میتوانستند برای دسترسی به بازارها، تسلیحات، فنآوریهای جدید، به طور مستقیم ـ و بدون استفاده از ترکیه به عنوان واسطه ـ با غرب معامله کنند. همچنین اجزای دموکراتیک الگوی ترکیه، علیرغم طبیعت تقریباً محدود کنندهاش، برای ساختارهای سیاسی استبدادی محکم و تحت حفاظت جمهوریهای سابق ـ که منافع اندکی را در پرورش مشارکت و پلورالیسم سیاسی بیشتر داشتند ـ اصولاً جذاب نبود. در حقیقت تمام این دولتها از الگوهای غیر دموکراتیک پیروی کردهاند که بیشتر مبتنی بر آموزههای الگوی اتحاد شوروی است و تا الگوی ترکیه.
همچنین نیروهای خارجی نیز در ناکامی آرزوهای منطقهای ترکیه نقش بسزایی داشتند. علیرغم فروپاشی اتحاد شوروی اهمیت روسیه برای این کشورهای در حال استقلال و موفقیت همچنان زیاد و چشمگیر باقی ماند. میراث اتحاد شوروی در زمینه تقسیم کار همچنان قدرتمند باقی ماند و این جمهوریها به وابستگی اقتصادی به مسکو و نیز زندگی در سایه قدرت نظامی و نفوذ فرهنگی روسیه ادامه دادند.
ازدیدگاه غربی، همچنین به دنبال درک این نکته که در مورد نفوذ ـ و تلاش برای نفوذ ـ ایران مبالغه شده و نگرانیها در این زمینه تا حد زیادی بیمورد بوده است، "الگوی ترکیهای" نیز به تدریج جاذبه و موقعیت اولیه خود را از دست داد. بعلاوه، به دنبال تجدید محکم و مداوم قدرت روسیه در منطقه پس از سال 1993، و اهمیتی که به منابع انرژی منطقه داده شد، ایالات متحده یک انتخاب راهبردی انجام داده و بجای واگذاردن این امور به متحدان منطقهای مثل ترکیه، گزینه دخالت مستقیم در این منطقه را برگزیدند.
از یک نقطه نظر کاملاً اقتصادی، جذاب ترین چهره جمهوریهای قفقاز و آسیای میانه به منابع قابل توجه نفت و گاز طبیعی این مناطق مربوط میشود. ترکیه به عنوان کشوری فاقد منابع حیاتی انرژی، آرزو داشت تا روی موضوع واردات انرژی از این مناطق سرمایهگذاری کرده و ضمن کاهش وابستگی بیش از حدش به خاورمیانه، در راه تبدیل خود به یک مسیر ترانزیت انرژی به بازارهای غربی گام بر دارد. به همین منظور ترکیه دست به یک تلاش دیپلماتیک زد تا از بابت این مسئله که بخش عمده نفت و گاز طبیعی این منطقه از طریق ترکیه ـ عمدتاً از طریق ساخت یک خط لوله برای انتقال نفت این مناطق به بندر مدیترانهای "جیهان" (که رقیب گزینههای مورد نظر روسیه و ایران بود) ـ صادر میشود، اطمینان حاصل نماید.
