واکنش روحانیت در برابر توطئه استحاله انقلاب مشروطه
انقلاب مشروطیت از مقاطع بسیار حسّاس و تأثیرگذار در تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران به حساب مى آید، به گونه اى که بسیارى از نزاع ها و چالش ها و واکنش هاى میان نیروهاى مذهبى و غیرمذهبى ایران در حقیقت از آن زمان آغاز گردیده اند; از جمله، براى نخستین بار تعامل بین جریان روحانیت و جریان روشن فکرى در مشروطه آغاز گردید. در ابتداى نهضت، به ظاهر بین دو جریان مذکور همگرایى صورت گرفت، ولى به تدریج، به جدایى و سرانجام به مقابله کشیده شد. در این میان، شیوه برخورد روحانیت در برابر منوّرالفکران از مسائل قابل تأمّل مى باشد. از این رو، در این مقال کوتاه سعى شده است تا استراتژى روحانیت در برابر پدیده انحراف در مشروطه مورد بررسى قرار گیرد اما پیش از پرداختن به این مسئله و شیوه برخورد روحانیت و عالمان دینى با پدیده انحراف در انقلاب مشروطه، تذکر چند نکته ضرورى مى نماید:
نخست آنکه مقصود از «روحانیت» و «علماى دینى» در این مبحث، همه علماى و روحانیان عصر مشروطه نیست; زیرا بررسى و تحقیق در مورد واکنش همه علما و رهبران دینى آن عصر در حد گنجایش یک مقاله کوتاه نیست، بلکه مقصود رهبران یا علمایى است که در جنبش مشروطه حضور و تأثیر چشمگیرتر و پردامنه ترى داشته اند. از این رو، در این بخش واکنش نهاد روحانیت در آیینه رفتار شخصیت هایى همچون آخوند خراسانى، شیخ فضل الله نورى، ملاّ عبدالله مازندرانى و سید عبدالله بهبهانى ـ رضوان الله تعالى علیهم اجمعین ـ بررسى مى گردد; گرچه بزرگانى همچون آقانجفى اصفهانى، سیّد لارى و ملاّ قربانعلى زنجانى ـ قدّس الله أسراهم ـ در هدایت فکرى و عملى نهضت در اصفهان و لارستان و شیراز و زنجان سهم وافرى داشته اند، ولى چون دامنه و عمق تأثیر آنان در روند کل نهضت کمتر از عالمان نجف و یا تهران بوده، از آن ها صرف نظر شده است. علاوه بر این از مرحوم سیدعبدالله بهبهانى و سیّدمحمّد طباطبایى چندان سخن به میان نیامده; چرا که نقش آنان در مقابل جریان استحاله نهضت قابل توجه نبوده است. اهمیت این دو رهبر مشهور و معروف مشروطه بیشتر به خاطر بسیج نیروها علیه استبداد در آغاز نهضت تا روز پیروزى بوده است، نه در مواجهه با عناصر غربزده و دین ستیز. دوم آنکه در آستانه انقلاب مشروطه روحانیت شیعه با چند واقعیت اجتماعى، که به صورت همزمان ظهور یافته بودند، مواجه گردید که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
1. استبداد قاجار فشار فراوانى بر مردم اعمال مى کرد و ظلم و ستم خوانین و حکّام محلّى مردم را به تنگ آورده بود، به گونه اى که طاقت جامعه از کف رفت و آمادگى یک انقلاب و انفجار اجتماعى علیه ظلم و استبداد فراهم آمده بود.
2. وضع اقتصادى مردم به وخامت گرایید و فقر و تنگ دستى و اختلاف طبقاتى و بى عدالتى زمینه ساز یک واکنش تند اجتماعى و دگرگونى اوضاع گردید.
3. جریان روشن فکرى از سالیان پیش از انقلاب مشروطه با شعارهاى «مساوات» و «آزادى» و «پیشرفت و ترقى» و با هدف پنهان حاکمیت بخشیدن به لیبرال ـ دموکراسى غرب، در توده فرهنگى کشور، نفوذ و طبل اصلاحات را به صدا درآورده بود.
4. مذهب تشیّع، که پیش از انقلاب مشروطه، یعنى از عصر حضور امامان شیعه در ایران رواج یافته بود، در معرض خطر جدّى قرار گرفت.
در چنین شرایطى، اگر روحانیت و عالمان دینى با یک موضع گیرى حساب شده مردم را از چنگ ظلم و ستم استبداد نمى رهانیدند و به فریاد عدالت خواهى آنان پاسخ مثبت نمى دادند، زمینه تبلیغات و بهره بردارى منوّرالفکران علیه دین و رهبران دینى فراهم مى آمد و فکر ناکارآمدى مذهب و روحانیت براى اداره زندگى دنیوى، که شعار افرادى همچون آخوندزاده و طالب اف بود، در جامعه نهادینه مى شد.
از دیگر سو در چنین شرایطى اگر روحانیت بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و عواقب موضع گیرى هایش وارد عرصه سیاست مى شد، بى درنگ با شکست مواجه مى گردید. از این رو، در ابتداى نهضت، که هنوز منوّرالفکران و عناصر دین ستیز قدرت و نفوذى در جامعه نداشتند و در ارکان انقلاب لانه نکرده بودند. رهبران دینى به طور یکپارچه براى مهار نیروى استبداد و نجات مسلمانان از ظلم و ستم دستگاه خودکامه قاجار وارد میدان مبارزه شدند و مردم را علیه استبداد بسیج کردند و حتى پس از پیروزى نهضت، در مجلس اول حضور فعّال داشتند، به گونه اى که سر اسرینگ رایس در گزارش خود به سر ادوارد گرى مى نویسد: «مجتهدین بزرگ همیشه در جلسات حاضر هستند; با اینکه جزو نمایندگان نمى باشند، اما نقش فعالى بر عهده داشته و در سمت مقابل نمایندگان مى نشینند.»1
ولى پس از گسترش نفوذ منوّرالفکران در ارکان انقلاب و رشد روند استحاله نهضت، رهبران دینى مواضع متفاوتى در برابر موج اصلاحات غیردینى اتخاذ کردند که در یک نگاه کلى مى توان موضع گیرى هاى مزبور را در قالب دو شیوه برخورد با موج غربى کردن نهضت عدالتخانه بیان نمود:
شیوه نخست شیوه مخالفت صریح و مبارزه رودررو بود که سرانجام، به نفى کامل مشروطه غربى انجامید. این شیوه توسط شیخ شهید فضل اللّه نورى و یاران مذهبى اش در تهران اتخاذ شد و ضربه سختى به مشروطه خواهان غربگرا وارد آورد، گرچه شیخ به شهادت رسید و یارانش نتوانستند افسار قدرت را به دست بگیرند و مشروطه خواهان غربگرا از مصدر قدرت کنار بزنند، ولى با افشاگرى ها و مقابله رودرروى خویش، ماهیت آنان را فاش کردند، به گونه اى که پس از اعدام شیخ، بسیارى از مردم مسلمان فهمیدند بانیان آزادى غربى خود افرادى مستبد و دین ستیز و مرزنشناس و همگام با استعمار مى باشند. البته این شیوه برخورد در موقعیتى که هنوز ماهیت منوّرالفکران دین ستیز هویدا نشده بود، یک پیامد منفى داشت و آن اینکه برخى از نیروهاى مردمى به دلیل عدم اطلاع از نیّات شوم آزادى خواهان دین ستیز، بین رفتار شیخ شهید و خاندان قاجار یک همخوانى و تشابه تصور مى نمودند و روحانیت را به همدستى با استبداد متهم مى کردند.
از این رو، برخى از عالمان دینى شیوه دیگرى اتخاذ کردند که کارکرد خاص شیوه اول را نداشت; یعنى نتوانست در مدتى کوتاه، ضربه کارایى بر روند استحاله وارد سازد، ولى مانع نومیدى و انحراف بخشى از نیروهاى مردمى کم اطلاع گردید و مشروطه غربى را در دراز مدت به چالش کشانید. شیوه مزبور در حقیقت شیوه همکارى و مصادره تدریجى بود که سرانجام، به تبیین مرزهاى مشروطه مطلوب و مرحوم آخوند خراسانى انجامید. آن ها به دلیل حضور در سطح مرجعیت شیعه، سیطره فکرى و شخصیتى و نفوذ اجتماعى بالایى داشتند، به طورى که نفوذ و رشد فعالیت هاى منوّرالفکران در ایران نمى توانست کارکرد و نفوذ کلام آن ها را زایل کند. از این رو، آن ها از آغاز تا دوران اوج قدرت مشروطه طلبان سکولار، همچنان در میان طیف مذهبى و توده مسلمان نفوذ داشتند و به سبب همین نفوذ، پس از اعلام شیخ شهید و وخامت اوضاع در مجلس دوم، مرحوم آخوند و برخى از فقهاى نجف عزم حرکت به ایران و اصلاح وضع مشروطه را کردند که در میان راه، مرحوم آخوند به طرز مشکوکى رحلت نمود.
این گروه از علما سعى مى کردند با تأیید اساس مشروطیت و نفى آموزه هاى الحادى بانیان مشروطه غربى، مؤلّفه هاى اساسى نهضت عدالتخانه را به نفع خود مصادره کرده، آن ها را از نیل به اهداف شومشان باز دارند. علاوه بر این، مرز میان عدالت و آزادى و مساوات اسلامى و غربى هویدا گردد و مشروطه چیان دین ستیز از چشم ملت مسلمان و توده مذهبى افتادند.
اکنون با توجه به این توضیح اجمالى، ابعاد هر یک از دو شیوه مزبور با تفصیل بیشترى بیان مى گردد.
1. برخورد صریح و مخالفت رو در رو
اگر بخواهیم ریشه هاى این برخورد را مورد بررسى قرار دهیم، باید به مبانى فکرى و عملکرد شیخ شهید فضل اللّه نورى، بانى و رهبر این شیوه برخورد مراجعه کنیم. ایشان در ابتداى نهضت، با تأسیس عدالتخانه و محدود ساختن خودکامگى رژیم قاجار موافقت نمود و حتى همراه مهاجران به قم مهاجرت کرد. پس از پیروزى نهضت نیز بر مجلس و عملکرد آن نظارت داشت، ولى از همان آغاز، حتى پیش از شروع انقلاب، حسّاسیت خاصى نسبت به شعارها و اهداف انقلاب از خود بروز مى داد. وى با استفاده از واژه هایى مانند «مشروطه» و «آزادى» مخالفت مى کرد و دوستان و همکسوتان خود را از به کارگیرى این واژه ها به عنوان یک هدف و آرمان برحذر مى داشت; چنان که یک بار به ناظم الاسلام، که در روزنامه خود سخن از «مشروطه» و «جمهورى» به میان مى آورد، فرمود: «مشروطه و جمهورى را در روزنامه اسم بردن و منشأ فساد شدن مشروع نیست.»2
ایشان معتقد بود: استفاده از واژه هاى دو پهلو مسیر نفوذ فرهنگ غرب را بر مسلمانان هموار مى کند و منشأ فساد و لامذهبى خواهد شد و سرانجامى جز رسوایى نیروهاى مذهبى ندارد. از این رو، در مهاجرت کبرا در مجلسِ علما سخت از استعمال واژه «مشروطه» و «آزادى» به عنوان آرمان نهضت خوددارى کرد و فرمود: «سخنى نگویید و حرکتى نفرمایید که رخنه در دین اسلام وارد آید. آن وقت اجانب بر ما سخریه خواهند نمود... اگر از من مى شنوید، لفظ آزادى را بردارید که عاقبت این حرف ما را مفتضح خواهد کرد.»3
اما در عین حال، تا زمانى که مشروطه خواهان به طور علنى به جنگ با برخى از آموزه هاى دینى برنخاستند، شیخ شهید به مخالفت با مشروطه نپرداخت، حتى در اوایل نهضت، شخصاً در مجلس حاضر مى شد. 4 ولى وقتى بوى انحراف و مبارزه با احکام اسلام را از مصوّبات مجلس و قانون اساسى استشمام کرد، بى درنگ موضع گیرى شدید خود را آغاز کرد.
