موضوع : پژوهش | مقاله

بازارهای آزاد و نظام ارباب و رعیتی


در چند قرن اخیر، نظرات مختلفی در مورد چگونگی دخالت دولت در اقتصاد مطرح شده است. از یک سو عده‌ای خواهان بازارهای آزادی هستند که دولت هیچ نقشی در سیاست گذاری‌های آن ندارد و از سوی دیگر، عده‌ای معتقدند که به دلایل مختلف، دولت باید از منافع عمومی دفاع نموده و از پیدایش عصر فئودالیسم نوین جلوگیری کند. نویسنده با بررسی تاریخی این موضوع معتقد است که در سایه شکل‌گیری بازارهای آزاد، ابر شرکت‌های تجاری با همراهی دولت‌ها می‌توانند با استعمار طبقه کارگر، طبقه متوسط جدیدی را به وجود اورند که به دلایل مشکلات اقتصادی، با چالش‌های فراوانی روبه‌رو می‌گردد. به علاوه، در سایه انحصار این شرکت‌ها، دیگر بار نظام ارباب – رعیتی در قرن بیست و یکم ایجاد خواهد شد.


این دو جمله را باید برای کسانی که زمان لازم جهت مطالعه علوم اقتصادی و تاریخی را ندارند، بیان کرد:
1- در حقیقت، چیزی به عنوان «بازار آزاد» وجود خارجی ندارد.
2- «طبقه متوسط» حاصل دخالت‌های دولت در بازار است و بدون این دخالت‌ها، این طبقه وجود نخواهد داشت.
اعتقاد محافظه‌کارانه به ایده بازارهای آزاد، نظیر پافشاری کلیسای کاتولیک قرن دوازدهم بر این امر بود که زمین مرکز منظومه خورشیدی است. امروزه بسیاری از افراد حاضر در صحنه قدرت معتقدند که چالشگران این نظریه که به عنوان افرادی بدعت‌گذار نامیده شده و آن را به استهزا کشیده‌اند، در اشتباه هستند. در واقع، هیچ چیزی به عنوان بازار آزاد وجود ندارد، چرا که بازارها توسط دولت‌ها ایجاد می‌شوند. دولت‌ها با ایجاد یک پول با ثبات، بازارها را ایجاد می‌کنند. آنها با پایه‌گذاری زیرساخت‌های قانونی و سیستم قضایی، از قراردادها حمایت نموده تا بازارها شکل گیرند. آنها با فراهم نمودن نیروی کار آموزش دیده از طریق آموزش عمومی و تسهیلاتی نظیر جاده‌ها و راه‌آهن و مسیرهای هوایی نیز به رشد بازارها کمک می‌کنند. کسب و کارهایی که از بازار آزاد بهره می‌گیرند، از سوی سازمان‌های انتظامی مورد حمایت قرار گرفته،‌ هرچند از تسهیلات ارتباطی و اطلاع‌رسانی دولت‌ها نیز بهره‌مند می‌شوند. ‌اما مهم‌ترین نکته این است که قواعد بازی تجارت نیز توسط دولت‌ها تعریف می‌شوند. همان‌طور که علاقمندان به فوتبال و بیس‌بال و‌هاکی نیز به شما خواهند گفت که بدون این قواعد، اصولاً ورزش و مسابقه‌ای وجود نخواهد داشت، تجارت نیز بدون این قواعد اصولاً وجود ندارد.
بارها این جمله را شنیده‌اید که می‌گوید: «اجازه بدهید بازار تصمیم‌گیری کند.» اما استقلال بازار از دولت هیچ گاه وجود ندارد. لذا آنچه آنها واقعاً می‌گویند این است که«اجازه ندهید ابر شرکت‌ها با دفاع از کارگران، طبقه متوسط جدیدی ایجاد کنند. پس به شرکت‌ها اجازه دهید که تصمیم‌گیری نمایند، چه مقدار حقوق به کارگرانشان پرداخت نموده و چگونه تجارت کنند.» من معتقدم که در واقع و در سایه این روند نابودکننده اقتصاد ملی و بین‌المللی، موجبات