علاوه بر حکومتهای کشورهای تولید کننده انرژی، قدرتهای منطقهای و ایالات متحده، شرکتهای حمل و نقل نیز خودشان یک گروه فشار قابل توجه و مهم را ایجاد میکنند. در حالی که سیاست رسمی ایالات متحده از ابتدا به نفع ساخت خط لوله "باکو ـ جیهان" ـ بر اساس تمایل و آرزوی محدود کردن نفوذ و نیروی منطقهای روسیه و ایران بر روی مسائل و فرآوردههای انرژی منطقه ـ بوده، ولی شرکتهای نفتی همچنان نگران امنیت خطوط لوله نفتی در ترکیه (به دلیل احتمال خربکاری توسط ناسیونالیستهای کرد)، گرجستان(تجزیهطلبان این کشور) و مسئله جنگ میان ارمنستان و آذربایجان هستند. همچنین آرزوهای ترکیه در این زمینه به تحولات در ایران نیز وابسته خواهد بود. اکنون ایالات متحده تمایلی به همکاری با دولت کنونی ایران ندارد. با این وجود به منظور تشویق و یا دادن پاداش برای آزادسازی فضای سیاسی در ایران، ایالات متحده ممکن است عبور خط لوله از طریق ایران به خلیج فارس را ـ که از نظر اقتصادی نیز جذابتر و به صرفهتر است ـ مورد پذیرش قرار دهد. بهترین آرزوی ترکیه این است که جذابیت کافی منابع انرژی منطقه ـ که ساخت خطوط لوله متعدد را توجیه خواهد کرد ـ، ساخت پروژه "باکو ـ جیهان" را به یک گزینه امکانپذیر تبدیل نماید. قیمتهای پیوسته بالای بینالمللی نیز برای متحول و ـ از نظر تجاری ـ مطلوب ساختن منابع منطقه، از ضروریات به شمار میرود.
روابط با روسیه: همکاری و کشمکش
تأثیرات و روابط متقابل ترکیه و روسیه بخوبی نمایان میکند که چگونه روابط دو قدرت کلیدی منطقهای در دوران و عرصه پس از جنگ سرد میتواند به طور همزمان هم حاوی همکاری و هم حاوی تضاد و کشمکش باشد. روسیه در طول دهه 1990 در این عرصه اقتصادی به عنوان شریک اولیه ترکیه ظاهر شد، و این با توجه به طبیعت اوضاع اقتصادی این کشورها تعجب برانگیز نیست. به نظر میرسید که ترکیه به دلیل بنیانهای اقتصادی، جهتگیری به سمت بازار، و ساخت کالاهای مصرفی دارای برتریهایی نسبت به روسیه باشد، اما روسیه نیز دارای یک مزیت روشن در زمینه تولیدات و موجودی و منابع انرژی ـ بویژه در حوزه گاز طبیعی ـ بود.
این فعل و انفعالات شدید میان دو اقتصاد ] روسیه و ترکیه[ تا حدی در نتیجه تلاشهای عمده دیپلماتیک هر دو کشور بود. یک گام عمده در این جهت که از سوی ترکیه برداشته شد عبارت بود از دخالت دادن و شمول روسیه در "طرح همکاری اقتصادی دریای سیاه" (BSCE).BSCE که در سال 1992 اجرایی شد، یک ابتکار منطقهای عمده و مهم بود که توسط ترکیه ایجاد شد و شامل تمام کشورهای هم مرز دریای سیاه به همراه یونان بود.
وسعت روابط اقتصادی ترکیه و روسیه حتی از میزان روابط اقتصادی با آذربایجان و کشورهای آسیای میانه نیز بسیار فراتر رفت. روابط اقتصادی ترکیه با روسیه در سال 1997 به اوج رسید. حجم تجارت فراگیر ـ شامل تجارت ثبت نشده (معروف به "تجارت چمدانی") توسط جهانگردان، به حدود 10 میلیارد دلار رسید و این حجم تجارت، روسیه را به دومین شریک بزرگ تجاری ترکیه تبدیل کرد. از این گذشته، شرکتهای ساختمانی ترکیه نیز در زمینه خدمات ساختمانی در روسیه در سال 1997 حدود 5/8 میلیارد دلار سرمایهگذاری کردند. در ضمن میزان خرید گاز طبیعی روسیه از سوی ترکیه، از 6 میلیارد مترمکعب به 5/10 میلیارد مترمکعب در سال 2001 و حتی مورد نظر بود که در این سال (2001) به حدود 13 میلیارد مترمکعب افزایش پیدا کند.