محیط مافى در مورد موضع گیرى شیخ در قبال قانون اساسى، هنگامى که پیش نویس آن براى امضا به محضر شیخ ارائه گردید، مى نویسد: «ایشان از امضا تبرّا کردند، جواب دادند: من بایستى روزى چند در این قوانین غور و دقت کنم. پس از آن اگر از وظیفه شرعى من خارج نباشد، مضایقه از امضا ندارم، والاّ بدون تأمّل امضا نخواهم کرد.»5
آن گاه پس از مطالعه و دقت، به این نتیجه رسید که قانون مذکور در قریب به بیست مورد مخالف حکم صریح اسلام است و هیچ محمل صحّتى ندارد. 6
از این پس، مخالفت صریح شیخ با مشروطه خواهى غربگرا آغاز شد و با ابزارهاى گوناگونى همچون تحصّن در حرم حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) و چاپ روزنامه و انتشار اعلامیه و رساله، به مخالفت با آن ها برخاست. البته ناگفته نماند مخالفت صریح شیخ شهید با مشروطیت پس از نومیدى ایشان از اصلاح وضع موجود و تندروى و حمله هاى سخت عناصر سکولار به حریم دین و احکام اسلامى آغاز گردید، و گرنه شیخ پیش از این تاریخ، با مشروطه خواهان سر ستیز نداشت و همین امر شاهد گویایى است که حمله هاى شیخ به مشروطه غربى باز مى گشت، نه به تشکیل عدالتخانه و محدود کردن قدرت پادشاه خودکامه قاجار.
شیخ شهید در رساله تحریم مشروطه، که اثرى عمیق و عالمانه در میان رسائل مشروطیت به شمار مى آید، انقلاب مشروطیت را نه تنها یک انقلاب ناموفق و خنثا، بلکه فتنه اى بزرگ از فتنه هاى آخرالزمان قلمداد کرده است که ملت را از چاله استبداد قاجار برکشیده، 7 به چاه لامذهبى و بى هویّتى مى افکند. او مشروطه را فتنه اى مى خواند که بانیان آن ادیان ساخته شده بشرى و مادیگرایان مى باشند. بدین روى، به صراحت مشروطه را تحریم نمود.
طبق آنچه شیخ شهید در رساله تحریم مشروطه، ذکر نموده بعضى از دلایل ایشان براى تحریم مشروطیت را مى توان امور ذیل دانست.
1. مساوات و برابرى، که از اصول موضوعه به شمار مى آید، یعنى اصلى که مى گوید: افراد مملکت متساوى الحقوق هستند [اصل هشتم قانون اساسى]، با تفاوت هایى که در اسلام میان احکام زن و مرد، بالغ و غیر بالغ، پدر و پسر، برادر و خواهر، کافر و مسلمان، ذمّى و غیر ذمّى، مرتد و غیر مرتد قرار داده شده، کاملا متضاد است. 8
2. [طبق اصل هجدهم متمّم قانون اساسى] آزادى بیان و قلم تنها در مورد کتب ضلال و موادّ مضرّه به دین مبین، مقیّد گردیده، و حال آنکه افترا بستن به دیگران، تهمت به مسلمان، اذیت و دشنام دادن و اهانت و تحقیر و تهدید نیز مسلّماً از مرزهاى محرّم و قلمروهاى ممنوعه اى است که قلم ها نباید بدان مرزها تجاوز کنند. 9
3. تعیین مجازات مالى در مورد تخلّفات مطبوعاتى با شریعت اسلام سازگار نیست; چرا که در شرع، درباره ارتکاب منهیّات مجازات مالى نداریم. 10 [البته این ایراد شیخ شهید مربوط به زمانى است که افراد بدون اذن فقه چنین مجازات هایى را جعل نمایند. ]
شیخ نورى پس از مشاهده تلاش مشروطه گران غربى براى تصویب و اجراى قوانین مبتنى بر عقل خود بنیاد و منقطع از شریعت، اساساً حق قانون گذارى مجلس را امرى خلاف شریعت شمرده و دو اشکال ذیل را مطرح نمود:
4. یکى از دو ایراد شیخ به اصل دوازدهم متمّم قانون اساسى باز مى گشت. طبق فقره مذکور، «حکم و اجراى هیچ مجازاتى نمى شود، مگر به موجب قانون.» شیخ در نقد این اصل مى فرماید: «این حکم مخالف مذهب جعفرى (علیه السلام) است که در زمان غیبت امام (علیه السلام) مرجع در حوادث فقهاى شیعه هستند و مجارى امور به ید ایشان است و بعد از تحقیق موازین، احقاق حقوق و اجراى حدود مى نمایند و ابداً منوط به تصویب احدى نخواهد بود.»11
5. دیگر آن که تشکیل قوّه مقنّنه نیز نوعى بدعت به شمار مى آید. از منظر شیخ، اگر قوّه مقننه بخواهد قوانین جدیدى در جهت برقرارى نظم و حرکت جامعه در عرض قوانین اسلام جعل نماید، این امر به معناى نقصان احکام اسلام براى اداره زندگى بشر است، و حال آنکه احکام اسلام کامل است و اگر بخواهد احکام موضوعات جدید و مسائل مستحدثه را معیّن کند و در حقیقت در طول احکام اسلام به قانون گذارى بپردازد، باید گفت: این امر تنها شأن نوّاب امام (علیه السلام) است که توانایى استنباط از کتاب و سنّت را دارند، نه کسانى که از بضاعت لازم براى تطبیق اصول احکام اسلام بر فروع آن عاجزند. 12
آن گاه آن شهید بزرگوار با تکیه بر دلایل مزبور، حرمت مشروطیت را چنین اعلام مى فرماید: «شبهه و ریبى نماند که قانون مشروطه با دین اسلام حضرت خیرالانام ـ علیه آلاف التحیة و السلام ـ منافى است و ممکن نیست که مملکت اسلامى در تحت قانون مشروطگى بیاید، مگر به رفع ید از اسلام. پس اگر کسى از مسلمین سعى در این باب نماید که با مسلمانان مشروطه شویم، این سعى و اقدام در اضمحلال دین است و چنین آدمى مرتد است و احکام اربعه مرتد بر او جارى است، هر که باشد، از عارف یا عامى از اولى الشوکة یا ضعیف.»13
اما آنچه بیش از دلایل مزبور، شیخ فضل اللّه نورى را به جهاد و مبارزه تا پاى جان با مشروطه چیان غربزده و عناصر تندرو مجلس واداشت، این بود که ایشان به این نتیجه رسید: شعارهایى همچون «عدالت» و «آزادى» و «مساوات» و اساساً طرح مسئله مشروطه توطئه اى براى دین زدایى از عرصه سیاسى ـ اجتماعى ایران است. یکى از عوامل مؤثر در مشکوک شدن ایشان نسبت به مشروطه، ورود چهره هاى بدنام و منحرف در جریان دفاع از نهضت مشروطه و دیگرى به کارگیرى شعارهاى لغزنده و موهوم بود.
شیخ در این مورد مى فرماید: «وقتى که شروع به اجراى این مقصد شد، دیدم دسته اى از مردم که همه وقت مَرمى [متّهم] به برخى از انحراف بودند، وارد بر کار شدند، کم کم کلمات موهمه از ایشان شنیده شد.»14
از دیگر مواردى که موجب مخالفت شیخ شهید نسبت به مشروطه گردید، مخالفت علنى برخى از مشروطه خواهان با احکام اسلام بود. براى نمونه، ایشان به کشتن یک مرد مسلمان به جرم قتل یک زردشتى اشاره مى فرماید و معتقد است: این عمل نشانگر آن است که اصل مساوات و برابرى حقوق شهروندى، که جزو اصلى تعالیم مشروطه بوده، در حقیقت در پى یکسان سازى حقوق مسلمان و غیرمسلمان مى باشد، و گرنه هرگز طبق تعالیم اسلام، نفس مسلمان با زردشتى همسان نیست. از این رو، اگر مسلمانى یک کافر را بکشد، نباید به قتل برسد. 15
شیخ مى فرمود: «مگر نمى دانى که لازمه مساوات در حقوق از جمله آن است که فِرق ضالّه و مضلّه و طایفه امامیه نهج واحد محترم باشند... پس اگر مقصود، اجراى قانون الهى بود، مساوات بین کفّار و مسلمین نمى طلبیدند... اگر این جماعت مقصود جز اجراى قانون الهى نداشتند، چرا قانون مجازاتشان تمام برخلاف قانون الهى بود؟»16
چنان که گذشت، حمایت افراد ناباب از مشروطیت از امورى بود که شیخ شهید را به ماهیت پوشالى مشروطیت رهنمون ساخت. از این رو، مى فرمود:
«اگر این اساس به جهت تقویت اسلام بود، چرا تمام اشخاص لاابالى در دین و فرق ضالّه، از بهائى و ازلى و کلیه اشخاص فاسدالعقیده و دنیاخواهان و جاهل یهودى و نصارا و مجوسى و بت پرست هاى هند و تمام ممالک کفر و کلیه فرق عالم، مگرخواص از مؤمنین، طالب قوّت آن بودند و تقویت آن مى نمودند. 17
«ـ آخر مقبول کدام احمق است که کفر حامى اسلام شود و ملکم نصارى18 حامى اسلام باشد.
ـ اى عزیز، اگر مقصود حفظ شرع بود نمى گفتند که مشروطه محبوب ماست، نخواهیم راضى شد که کلمه مشروعه نزد او نوشته شود.
