موضوع : پژوهش | مقاله

مرلوپونتی و تناقض مسیحیت(1)

از نظر مرلو – پونتی‌ ما در متون مسیحی و عملکرد مسیحیت در طول تاریخ با نوعی تناقض مواجهیم: مسیحیت گاهی به آرمان‌های بشری خدمت کرده است و گاهی خیانت. این تناقض در نمود بیرونی مسیحیت، ریشه در ذات درونی آن دارد یعنی اعتقاد به یک خدای درونی (خدای پدر) و یک خدای بیرونی (خدای پسر). ایمان به خدای پدر به معنای تسلیم در برابر ارادة او و راضی شدن به وضع موجود است. انسانی که دارای چنین ایمانی است عالم را جدی نمی‌گیرد و به سستی و تنبلی گرایش پیدا می‌کند. اما ایمان به خدای پسر باعث ورود انسان به تاریخ و خلق معنا و ارزش می‌شود. انسانی که از این ایمان برخوردار است جهان را جدی می‌گیرد و می‌کوشد تا آن را تغییر دهد.
مرلو – پونتی معتقد است که این تناقض نتایج اجتماعی، سیاسی و اخلاقی نامطلوبی به همراه دارد. مسیحیت از این جهت که به خدای پدر معتقد است محافظه کار است اما از این حیث که به خدای پسر اعتقاد دارد انقلابی است. فرد مسیحی چون به دو خدا ایمان دارد نه یک محافظه کار خوب است و نه یک انقلابی خوب؛ بنابراین فردی غیرقابل اعتماد است. مرلو – پونتی پس از رد مسیحیت به عنوان دینی الهی، در تفسیری دنیوی از دین آن را پدیده‌ای می‌داند که بر استحکام روابط میان انسان‌ها برای رسیدن به جهانی بهتر تأکید می‌کند. در پایان نظر منتقدان مرلو – پونتی بیان می‌شود.


