خدا و جهان در نظام فلسفی ارسطو و فارابی(2)
فارابی و نظریه نوافلاطونی فیض
فارابی نظام عالم وجود را به طور کلی بر نظریه فیض بنا میکند. اما این نظریه اصلاً ابداع او نیست بلکه ریشه در اندیشه فلاسفه قدیم یونان، مخصوصاً فلوطین دارد. اهمیت فلسفه فلوطین در نظریه فیض (Emanation) نهفته است و این نظریه بر تمام نظام فلسفی «واحد محور» فلوطینی سایه افکنده است. فلوطین نظریه صدور را در انثاد و اثولوجیا مطرح نموده است. این نظریه نخستین بار با ترجمه اثولوجیا مورد توجه متفکران مسلمان قرار گرفت. منتخبی از آثار فلوطین با روایت و تفسیر فرفوریس صوری (شاگرد فلوطین) نخستین بار در قرن دوم هجری از زبان سریانی توسط عبدالمسیح بن ناعمه حمصی (حدود220 هـ - ق) با انتساب به ارسطو و تحت عنوان اثولوجیا به عربی ترجمه شد و سپس به درخواست احمدبن معتصم (خلیفه عباسی218-282) توسط یعقوب بن اسحق کندی اصلاح و تدوین جدید یافت (ابن ندیم، 1343،ص460) و از همان آغاز ورود فلسفه یونانی به جامعه اسلامی مورد توجه و اقبال اندیشمندان و متفکران مسلمان قرار گرفت. اکثر محققان دلیل اقبال فیلسوفان مسلمان به این کتاب را انتساب آن به ارسطو دانستهاند اما شاید، سازگاری محتوای این کتاب با عقاید دینی فیلسوفان مسلمان نیز در این اقبال مؤثر باشد. توجه به اهمیت این کتاب در تاریخ فلسفه اسلامی تا حدی است که فیلسوفان مسلمان از کندی تا ملاصدرا در آثار و اندیشههای فلسفی خویش به نحوی به اثولوجیا و شیخ یونانی ارجاع دادهاند.
نظریه فیض فلوطین درصدد بیان نحوه صدور کثیر از واحد و بیان اوصاف سلبی و اثباتی فاعل مفیض است. این نظریه که انواع واسطههای بین احد و عالم طبیعت (عقل و نفس) را نیز برمیشمرد مبتنی بر مبانیای است که از جمله آنها میتوان به قاعده بسیط الحقیقه، قاعده الواحد، ابداع عالم، وساطت عقول، قدم عالم و دوام فیض اشاره کرد(افلوطین،1362، ص131؛ قمی، 1360، ص158).
در بیان ماهیت فیض، نظرات فلسفی مختلفی ارائه شده است. نوافلاطونیان نیز در تعریف آن یک سلسله استعارات و تشبیهات ارائه دادهاند. در نظریه فلوطین، «فیض» کمال و امتلاء است. «هستی به اصطلاح نخستین شدن» است، چون «نخستین» کامل و پر است و چیزی نمیجوید و چیزی ندارد و نیازمند چیزی نیست، تقریباً میتوان گفت لبریز شد و از این لبریزی چیزی دیگر پدید آمد (افلوطین، 1362،ص68).
فعل واحد محض در اثولوجیا، اعطاء وجود و احداث هویت اشیاء است بنابراین او معطی هویت اشیاء است و درنتیجه هرگونه فضیلت وجودی نیز ازناحیه او اعطا میشود (ص 62)
جهان به منزله فیض صادر از خدا، سه صورت یا روایت عمده دارد. طبق نظر فلوطین «احد» یا «خدای واحد» فراتر از اندیشه و وجود است. اگر قرار بود جهان بخشی از «احد» باشد صرافت و بساطت او از بین میرفت، و اگر با عمل اراده، جهان را میآفرید، تغییرناپذیری او از دست میرفت؛ بنابراین افلوطین نظریه صدور» را مطرح کرد که نفس و جهان مادی از «احد» فیضان و صدور مییابد (چنانکه اشعه از خورشید صادر میشود) بیآنکه قیومیت او خدشهدار گردد (خرمشاهی، 1372، صص 24ـ25)
علت اولی (احد) در اثولوجیا بسیط محض و فوق علم و عقل است و غرض فاعلی از صدور و فیضان ندارد. مطابق قاعده الواحد، صدور کثیر از او بیواسطه نبوده بلکه با وساطت عقول صورت میگیرد 0افلوطین، 1362، ص 119، 131 و 135)
در نظریه فلوطین صدور عالم از «واحد» به طریقه مباشر نیست. زیرا اولاً خلق مقتضی تغییر در ذات خالق است و تغییر نقص است و دور از ذات خالق که کمال محض است. ثانیاً خالق فوق عالم است اما خلقت و خلق، مقتضی اتصال دائم بین خالق و مخلوق. ثالثاً مبدأ نخستین واحد است و از او به نحو مباشر بجز واحد صادر نمیشود. این نظریهایست که در مدرسه اسکندریه مطرح بوده و فارابی از آن، برای ارتباط خدا با کائنات ـ با حفظ وحدت خداوند متعال و صدور کثیر از واحد ـ سود میجوید.