ـ اگر بناى آن بر حفظ دولت اسلام بود، چرا یک عضو از روس پول مى گرفت و دیگر از انگلیس؟»19
ـ آیا عاقلى هست که نداند و نفهمد که این اساس را به اندک زمانى به جایى خواهند رساند که به سبب قوانین آن اسمى و رسمى از اسلام باقى نماند؟20
شیخ شهید معتقد بود: مفاسد سیاسى، اجتماعى و فرهنگى پدید آمده پس از تشکیل مجلس، اولا و بالذات مربوط به هدف قرار گرفتن «مشروطیت» به عنوان آرمان نهضت مى باشد. از این رو، راه چاره را نفى اساس مشروطیت دید و از به کارگیرى این عنوان به عنوان یک واژه خطرناک نهى مى فرمود. در رساله تذکرة الغافل، پس از برشمردن مفاسد اجتماعى پدید آمده بعد از مشروطه مى نویسد: «معلوم همه شد که این مفاسد یا از مقتضیات مجلس بوده و یا از لوازم وجودش. لذا، مى گفتند: منع آن ها مخالف با عنوان مشروطیت است.»21
شاید برخى گمان کنند که شیخ شهید نورى و اطرافیانش موضع تندى در مقابل مشروطه اتخاذ کردند و به جاى بحث و برخورد منطقى، مشروطه خواهان را به کفر و الحاد متهم نمودند، ولى حقیقت آن است که در دو رساله نسبتاً مبسوط باقى مانده از شیخ شهید، حجم زیادى از مطالب مربوط به افشاگرى و تحلیل ماهیت نهضت مشروطه و بیان نشانه هاى انحراف در آن مى باشد; یعنى تکفیر و تفسیق هاى آن مرحوم همواره همراه با دلایل فراوان و شواهد متعدد بوده است. به گونه اى که در میان علماى تهران، احدى به اندازه شیخ شهید در مورد ماهیت مشروطه غربى و ترفندها و اهداف بانیان آن نوشته ندارد.
شیخ در بیانات خود، سعى مى کرد براى توده مسلمانان این حقیقت را فاش کند که مشروطیت غربى در پس آن است که حاکمیت الهى را محو نموده، عقل خود بنیاد و به تعبیر بهتر، انسان ناقص العقل را به جاى خدا بنشاند; مى فرمود: «برادر عزیزم، [بدان] که حقیقت مشروطه عبارت از آن است که منتخبین از بلدان به انتخاب خود رعایا در مرکز مملکت جمع شوند و این ها هیئت مقنّنه مملکت باشند و نظر به مقتضیات عصر بکنند و قانونى مستقلا مطابق با اکثر آراء بنویسند، موافق مقتضى عصر، به عقول ناقصه خودشان بدون ملاحظه موافقت و مخالفت آن با شرع اطهر، بلکه هرچه به نظر اکثر آن ها نیکو و مستحسن آمد، او را قانون مملکتى قرار بدهند.»22
این جملات کاملا نشان مى دهند که شیخ شهید با اصل قانون گذارى و مجلس مخالفت نداشته، بلکه با قانون گذارى بى مبالات به موافقت یا مخالفت با شریعت سرستیز داشته است.
مخالفت شیخ با آزادى و مساوات نیز دقیقاً از همین منظر قابل تفسیر مى باشد; یعنى آن شهید بزرگوار با «آزادى» به معناى رهایى از عبودیّت خداوند و «برابرى» به معناى تساوى حقوق همه اقشار جامعه، اعم از زن و مرد و کافر و مسلمان و بالغ و نابالغ، مخالف بوده است.
شیخ شهید براى مردم مسلمانى که به عشق رهایى از استبداد و برپایى عدالت اجتماعى حول محور احکام دین و با نظارت عالمان دینى به عرصه مبارزه آمده بودند، علناً توطئه هاى پشت پرده مشروطه گران سکولار را فاش کرد; مى فرمود: «اگر در اساسیه، محض تدلیس از باب لابدى نوشتند، باید موادش مطابق شرع باشد، ولى باز در همان نوشتند که تمام مواد قانونیه قابل تغییر است و از جمله مواد، ماده موافق شرع بودن اوست.»23
شهید نورى براى فروپاشى ابّهت و نفوذ کلام مجلس شوراى ملى که مشروطه گران سکولار به شدت در پى قداست بخشیدن به آن بودند، اساساً مشروعیت و اعتبار وکالت نمایندگان مجلس براى قانون گذارى در امور عامّه را زیر سؤال مى برد و علتش هم این بود که شیخ مى دانست آن ها درصدد حذف رهبران دینى هستند. از این رو، نمى توان آن ها را به عنوان نمایندگان و کارگزاران مأذون از سوى نهاد مرجعیت و اجتهاد مشروع دانست. بدین روى، مى فرمود: «مگر نمى دانید که در امور عامّه وکالت صحیح نیست و این باب، باب ولایت شرعیه است; یعنى تکلّم در امور عامّه و مصالح عمومى ناس، مخصوص است به امام (علیه السلام) یا نوّاب عام او، و ربطى به دیگران ندارد و دخالت غیر آن ها در امور حرام و غصب نمودن مسند پیغمبر (صلى الله علیه وآله) و امام (علیه السلام) است.»24
البته چنانکه پیشتر اشاره شد، شیخ با اصل قانون گذارى و انتخاب وکیل و تشکیل مجلس مخالفتى نداشت. شاهد گویاى این مطلب آن است که در آغاز تشکیل مجلس، نه تنها با انعقاد آن مخالفتى ننمود، بلکه شخصاً در مجلس حضور پیدا مى کرد. مخالفت شیخ از زمانى آغاز شد که فهمید قاطبه نمایندگان مجلس درصدد هدم شریعت و ممانعت از حضور دیانت در عرصه سیاست هستند. بنابراین، باید گفت: چون مشروعیت قانون گذارى نمایندگان به تأیید صلاحیت آنان نزد فقها و مراجعه دینى به عنوان نوّاب عام امام عصر ـ عج اللّه تعالى فرجه ـ مى باشد و بسیارى از نمایندگان عصر مشروطه به علت مخالفت علنى با احکام شریعت، صلاحیت قانون گذارى و مأذون بودن از طرف نوّاب عام را از کف داده بودند، شیخ شهید اساساً مشروعیت وکالت و قانون گذارى را از آنان ساقط شده اعلان فرمود، و گرنه شیخ در آغاز نهضت با تشکیل مجلس عدالتخانه براى محدود کردن خودکامگى دستگاه حاکم کاملا موافق بود و مخالفتش از زمانى آغاز گردید که فهمید بنا بر این است که به جاى دستگاه به ظاهر مسلمان ولى بى مبالات نسبت به دستورات شرعى، رژیمى روى کار بیاید که اساساً اسلام را از ریشه قبول ندارد و درصدد حاکمیت بخشیدن به مکاتب اومانیستى و لیبرالیستى غرب است. از این رو، مى فرمود: «تمام مفاسد ملکى و مخاطرات دینى از اینجا ظهور کرد که قرار بود مجلس شورا فقط براى کارهاى دولتى و دیوانى و دربارى، که به دلخواه اداره مى شد، قوانینى قرار بدهد که پادشاه و هیأت سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدّى و تطاول را مسدود نماید. امروز مى بینیم در مجلس شورا کتب قانونى پارلمنت فرنگ را آورده و در دایره احتیاج به قانون توسعه قائل شده اند. غافل از اینکه ملل اروپا شریعت مدوّنه نداشته اند لهذا براى هر عنوان نظامنامه نگاشته اند.»25
همان گونه که اشاره شد، یکى از اقدام هاى شیخ شهید براى مبارزه با مشروطه خواهان تندرو و فرنگى مآب انتشار روزنامه بود. آن مرحوم به همّت دوستان خود، در ایّام تحصّن در حرم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) روزنامه اى منتشر مى کرد که همّ وغم آن نفى مجلس و خنثا کردن توطئه هاى مشروطه خواهان سکولار بود. این اقدام شیخ در آن شرایط، که بیشتر روزنامه ها به وسیله معارضان مذهب و روحانیت منتشر شد، کار مغتنم و مبارکى بود که به سبب چاپ پیگیر و مرتّب و درج مطالب روشنگر و افشاگرانه و بیان ضعف ها و چالش هاى مشروطه غربى با اسلام، افکار بسیارى از نیروهاى مذهبى را به سوى مخالفت و یا دست کم تردید و تجدیدنظر در حمایت از مشروطیت سوق داد. براى اطلاع از محتواى مطالب این روزنامه ها و اهمیت مطالب مندرج در آن ها و میزان روشنگرى آن ها براى جامعه، محتواى یکى از شماره هاى آن، که سیر انحراف نهضت مشروطیت را به تصویر کشیده و خواننده را در جریان روند استحاله قرار داده است، نقل مى شود:
نمونه اى از روزنامه شیخ فضل اللّه نورى
مطبوع در آستانه مقدسه حضرت عبدالعظیم سلام اللّه علیه و على آبائه الکرام
براى انتباه و رفع اشتباه از برادران دینى
روز دوشنبه هیجدهم جمادى الثانیه (1325)
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح مقاصد حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى حاجى شیخ فضل الله ـ سلمه الله ـ و سایر مهاجران زاویه مقدّسه از علماء عظام و غیرهم آن است که سال گذشته از سمت فرنگستان سخنى بمملکت ما سرایت کرد و آن سخن این بود که هر دولتى که پادشاه و وزراء و حکّامش بدلخواه خود با رعیت رفتار مى کنند، آن دولت سرچشمه ظلم و تعدّى و تطاول است و ممکلتى که ابواب ظلم و تعدّى و تطاول در آن مفتوح باشد، آبادانى برنمى دارد و لایزال بر پریشانى رعیت و بى سامانى اهالى مى افزاید، تا آنجا که بالمرّه26 آن مملکت از استقلال مى افتد و در هاضمه جانورهاى جهانخور تحلیل مى رود و گفتند: معالجه این مرض مهلک مفنى، آن است که مردم جمع بشوند و از پادشاه بخواهند که سلطنت دلخواهانه را تغییر بدهد و در تکالیف دولتى و خدمات دیوانى و وظائف دربارى قرارى بگذارند که من بعد رفتار و کردار پادشاه و طبقات خدم و حشم را هیچ وقت از آن قرار تخطّى نکند و این قرارداد را هم مردمان عاقل و امین و صحیح از خود رعایا بتصویب یکدیگر بنویسند و بصحّه پادشاه رسانیده، در مملکت منتشر نمایند و گفتند: نام آن حکمرانى قراردادى «سلطنت مشروطه است» و نام قرارداددهندگان «وکلاء» و یا «مبعوثین» است و نام مذکّر مذاکرات آن ها «مجلس شوراى ملّى» است و نام قراردادهاى آن ها «قانون» است و نام کتابچه اى که آن قراردادها را در آن مى نویسند «نظامنامه» است.
سلسله علماء عظام و حجج اسلام چون از این تقریر و این ترتیب استحضار تام بهم رسانیدند، مکرّر با یکدیگر ملاقات نمودند و مقالات سرودند و همه تصدیق فرمودند که این خرابى در مملکت ایران از بى قانونى و ناحسابى دولت است و باید از دولت تحصیل مجلس شوراى ملى کرد که تکالیف دوایر دولتى را معیّن و تصرفاتشان را محدود نماید، تا آنکه ـ بحمدالله تعالى ـ پادشاه مرحوم موفق و مساعى علماء عظام مشکور و مجلس دارالشوراى کبراى اسلامى مفتوح شد. و اعلى حضرت اقدس شاهنشاه عصر ـ خلداللّه سلطانه ـ هم باین سعادت مساعدت که مبذول مى فرمایند فائز گردید. پس عنوان سخن و مبدأ مذاکرات بى قانونى دوایر دولت بود و حاجت ما مردم ایران هم بوضع اصول و قوانین در وظایف دربارى و معاملات دیوانى انحصار داشت و بعد همین که مذاکرات مجلس شروع شد و عناوین دائر باصل مشروطیت و حدود آن در میان آمد، از اثناء نطق ها و لوائح و جرائد امورى به ظهور رسید که هیچ کس منتظر نبود و زائدالوصف مایه وحشت و حیرت رؤساء روحانى و ائمه جماعت و قاطبه مقدّسین و متدیّنین شد.