مرلو – پونتی معتقد است که وقتی به متون رسمی مسیحیت و همچنین به عملکرد مسیحیت، به ویژه مذهب کاتولیک، در طول تاریخ می‌نگریم با نوعی ابهام و تناقض مواجه می‌شویم. بعضی از متون انسان را در جستجوی معنا، حقیقت و ارزش کمک می‌کند و حامی او در این راه هستند اما برخی دیگر در مقابل چنین جستجویی می‌ایستند و انسان را از آن بر حذر می‌دارند. در بعضی از برهه‌های تاریخ، مسیحیت از آزادی و حقوق بشر حمایت کرده و در برابر رژیم‌های مستبد ایستاده است اما در برخی دیگر مدافع استبداد بوده و کوشش انسان‌ها را برای رسیدن به آزادی و پیشرفت محکوم کرده است. مسیحیت گاهی محافظه‌کار بوده است و گاهی انقلابی. در طول تاریخ با بسیاری از مسیحیان مواجه می‌شویم که شریک انسان در جستجوی بلوغ اجتماعی بوده‌اند اما در مقابل، مسیحیان بسیاری نیز وجود داشته‌اند که به این جستجو خیانت کرده‌اند. حوادث خوشایند و ناخوشایندی در گذشتة مسیحیت وجود داشته است. چنین حوادثی در حال حاضر هم وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت.
از نظر مرلو – پونتی در بحث از مسیحیت ما نباید خود را به قلمرو واقعیت‌های تاریخی محدود کنیم. زیرا در این صورت شخصی که حامی مسیحیت است می‌تواند بر حوادث خوشایند و مطلوب در تاریخ مسیحیت تأکید کند و با بزرگ کردن آنها ادعا کند که مسیحیت همواره در مسیر درست گام برداشته است؛ در مواردی هم که برخی از مسیحیان اعمال ناشایستی انجام داده‌اند، علت آن دور شدن از تعالیم مسیحیت بوده است. همانطور که خیانت یهودا را نمی‌توان به حساب استادش، یعنی مسیح، گذاشت جنایت‌های کلیسا را نیز نمی‌توان معلول عیب و نقصی در مسیحیت دانست. فرد مسیحی حتی اگر بپذیرد که در گذشته مرتکب اعمال بدی شده است، باز می‌تواند توبه کند و قول دهد که در آینده آنها را تکرار نخواهد کرد. «او در مورد گذشته خود را گناهکار و در خصوص آینده بی‌گناه می‌داند» (Merleau – Ponty, 1964 A, P. 173). از سوی دیگر، او خود را در برابر آنچه مسیحیان در گذشته انجام داده‌اند مسئول نمی‌داند. او مسئول تاریخ مسیحیت نیست بلکه مسئول مسیحیتی است که از حالا به بعد به وسیلة او ساخته خواهد شد. فرد مسیحی گذشته را متهم می‌کند و از آینده می‌خواهد که دوباره تشنة عدالت باشد. او از مسیحیت می‌خواهد که بار دیگر نسبت به ندای وجدانش حساسیت نشان دهد. آنچه بیان شد موضعی است که پدر دانیلو در بحث خود با پی‌یر هروه اتخاذ کرده است. مرلو – پونتی در ابتدای مقالة «ایمان و حسن نیت»(1) به بحثی که میان این دو در گرفته بود می‌پردازد. هروه رویدادهای تاریخی‌ای را ذکر می‌کند که در آنها مسیحیت به آرمان بشریت خیانت کرده است اما دانیلو این رویدادها را اشتباهاتی قابل اغماض می‌داند و در مقابل به رویدادهایی اشاره می‌کند که در آنها مسیحیت به این آرمان وفادار باقی مانده است. او گناهانی را که مسیحیان مرتکب شده‌اند اموری عرضی می‌داند که به ذات پاک مسیحیت خدشه‌ای وارد نمی‌آورد. انتقاد مرلو – پونتی به هروه این است که او در نقد مسیحیت از قلمرو اصول و مفاهیم به قلمرو رویدادهای تاریخی و در واقع از قلمرو حقیقت به قلمرو واقعیت تنزل کرده و به همین دلیل است که نتوانسته دانیلو را قانع کند. از نظر مرلو- پونتی، هروه اشکال اساسی مسیحیت را در نیافته است.
انتقاد مرلو – پونتی به مسیحیت به قلمرو دیگری تعلق دارد. «انتقاد مرلو – پونتی به مسیحیت عمیق‌تر از اعمال خوب و بد مسیحیان است» (Miceli, 1971, PP. 290-291). او می‌پذیرد که در میان مسیحیان افراد شایسته و ناشایستی وجود داشته‌اند اما تأکید می‌کند که «مذهب کاتولیک تاریخی صرفاً شامل تعدادی متن یا مجموعه‌ای از افراد نیست؛ آن یک دستگاه، نهاد یا جنبش با منطقی فراگیر است که به رغم متون خاص و عقاید فردی، بدون تردید به شیوه‌ای مرتجعانه عمل می‌کند» (Merleau-Ponty, 1964 A,P. 172). تناقضی که در متون مسیحی، اعمال بیرونی مسیحیان، و بطور کلی در تاریخ مسیحیت دیده می‌شود ریشه در ذات مسیحیت دارد. این تناقض ناشی از یک بیماری است که در تار و پود مسیحیت ریشه دوانده است. مرلو – پونتی برای روشن شدن مطلب از تشبیهی استفاده می‌کند. او تاریخ مسیحیت و رویدادهای آن را به بدن، و ذات و ماهیت مسیحیت را به روح تشبیه می‌کند. بدن و روح از یکدیگر غیرقابل انفکاک هستند و هر یک نمایانگر دیگری است. از بررسی و مطالعة بدن می‌توان به ویژگی‌های روح پی برد؛ به همین ترتیب بررسی مسیحیت تاریخی می‌تواند راهی برای رسیدن به ماهیت مسیحیت باشد. ما با مطالعة عملکرد مسیحیت در طول تاریخ می‌توانیم نقاب از چهرة آن برداریم و صورت واقعی‌اش را نشان دهیم. موضع‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی مسیحیان مبتنی بر ساختار درونی مسیحیت و از آن جدایی‌ناپذیر است. بنابراین نمی‌توان مسیحیان را به سبب عملکرد سیاسی و اجتماعی‌شان سرزنش کرد و در عین حال اعتقاد داشت که حیات درونی و ذاتی آنان از این سرزنش مصون است. «رفتار اجتماعی فرد کاتولیک را نمی‌توان بدون اشاره به حیات درونی او مورد انتقاد قرار داد» (P.173).مواضع و رفتار کلیسا و مسیحیان در زمینة مسایل سیاسی و اجتماعی ریشه در تمامیت مسیحیت و نگرش نادرست آن به عالم و آدم دارد. «در مذهب کاتولیک، به عنوان یک راه روحانی، باید ابهامی وجود داشته باشد که با ابهام آن به عنوان یک پدیدة اجتماعی مطابقت دارد» (Ibid). مرلو-پونتی ابهام یا تناقض ذاتی مسیحیت را ناشی از اعتقاد به یک خدای درونی و یک خدای بیرونی می‌داند که با «دین پدر» و «دین پسر» مطابق است. «مذهب کاتولیک، ایمان هم به یک خدای درونی و هم به یک خدای بیرونی را فرض می‌گیرد. این، صورت‌بندی دینی تناقض‌های آن است» (Ibid).