در تابستان سال 1998، هنگامی که اقتصاد روسیه دچار فروپاشی و ضعف اساسی شد، روابط اقتصادی ترکیه با این کشور نیز دچار یک طوفان ویران کننده شد، و در نهایت این ویرانی، به یک ضربه سنگین و قابل توجه به صادرات ترکیه به بازارهای روسیه منجر شد. در حقیقت این حادثه، بیش از بحران اقتصادی 1997 آسیا، به اقتصاد ترکیه آسیب رساند. البته در حال حاضر به شکلی گسترده این انتظار وجود دارد که روابط اقتصادی دو کشور در آینده افزایش یافته به حد و اندازه طبیعی و شایسته دو کشور برسد.
اما علیرغم تعمیق روابط متقابل اقتصادی، روابط همهجانبه و کلی روسیه و ترکیه در دوران پس از جنگ سرد، همواره با اصطکاک و کشمکش همراه بوده است. این وضعیت ریشههای تاریخی روابط دو جانبه را ـ که به چندید دهه قبل باز میگردد ـ نیز عمق بیشتری بخشیده است. واقعیت این است که اقدامات و فعالیتهای هر دو طرف به ایجاد و ادامه اصطکاک و کشمکش در طول دهه 1990 کمک کرد. در اوایل دوران پس از جنگ سرد و تقریباً بلافاصله پس از فروپاشی اتحاد شوروی، فدراسیون روسیه که عمدتاً با مشکلات اصطلاحات و بازسازی داخلی خود دست به گریبان بود، عملاً به سمت غرب جهتگیری نمد. اکا از سال 1993 به بعد، سیاست خارجی روسیه به طور فزایندهای روی دستیابی دوباره به برتری و تفوق در "ممالک بیگانه نزدیک" ـ یعنی همان حوزهای که اکنون در اختیار جمهوریهای اتحاد شوروی سابق است ـ متمرکز گردید.
در واقع در همان زمانی که تعداد زیادی از تحلیل گران متفقالقول بودند که تجدید حیات امپراتوری شوروی سابق، هدف سیاست خارجی روسیه نیست، یک اجماع نظر هم وجود داشت که تجدید حیات محکم و مداوم قدرت و نفوذ روسیه، به طور نزدیکی با قدرت بیشتر و برتر مسکو ـ در مقایسه با دیگر جمهوریهای اتحاد شوروی سابق ـ در ارتباط است.
یک هدف اساسی که در دوران پس از جنگ سرد همواره در لایههای زیرین سیاست در قبال "ممالک بیگانه نزدیک " وجود داشته، عبارت است از جلوگیری جدی از نفوذ و دخالت کشورهایی مثل ایران و ترکیه در آنچه به عنوان حوزه نفوذ طبیعی روسیه شناخته میشود. از این نظر در روسیه، تهدید ترکیه بسیار جدیتر و بزرگتر از ایران در نظر گرفته میشد چرا که ترکیه براساس هویت مشترک با این مناطق و نیز با حمایتهای غرب، دارای یک رهیافت برنامهریزی شده در قبال این جمهوریها بود. ضعف اقتصادی خود روسیه، به همراه ظهور و تقویت حضور قدرتهای خارجی در داخل محدوده اتحاد شوروی سابق، تدریجاً به تهییج احساسات ملیگرایانه در سیاست داخلی روسیه منجر شد، که به نوبه خود به تقویت جناح طرفداران "اوراسیا" ـ در مقابل جناحی که آشکارا خواستار جهتگیری به سمت غرب بودند ـ انجامید که روی "ممالک بیگانه نزدیک" به عنوان ستون اساسی سیاست خارجی روسیه تمرکز و تأکید میکنند.
