سوییزى و بازسازى مارکسیستى اقتصاد
پل مارلو سوییزى اقتصاددان مارکسیست آمریکایى، در ۲۷ فوریه ۲۰۰۴ (۱۸ اسفند ماه ۱۳۸۲) در نیویورک درگذشت. پیشتر وعده ارائه شرحى از آراى وى را داده بودیم. آنچه مى خوانید رئوسى است از زندگى و آراى سوییزى. این مقاله به زودى در شماره چهارم فصلنامه اقتصاد سیاسى نیز به چاپ خواهد رسید.
«... باید نتیجه گیرى کنیم که به علت تفاوت هاى بنیادین بین اقتصاد سوسیالیستى و اقتصاد سرمایه دارى، بخش سوسیالیست جهان به سرعت ثبات خواهد یافت و به سوى دستیابى به سطح زندگى بالاتر حرکت خواهد کرد، ولى بخش امپریالیست دچار مشکلاتى که به قدر کافى با آنها آشنا هستیم خواهد شد. معهذا، باید پذیرفت که این امر نهایتاً مسئله را حل نمى کند، زیرا غیرقابل تصور است که این دو نظام [بتوانند] به مدت نامحدودى در کنار هم ادامه حیات دهند. بعید نیست که ، به تعبیرى، قدرت جاذبه اصولاً نیرومندتر و باثبات تر نظام سوسیالیستى تدریجاً اثر متلاشى کننده اى را بر ساختار نظام امپریالیستى اعمال کند، ابتدا توانایى تجاوزگرى آن را از کار بیندازد و سپس ذره ذره تار و پودى که این نظام را به عنوان یک ساختار اجتماعى منسجم حفظ مى کند از هم بپاشد.»
سوییزى، نظریه رشد سرمایه دارانه
سوییزى اقتصاددان مارکسیست مستقل و بحث برانگیز، فرزند یک بانکدار موفق و ثروتمند نیویورک بود. او نخستین کتابش را در ۱۹۴۲ به نام نظریه توسعه سرمایه دارى منتشر ساخت. این کتاب که تعریفى روشن و صریح از مارکسیسم و نحوه استفاده از مفاهیم آن را در تحلیل اقتصادى و اجتماعى به دست مى داد، در دوران اوج چپ گرایى در غرب در دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ به منبعى کلیدى مبدل شد.
سوییزى در مدرسه شبانه روزى معروف Philips Exeter Academy در نیوانگلند و سپس در دانشگاه هاروارد به تحصیل اقتصاد نوکلاسیک پرداخت و در سال هاى تحصیل در این دانشگاه سردبیرى روزنامه دانشجویى Harvard Crimson را به عهده داشت. در سال ۱۹۳۲، او به مدرسه اقتصاد و علوم سیاسى دانشگاه لندن رفت. در دانشگاه لندن، در آن نخستین سال هاى ویران کننده کسادى بزرگ سوییزى از نظر فکرى و سیاسى دستخوش تحولى عمیق شد، تحولى که منبعث از ظهور هیتلر، آشوب هاى دانشجویى، دوستى با اقتصاددانان جوانى همچون جون رابینسون، اسکار لانگ و ابالرنر و به ویژه دروس مبهوت کننده هارولد لاسکى استاد علوم سیاسى دانشگاه لندن بود.
سوییزى خود را یک «مارکسیست خودآموخته، مارکسیستى معتقد ولى جاهل» مى خواند و علت علاقه مند شدنش به مارکسیسم و اندیشه هاى رادیکال را، همانند بسیارى از جوانان هم نسل خود «اوضاع جهان در اوایل دهه ۱۹۳۰، یعنى کسادى بزرگ و وضعیت بین المللى که مقدمه جنگ جهانى دوم بود» مى دانست. بارى در ۱۹۳۳ او به هاروارد بازگشت تا در مقطع دکترى به تحصیل بپردازد و در ۱۹۳۸ رساله تحسین برانگیزش را با عنوان کارتل ذغال سنگ در دوران انقلاب صنعتى انگلستان به پایان رساند و سپس به عنوان مدرس دپارتمان اقتصاد هاروارد به تدریس پرداخت و در همان حال پژوهش درباره نخستین اثرش را شروع کرد و در همین سال ها بود که اتحادیه معلمان هاروارد را بنیان نهاد.