از آن جمله در منشور سلطانى، که نوشته بود مجلس شوراى ملّى اسلامى دادیم، لفظ «اسلامى» گم شد و رفت که رفت. این فقره سند صحیح دارد، عندالحاجه مذکور و مشهود مى شود. و دیگر در موقع اصدار دست خط مشروطیت از اعلى حضرت اقدس شاهنشاه عصر ـ دام ظلّه المدود ـ در مجلس در حضور هزار نفس، بلکه بیشتر صریحاً گفتند که ما مشروعه نمى خواهیم.
و دیگر برأى العین همه دیدیم و مى بینیم که از بدو افتتاح این مجلس، جماعت لاقید لاابالى لامذهب از کسانى که سابقاً معروف به «بابى بودن» بوده اند و کسانى که منکر شریعت و معتقد به طبیعت هستند، همه در حرکت آمده و به چرخ افتاده اند. سنگ هاست که به سینه مى زنند و جنگ هاست که با خلق خدا مى کنند.
و دیگر روزنامه ها و شب نامه ها پیدا شد، اکثر مشتمل بر سب علماء اعلام و طعن در احکام اسلام و اینکه باید در این شریعت تصرفات کرد و فروعى را از آن تغییر داده، تبدیل باحسن و انسب نمود و آن قوانینى که به مقتضاى یکهزار و سیصد سال پیش قرار داده شده است، باید همه را با اوضاع و احوال مقتضیات امروز مطابق ساخت، از قبیل اباحه مسکرات و اشاعه فاحشه خانه ها و افتتاح مدارس تربیت نسوان و دبستان دوشیزگان و صرف وجوه روضه خوانى و وجوه زیارات مشاهد مقدّسه در ایجاد کارخانجات و در تسویه طرق و شوارع و در احداث راه هاى آهن و در استجلاب صنایع فرنگ و از قبیل استهزاء مسلمان ها در حواله دادن شمشیر حضرت ابوالفضل و یا بسر پل صراط و اینکه افکار و گفتار رسول مختار (صلى الله علیه وآله) ـ العیاذ باللّه ـ از روى بخار خوراکى هاى اعراب بوده است; مثل شیر شتر و گوشت سوسمار و اینکه امروز در فرنگستان فیلسوف هستند خیلى از انبیاء و مرسلین آگاه تر و داناتر و بزرگ تر و ـ نستجیر بالله ـ حضرت حجة بن الحسن ـ عجل الله تعالى فرجه ـ را امام موهوم خواندن و اوراق قرآن مجید را در مقواهاى ادوات قمار به کار بردن و صفحات مشتمل بر اسم جلاله و آیات سماویه را در صحن مجلش شورا دریدن و پاشیدن. و انگارى اینکه مردم بى تربیت ایران سالى بیست کرور تومان مى برند و قدرى آب مى آورند که زمزم است و قدرى خاک که تربت است و اینکه اگر این مردم وحشى و بربرى نبودند، این همه گوسفند و گاو و شتر در عید قربان نمى کشتند و قیمت آن را صرف پل سازى و راه پردازى مى کردند و اینکه تمام ملل روى زمین باید در حقوق مساوى بوده، ذمى و مسلم خونشان متکافو باشد و با همدیگر درآمیزند و به یکدیگر زن بدهند و زن بگیرند. (زنده باد مساوات!)
و دیگر ظهور هرج و مرج در اطراف ممالک محروسه و سلب امنیت و خلاف نظم و شیوع خون ریزى و تاخت و تاز و اثاره فتن و مفاسد در هر صقع [منطقه] و هر ناحیه و رواج رقابت و خصومت و معادات در میان اهالى شهرهاى بزرگ، خصوصاً حوادث و سوانحى که در صفحه آذربایجان و سرحدات آن اتفاق افتاده و کشتارها که در کرمانشهان و فارس و حدود نهاوند و غیرها واقع شده است.
و دیگر تجرّى طبقات مردم در فسق و فجور و منکرات، مى فرمایند: چون ما و شماها همگى در طهران هستیم، فقط طهران را از شما مى پرسیم: آیا از وقتى که اسم «آزادى» در این شهر شایع شده است، سستى عقاید اهالى و درجه هرزگى ها و بى باکى ها از کجا به کجا رسیده است؟ هیچ وقت شنیده بودید که یهودى با بچه مسلمان لواط کرده باشد؟ از گذر لوطى صالح بپرسید. و هیچ وقت دیده بودید که یهودى على الرأس دختر مسلمان را کشیده باشد؟ امسال همگى دیدید. یا مستحضر شدید ذاکرین و وعّاظ مى گویند که امسال مجالس روضه خوانى و تکایاى عزادارى و اهتمام مردم در این عبادت، که از شعائر بزرگ شیعه خانه است، نزدیک به نصف به تعطیل گذشت و متروک شد. آیا هیچ انتظار چنین نتیجه را داشتید و هیچ شنیده بودید تا این تاریخ که یک آدمى در دنیا گفته و یا نوشته و پراکنده کرده باشد که الوهیت خدا مشروطه است؟ «و لقد قالوا کلمةَ الکفر.» و هیچ شنیده بودید در این یک هزار و سیصد و چند سالى که از عمر اسلام ـ ایداللّه انصاره ـ گذشته است، صورت یکى از مجدّدین دین را که در عداد کلینى و علم الهدى و محقق و شهیدین شمرده شود، به شکل حیوانى بارکش کشیده و تشهیر کرده باشند؟
و دیگر افتتاح رسوم و سیر معموله بلاد کفر در قبة الاسلام، تاریخ هجرى هیچ خبر نمى دهد که در ممالک اسلامیه مجلس ترحیم و ختم قرآن را به دستور فرنگستان تشکیل داده باشند. مسجد جامع پاى تخت اسلام فاتحه وزارى صدیقه طاهره ـ سلام اللّه علیها ـ بسیره خاصه فرنگان گلریزى کردن و دستمال هاى مشکى بر بازوى دستجات اطفال مسلمین بستن و جماعات زردشتى ها را در خانه خدا وارد ساختن و در مجلس فاتحه مخصوصاً آلافرنگ ها و پاریس پرست ها را مستخدم قرار دادن و ارباب عمایم و بزرگان شریعت را طوع یا کرهاً به آن محضر مطّهر کشیدن. اى پیروان دین اسلام! هیچ ختمى به این شکل دیده و یا شنیده بودید و هیچ شنیده بودید که رؤساء روحانى شما را عنفاً در مجلس در قطار مادام هاى فرنگان کشیده و در ازدحامى که سراپا على رغم اسلام و اسلامیان است، حاضر و مستبشر داشته باشند. آن بازار شام، آن شیپور سلام، آن آتش بازى ها، آن ورود سفرا، آن عادیات خارجه، آن هورا کشیدن ها و آن همه کتیبه هاى «زنده باد»، «زنده باد»، «زنده باد» و «زنده باد مساوات» و «برادرى ـ برابرى». مى خواستید یکى را بنویسید: «زنده باد شریعت»، «زنده باد قرآن»، «زنده باد اسلام». حقیقتاً چشم خاتم انبیاء روشن و خاطر خاتم اوصیاء خرسند، قرّة الاعین سرّة الانفس! شما را اى مسلمان ها! اى اهل طهران! به قرآن مجید، به امیرالمؤمنین، به سیدالشهداء، به امام زمان ـ ارواحنا لهم الفداء ـ قسم مى دهیم که اى پیغمبر شما حاضر بود و آن هنگامه جلو خان نگارستان را مى دید، چه مى فرمود؟ آیا نفرین مى کرد یا تبریک مى گفت؟ و آیا مى فرمود: خوب جشنى براى مجلس گرفته اید، یا مى فرمود: خوب ختمى براى اسلام گذاشته اید؟ آیا مى فرمود: زنده باد مشروطه، یا مى فرمود: أهکذا تخلفون محمّداً فى امّته؟
الها که نعمت مجلس شوراى ملّى اسلامى خصم لامذهبان باد. از طرف هیئت مهاجرین الى اللّه به جماعت آزادى خواه اعلان مى شود که اگر هزار از این حقّه ها بزنید و ساعتى صد سحر بابلى بکنید، به هیچ نتیجه نایل نخواهید شد و سحر با معجزه پهلو نخواهد زد و ما تن به تضعیف اسلام و تحریف احکام نخواهیم داد، مادام منّا الروح فى الجثمان. و دیگرهاى دیگر هم هست، بلکه بسیار است; زیرا که این طفل یک ساله ره صد ساله پیموده است، ولى از تذکار و تعداد آن ها مى ترسم برخى از صنادید سلسله و عظماء علماء عصر ـ و فّقهم الله ما یحبّ و یرضى ـ آزرده شوند ورنه سخن بسیار است.
قومى هم قتلوا امیم اخى *** فاذا رمیتُ یصیبنى سهمى
حالا از برادران پاکیزه نهاد و همکیشان ایرانى نژاد سؤال مى کنیم که آیا این فتنه هاى عجیب و این مفسده هاى عظیم در این مملکت واقع شده است یا نه؟ و آیا این حوادث فوق العاده بعد از تأسیس این وضع جدید تولید گردیده است یا نه؟ احترام مى کنیم و نمى گوییم: این شرور و مفاسد از مجلس متولّد شده و این ها اولاد اوست، مى گوییم این ها همزاد اوست. آیا مجلس دارالشوراى کبراى اسلامى به چه جهت و به کدام دلیل، باید این همه فتنه و فساد و آشفتگى بلاد و عباد همزادش بوده باشد؟ از آنجا که همه کس از حقیقت حال مطلّع نیست و از اوضاع عصر و اخبار عالم استحضار ندارد. جهت و دلیل را هم حسب التکلیف، ما خود شرح مى دهیم; زیرا که فرمودند: چون بدعت ها ظاهر بشود، بر عالم است که اطلاع خود را اظهار کند. (برادران دینى ما) در این عصر ما فرقه ها پیدا شده اند که بالمرّه منکر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرقه مستحدثه را بر حسب تفاوت اغراض، اسم هاى مختلف است: «انارشیست»، «نیهلیست»، «سوسیالیست»، «ناطورالیست»، «بابیست» و این ها یک نحو چالاکى و تردستى در اثاره فتنه و فساد دارند و به واسطه ورزشى که در این کارها کرده اند، هرجا که هستند، آنجا را آشفته و پریشان مى کنند.
