بلا از دیدگاه عطار نیشابوری و مولوی(2)
موضوع : پژوهش | مقاله

بلا از دیدگاه عطار نیشابوری و مولوی(2)


بلا در آثار عطار با واژه‌ها و مفاهیم وابسته
در نظر عطار، بلا امتحان دشوار الهی است برای بندگان، بویژه عشاق تا در این میانه، عاشق راستین از مدعی شناخته شود. (20)
عطار می‌گوید: حق تعالی، ارواح را سه هزار سال پیش از اشباح آفریده و همه را در یک صف پیوست و قرارداد و دنیا را بر آنها جلوه داد. نه از ده، ارواح، به دنیا گراییدند. آنگاه بهشت از سوی راست پدید آمد و دوزخ از سمت چپ آشکار گردید. عده کمی باقی ماندند که میل دنیا نکردند و آرزوی بهشت و بیم دوزخ آنها را فرا نگرفت.
خدا به آنها خطاب کرد: ای دیوانه دلان، شما چه می‌خواهید که از دنیا و آخرت آزادید؟ خروشی از آن جانهای پاک برخاست که: خدایا تو بهتر می‌دانی، ما تو را خواهیم و دیگر هیچ. حق گفت: پس مستعد و آماده بلا شوید که به شمار موی جانوران و ریگ بیابان و به عدد قطره باران و برگ درختان، بر شما انواع بلا فرو خواهیم ریخت و سینه ریش شما را به خسک آتشین داغ خواهیم کرد. (21)
و این اشاره شاعرانه‌ای است به آیه شریفه: الست بربّکم، قالو: بلی (22)
من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله (23)
خداوند در خطاب الست با ارواح آدمیان پیمان عشق بست و آنها را از انواع بلاها، آگاه گردانید. (24) :
خــطاب آمد که گر خواهان مایید
همــــــــه خواهان انواع بلایید
همی چندان که موی جانور هست
دگـر ریگ بیابان سر به سر هست
دگـر چندان که دارد قطره باران
دگـر چندان که برگ شاخساران
فـزون زان بیش از رنج و بلا من
فـــرو ریزم به زاری بر شما من
آنان به پیمان حق بلی گفتند و این بلی برای بنده بلا بود و نشان آنان که به میثاق حق وفادار ماندند نیز، پذیرش همین بلا بود. عطار معتقد است که قرب پروردگار نیز با بلا همراه است چنانچه می‌گوید:
صــــــــلای عشق جانان بی بلا نیست
زمانی بی‌بــــــــلا بودن روا نیست
اگر صد تیر بر جـــــــــان تو آید
چو تیر از شست او باشد خطا نیسـت
از آنجا هر چه آید راست آیــــــد
تو کژ منگر که کژدیدن روا نیـــست
سر مویی نمی‌دانی از این ســـــــر
تو را گر در سر مویی رضا نیســت
بلاکش تا لقای دوست بیـــــــنی
کــــه مرد بی‌بلا مرد لقا نیست (26)
همچنین معتقد است که خداوند پیوسته بنده مؤمن خود را می‌آزماید و این آزمایش، مایه فخر و مباهات بنده است و اگر عاشق حقیقی باشد، از هیچ چیز پروا ندارد:
بـــــــرخاست زامتحانت یکبارگی دل من
من خود کــــیم که با من در امتحان نشستی
تا من ترا بدیدم دیـــــــــگر جهان ندیدم
گم شد جهان زچشمم تا در جهان نشستی (27)
عاشق راستین، بلا و محنت معشوق را خریدار است چنانچه در جای جای آثار عطار می‌بینیم که عرفا از خداوند تقاضای بلا دارند، چون به خوبی می‌دانند که نعمت بلا به هرکسی داده نمی‌شود. مواردی را برای نمونه با روایت عطار، نقل می‌کنیم: جنید روزی زار می‌گریست، سؤال کردند موجب گریه چیست؟ گفت: اگر بلا اژدهایی گردد، اول کس من باشم که خود را لقمه او سازم و با این همه، عمری گذاشتم در طلب بلا، و هنوز با من می‌گویند که: تو را چندان بندگی نیست که به بلای ما ارزد! (28)