فارابی بنیاد نظام عالم وجود را بر نظریه فیض قرار میدهد لیکن در نظام فلسفی خویش، توضیح، تبیین و تصویری خاص و متمایز، از نظریه فیض فلوطینی ارائه میکند. پایهگذاری مبنایی فلسفی برای تشریح امکان فاعلیت وجودی و ارائه نظریه فیض در فارابی مبتنی بر نظریه ابداعی وی در بحث وجود و ارائه نظریه تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت یا چیستی و هستی اشیاء است. فارابی طبق این نظریه، موجودات را در انقسام اولیه به واجبالوجود و ممکنالوجود تقسیم مینماید. واجبالوجود که تنها اوست که به ضرورت وجود خویش هستی یافته است، یگانهای که وجود محض است و نمیتواند ماهیتی داشته باشد جدای از وجود، و ماهیات با امکان محض مناسبت دارد.
این تقسیم از سویی زمینهساز تدوین و تشکیل نظریه فاعلیت وجودی به معنای فاعل معطی وجود گردید و زمینه وابستگی و تعلق موجودات را ازناحیه وجود به مبدأ هستی فراهم آورد. از سوی دیگر وی بر اساس نظریه تمایز، وجود واجبالوجود و خالق عالم را به عنوان معطی وجود و فاعل وجودی، و معیت او با عالم را اثبات کرد.
«فیض به معنای لبریز شدن از جهت پری و امتلاء است و اطلاق فیض بر جهان به عنوان فعل صادر از واجبالوجود به این معنا است که جهان به عنوان فعل لازم لاینفک ذات او است. اما اگر صدور جهان از ناحیه ذات واجبالوجود همانند جاری شدن آب از سرچشمه و یا چون نم و یم باشد که با عمل صدور از فاعل کاسته شود و زمانیکه دوباره به مصدر خود برگردد چیزی به مصدر افزوده شود، چنین اعتقادی با اصول فلسفه اسلامی سازگار نیست. در فلسفه اسلامی در مقابل نظریه متکلمان که فعل فاعل مختار را منفک از او میدانند، واجبالوجود فاعل تام با علم و اراده دانسته میشود که فعل او لازم لاینفک اوست در عین حال چیزی از او کاسته نمیشود و به او چیزی نیز افزوده نخواهد شد. بنابراین قدر مشترک موردنظر از این واژه در فلسفه اسلامی عبارت ازآن است که فعل واجبالوجود لازم لاینفک فاعل بوده و علم عنایی منشأ این فعل است. (3)
فارابی برخلاف سنت فلسفی نوافلاطونی تبیینی عقلی از فیض ارائه میدهد که «عالم از او پدید آمد ازآن حیث که او به ذات خود عالم بود، پس علم او، علت وجود عالم است» (1349 الف، ص 49. بنابراین مبدأ نخستین فارابی فاعل بالطبع نیست که صدور اشیاء از او بدون معرفت حاصل شود، بلکه همان فاعل بالعنایه مشاء است که ظهور و صدور اشیاء از او، از ناحیه علم او به ذاتش حاصل میشود. او مبدأ نظام خیر در وجود است و علم او علت وجود شیئی است که به او علم دارد، لذا علم خدا که علم فعلی ـ نه زمانی ـ است برای ایجاد اشیاء کافی است و همین علم علت وجود جمیع اشیاء است.
در هر حال صدور موجودات از مبدأ اول، نه از راه قصد و اراده و نه به مقتضای ذات بوده بلکه صرفاً از تعقل ذات باری تعالی نسبت به ذات خویش که عقل محض و خیر مطلق است ناشی شده است. بنابراین چون واجبالوجود کمال محض و فیاض مطلق است بدون قصد و اجبار و بلکه از راه علم و اختیار فیض وجود را به موجودات ارزانی داشته است و این فیضان ناشی از تعقل ذات خود اوست. وجودی که از او صادر میشود وجودی ابدی و نافی عدم است، نه اینکه صرفاً وجود مسبوق به عدم اعطا نماید لذا مبدأ نخستین فارابی علت مبدع صادر اول است. فارابی اساس را بر خلقت ابداعی عالم قرار داده و صدور موجودات را از راه فیض تبیین مینماید.