سال هاست که دو دسته اخیر از این ها در ایران پیدا شده و مثل شیطان مشغول وسوسه و راهزنى و فریبندگى عوام اضل من الانعام هستند: یکى فرقه بابیه است و دیگرى فرقه طبیعیه. این دو فرقه لفظاً مختلف ولبّاً متفق هستند و مقصد صمیمى آن ها نسبت به مملکت ایران دو امر عظیم است: یکى تغییر مذهب و دیگرى تبدیل سلطنت. این اوقات این دو فرقه از سوءالقضاء هر دو در جهات مجلس شوراى ملّى ما مسلمان ها وارد و متصرف شده اند و جدّاً جلوگیرى از اسلامیت دارالشوراى ایران مى کنند و مى خواهند مجلس شوراى ایران را پارلمنت پاریس بسازند. و اینکه حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقاى حاجى شیخ فضل اللّه ـ ایده اللّه ـ طرف بى ارادتى این جماعت واقع شده و مستوجب چندین ناسزا و سب و تهمت در روزنامه ها و شب نامه ها و لوایح و منابر گردیده اند، سگ هاى جهنم بر او بانگ مى زنند و بابى ها مسلم ازو سخت مى رمند، براى همین است که ایشان کما هو حقّه بیدار این دو دسته دزد شده اند و در تنزیه مجلس شوراى از این دو فرقه پلید جدّاً ایستاده اند و به توفیق الهى تقصیر نخواهند فرمود و از جان و مال دریغ نخواهند داشت تا به جمیع علماء مذهب جعفرى، از عرب و عجم، جمیع این مطالب را محقق و مسلّم بکنند و تمام تکالیف حتمیه الهیه این مقام را بر وجه اکمل و اوفى بپردازند. تهدید آن حضرت به غوغاى سفله و اراذل از این جهت است و ارجاف گرفتن مبلغ گزاف از سفارت یا دولت یا دیگرى از این بابت است، و الاّ همه کس مى داند که خراسان بزرگ تر از قاین است و وزارت جنگ مهم تر از حکومت سیستان است و وکلاء مجلس هم امناء ملت هستند و آن تلگرافى که یک لخت کذب صریح و جعل قبیح است، از امناء ملت شایسته نبود و چنین خلاف با قسم و خیانت بر موکلّین موجب انعزال است از وکالت، مگر کسانى که هیچ مستحضر نبوده اند و هم الاکثرون بالجمله.
تمام مفاسد ملکى و مخاطرات دینى از اینجا ظهور کرد که قرار بود مجلس شورا فقط براى کارهاى دولتى و دیوانى و دربارى، که به دلخواه اداره مى شد، قوانینى قرار بدهد که پادشاه و هیئت سلطنت را محدود کند و راه ظلم و تعدّى و تطاول را مسدود نماید. امروز مى بینم در مجلس شورى کتب قانونى پارلمنت فرنگ را آورده و در دائره احتیاج با قانون توسعه قائل شده اند، غافل از اینکه ملل اروپا شریعت مدوّنه نداشته اند. لهذا، براى هر عنوان نظامنامه اى نگاشته اند و در موقع اجرا گذاشته اند. و ما اهل اسلام شریعتى داریم آسمانى و جاودانى که از بس متین و صحیح و کامل و مستحکم است، نسخ برنمى دارد. صادع آن شریعت در هر موضع، حکمى و براى هر موقع، تکلیفى مقرّر فرموده است. پس حاجت ما مردم ایران به وضع قانون منحصر است در کارهاى سلطنتى که بر حسب اتفاقات عالم از رشته شریعتى موضوع شده و در اصطلاح فقهاء دولت جائره و در عرف سیاسیین دولت مستبده گردیده است. بارى بعد از بیدار شدن حضرات مؤسّسین مجلس از حجج اسلام و سایر مسلمین به ظهور این فتن و بروز این مفاسد و اینکه تولّد این نتایج سوء از دخالت دو دسته دشمنان دین و دولت، که بابیه و طبیعیه هستند، شده است، قرار قاطع بر جلوگیرى ابدى از تصرفات لامذهبان در این اساس متین داده شد و جلوگیرى از دخالت و تصرفات این فرقه هاى فاسده مفسده به نگاشتن و ملحوظ داشتن چند فقره است در نظامنامه اساسى:
یکى آنکه در نظامنامه اساسى مجلس بعد از لفظ «مشروطه» لفظ «مشروعه» نوشته شود.
و دیگر آنکه فصل دائره به مراعات موافقت قوانین مجلس با شرع مقدّس و مراقبت هیئتى از عدول مجتهدین در هر عصر بر مجلس شورى به همان عبارت که همگى نوشته ایم، بر فصول نظامنامه افزوده شود. و هم مجلس شورى را به هیچ وجه حق دخالت در تعیین آن هیئت از عدول مجتهدین نخواهد بود و اختیار انتخاب و تعیین و سایر جهات راجعه به آن هیئت کلیةً با علماء مقلّدین هر عصر است، لاغیر. و دیگر آنکه محض جلوگیرى از فرق لامذهب، خاصّه مرتدین از دین، که فرقه بابیه و نحو آن است، حضرت حجة الاسلام و المسلمین آقاى آخوند ملاّ محمدکاظم ـ مدظلاله ـ افزودن فصلى را فرمایش فرموده اند. حکم ایشان هم معلوم است، باید اطاعت شود و مخصوصاً فصلى راجع به اجراء احکام شرعیه درباره فرقه بابیه و سایر زنادقه و ملاحده در نظامنامه اساسیه منظور و مندرج گردید.
و دیگر آنکه چون نظامنامه اساسى مجلس را از روى قانون هاى خارج مذهب ما نوشته اید، محض ملاحظه مشروعیت و حفظ اسلامیت آن، پاره اى تصرفات در بعضى فصول با حضور همگى حجج اسلامیه شده است. باید آن فصول نیز به همان اصلاحات و تصحیحاتى که همگى فرموده اند، مندرج شود و هیچ تغییر و ترک به عمل نیاید. براى نمونه آن تصرفات و تصحیحات و اصلاحات، مثلى بیاوریم تا همه برادرهاى دینى بدانند که بدواً چه بوده است و بعد چه شده است; از جمله یک فصل از قانون هاى خارجه که ترجمه کرده اند این است که مطبوعات مطلقاً آزاد است; یعنى هرچه را هرکس چاپ کرد احدى را حق چون و چرا نیست. این قانون با شریعت ما نمى سازد و لهذا، علماء عظام تغییر دادند و تصحیح فرمودند; زیرا که نشر کتب ضلال و اشاعه فحشاء در دین اسلام ممنوع است. کسى را شرعاً نمى رسد که کتاب هاى گم راه کننده مردم را منتشر کند و یا بدگویى و هرزگى را در حق مسلمانى بنویسد و به مردم برساند. پس چاپ کردن کتاب هاى ولتر فرانسوى، که همه ناسزا به انبیاء (علیهم السلام) و کتاب بیان سید على محمدّ باب شیرازى و نوشتجات میرزا حسینعلى تاکرى و برادر و پسرهایش که خدا یا پیغمبر یا امام بابى ها هستند، در روزنامجات و لوایح مشتمل بر کفر و ردّه و سب علماء اسلام تماماً در قانون قرآنى ممنوع و حرام است، لامذهب ها مى خواهند این در باز باشد تا این کارها را بتوانند کرد.
بارى، مهاجرین زاویه مقدّسه را مقصودى جز تمشیت این فقرات مسطوره، که واللّه القاهر الغالب المدرک المهلک محض حراست اسلام و حفظ شریعت خیرالانام ـ علیه و آله الصلوة و السلام ـ است، نیست. هر وقت وکلاء محترم، که همه دم از مسلمانى و دین دارى و خداشناسى مى زنند، مضایقه و ممانعت و مزاحمت خودشان را نسبت به این چهار فقره ترک گفتند و این ها را پذیرفتند، احدى از علماء اسلام و طبقات مسلمین را با ایشان سخنى نخواهد بود و مجلس دارالشوراى کبراى ملّى اسلامى هم حقیقةً به لقب «مقدّس» و دعاى «شیّداللّه ارکانه» شایسته و سزاوار خواهد گردید. «اِنَّ فى ذلکَ لذکرى لِمَن کانَ له قلبٌ اَو القىَ السَّمعَ و هو شهیدٌ.»27
سرانجام، تلاش ها و مبارزات شیخ شهید با جناح تندرو و مشروطیت، که در مجلس اول تأثیر چشم گیرى داشتند، آن ها را وادار به پذیرش اصلاحات شیخ در متمّم قانون اساسى نمود. اما این مقدار مرحوم شیخ فضل اللّه نورى و یارانش را قانع نکرد; چرا که آن ها در کنار گنجاندن مصوّبات موردنظر شیخ مانند اصل «نظارت فقها بر مصوّبات مجلس»، راهکارهایى براى فرار از قیود شریعت و نظارت علما در نظر گرفته بودند که ضمانت اجرایى مواد تضمین کننده اسلامیت مصوّبات مجلس را از بین مى برد. از این رو، مرحوم شیخ شهید به طور کلى، مشروطیت را نفى کرد و آن را مخالف و منافى مبانى و احکام اسلام اعلام نمود.
تلاش هاى شیخ نورى موجب بدبینى عده زیادى از نیروهاى مذهبى نسبت به مشروطیت گردید; ناامنى ها و تندروى ها و هرج و مرج ها به وجود آمد. پس از تشکیل مجلس اول نیز بر بى رغبتى مردم نسبت به مشروطیت افزود، به گونه اى که زمینه سرکوب مشروطه خواهان توسط محمّدعلى شاه فراهم آمد و او با استفاده از این فرصت پدید آمده، مجلس را به توپ بست.
بدین روى، مشروطه خواهان تندرو پس از فتح تهران، به سراغ شیخ نورى آمده، عقده هاى خویش از دوران استبداد صغیر به با دار کشیدن آن مرد بزرگ، خالى کردند. و این بهترین گواه بر عمق تأثیر مجاهدت هاى شیخ و کارگر بودن ضربه آن شهید به مشروطه گران خودباخته و دین ستیز بود; چرا که آن ها مى خواستند در یک فضاى آرام و با یک کودتاى بدون سر و صدا، حاکمیت را به دست بگیرند و عنصر دین و روحانیت را از صحنه بیرون کنند، ولى شیخ شهید با مقاومت خود، روند استحاله نهضت را به تأخیر انداخت و طى این دوران، زمینه آگاهى و بیدارى بخش وسیعى از نیروهاى مذهبى را فراهم نمود. ملتى را که چشم بسته به حمایت از اصلاحات مشروطه خواهان سکولار برخاسته بودند، بیدار و به تأمّل و تردید وادار کرد و مقبولیت و مشروعیت آنان را به شدت زیر سؤال برد، به طورى که پس از اعدام مرحوم نورى، چهره سفّاک و خونریز و بى رحم منادیان آزادى غربى روشن گردید. البته این بدین معنا نبود که تمام افراد جامعه به این حقیقت پى بردند; اما خیل کثیرى از مردم متدیّن فهمیدند: حکومت آرمانى و عادلانه اى که آن ها به دنبالش بودند، مشروطه اى نیست که امثال بایرم خان ارمنى و تقى زاده از آن دم مى زنند.