خیر نساج گفت: در مسجدی شدم، درویشی را دیدم. در من آویخت و گفت: ای شیخ: بر من محنتی بزرگ آمده است. گفتم چیست؟ گفت: بلا از من باز شده‌اند و عافیت به من پیوسته‌اند. (29)
از نظر عطار، برای بنده مومن، بلا و نعمت یکی است چنانچه می‌گوید:
گــــــر تفاوت باشد تا از دســــت شاه
سنـــــگ یا گوهر، نه‌ای تو مـــــرد راه
گر عـــــزیز از گوهری، از سنگ خــوار
پس نــــــدارد شاه اینجا هیچ کـــــار
سنگ و گوهر را نه دشــمن شو، نه دوست
آن نظر کن تو، کــه این از دست اوسـت
گر تو را سنـــگی زند معشوق مـــست
به که از غیری گهر آری به دســت (30)
از دیدگاه وی بعد از هر سختی و بلا، نعمتی در راه است و هر بلا، نعمتی در خود نهفته دارد:
اگر کامیست، در کام بلاییــست
و گرگنجیست، زیر اژدهاییست (31)
یکی از کلمات محوری سخن عطار، کلمه درد است و مقصود از آن آمادگی روحی انسان است برای پذیرفتن امور ذوقی و حقایق روحانی و چیزهایی که می‌تواند انگیزه کارهای اساسی شود و نیروی حرکت سالک به سوی مقصود گردد (32) ، چنانچه می‌گوید:
در قعر جان مستم دردی پدید آمد
کان درد بندیان را دایم کلید آمد (33)
به اعتقاد او، هرگاه با تمامی وجود از سر تا به پای درد گردی، در خور و شایسته حریم وصل کردگار می‌شوی زیرا درد سبب وصول است. انسان در دیگ بلا پخته می‌شود پس باید صبوری پیشه سازد:
بــــــــرو ای دل چو دیگی چند جوشی
نهنبن ســــــــــاز خود را از خموشی
در این دیگ بلا پخـــــــــتی بصد درد
که هستم چون نمک در دیگ در خورد (34)
وی معتقد است بلا، محک محبت و بندگی است و نقل می‌کند که: سمنون محب را گفتند: چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟ گفت: تا هر سفله‌ای دعوی محبت نکند. چون بلا بیند به هزیمت شود. (35)
بنده نبود آنکــه از روی گزاف
می‌زند دربندگی پیوســته لاف
بنده وقت امتحان آید پــــدید
امتحان کن تا نشان آید پدید (36)
شیخ در بیان اینکه هر بلا و مصیبتی می‌توانست بدتر از آن هم باشد، به داستان بهلول اشاره می‌کند و می‌گوید:
بهلول در بغداد از دست کودکان به تنگ آمد که از هر سوی می‌تاختند و سنگ بر روی می‌انداختند. چون از عهده ایشان برنیامد، خم شد و سنگی کوچک از زمین برداشت و گفت: حال که مرا می‌زنید با این چنین سنگی کوچک بزنید. سنگهای بزرگ پایم را زخم می‌کند و من نمی‌توانم ایستاده نماز بخوانم.
که گر پایم شود از سنگ خسته
نمازم دست ندهد جز نشســته (37)
در حال سنگی بر او زدند و خون روان شد. ناگزیر از دست ایشان لنگ لنگان از بغداد به سوی بصره رفت و شبانگاهی آنجا رسید و در گوشه خرابه‌ای خزید و خوابید. بامداد، مردم بصره او را خون‌آلود کنار کشته‌ای یافتند که همان شب در آن خرابه انداخته بودند. گفتند: تو کیستی و این مرد را چرا کشته‌ای؟ گفت: بهلولم و من نکشتم و این زخم سر و خون من از سنگ کودکان است. باور نکردند دو دست و پای او را سخت بستند و به زندانباش سپردند. او با خود گفت: هان ای نادان، سنگ کودکان را سپاس نگفتی و به بصره گریختی، اینک بمیر که می‌گویند خون ریختی. اگر آنجا تسلیم بودی، اینجا از مرگ تو را بیم نبودی. (38)