نابودی دموکراسی فراهم می‌شود. بازارها ساخت دولت‌ها هستند، همان‌طور که ابر شرکت‌ها نیز تنها با مجوز دولت‌ها به بقای خود ادامه می‌دهند. پس دولت‌ها قواعد بازار را هم تعیین می‌کنند، بازاری که از ابتدا بر مبنای به دست آمدن سود بیشتر بنا نهاده شده است. اگر شما نیز مایل باشید که به این جمع بپیوندید، به خاطر داشته باشید که از سال 1784 میلادی که تنچ کوکس اولین تعرفه حمایت از صنایع داخلی را تعیین نمود، همچنان سودآوری و تأمین منافع عمومی به عنوان اصول تجارت شناخته می‌شود.
اگر از باورهای عمومی بگذریم، «طبقه متوسط» نتیجه طبیعی آزادسازی تجارت به صورتی بی‌هدف نیست. همچنین این طبقه نتیجه طبیعی بازارهای آزاد نیز به شمار نمی‌رود. این سیاست‌ها یک طبقه کوچک اما قدرتمند را به وجود می‌آورد که طبقه «مرکانتیلیست» نام دارد و طبقه دیگر که شامل طبقه کارگر است معمولاً «رعیت» خوانده می‌شود. طبقه متوسط حاصل ابداع نظام‌های لیبرال دموکرات است که به عنوان نتیجه مستقیم تعیین قواعد بازی تجارت توسط دولت‌ها شناخته می‌شوند. به سادگی می‌توان دریافت که در سایه قواعد دولت‌ها و قوانین مالیاتی، این طبقه متوسط رشد می‌کند.
هنگامی که دولت‌ها قواعد بازی تجارت را به گونه‌ای تعیین می‌کنند که کارگران باید حقوق اندک دریافت نمایند؛ کارگران می‌توانند تنها به تشکیل اتحادیه بپردازند؛ و... این قواعد به ایجاد ابر شرکت‌های تجاری منجر می‌گردد. بدین ترتیب و با حفظ صنایع داخلی از رقابت با شرکت‌های خارجی، طبقه متوسط هویدا می‌شود. با خروج دولت‌ها از این صحنه، طبقه متوسط رو به نابودی نهاده و دوباره دوره چارلز دیکنز که حاصل اندیشه محافظه‌کارانه بازارهای آزاد بود، فرا می‌رسد که در آن ثروتمندان روز به روز ثروتمندتر شده و فقرا در شرایطی که در هراس و دلواپسی دائمی به سر می‌برند، فقیرتر می‌گردند.
وقتی محافظه‌کاران در رسانه‌ها از خطرات ناشی از بازگشت شرایط «رکود بزرگ دهه سی میلادی» سخن می‌گویند، این امر نشان دهنده آن است که آنان تاریخ و اقتصاد را نادیده گرفته‌اند. در آن دوره و در سایه وضع تعرفه بازرگانی «اسموت –‌هاولی» که بر اساس آن تعدادی از کالاهای وارداتی با تعرفه‌های یک سومی و یا دو سومی روبه‌رو شدند، رکود بزرگ به وجود آمد. در آن زمان و تنها در یک دوره دو ساله، سهم تجارت بین‌المللی در تولید ناخالص ملی از 6% به 2% کاهش یافت. البته تأثیرات این رکود در سراسر دنیا نمودار گردید. در آن زمان، شرکت‌های آمریکایی تمایل داشتند که با شرکت‌های داخلی مبادلات تجاری داشته و از خرید کالاهایی که با نیروی کار ارزان‌تر خارجی تهیه شده بود، اجتناب می‌کردند.
این واقعیت که «بازار»، حاصل فعالیت‌های مصنوعی دولت‌هاست، از نگاه بنیان گذاران ایالات متحده پنهان نبوده است. همان‌طور که توماس جفرسون در سال 1803 میلادی و در نامه‌ای به دیوید ویلیامز گفته بود، «بزرگ ترین اهریمن‌های جامعه مردمی، در زمانی که من تلاش می‌کردم تا روند توزیع نادرست اعضای جامعه خویش را در مشاغل از بین ببرم، به وجود آمد... اما مسئولان جامعه می‌توانند برای تعادل بخشی به این معادله، اقدامات مؤثری انجام دهند.»