2. تأیید ضمنى و مصادره تدریجى
برخى از علما و روحانیان که عمدتاً در حوزه نجف حضور داشتند، به رغم مخالفت باطنى با مشروطه سکولار، اساس مشروطیت را تأیید کرده، سعى نمودند در طول زمان، آن را به نفع جنبش عدالتخانه، که بر پایه آموزه هاى دینى آغاز شده بود، مصادره کنند. تفاوت اصلى آن ها، که در رأسشان آیة اللّه العظمى آخوند خراسانى، مرجع اعلاى شیعه، قرار داشت، با شیخ فضل اللّه نورى در این بود که آن ها از سطح عالى مرجعیت شیعه و رهبرى دینى تشیّع نسبت به مشروطه موضع گرفته بودند. ولى شیخ شهید به عنوان یک فقیه و مجتهد طراز اول تهران وارد عرصه مشروطه شده بود. به طور طبیعى، توان مرجعیت و نفوذ کلام آن ها در کشور بیش از یک فقیه و مجتهد پایتخت بود. مراجع نجف اشرف در خود توان اصلاح انحرافات را از طریق بى توجهى به عناصر سکولار مى دیدند و جریان مشروطه غربى را در دل جریان عظیم مشروطه خواهى، که بخش بزرگى از آن حامى مشروطه مشروعه بودند، جریانى کوچک و ضعیف مى دانستند. از این رو، با اساس مشروطیت مخالفت ننمودند، بلکه سعى کردند با تأیید مشروطیت، که در حقیقت همان مشروطه مشروعه بود، مؤلّفه ها و نظام سیاسى مشروطه را بر مبانى اسلام منطبق ساخته، با اسلامى کردن مشروطه آن را به نفع شریعت مصادره کنند.
این همان برخوردى بود که حضرت امام خمینى (قدس سره) در انقلاب اسلامى انجام داد. حضرت امام تز «حکومت جمهورى» را از غرب پذیرفت، ولى آن را با مبانى نظام سیاسى اسلام منطبق نمود و نظام «جمهورى اسلامى» را ترتیب داد. به بیان دیگر، حضرت امام ساختار نظام جمهورى را از میان نظام هاى سیاسى روز برگزید، ولى آن را با محتواى «اسلامى» پر کرد.
ولى مرحوم شیخ به دلیل عدم برخوردارى از موقعیت علماى نجف، اگر مثل آنان عمل مى کرد، نمى توانست در دراز مدت انقلاب مشروطه را اصلاح کند. از سوى دیگر، سکوت و کناره گیرى از میدان مبارزه او را به عنصرى خنثا مبدّل مى ساخت. از این رو، وقتى دید نمى تواند موجب هدایت کل جامعه و هدایت نهضت به سوى مسیر صحیح آن شود، تمام همّت و نیروى خود را بر مبارزه با جریان مشروطه سکولار قرار داد. بنابراین، تحریم مشروطیت در مکتوبات و اعلامیه هاى شیخ شهید در حقیقت، به تحریم مشروطه سکولار و دین ستیز بازمى گردد، نه مشروطه مشروعه که خود شیخ منادى آن بود.
اکنون، با توجه به این نکته، به چگونگى برخورد علماى مشروطه خواه نجف با جریان انحرافى مشروطیت مى پردازیم. ولى چون نماینده متنفذ و مؤثر این دسته از علما در تهران مرحوم آیة اللّه بهبهانى و آیة اللّه طباطبائى، و در نجف اشرف آیات عظام آخوند خراسانى و ملاّ عبدالله مازندرانى ـ رضوان اللّه علیهم اجمعین ـ بودند، در این مقام نیز بر اساس نامه ها و آثار باقى مانده از این بزرگان بحث را هدایت مى کنیم:
البته چنان که اشاره شد، در میان این گروه از عالمان، علماى نجف نسبت به علماى تهران از نفوذ علمى و معنوى افزون ترى برخوردار بودند و در حقیقت، رهبرى و قیادت علماى تهران در دست مرحوم آخوند خراسانى قرار داشت. این گروه از علما تا پایان استبداد صغیر و آغاز مجلس دوم با مشروطه خواهان همراهى داشته، اساس جریان مشروطه را تأیید مى کردند و مخالفت هایشان بامنوّرالفکران، مخالفت موردى بوده، نه اساسى و ریشه اى. براى نمونه، مرحوم بهبهانى با منوّرالفکران در مورد قانون «مساوات» و برخى دیگر از فرقه هاى قانون اساسى اختلاف نظر داشت، ولى صلاح نمى دانست به خاطر چند مورد اختلاف نظر، به رو در رویى و مقابله همه جانبه با آن ها بپردازد. از این رو، هم ایشان و هم مرحوم طباطبائى و مرحوم آخوند و سایر عالمان نجف به رغم مخالفت و مبارزه همه جانبه شیخ شهید و اطرافیانش با مجلس اول و اساس مشروطیت، با مجلس اول همکارى مسالمت جویانه اى داشتند، اما پس از فتح تهران و اعدام شیخ شهید، یعنى زمانى که منوّرالفکران پرده نفاق را کنار زده، به صورت صریح و همه جانبه کمر به قلع و قمع نیروهاى مذهبى بستند، علمایى که به امید مصادره مشروطه به نفع مشروطه مشروعه بودند; نومید گردیدند. پس از فتح تهران، جریان هاى مشروطه خواه به دو جریان «اعتدالیون» و «افراطیون» یا دموکرات جناح اعتدالى اکثریت مجلس و جامعه مشروطه خواه تبدیل شدند. سرداران ملّى همچون ستارخان و باقرخان و برخى از شخصیت هاى سیاسى دیگر از این گروه بودند. این دسته در پى استقلال و آبادانى و عزّت کشور بودند و رمز آن را کوتاه کردن دست استبداد از امور کشور مى دیدند. آن ها تنها با دین و دینداران سرستیز نداشتند، بلکه گاه خود را به رهبران مذهبى نزدیک و با آنان پیوند برقرار مى نمودند. ولى افراطیون و یا سکولارها خواهان ایرانى سرتا پا غربى بودند. آن ها براى آبادانى و تمدن، تنها یک معنا قایل بودند و آن همان چیزى بود که در انگلیس و فرانسه و اساساً در اروپا در جریان بود. از این رو، براى نیل به فرهنگ و تمدن لائیک غرب، پس از محدود کردن قدرت استبداد و در هم شکستن قدرت محمّدعلى شاه، در مرحله دوم مبارزه، به سراغ علمایى رفتند که خواهان مشروطه مقیّد به شریعت بودند، و پس از فتح تهران و تشکیل مجلس دوم، جنگ تمام عیارى علیه جناح مذهبى آغاز کردند. رهبرى این دسته از افراطیون به دست لژهاى فراماسونرى و وابستگان نزدیک به انگلیس بود; افرادى همچون اردشیر جى، سرجاسوس انگلستان و عضو لژ بیدارى; حسینقلى خان نوّاب، فراماسونر و از عوامل دستگاه هاى اطلاعاتى انگلستان; سید حسن تقى زاده، محمّدعلى فروغى، حیدر عمو اوغلى، على قلى خان سردار اسعد، جعفر قلى خان، سردار بهادر، بایرم خان ارمنى و برخى دیگر از وابستگان به استعمار که پس از فتح تهران، اوضاع سیاسى ـ اجتماعى را در دست گرفتند و در نخستین گام، اقدام به ترور شخص یا شخصیت علماء و روحانیان حامى مشروطه نمودند. در نخستین گام، از حضور فعّال مرحوم بهبهانى در امور سیاسى ممانعت به عمل آوردند. در آستانه ورود آیة اللّه بهبهانى به تهران جمعى از فرنگى مآبان گفتند: «اگر آقا بیایند، اصلا نباید مداخله در امور داشته باشند چون این ترتیباتى که پیش آمد، همه به واسطه عدم رفتار به قانون بود. در افتتاح ثانوى مجلس، اصلا نخواهیم گذاشت که آقاى بهبهانى مداخله در امور داشته باشند.»28 به علاوه، با ترتیب اثر ندادن به دستورها و رهنمودهاى علماى نجف و ارائه شعارها و سخنان و عملکرد تند علیه اسلام و رهبران اسلامى، نجف اشرف و تهران را وادار به واکنش نمودند.
یکى از خطوطى که از این پس علماى نجفى آن را تعقیب مى کردند، جدا کردن مرز مشروطه مورد نظرشان از مشروطه سکولار بود. آن ها سعى نمودند از این طریق به مردم بفهمانند سکوت و همراهى اولیه آن ها دلیل بر حمایت و همدلى آنان با مشروطه خواهان غربگرا نبوده، بلکه از روز نخست این اختلاف وجود داشت است، ولى به خاطر مصالح مهم تر، تاکنون سکوت کرده اند تا شاید بتوان لجاجت آن ها را نسبت به مذهب و روحانیت از بین برد. ولى وقتى مدارا ثمر نبخشید، نوبت به افشاگرى و مخالفت رو در رو رسید.
مرحوم آیة اللّه مازندرانى در نامه 29 جمادى الثانى 1328 ق در این باب چنین مى نویسند:
«اول اینکه در قلع شجره خبیثه استبداد و استوار داشتن اساس قدیم مشروطیت یک دسته مواد فاسده مملکت هم به اغراض دیگر داخل و با ما مساعده بودند. ماها به غرض حفظ بیضه اسلام و صیانت مذهب، سدّ ابواب تعدّى و فعّال مایشاء و حاکم ما یرید بودن ظالمین در نفوس و اعراض فاسده دیگر، و... بعض مقدّسین خالى الغرض از مشروطیت هم به واسطه دخول همین مواد فساد در مشروطه خواهان و از روى عدم تمیز این دو امر از همدیگر، به وادى مخالفت افتادند.»
على کل حال، مادامى که اداره استبدادیه سابقه طرف بود، این اختلاف مقصد بروزى نداشت. پس از انهدام آن اداره ملعونه، تباین مقصد علنى شد. ماها ایستادیم که اساس را صحیح و شالوده را بر قوایم مذهبى، که ابداله خلل ناپذیر است، استوار داریم.
آن ها هم در مقام تحصیل مراودات خودشان، به تمام قوا برآمدند. هرچه التماس کردیم که «اِن لم یکن [لکم] دینٌ و کنتم لا تخافونَ المعادَ»، براى حفظ دنیاى خودتان هم اگر واقعاً مشروطه خواه و وطن خواه اید، مشروطیت ایران جز بر اساس قدیم مذهبى ممکن نیست استوار و پایدار بماند، به خرج نرفت. وجود قشون همسایه را هم در مملکت اسباب کار خود دانسته، اسباب بقا را فراهم و به کمال سرعت و فعالیت در مقام اجراى مقاصد خود برآمدند.
دوم اینکه چون مانع از پیشرفت مقاصدشان را، فى الحقیقه ـ ما دو نفر یعنى حضرت حجة الاسلام آقاى آیة اللّه خراسانى ـ دام ظله ـ و حقیر منحصر دانستند، از انجمن سرّى طهران بعض مطالب طبع و نشر شد و جلوگیرى کردیم. بهذا، انجمن سرّى مذکور، که مرکز و به همه بلاد شیعه دارد، و بهائیه ـ لعنهم اللّه ـ هم محققاً در آن انجمن عضویت دارند و هکذا ارامنه و یک دسته دیگر مسلمان صورتاً غیر مقیّد به احکام اسلامى، که از مسلک فاسده فرنگیان تقلید کرده اند، هم داخل هستند.