ابداع
فارابی با استناد به اثولوجیا که «وجود مساوق با زمانمندی نیست و فاعلیت احد نیز به تبع ذات او، فاعلیت فوق زمان است و نه در ظرف زمان، خلقت کل آفرینش نیز واقع در لازمان است» (افلوطین، 1362، ص 124) قائل به نظریه ابداع است. او مبدأ نخستین را فاعل مبدع و خلق ابداعی و دوام فیض را سازگار با فاعلیت وجودی مبدأ واحد و قدم عالم میداند و ابداع را به حفظ و دوام وجود شیء که وجود آن لذاته نیست و دوامی که از ناحیه هیچ علتی جز ذات مبدع نیست، تعریف میکند. ابداع یا به معنا ایجاد شیء است، بدون اینکه مسبوق به ماده و زمان باشد و یا به این معنا که هیچ واسطهای غیر از فاعل در میان نباشد. طبق معنای اول عقول و حتی خود ماده و زمان ابداعی خواهند بود. اما طبق معنای دوم فقط صادر اول ابداعی است (فارابی، 1349 الف، ص 6).
فارابی میگوید «بین او و موجودات علت دیگری واسطه نیست» یعنی میان فاعل نخستین و فعل او هیچ واسطهای نیست و سایر موجودات ازناحیه ذات او ایجاد میشوند زیرا وجود آنها فائض و فیضان وجود است و این فیض ناشی از تعقل واجبالوجود است. لذا همه آنچه از او صادر می شود از ناحیه تعقل او صادر میشوند و موجودات از آن جهت که موجودند، معقولند و از همان جهت معقولیت، موجود.
بنابراین تمایزی بین نفس وجود آنها و معقولیت آنها نبوده و یکی مترتب بر دیگری نیست. چنانکه وجود باری تعالی نیز همان نفس معقولیت اوست و چون در او عقل و عاقل و معقول یکی است، لازم است صور معقوله نیز نفس وجودشان همان نفس معقولیت آنها باشد وگرنه معقولات دیگری علت وجود این صور معقوله خواهند بود و این منجر به تسلسل خواهد شد (1992 ب، ص 380)
ایجاد موجودات از ناحیه واجب و از جهت فیض وجود او است، وجود او به اقتضاء ذات اوست و وجود موجودات از لوازم وجود او از لواحق گوهری او این است که خلق جهان همه از او صادر میشوند و وجودی که منشأ جود و وجود به خلق و منشأ خلاقیت و فیض است، عین ذات اوست و چنین نیست که واجد دو وجود باشد یکی ذات و یکی منشأ فیض؛ یکی وجودی که گوهر ذاتش به آنست و یکی وجودی که به وسیله آن افاضه وجود میکند. در افاضه به غیر نیز نیاز به چیزی که خارج از ذات او باشد ندارد، نه محتاج به حرکتی است که به واسطه آن چیزی و حالی که فاقد بوده حاصل کند و نه نیازمند به آلت و ابزار است. از سوی دیگر ممکن نیست که هیچ امری مانع از افاضه وجود موجودات از ناحیه نفس ذات وی شود. از اینرو صدور موجودات از ذات وی به طور مطلق تأخر زمانی ندارد بلکه موجودات بلافاصله از ذات حق صادر گشته و نوع تأخر آنها تأخر معلول از علت است.
پس موجود اول به واسطه ضرورت ذاتیهای که دارد موجودات این عالم را پدید میآورد و این عالم چیزی به کمال وجود اعلی و اتم او نمیافزاید و به هیچ وجه تعینی از جهت علت نهایی یا غایی برای او نیست. لذا «هو الاول و الاخر لانه هوالفاعل و الغایه،فعلیته ذاته و ان مصدر کل شیء عنه و مرجعه الیه» (ص 14). در این فیضان وجود، مبدأ اول از تمامی وسایط و اعراض در تحقق اغراض عالیه خود در خلق عالم مستغنی است و هیچ مانعی چه داخلی و یا خارجی نمیتواند از جریان این افاضه دائمی ممانعت نماید (1371، ص 155؛ 1992 ب، ص 4؛ 1379، ص 91).
فارابی با ارائه نظریه فیض،اغلب توابع و لوازم ضروری آن مثل قاعدهالواحد، کیفیت صدور کثیر از واحد، وساطت عقل، مراتب و درجات وجود و مسئله قدم عالم را نیز پذیرفت؛ هرچند نظریه فیض در نظام فلسفی او تقریر و تبیینی جدید یافت.
مبادی نظریه فیض فارابی
نظریه فیض در نظام فلسفه فارابی مبتنی بر سه اصل است: 1ـ تمایز متافیزیکی وجود و ماهیت و تقسیم موجودات به واجبالوجود بذاته و ممکن الوجود بذاته 2ـ قوه فیض و ابداع در تعقل خداوند و عقول مفارقه و 3ـ قاعده الواحد.