از دیدگاه رسمی در ترکیه، تجدید حیات قدرت و نفوذ روسیه همواره به عنوان یک تهدید اساسی برای منافع امنیتی آنکارا تفسیر شده است. این دیدگاه معتقد است که یک خلاء امنیتی در حال ظهور در حوزه اتحاد شوروی سابق، بیثباتی بالقوهتر و گستردهتری را در مقایسه با آنچه رهبران ایالات متحده یا اتحادیه اروپا مدنظر دارند، به دنبال دارد.
اصطکاکهای اساسی میان دو کشور، با ظهور رقابت بر سر خطوط لوله نفتی به تدریج شدت گرفت و و خیمتر شد، چرا که هر دو ملت در زمینه ساخت خط لوله نفتی، طرحها و نظریات خودشان را دارند. روسیه به شدت با طرح "باکو ـ جیهان" مخالفت کرده است. مادامی که تمام قدرتهای عمده منطقهای به نوع نگرش خود به این موضوع به عنوان یک بازی با حاصل جمع "صفر" ادامه دهند و از طرحهای خود دفاع کرده و همه طرحهای جایگزین دیگر را مردود بدانند، رقابت برای نفوذ بر موضوع انتقال انرژی منطقه به بازارهای بسیار پر منفعت غربی، احتمالاً به عنوان یک منبع پایدار و سمج کشمکش و اصطکاک در منطقه باقی خواهد ماند. بدین ترتیب، روسیه در پی آن است تا این خطوط لوله از میان سرزمین و مرزهای خودش عبور کند تا علاوه بر بهرهمندی از منافع اقتصادی این فرایند ترانزیت انرژی، استیلا و برتری منطقهای خود را نیز تضمین نماید.
در نهایت، مواضع اتخاذ شده توسط قدرتهای منطقهای در قبال سیاستهای داخلی یکدیگر نیز به افزایش تنشها و بیثباتیها در این منطقه کمک کرده است. ترکیه، تحت تأثیر "لابی با نفوذ چچنی" در آنکارا، همواره منقد لفظی فعالیتها و اقدامات روسیه و چچن بوده است. روسیه به شدت از این انتقادات خشمگین میشود. در مقابل، روسیه نیز مدت طولانی است که از جنبش جدایی طلب کردهای ترکیه حمایت میکند، و این هم به نوبه خود باعث انتقاد از جانب آنکارا شده است.
قفقاز و آسیای مرکزی به همراه ترکیه، با توجه به تاریخ و فرهنگ مشترک و همچنین منابع و اقتصادهای مکمل، نیروی بالقوهای را برای تشکیل یک منطقه بزرگ و قدرتمند دارا هستند. در مقایسه با منابع انرژی برخی از جمهوریهای شوروی سابق، ترکیه به شدت به واردات منابع انرژی وابسته است، اما در مقابل به دلیل فعالیتهای تولیدی و صنعتی و تجربه توسعه با جهتگیری به سمت بازار و نیز جذابیت یک بازار بزرگ داخلی به همراه نیروی کار ماهر، باعث برتری و مزیت بیشتر ترکیه شده است. ترکیه همچنین توانایی مدیریت و البته افزایش ارتباطات جمهوریهای شوروی سابق با نهادها و بازارهای غربی و کسب حمایت ایالات متحده را دارد.
با توجه به طبیعت مکمل ساختارهای اقتصادی اصولی کشورهای این منطقه، رهیافت فعالانه به عنوان یک بازیگر منطقهای، به یک موج شدید فعل و انفعالات و روابط اقتصادی با روسیه و یک زیر مجموعه معین از جمهوریهای شوروی سابق منجر شده است. در حقیقت با پایان دهه 1990، اتحاد جماهیر شوروی سابق پس از اتحادیه اروپا ـ که شریک اول و اصلی تجاری ترکیه به شمار میرود ـ به عنوان دومین منطقه مهم جهان براساس وزن و اهمیت در روابط اقتصادی خارجی ترکیه به شمار میرود. همچنین تلاشهای ترکیه به نوبه خود در جهت بازسازی کشورهای اتحاد شوروی سابق، و تسهیل یک تحول ملایمتر و منطقی و روانتر از کمونیسم، کمکهای فراوانی را به این کشورها کرده است.