در دهه ۱۹۳۰، سوییزى از شاگردان برجسته ژوزف شومپیتر، اقتصاددان محافظه کار اتریشى، در دانشگاه هاروارد بود. او به رغم اختلاف ایدئولوژیکى مورد تحسین و احترام استاد بود و دوستى عمیق آنها مادام العمر دوام یافت. مى گویند تحسین شومپیتر از سوییزى به آن اندازه بود که وقتى در کتابش، سرمایه دارى، سوسیالیسم و دموکراسى، نوشت: «سرمایه دارى دوام نخواهد یافت زیرا آزادى اندیشه و نتیجتاً مردمى را با توانش هاى انتقادى پرورش مى دهد و قطعاً [زمانى] این اذهان قدرتمند سلاحشان را به روى نارسایى هاى سرمایه دارى خواهند گشود»، شاگردش را مدنظر داشت. و باز هم وقتى شومپیتر در ادامه خاطرنشان کرد که «سوسیالیسم موفق خواهد شد، شاید به شکلى عجیب، ولى، با این حال [نظامى] مساوات طلب خواهد بود، زیرا تا حدودى متفکران طراز اولى که از بى شعورى و بى عدالتى هاى سرمایه دارى ناراضى شده اند به راس یک جامعه سوسیالیستى صعود خواهند کرد و باعث خواهند شد که این جامعه به نحو مطلوب عمل کند» چه فرد دیگرى را جز سوییزى شاگرد و دست پرورده اش، مى توانست در ذهن داشته باشد. مباحثات شومپیتر و سوییزى به مباحثاتى مشهور در محافل علمى هاروارد مبدل شد. ساموئلسن، فارغ التحصیل هاروارد، ضد کمونیست سرسخت، برنده جایزه نوبل و استاد اقتصاد دانشگاه ام آى تى که کتابش به مدت چند دهه کتاب درسى دانشکده هاى اقتصاد دانشگاه هاى جهان بود، یکى از این مباحثات بین استاد و شاگرد را با عنوان «آینده سرمایه دارى» که در سالن مملو از جمعیت Littauer Center برگزار شد، سال ها بعد در مجله نیوزویک به عنوان داستان «شعبده باز زیرک»۱ در برابر «شوالیه نجیب زاده جوان» ۲ بازگو کرد که در آن سوییزى خود را در زمره خوش آتیه ترین اقتصاددان نسل خود تثبیت کرده بود.
در دوران جنگ جهانى دوم، سوییزى به مدت چهار سال در بخش تحقیقات دفتر خدمات استراتژیک، که به منزله سازمان اصلى اطلاعاتى آمریکا، در واقع شکل ابتدایى CIA بود، خدمت کرد. سپس براى مدتى کوتاه به عنوان مدرس به هاروارد بازگشت ولى در ۱۹۴۶، با آن که دو سال و نیم از قراردادش با دانشگاه هاروارد باقى بود آنجا را ترک کرد تا مکتب مستقل آمریکایى اندیشه مارکسیستى را بنیان نهد. در ۱۹۴۸، او و لئو هوبرمان، روزنامه نگار امور کارگرى، در مبارزه انتخاباتى حزب پیشرو هنرى والاس فعالیت کرد. والاس که جناح چپ جنبش اتحادیه کارگرى _ بقایاى لیبرال ها، سوسیالیست ها و کمونیست هاى دوران اصلاحات «رسم نو» (New Deal) دهه ۱۹۳۰ فرانکلین روزولت _ از او حمایت مى کرد از موضع ضدجنگ سرد مبارزه انتخاباتى را انجام مى داد و قاطعانه شکست خورد. سوییزى و هوبرمان تصور مى کردند که یکى از دلایل شکست جنبش والاس عدم تمایل آن به بیان بدیل هاى سوسیالیستى بود.
آنها فکر کردند که براى از میان بردن این خلأ، حضور نشریه اى ضرورى است تا برداشتى از اوضاع جارى را از منظر سوسیالیستى ارائه کند. بنابراین، در ۱۹۴۹، آنها با پولى که سوییزى از پدر به ارث برده بود، به رغم شدت گرفتن جنگ سرد و شروع مک کارتیسم، مجله ماهانه ( Monthly Review (MR ، مجله مستقل سوسیالیستى، را منتشر ساختند. این مجله به خصوص در دهه ۱۹۶۰ اندیشه بسیارى از متفکران بزرگ از جمله هربرت مارکوزه و دیگر رادیکال هاى آن دوران را تحت تاثیر قرار داد. شمارگان MR هرگز زیاد نبود، در اوج خود در اوایل دهه ۱۹۷۰ به ۱۲۰۰۰ رسید و امروز به حدود ۷۰۰۰ تنزل یافته است، ولى نفوذ آن در محافل چپ و به خصوص بر اعضاى پیشین حزب کمونیست آمریکا چشمگیر بود. بارى، با وخیم تر شدن اوضاع سیاسى و اوج جو تفتیش عقاید، دادستان ایالت نیوهمپشایر سوییزى را به علت خوددارى از تسلیم یادداشت هاى سخنرانى اش در دانشگاه نیوهمپشایر به عملیات ضد رژیم متهم کرد. در نتیجه سوییزى به مدت کوتاهى به زندان رفت ولى در ۱۹۵۷ دادگاه عالى ایالات متحده حکم دادگاه ایالت نیوهمپشایر را نقض کرد. این حکم دادگاه عالى یکى از چند حکمى بود که تدریجاً به بگیر و ببند چپ ها در ایالت متحده پایان بخشید.