به نظر او بلا عامل کنترل و جلوگیری از گناه است. چیزهایی که از انسان می‌گیرند مانند مال و ملک و اقربا و اعضای بدن و حتی چشم و عقل، می‌تواند انسان را به ورطه فساد وتباهی بکشاند؛ زیرا آنها او را وادار به ارتکاب معاصی می‌کند. خداوند بنده خود را به وسیله امراض به بند می‌کشد تا او قادر به ارتکاب گناه نشود. او می‌فرماید: فقر زندان من است و امراض غل و زنجیر من. من با آن کسانی را به بند می‌کشم که مرا دوست دارند. چرا که معاصی در دوران صحت و سلامت به وقوع می‌پیوندند. (39) عطار از سهل بن عبدالله تستری نیز نقل می‌کند که:
هیچ روز نگذرد که حق ندا نکنند: بنده من، انصاف نمی‌دهی، تو را یاد می‌کنم و تو مرا فراموش می‌کنی، تو را به خود می‌خوانم و تو به درگاه کس دیگر می‌روی، من بلاها از تو باز می‌دارم و تو بر گناه معتکف می‌باشی، فردا که به قیامت آیی، چه عذر خواهی؟ (40)
گاهی اوقات، نزول بلا به خود ما بر می‌گردد. چنانچه عطار می‌گوید:
اگر شادیست ما را گرغم، از ماست
که بر ما هرچه می‌آید هم، از ماست (41)
وی معتقد است که بلا تلنگری است برای فراموشکاران حق. رنجی که انسان تحمل می‌کند، باعث می‌شود که اعتماد خود را از دیگران سلب کند و در مقام بندگی خداوند، جز او، به هیچ جا و هیچ کس دیگر متکی نشود: (42)
در بلا یاری مخواه از هیچ کس
زآنکه نبود جز خدا فریاد رس (43)
خداوند می‌خواهد که، بنده به هنگام بلا، فقط از او کمک بخواهد چنانچه عطار حکایت می‌کند:
قارون که معاصر حضرت موسی و به قولی پسر عم او بود به خاطر تهمتی که به موسی زد مورد نفرین او واقع شد. خداوند زلزله‌ای سخت پدید آورد و قارون با تمام اموالش به زمین فرو رفت. قارون هنگام نزول بلا هفتاد بار از موسی زینهار خواست، زینهار ندادش، حق تعالی به موسی وحی فرستاد که: یا موسی چندین بار قارون از تو زینهار خواست، وی را زینهار ندادی به جلال و قدرتم قسم، که اگر یک بار از ما زینهار می‌خواست، زینهارش می‌دادم. (44)
به نظر عطار سه مقام است که بنده خداوند می‌تواند در رویارویی با آنچه بر او عارض می‌شود، در پیش گیرد. آنها عبارتند از: صبر، شکر و رضا. برای تحمل رنج و بلایی که بر انسان فرود می‌آید در درجه نخست، صبر و شکیبایی از ضروریات است. (45)
صبر یعنی تحمل و شکیبایی و بردباری، و در اصطلاح، ترک شکایت است از سختی بلا نزد غیرخدا، و صابر کسی است که خود را با بلاچنان قرین کرده باشد که از آمدن بلا باک ندارد. (46)
صبر چیست، آتش مزاجی داشتن
سوختن، مردن، همه بگذاشــتـن (47)
عطار نقل می‌کند که روزی، جنید بغدادی رنجور شد و گفت: اللهم اشفنی. هاتفی آواز داد:
ای جنید! میان بنده و خدای چه کار داری؟ تو در میان میا و به آنچه تو را فرموده‌اند، مشغول باش و به آنچه مبتلا کرده‌اند، صبر کن. (48)

ادامه دارد ...


منبع: / ماهنامه / اطلاعات حکمت و معرفت / 1387 / سال 1 / شماره 1، فروردین ۱۳۸۷/۰۱/۰۰
نویسنده : پروین کاظم زاده

نظر شما