خدای درونی (خدای پدر)
مرلو-پونتی از قول آگوستین نقل می‌کند که «به درون روی آور» زیرا «حقیقت در انسان درونی سکنی دارد». فرد مسیحی با روی گرداندن از امور خارجی و عطف توجه به درون خود، خدای درونی را می‌یابد. او خدا را در خود درونی خویش می‌یابد. زیرا خدا از خود او به او نزدیک‌تر است. خواه خدا الگویی باشد که روح من بر اساس آن آفریده شده است و خواه من خدا را هنگامی تجربه کنم که از خودم به عنوان روح آگاه می‌شوم، در هر صورت خدا به قلمرو سوژه تعلق دارد نه به قلمرو جهان. خدا آن روشنایی و نوری است که من در بهترین لحظاتم احساس می‌کنم. او به هر چه من می‌دانم علم دارد زیرا عالم مطلق است. از آنجا که خدا حقیقت است، من همواره با گفتن آنچه به آن فکر می‌کنم، به او خدمت می‌کنم، البته به شرطی که در روشن کردن افکارم حداکثر تلاشم را کرده باشم. «مؤمن بودن به معنای صادق بودن است. ایمان یعنی حسن نیست»(2) (P.174).
اطاعت از خدا عبارت از تسلیم شدن در برابر یک ارادة بیگانه و مبهم نیست بلکه عبارت از انجام هر کاری است که دوست داریم انجام دهیم زیرا، همانطور که گفته شد، خدا از خود ما به ما نزدیک‌تر است. اعتراف لفظی به وجود خدا ارزشی ندارد؛ آنچه ارزشمند است شهادتی است که خدا از طریق روح درون ما به وجود خویش می‌دهد. از آنجا که خدا در درون انسان است هیچ نیرویی نمی‌تواند انسان را مجبور به ایمان آوردن کند. زور و اجبار می‌تواند باعث ریاکاری شود اما منجر به ایمان درونی نمی‌شود؛ «با اسلحه نه می‌توان به دین حمله کرد و نه می‌توان از آن دفاع نمود» (P.174). بدینسان دین جنبة سرمدی به خود می‌گیرد و آسیب‌ناپذیر می‌شود. خدا، برخلاف اشیاء، برای وجود خود به زمان و مکان نیاز ندارد، او هم جا هست و هیچ جای خاصی نیست. روی گرداندن انسان‌ها از خدا تنزلی در مرتبه و مقام او پدید نمی‌آورد، بنابراین «گناه، غیرواقعی است. اگر اعمالم بر خلاف وجدانم باشد من دیگر روح نیستم، من دیگر خودم نیستم. من هیچ کار مثبتی انجام نمی‌دهم؛ شر فقط فقدان خیر است» (Ibid). اما در این صورت «انجام عمل خیر» نیز معنای خود را از دست می‌دهد زیرا خیر در روح و در نهایت در خدای سرمدی قرار دارد.
همواره جنبه‌ای از مکتب رواقی در مفهوم خدا وجود دارد: اگر خدا وجود داشته باشد، پس کمال قبلاً بیرون از این جهان بدست آمده است. از آنجا که کمال نمی‌تواند افزایش یابد، به بیان دقیق، هیچ کاری برای انجام وجود ندارد. «پادشاهی من پادشاهی این جهان نیست» کارهای خوب پیامدهای فرعی دین هستند. آنها به خیر کلی نمی‌افزایند، درست همان طور که بینهایت با افزودن یک واحد دیگر افزایش نمی‌یابد. سرنوشت ما در اینجا اهمیت چندانی در جهان دیگر ندارد زیرا خدا تحت هر شرایطی شایستة ستایش است. بیائید در او آرامش یابیم. تقدیرگرایی. در هر صورت سرنوشت ما در اینجا بی‌اهمیت است؛ ما فقط باید آن را، چه خوب چه بد، هنگامی که فرا می‌رسد بپذیریم. هر چه باشد ما هیچ حقی در مورد زندگی نداریم. «خواست تو انجام خواهد شد». انسان از حق خود در خصوص زندگیش چشم‌پوشی می‌کند. زندگی او بسته به خواست خداست، همانطور که زندگی کودکان به خواست پدر و مادرشان بستگی دارد. همانگونه که هگل گفت این حکومت خدای پدر است. (Ibid)