با این وجود، محدودیتهای ذاتی ظرفیت اقتصادی ترکیه، از ایفای یک نقش فعال اقتصادی توسط آنکارا به شدت جلوگیری کرده است. تجربه کار با طرح "همکاری اقتصادی دریای سیاه"، یک مثال روشن در این زمینه است. BSEC، به عنوان یک مورد برجسته طرح منطقهای "جنوب ـ جنوب" نتوانست طبق پیشبینیهای انجام شده به اهداف مورد نظر دست یابد، آن هم به یک دلیل ساده: هیچ عضوی از" شمال" در این طرح وجود نداشت که بتواند سرمایه لازم را برای ایجاد ائتلاف و یکپارچگی منطقهای، به این طرح تزریق نماید. کمبود سرمایه همچنین نفوذ ترکیه در میان کشورهای آسیای میانه و قفقاز را محدود کرده است. انتظارات بالا و تا حدی افراطی ایجاد شده در اوایل دوران پس از جنگ سرد ـ تا حدی در نتیجه فقدان اطلاعات در مورد جمهوریهای تازه استقلال یافته ـ باعث شد جمهوریهای شوروی سابق به این نکته پی ببرند که اقتصاد ترکیه قادر به تهیه نیازهای سرمایهایشان نیست، و این مسئله باعث ناامیدی آنها شد. از این رو این کشورها به شکلی فزاینده نگاه خود را به جهان خارج معطوف کرده و برای سازماندهی روابطشان با غرب یا ژاپن به طور مستقیم ـ و نه از طریق ترکیه به عنوان واسطهای در این فرایند ـ اقدام نمایند.
مسئله جالب دیگر نیز این است که آیا تلاشهای ترکیه برای ایفای یک نقش جاهطلبانه، به ایجاد درجهای بزرگتر از امنیت و ثبات در منطقه کمک کرد یا نه؟ در پاسخ به این مسئله باید گفت که سیاست خارجی مبتنی بر هویت ـ فرهنگی ـ ترکیه در آرام کردن و کاهش درگیریهای دو جانبه ـ بخصوص در مورد ارمنستان و آذربایجان در نزاع قرهباغ ـ ناگورنو ـ چندان مفید واقع نشد. در عوض، ترکیه از آذربایجان در زمینههای فرهنگ و هویت مشترک، فعالانه حمایت نمود. یک سیاست دور اندیشانه و منطقی باعث گسترش روابط نزدیک با هر دو طرف خواهد شد و احتمالاً از تلاشهای ارمنستان و لابی ارمنی در غرب برای انتقاد از ترکیه خواهد کاست. با کاهش درگیری همچنین ترکیه بهتر و آسانتر میتواند خودش را به عنوان بهترین مسیر برای صادرات نفت و گاز طبیعی منطقه معرفی نماید، مخصوصاً اگر قرار باشد که خطوط لوله از طریق ارمنستان ـ تا یک راه پر پیچ و خم دیگر ـ عبور کند.
اگر بخواهیم بیطرفانه قضاوت کنیم، سیاست خارجی ترکیه در مسیرها و جهتهایی که مطرح شد، در حال تغییر بوده است. البته به عنوان یک قدرت سطح دوم و در مقایسه با قدرتهای بزرگتر، بویژه روسیه و ایالات متحده، ترکیه از محدوده عمل مستقل کوچکی برخوردار بوده است. البته باید این نکته را در نظر داشت که میدان عمل مستقل همواره و ضروتاً محدود است، اما در هر حال این مسائل از ارزش راهبردی ترکیه برای غرب، بخصوص در زمینه خنثیسازی قدرت روبه رشد روسیه در منطقه، چیزی نمیکاهد.
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
مترجم : مهدی کاظمی
نویسنده : ضیا اونیس
نظر شما