از انجمن سرّى مذکور به شیعه اى که در نجف اشرف و غیره دارند، رأى در آمده که نفوذ ما دو نفر تا حالا که استبداد در مقابل بود، نافع و از این به بعد مضر است; باید در سلب این نفوذ بکوشند و مجالس سریّه خبر داریم در نجف اشرف منعقد گردیده، اشخاص عوامى که به صورت طلبه محسوب مى شوند در این شعبه داخل و به همین اغراض در نجف اشرف اقامت دارند. این گونه اشخاص طریق سلب نفوذ را به نشر اکاذیب دانسته; چه کاغذپرانى ها به اطراف کردند و در جراید درجه کردند و ظاهراً این شعبه در همه جا مشغول است!»29
همان گونه که ملاحظه مى شود، آیة اللّه مازندرانى شیوه برخورد خود و همفکرانش را به دو مرحله همگانى در عین آگاهى از مقصود رقیب و تلاش براى مصادره مشروطیت بر اساس مذهب تقسیم مى نماید. ولى سرانجام، نتیجه مطلوب حاصل نشد و مشروطه گران سکولار به ترور شخصیت و حذف آن ها از عرصه سیاسى اقدام کردند. از این رو، علما نیز آرام ننشسته، به مقابله رو در رو پرداختند. به رغم برخى دیدگاه ها مبنى بر عدم آگاهى علماى مشروطه خواه از نیّات عناصر منحرف، صدور نامه مرحوم مازندرانى حکایت از علم و آگاهى آنان به فساد برخى از نیروهاى حامى مشروطه از روزهاى آغازین نهضت دارد. ولى ـ همان گونه که گذشت ـ از منظر علماى مشروطه خواه متقاعد نمودن منوّرالفکران به پذیرش مشروطه مشروعه امرى ممکن بود، اما از منظر شیخ شهید این امر غیرقابل وقوع مى نمود.
به هر تقدیر، با علنى شدن دشمنى مشروطه خواهان فرنگى با اسلام و روحانیت و اصرار بر محو ظاهر شریعت، علماى مشروطه خواه به همان نقطه اى رسیدند که شیخ شهید سه سال قبل بدان رسیده بود; یعنى کاملا از آن ها قطع امید کردند و اعلامیه هایى علیه آن ها صادر نمودند. در یکى از این نامه ها، که از سوى آیات عظام مراجع نجف اشرف، مرحوم آخوند خراسانى و شیخ عبدالله مازندرانى، براى عضدالملک نایب السلطنه ارسال گردیده، آمده است:
«بحمداللّه تعالى، ایران مملکتى است اسلامى و قاطبه امر و سرداران عظام ملّى و مجاهدین غیور و فداییان اسلام و قاطبه ملت با اتحاد عنصر غالب بر دیانت حقّه اسلامیه ثابت و راسخ و امتیاز مشروطیت و آزادى این مملکت جز بر اساس قویم مذهبى، که ابدالدهر خلل ناپذیر است، غیر ممکن و حفظ بیضه اسلام و صیانت وطن اسلامى همان تکلیفى را که در هرم اساس استبداد ملعون سابق مقتضى بود، در هرم مقتضى و عشّاق آزادى پاریس قبل از آنکه تکلیف اللّه ـ عزّ اسمه ـ درباره آن ها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار و خود و ملتى را آسوده و این مملکت ویران را به غمخوارانش واگذارند، تا جبران شکستگى و تدارک خرابى و سد ثغورش [حفاظت از مرزهایش ]بپردازند.»30
سپس به نمایندگان ملت در مجلس توصیه مى فرمایند تا به غوغاسالارى منوّرالفکران سکولار و تهدیدهاى آنان اعتنایى نکرده، مشکلات مردم را حل نموده، عناصر خراب کار و فساد برانگیز را از کشور خارج کنند و مصوّبات مجلس را با نظرات شوراى نگهبان و بر مبناى مذهب سامان دهند:
«نمایندگان ایران و مبعوثین دین پرست مرغوبیت از هیاهوى این دسته دشمنان دین و وطن را بکلى کنار گذارده، به اتفاق و اتحاد کلمه، عموم آقایان اعلام و امراء و سرداران عظام و مجاهد با همّت و غیرت وطن و قاطبه ملت ایران مستظهر و مجدّانه بدون هیچ پروا در مقام شست و شوى و اصلاح این مفاسد برآمده، تمام این ترتیبات مفسده و اداره سازى ها و معایب هاى دین پرور را الغا و تحمیلات خارجه از تحمّل ملت را اسقاط و ایادى فساد این دسته اعادى دین و وطن را از مداخله در امور مملکت بکلى مقطوع و هرکس را از فسادش کاملا ایمنى حاصل نباشد، وجوباً به سمت معشوقش گسیل داشته، قوانین مملکتى را با حضور هیئت مجتهدین عظام نظّار، که سابقاً به مجلس محترم معرفى شدند، مطابق قانون اساسى عاجلا مرتّب و از منکرات اسلامیه و منافات مذهب به کمال شدت و سختى جلوگیرى فرموده....»31
آن گاه براى جلوگیرى از فتنه گرى ها و توطئه ها و اشاعه منکرات، به بهانه آزادى بیان، به نایب السلطنه راهکار کنترل مطبوعات را چنین پیشنهاد مى فرمایند: «هیئت نظّارى از عارفین به شرعیات و سیاسیّات براى نظر در مطبوعات قبل از طبع هم ـ چنانچه فعلا در ممالک عثمانى مرسوم است ـ مقرّر، و اصل طبع را بدون امضاى هیئت مجتهدین عظام نظّار براى خود و اعیان ارسال فرمایند تا انظار خواهان را هم در این باب، که مفتاح سعادت دین و دنیاى ملت آینده است، مدخلیت دهیم.»32
این نامه، که به تاریخ 29 جمادى الثانى 1328 هـ. ق نگاشته شده، نشانگر آن است که علماى نجف دیگر از عناصر تندرو ناامید شده، بناى قطع دست آنان در امور سیاسى کشور را دارند.
نکته قابل توجه دیگر اینکه علماى نجف در این نامه، عضدالملک را، که از خاندان قاجار و نایب السلطنه به حساب مى آمده، مخاطب قرار داده اند و این نشانگر آن است که آنان مانند مرحوم شیخ شهید به این نتیجه رسیده بودند که استبداد منوّرالفکران به دلیل تضاد با معنویت و دیانت، افسار گسیخته تر و مرزنشناس تر از استبداد قاجار مى باشد. از این رو، براى تحقق اصلاحات، ابتدا باید ریشه آن ها را کند و در مرحله بعد، باقى ماندگان قاجاریه را کنار زد.
نکته دیگر در نامه مزبور، عزم جدّى علماى نجف براى شرکت و دخالت فعّال در مسائل ریز و درشت حوادث انقلاب مى باشد، به گونه اى که راهکارهایى براى نظارت بر روند چاپ مطبوعات ارائه کرده اند و یا وقتى تقى زاده، رهبر تندرو و دین ستیز و فرنگى مآب در مشروطه دوم با اعمال تند و با چهره بى نقاب به جنگ دیانت آمد، آن دو عالم بزرگوار نجف در تاریخ 12 ربیع الثانى 1328 به طور صریح، او را فردى فاسدالعقیده معرفى کرده، خواهان اخراجش از کشور شدند. متن حکم آیات عظام خراسانى و مازندرانى در مورد فساد مسلک سیاسى تقى زاده به شرح ذیل مى باشد:
از قصر [شیرین] به طهران.
مقام منیع نیابت سلطنت عظمى، حضرات حجج اسلام ـ دامت برکاتهم ـ مجلس محترم ملّى، کابینه وزارت، سرداران اعظم! چون ضدیّت مسلک سیدحسن تقى زاده، که جدّاً تعقیب نموده است، با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدّسه بر خود داعیان ثابت و از مکنونات فاسده اش علناً پرده برداشته است، لذا از عضویت مجلس مقدّس ملّى و قابلیت امانت نوعیه لازمه آن مقام منیع بالکلیه خارج و قانوناً و شرعاً منعزل است.
منعش از دخول در مجلس ملّى و مداخله در امور مملکت و ملت بر عموم آقایان علماء اعلام و اولیاء امور و امناء دارالشوراى کبرى و قاطبه امرا و سرداران عظام و آحاد عساکر معظّمه ملّیه و طبقات ملت ایران ـ ایدهم اللّه بنصرة العزیز واجب و تبعیدش از مملکت ایران فوراً لازم و اندک مسامحه و تهاون حرام و دشمنى با صاحب شریعت. بجاى او، امین دین پرست و وطن پرور ملت خواه صحیح المسلک انتخاب فرموده، او را مفسد و فاسد مملکت شناسند و به ملت غیور آذربایجان و سایر انجمن هاى ایالتى و ولایتى هم این حکم الهى ـ عزّ اسمه ـ را اخطار فرمایند و هرکس از او همراهى کند، در همین حکم است. ولا حول ولا قوّة الاّ باللّه العلى العظیم، و بجمیع ما رقم.
قد صدر الحکم من الاحقر عبداللّه مازندرانى، قد صدرالحکم من الاحقر الجانى محمدکاظم الخراسانى بذلک.»33
گرچه حکم مزبور با اعمال نفوذ علیقلى خان سردار اسعد هم فکر و هم مرام ماسون تقى زاده افشا نشد، یعنى او از نایب السلطنه، علیرضا خان عضدالملک، خواست که از ابلاغ حکم آیات عظام نجف اشرف خوددارى ورزد، 34 اما نشان داد که علما مشروطه را انقلابى برخاسته از ایمان مذهبى مردم در راه ظلم و ستم دانسته و خود را به عنوان ولى و حاکم الهى حاکم بر جامعه اسلامى مى بینند و از این رو، حکم اخراج تقى زاده را از مجلس به عنوان یک حکم قانونى و شرعى صادر کرده اند. و از سوى دیگر، منعکس کننده جدّیت علماى نجف به درگیرى و مقاومت در مقابل کسانى است که با غوغاسالارى و تهدید و تطمیع مى خواهند مشروطیت را به نفع استعمار مصادره کنند.