طبق مبدأ دوم، علم و قدرت و اراده در خداوند متعال و همچنین در عقول مفارقه یکی است و کافی است که خداوند متعال به چیزی علم داشته باشد (به چیزی بیاندیشد). در اندیشه او آگاهی (علم) به آن چیز و توجه به آن و اراده و ابداع عین یکدیگر بوده و امری واحد است. چنانکه مشائیان در مورد انسان نیز مثال میزنند که تصور سقوط و حضور صورت آن در ذهن و خیال سبب سقوط خواهد بود، اما در انسان این اعمال به ترتیب زمانی رخ میدهد و عمل انجام نمیپذیرد مگر به نحو متعاقب؛ گرچه در زمانی اندک باشد. اما در مورد خداوند متعال که کائن ازلی است ومنزه از مکان و زمان و نقص و ماده، فعل او به نحو ضرورت ازلی تحقق مییابد.
این امر فارابی را به قول ازلیت ماده و جهان رهنمون شده است. زیرا قدیم چنین است که یا هرگز از او چیزی ایجاد نمیشود و فعلی صادر نمیگردد و یا ایجاد و فعل او مستمر و دائمی خواهد بود. لذا اگر خداوند قدیم فرض شود و عالم (ممکنات) از او صادر نشود مگر به تراخی زمانی، به تدریج و تأنی (نظر متکلمان) و این تأخیر به سبب آن باشد که نخست در امر ایجاد جهان از عدم مرجحی نبوده و عالم از امکان به وجود خارج شده است، جای این اشکالات خواهد بود که چه کسی او را ایجاد (احداث) نموده و چرا در حدوث و ایجاد تأخیر کرده است. این نقص در ادراک پدید آورنده یا تجدد غرض و یا ایجاد وسیله، و یا عدم قدرت،یا عدم اراده بر ایجاد که سپس اراده به ایجاد تعلق گرفته است، خواهد بود و تمام این امور دال بر نقص در ذات باری تعالی است و خدا منزه از هر نقصی است. از ازل خدا بوده و عالم (جهان) نیز با او معیت داشته است؛ هرچند به تقدم ذاتی (نه زمانی) که نحوه تقدم علت است بر معلول، بر عالم تقدم دارد.
بنابراین مبدأ نخستین (خدا) از حیث ذات ازلی است و عالم (جهان) نیز قدیم است ولی نه از حیث ذات بلکه از حیث زمان یعنی زمانی نیست و نبوده که نتوان تصور نمود که عالم نبوده است. زیرا خود زمان معلول جهان و حرکت افلاک است و قدمت جهان و استمرار وجود آن از ناحیه علت ازلی (خدا) است. فاعلیت احد در اثولوجیا نیز هرچند فوق علم و عقل است نه توأم با آن؛ ولی فوق زمان است و نه در زمان. بنابراین خلقت کل آفرینش نیز در لازمان است (افلوطین، 1362، ص 124).
با ارائه این نظریه (پذیرش ازلیت ماده با حفظ تقدم و شرف علی باری تعالی بر جمیع کائنات) فارابی و ابن سینا و پیروان آنها سعی در توافق و نزدیکی بین دین و فلسفه نمودند.
اما مبدأ سوم، از واحد ازآنجهت که واحد است جز واحد صادر نشود که مفاد قاعده فلسفی «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» را تشکیل میدهد و یکی از مهمترین قواعد فلسفی محسوب میشود که بسیاری از مسائل فلسفی به نحو مستقیم و یا غیرمستقیم بر آن مترتب است و مورد پذیرش اکثر حکمای اسلامی قرار گرفته، ریشههای آن تا ارسطو قابل پیگیری است. فارابی مبتکر این قاعده را ارسطو میداند و در این مورد به سخن زنون که از شاگردان ارسطو بوده و مفاد این قاعده را از استاد خویش شنیده استناد میکند: «از معلم خویش ارسطو شنیدم که گفت اگر از علت واحد حقیقی دو امر صادر شود، خالی از دو وجه نیست یا این دو امر از حیث حقیقت مختلفند و یا در جمیع امور متفق میباشند. اگر متفق باشند که دو نیستند و اگر مختلف باشند علت واحد نخواهد بود» (فارابی، 1349 ب، ص 8). پیش از فارابی نیز مفاد این قاعده در آثار یعقوب ابن اسحاق کندی ـ نخستین فیلسوف مسلمان ـ به نحو صریح قابل بررسی و استناد است (کندی، 1348، ص 15) و پیش از وی نیز فلوطین این قاعده را در زمره مبادی نظریه فیض قرار داده است. اما مهمترین براهین در اثبات این قاعده در آثار شیخالرئیس ابوعلی سینا و شاگرد وی بهمنیار مشاهده میشود.
ادامه دارد ...
منبع: فصلنامه / حکمت و فلسفه / 1386 / شماره 9 ۱۳۸۶/۰۰/۰۰
نویسنده : طاهره کمالی زاده
نظر شما