آنچه جفرسون از آن به عنوان «مسئولان جامعه» نام می‌برد، باید کنگره ایالات متحده باشد. چرا که وی در مکاتبات خود نیز به آن اشاره نموده بود. البته افرادی محافظه‌کار (نظیر‌هامیلتون و آدامز) وجود داشتند که در زمان جفرسون نظری مخالف با وی داشته‌اند. آنان معتقد بودند، دولت‌ها نه تنها راه‌حل نیستند، بلکه خود یک مشکل به حساب می‌آیند. همچنین به یاد داشته باشید که توماس جفرسون در سال 1816 میلادی و در نامه‌ای به ویلیام.اچ. کگراوفرد چنین گفته بود: «هر جامعه‌ای حق دارد که اصول اساسی جامعه خود را مورد بازنگری قرار دهد.» وی می‌افزاید که تعدادی از افراد و کسب وکارهای تجاری ترجیح می‌دهند که دولت به عنوان داور بازی‌های تجاری عمل نکند و از دستکاری و تغییر قواعد در جهت حمایت از نیروی کار و یا فراهم نمودن امینت جهت اموال و کالاهای مردم خودداری کند... ما نیز باید در نظر داشته باشیم که از نظر این افراد، سرنوشت سایر مردم اهمیتی ندارد.
قریب به اتفاق بنیان گذاران کشور آمریکا معتقد بودند که برقراری تعرفه‌ها جهت حمایت از صنایع داخلی و کارگران ضروری است. آبراهام لینکلن در برابر حق کارگران در جهت ایجاد سندیکا و اتحادیه به شدت مقاومت می‌کرد و با مداخله در چند اعتصاب کارگری که باعث توقف عملیات چند شرکت بزرگ و ایالت‌های محلی شده بود، باعث ضرب و جرح و قتل کارگران اعتصاب کننده گردید. امروزه فرآیندهای جاری باعث افزایش ثروت ثروتمندان شده و عصر فئودالیسم در حال ایجاد شدن است. در این شرایط، اصطلاح «کارگران فقیر» به کرات به گوش می‌رسد. در دول نسل بعد نیز، فرانکلین روزولت با تغییر شرایط گذشته و دست برداشتن از نظرات حاکم اقتصادی، باعث ایجاد «رکود بزرگ» دهه سی میلادی شد و برای چند دهه، پیشرفت کشور آمریکا را با چالش‌هایی اساسی روبه‌رو کرد. امروزه نیز با بازگشت نومحافظه‌کاران به قدرت، کشور ما دوباره به سوی نظام ارباب – رعیتی حرکت نموده است. فرآیندی که ممکن است به ایجاد یک رکود بزرگ دیگر بیانجامد.
من معتقدم، تنها اعطای حق تعیین سرنوشت جامعه به مردم می‌تواند این روند خطرناک را تغییر دهد. ما یک بار با استفاده از سیاست‌های تعرفه‌ای و تصویب قوانین ضد تراست و مخالف انحصارگری و همچنین حمایت از تشکیل سندیکاهای کارگری این کار را انجام داده‌ایم. البته نتیجه آن نیز کاملاً روشن و چشم گیر بوده است: ایجاد یک طبقه متوسط قوی و پرشور و زنده. امروزه نیز اگر بازماندگان آن طبقه متوسط مدرن زنده بودند و به بالندگی می‌رسیدند، ما باید از آنان می‌آموختیم که تنها اتخاذ سیاست‌های دهه هشتاد قرن هجدهم و دهه سی قرن بیستم، می‌تواند کشور ما را از یک فاجعه بزرگ رهایی بخشد.


منبع: / ماهنامه / سیاحت غرب / 1386 / شماره 48، تیر ۱۳۸۶/۰۴/۰۰به نقل از: www. Commondreams.org
نویسنده : تام‌ هارتمن

نظر شما