در این قطعه از مقالة «ایمان و حسن نیت» مرلو-پونتی به برخی دیگر از نتایج پذیرش خدای درونی یا خدای پدر می‌پردازد. از آنجا که خدا کامل‌ترین موجود است پس کمال و خیر مطلق در او تحقق یافته است.(3) با توجه به اینکه به امر مطلق نمی‌توان چیزی افزود پس انسان نمی‌تواند کاری کند که باعث افزایش کمال و خیر شود. این بدان معناست که انسان هیچ کاری برای انجام ندارد. «وقتی کاری برای انجام وجود ندارد، آزادی بشری – که از نظر فرد اگزیستانسیالیست واقعیت بشری / است – خفه می‌شود» (Bannan, 1966, P.346). انسانی که آزادی عمل خود را از دست داده است، تنها کاری که می‌تواند بکند این است که با دور شدن از جهان به درون خود روی آورد و با خودش یکی شود. این یکی شدن با خود را اگزیستانسیالیست‌ها «صداقت» می‌نامند. شخص صادق فقط می‌کوشد خودش باشد. اما یکی شدن با خود یکی شدن با خدا نیز هست زیرا خدا از خود ما به ما نزدیک‌تر است. به همین دلیل است که پیشتر گفتیم «مؤمن بودن به معنای صادق بودن است». انسانی که از جهان بریده و با خدا یکی شده است، تابع و بندة خداست. او راضی به رضای خدا می‌شود و تن به سرنوشت محتوم خود می‌دهد. خدا مهر تأیید خود را بر وضع موجود زده است و انسان نیز حق ندارد آن را تغییر دهد. ایمان به خدای درونی باعث می‌شود تا عالم و آدم اهمیت خود را از دست بدهد زیرا امر زمانمند در مواجهه با امر سرمدی رنگ می‌بازد و بی ارزش می‌شود. فرد مسیحی دیگر دلیلی برای جستجوی حقیقت و وضع ارزش‌ها ندارد. اگر تاریخ معنا،حقیقت و ارزش در خدا تمام می‌شود، پس میل به ساختن تاریخ و تلاش برای رسیدن به جهانی بهتر چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ (4) ایمان به خدای درونی یا خدای پدر به این معناست که انسان زندگی در این عالم را جدی نگیرد و از هرگونه حق و ادعایی در خصوص آن دست بکشد. او باید با تسلیم شدن در برابر اراده الهی، در خدایی که همواره شایستة حمد و سپاس است آرامش یابد. اما این آرامش چیزی جز تنبلی و سستی نیست. فرد مسیحی با شعار «خواست تو انجام خواهد شد» یا «هرچه خواست خدا باشد همان می‌شود» خود را به یک شیء در دستان خدا تبدیل می‌کند و به خواب «تقدیرگرایی» فرو می‌رود. دین پدر، انسان را تبدیل به فردی خیالباف و رؤیاپرداز می‌کند که همواره خواب زندگی اخروی را می‌بیند و در بهشتی که وعده‌اش به او داده شده است زندگی می‌کند. نتیجة این دلمشغولی این است که انسان متدین جامعه گریز و حتی جامعه ستیز می‌شود. او از جامعه بیگانه می‌گردد و در رشد و پیشرفت آن مشارکت نمی‌کند. او «مرغ باغ ملکوت» است نه «از عالم خاک» و در این چند روز که از بدنش قفسی ساخته‌اند برای آخرت کار می‌کند نه برای دنیا، او انسانی در میان انسان‌ها نیست.

ادامه دارد ...


منبع: / فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 2 – 3، تابستان و پاییز ۱۳۸۶/۰۸/۰۰
نویسنده : هدایت علوی تبار

نظر شما