در ابتداى نهضت، مانند سایر علما، شیخ شهید دنبال عدالت خانه بود و همراهى اش با انقلابیان به انگیزه لگام زدن بر مرکب چموش و خودمحور درباریان آغاز گردید، ولى وقتى با اصرار منوّرالفکران و روحانى نمایان خودباخته براى برقرارى مشروطیت و مجلس شورا مواجه شد، آن را پذیرفت، طبق نقل ناظم الاسلام، آیة اللّه بهبهانى در پاسخ سید جمال واعظ، که خواهان برقرارى مجلس شورا به جاى عدالت خانه بود، فرمود: «این لفظ هنوز زود است و به زبان نیاورید. فقط به همان لفظ عدالتخانه اکتفا کنید تا زمانش برسد.»35
مرحوم طباطبائى نیز در مراحل آغاز نهضت، از حکومت مشروطه دفاع مى کرد; نخستین بار در مهاجرت کبرا وى به طور رسمى در جمع علما در حمایت از مشروطیت سخن گفت که با مخالفت شیخ شهید مواجه گردید. البته به نظر مى رسید وجه حمایت مرحوم طباطبائى با مرحوم بهبهانى از حکومت مشروطه متفاوت بود، سخنان مرحوم طباطبائى نشانگر آن است که او قدرى به حکومت مشروطه به عنوان یک حکومت نجات بخش ملت اعتقاد پیدا کرده بود، ولى مرحوم بهبهانى از روى ناچارى به حکومت مشروطه تن داد. ولى هر دو خواهان مشروطه بودند. اما مرحوم شیخ شهید از همان آغاز با طرح شعار مشروطه مخالف بود.
به هر تقدیر، هم بهبهانى و هم طباطبائى در مجلس اول حضور فعّال پیدا کردند و هر دو قانون اساسى را امضا نمودند. شاید آن ها مانند علماى نجف گمان مى کردند با مدارا و همراهى با مشروطه گران سکولار مى توان از عناد آنان با دین و روحانیت کاست و حکومتى با ساختار ظاهرى مشروطه، ولى با محتوا و پایه هاى دینى تشکیل داد، ولى به مرور زمان در مشروطه دوم، یعنى پس از استبداد صغیر، هر دو مغضوب مشروطه خواهان سکولار واقع شدند. و به این نتیجه رسیدند که کینه منوّرالفکران با دین و روحانیت به سبب دل دادگى به تمدن الحادى غرب، ریشه دارتر از آن است که با مدارا و همراهى درمان شود. از این رو، مرحوم آیة اللّه بهبهانى نیز در مشروطه دوم با تأسّى از علماى نجف اشرف، به مقابله با عناصر دموکرات مجلس و بیرون مجلس پرداخت و از نفوذ سیاسى و دینى اجتماعى خود در میان جناح اعتدالى براى مبارزه با سیاست هاى عناصر سکولار بهره گرفت و به همین دلیل، مغضوب آن ها واقع و ترور گردید. ایشان در یکى از پیغام هاى خود، پس از بازگشت به تهران در مشروطه دوم به سردار اسعد بختیارى، که از رهبران نظامى مشروطه غربى به حساب مى آید و در فتح تهران و تحولات به وجود آمده در مشروطه دوم نقش شایانى ایفا نموده، مى فرماید: «به سردار اسعد بگو: تو آن قدر که به قول خودت شرافت تحصیل کردى، صد مقابل آن براى مملکت و مسلمانى خرابى بار آوردى! بگو: تو آخر کجا شعور وکالت را دارى؟ تو چه مى فهمى وکالت [چه] چیز است؟! تو باید به قوّه سرنیزه کار بکنى. مى بینم عن قریب صاحب شریعت از تو انتقام ها بکشد. شماها نمى دانید [نمى توانید] مسلمانى را از بین ببرید.»36
آرى، علمایى که با روش ملایم از طریق مدارا با مشروطه گران غربى معامله مى کردند، نتوانستند آن ها را به پذیرش مشروطه مشروعه وادار نمایند. از این رو، به سیاست مقابله صریح متوسّل شدند که به قتل آیة اللّه سید عبدالله بهبهانى و مرگ مشکوک مرحوم آیة الله العظمى آخوند خراسانى انجامید.
درگیرى و مقابله این گروه از علماى مشروطه خواه با جناح تندرو و سکولار مشروطه مشروعیت و مقبولیت آنان را از بین برد و جناح مذهبى و نیروهاى دیندار را به طور یکپارچه در مقابل آنان قرار داد. مرز میان مشروطه مشروعه و مشروطه غربى روشن گردید و بسیارى از چهره هایى که پشت پرده هاى نفاق پنهان شده بودند، ماهیت خود را نشان دادند. در چنین فضایى، اگر نیروهاى مذهبى و روحانیت به طور فعّال در صحنه حضور داشتند و برخوردهاى تهاجمى و فعّال خود را استمرار مى بخشیدند زمینه پیروزى فراهم بود، ولى ظاهراً تاریخ نشانگر آن است که برخورد نیروهاى مذهبى با موج مشروطه غربگرا پیش از آنکه یک برخورد فعّال باشد، یک برخورد انفعالى بود. از این رو، رنگ مقاومت در برابر جریان سکولار بیشتر به صورت نفى و انکار زبانى و نوشتارى بود، و حال آنکه انقلاب در آن مقطع نیازمند حضور فعال رهبران دینى و نیروهاى مذهبى در صحنه بود. پس از فتح تهران و اعدام شیخ شهید و سخنان کفرآمیز امثال تقى زاده، مردم مسلمان مرز حق و باطل را تشخیص دادند. در چنین شرایطى، اگر علما و روحانیان به صورت فعّال در صحنه حضور پیدا مى کردند، به یقین اوضاع را به دست مى گرفتند و نیروهاى سکولار را سخت سرکوب مى کردند، ولى متأسفانه بسیارى از نیروهاى مذهبى به دلیل نومیدى از اصلاح امور، از میدان مبارزه کنار کشیدند و همین امر زمینه را براى جولان دادن و ابستگاه استعمار انگلیس و فراماسونرها و پیروان فرق ضالّه فراهم آورد.
آن گروه از علمایى که از نجف اشرف به سوى تهران در حرکت بودند نیز در میان راه با مرگ مشکوک آیة اللّه العظمى آخوند خراسانى از ادامه مسیر منصرف شدند و بدین سان، کانون هاى رهبرى نهضت در نجف اشرف و تهران به شهادت و رحلت دو شخصیت بزرگ و دو رهبر خبیر و بیدار نهضت، یعنى مرحوم آخوند خراسانى و شهید شیخ فضل اللّه نورى بى فروغ گردید و انقلاب به دست نااهلان افتاد.
جمع بندى
در یک نگاه کلى، مى توان گفت: روحانیت و رهبران دینى در نهضت مشروطه مانند یک پیکر واحد و یک لشکر به حساب مى آمدند که به دنبال رفع ظلم و خودکامگى و برپایى عدالت و قسط در جامعه بودند. از این رو، در ابتداى نهضت براى رسیدن به این هدف مقدّس وارد میدان شدند، ولى پس از پیروى نهضت وقتى با تهاجم جریان بیمار منوّرالفکران دین گریز مواجه گردیدند، ابتدا نیروهاى رده دوم روحانیت به مقابله با آن برخاستند و سپس نهاد فرماندهى کل نهضت، یعنى مرجعیت شیعه دست به کار شد. دلیل درگیرى دو مرحله اى علما با موج استحاله نهضت هم نقابدار بودن رجال مشروطه غربى بوده، به طورى که مقابله همگانى و همه جانبه با آن ها در مرحله نخست، براى افکار عمومى قابل توجیه نبود و سکومت محض و مداراى همگانى نیز موجب تسریع عملیات استحاله نهضت و از کف رفتن فرصت مقابله مى شد. از این رو، مرحوم شیخ فضل الله نورى و اطرافیانش در مرحله نخست، در مقابل موج انحراف ایستادگى کرد و با مشروطه اى که موجب زوال دین در جامعه مى شد، دست به گریبان شد و به رغم متهم شدن به استبداد و خودکامگى، دست به مقاومت زد و تا پاى دار ایستادگى کرد و سرانجام روند استحاله نهضت را به تأخیر انداخت.
و در مرحله دوم، پس از فاش شدن نیّات شوم و ماهیت پوشالى رهبران مشروطه غربى، سایر رهبران دینى نهضت بپا خاسته، مشروعیت و مقبولیت مشروطه و فساد مسلک سیاسى سردمدارانشان را اعلان کردند و بدین سان، عملیات سکولاریزه کردن نهضت را متوقف ساختند و منوّرالفکران خودباخته غرب را در غربى کردن ایران در فضایى آرام و در حال خفتگى ملت مسلمان ناکام گذاردند و این سیر به پیش مى رفت تا با حضور فیزیکى فعّال در صحنه سیاسى ایران، ابتکار عمل را از دست دشمن مکار بگیرد. اما در میان راه، با ترورها و توطئه هاى مشروطه چیان لامذهب رهبران مؤثر روحانیت به شهادت رسیدند و یا به طرز مشکوکى رحلت نمودند و انقلاب به دست نااهلان افتاد.
پى نوشت ها
1ـ تاریخ استقرار مشروطیت در ایران، اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، ترجمه حسن معاصر، ص 158.
2ـ ناظم الاسلام کرمانى، تاریخ بیدارى ایرانیان، تهران، آگاه، ج 1، ص 322.
3الى 5ـ محیط مافى هاشم، مقدّمات مشروطیت، تهران، فردوسى، ج 1، 1363 ش، ص 108 / ص 313 / ص 314.
6ـ ر. ک: محمد ترکمان، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات... و روزنامه شیخ فضل الله نورى، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362 ش، ج 1، ص 114.
7ـ ر. ک: غلامحسین زرگرى نژاد، رسائل مشروطیت، رساله حرمت مشروطه، ص 166.
8الى 15ـ ر. ک: همان، ص 160 / ص 162 / ص 162 / ص 166 / ص 166 / ص 167 / ص 153 / ص 158.
16و17ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین، رسالة تذکرة الغافل، ص 178 / ص 180.
18ـ مقصود میرزاملکم خان ارمنى از مروّجان مشروطه غربى است.
19الى 24ـ غلامحسین زرگرى نژاد، پیشین، رساله تذکرة الغافل، ص 181 / ص 184 و 185 / همان، ص 182 / ص 183.
25ـ هما رضوانى، لوایح آقا شیخ فضل الله نورى، تهران، نشر تاریخ ایران، ج 1، 1361 ش، ص 31.
26ـ به طور کلى.
27ـ محمد ترکمان، پیشین، ج 1، ص 260 تا 269.
28ـ محمدمهدى شریف کاشانى، واقعات اتفاقیه در روزگار، تهران، نشر تاریخ ایران، ج 1، 1362 ش، ص 418.
29ـ موسى حقّانى، مقاله «تهران و تبریز دو کانون پر التهاب مشروطیت»، فصلنامه تخصصى تاریخ معاصر ایران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال سوم، ش 10 (تابستان 1378)، ص 245ـ246.
30الى 32ـ همان، ص 242ـ243 / ص 243ـ244 / ص 244.
33ـ اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقى زاده، به کوشش ایرج افشار، جاویدان، ج 1، 1359 ش، ص 207 و 208.
34ـ همان، ص 538، نقل از فصلنامه تخصصى تاریخ معاصر ایران، پیشین، ص 239.
35ـ ناظم الاسلام کرمانى، پیشین، ج 1، ص 373.
36ـ مرکز اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، ش 32 ق، نقل از فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال سوم، ش 10، ص 228.
منبع: ماهنامه معرفت / شماره 77، ویژه نامه تاریخ
نویسنده : جواد سلیمانى
نظر شما