در دهه ۱۹۵۰ سوییزى و پل باران، استاد دانشگاه استانفورد و دوست و همکار سوییزى، از موضع آمریکا در جنگ سرد انتقاد مى کردند ولى حامى اتحاد شوروى نیز نبودند. هر دو از طرفداران انقلاب کوبا بودند و کتاب مشترکشان، سرمایه انحصار (۱۹۶۶)، را در واقع به چه گوارا تقدیم کردند. جان کلام آنها در این کتاب این بود که تحولات سرمایه دارى آمریکا، که به سلطه شرکت هاى بزرگى مى انجامد که نه از طریق قیمت ها بلکه از طریق تبلیغات رقابت مى کنند، موجب مى شود که اقتصاد نتواند مازاد سرمایه را جذب کند. در نتیجه آمریکا به سوى سرمایه گذارى این سرمایه مازاد نه در راه هاى سازنده بلکه در راه هاى نظامى و دیگر اشکال زیان آور و بیهوده سوق داده مى شود. سوییزى به خصوص دشمن تبلیغات بود و مى گفت «تبلیغات با ارزش ترین دارایى معنوى ما، یعنى اعتقاد به وجود هدف هاى ارزشمند فعالیت بشرى و احترام به شرافت انسان را متلاشى و نهایتاً نابود مى سازد.» در ۱۹۶۰، به دنبال انقلابى که کاسترو را به قدرت رساند، سوییزى و هوبرمن به کوبا سفر کردند تا تحولاتى را که در حال رخ دادن در امر آموزش، ملى سازى صنایع و اصلاحات ارضى بود مطالعه کنند.
در شماره ویژه اى از MR با عنوان کوبا: کالبدشناسى یک انقلاب، که فروش بین المللى بزرگى به دست آورد، آنها نتیجه گیرى کردند که این تغییرات داراى خصلتى سوسیالیستى هستند. تقریباً یک سال پس از انتشار این شماره ویژه بود که کاسترو تحولات کوبا را شاید تحت تأثیر نتیجه گیرى آنها، تحولاتى سوسیالیستى اعلام کرد. علاقه و توجه MR به انقلاب کوبا حاکى از درگیرشدن بیشتر با انقلابات و مسائل جهان در حال توسعه بود. سوییزى بیش از پیش توجهش را به مسائل اقتصادى، سیاسى و محیط زیستى در جهان سوم معطوف کرد و در ۱۹۷۱ نوشت که تضاد اصلى [سرمایه دارى] ... در درون بخش پیشرفته نیست بلکه بین بخش پیشرفته و بخش توسعه نیافته [جهان] است.» این استدلال مخاطبانى مشتاق در میان بسیارى از کسانى که مخالف طرح هاى امپریالیستى ایالات متحده در ویتنام و جاهاى دیگر بودند پیدا کرد. سوییزى، پس از درگذشت هوبرمان در ۱۹۶۸ از هرى مگداف، اقتصاددان پیشین دوران «رسم نو» دعوت کرد تا سردبیرى مشترک MR را بپذیرد. سال هاى پایانى دهه ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۱۹۷۰ اوقاتى هیجان انگیز براى مگداف بود؛ کتابش، عصر امپریالیسم (۱۹۶۹) به همراه کتاب سرمایه انحصار به دو منبع اساسى مطالعه براى نسل جوان رادیکال غرب تبدیل شده بود. در دهه هاى ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ سوییزى به ایراد سخنرانى هایى در ژاپن، هند، اروپا و آمریکاى لاتین پرداخت و با علاقه زیادى که به مسایل محیط زیست در او ایجاد شده بود مقاله اى درباره شهرها و خودروها و خطرات «خودرویى شدن»۳ نوشت. علاوه بر این، او در دهه ۱۹۷۰ بحث هاى هیجان انگیزى با موریس داب، کمونیست بریتانیایى و استاد دانشگاه کمبریج، درباره گذار فئودالیسم به سرمایه دارى داشت. سوییزى بسیار جلوتر از اغلب هم عصران خود به روشنى روندها و گرایش هاى نظام سرمایه دارى را مشاهده مى کرد، یعنى تصرف بیشتر و بیشتر ثروت جامعه توسط ثروتمندان، خطر این هرم باریک قدرت خرید (ثروتمندان) براى ثبات کل نظام، و ضرورت حمایت چپ از ایستادگى کارگران در مقابل تجاوزگران. با مطالعه آثار سوییزى، بیش از صد مقاله و بیست کتاب، مى توان فهمید که چرا سربازان آمریکایى در هائیتى یا در عراق هستند، چرا جان کرى دکترین مداخله گرى تدریجى را اعلام مى کند، چرا آلن گرینسپن، رئیس خزانه دارى ایالات متحده، خواهان کاهش دوباره مزایاى بیمه اجتماعى است. با وجود این، سوییزى همچون بسیارى از اقتصاددانان مارکسیست هم نسل خود نتوانست موفقیت نظام سرمایه دارى را پیش بینى کند، نظامى که در آن مخالفت، مقاومت و پایبندى به اصول خویش امکان پذیر است.
پى نوشت:
۱- Foxy Merlin شعبده باز و پیشگوى دربار پادشاه آرتور.
۲- Galahad شوالیه افسانه اى دوران پادشاهى آرتور که به خاطر خلوص و پاکى به جام مقدس دست یافت.
۳- automobilisation
منبع: / روزنامه / شرق ۱۳۸۳/۰۳/۱۹
نویسنده : محمود عبدالله زاده
نظر شما