استحالة فرهنگ دینی در پروژة جهانیسازی
آنچه این روزها از آن سخن رانده میشود، مسئلهای به نام جهانیشدن یا به تعبیر ما جهانیسازی است. چرا ما ترجیح میدهیم این عنوان را به جای آن برگزینیم؛ زیرا اصل مسئله هنوز به صورت حل ناشدهای باقی است. صورت اصلی مسئله این است که آیا آنچه با آن مواجه هستیم جهانیشدن یا جهانیسازی است؟
معمولاً رسم غربیها بر این است که هژمونیها را در قالب «شدن» به کار میبرند؛ یعنی یک فرایند و اتفاق است که دارد میافتد و از این رو، به عنوان «گلوبالیزیشن» از آن یاد میکنند نه گلوبالیسم. و این بدان معناست که این اتفاق، در حال انجام شدن است و اگر امروزه بدان نپیوندید فردا دیر است و این، بهترین شیوه برای فریب اذهان تودههاست.
باری، اگر بپذیریم که یک فرایند انسانی در سطح جهان به سمت عملیشدن پیش میرود که در آن همة مؤلفههای انسانی در حال همشکلی و یگانه شدن است و این فرایند در مرحلة نخست، فرهنگ را و سپس اقتصاد و سیاست و اخلاق و دین را بدون دخالت هیچ قدرت انسانی فرامیگیرد. در این صورت نام آن جهانی شدن است(Globalization) بنابراین، تلقی یک پروسه را از آن باید داشت. و اما اگر چنین هدفی به وسیلة یکی از قدرتهای سلطهجو درانجام باشد، ناچار از داشتن طرحی جامع و از پیش تهیه شده است و نام آن جهانیسازی خواهد بود؛ زیرا در چنین صورتی یک پروژة عظیمی است که در سطح تمامی قلمرو سلطه و نفوذ آن، قدرت انسانی در حال پیاده شدن است؛ هرچند که برای اغفال عالمیان نام جهانیشدن بر آن گذارند.
پیشینة موضوع
مسئله سلطه بر عالم و آدم چیزی است که سابقة آن را از دیرباز میشناسیم و از زمان اسکندر مقدونی تا هیتلر چندین فقرة آن را شاهد بودهایم، اما آنچه امروز به عنوان جهانیشدن مورد بحث واقع میشود، خود دو شاخه است؛ اقتصادی و فرهنگی، حوزة اقتصادی در واقع به اواخر قرن نوزدهم و اوائل بیست در آثار و تحلیلهای اقتصادی کارل مارکس و والرشتاین-که تقسیم کار بینالمللی را مطرح میکند و میگوید: در این حوزه یک مرکزی پیرامونی و یک نیمه پیرامونی وجود دارد- برمیگردد: کارل مارکس، پیشبینی میکرد سرمایهداری برای برون رفت از تضادهای ذاتی خود و یافتن بازار برای کالاها نیاز به توسعة خودش دارد؛ و همة کسانی هم که بعد از او بحث مرکز – پرامون را مطرح کردهاند اشارة ضمنی به این جهانیشدن داشتهاند. اما به لحاظ فکری و معرفتی پیشینة آن به رنسانس و انقلابات اروپا و بعد از آن در آثار جان لاک میرسد؛ لیکن به لحاظ فرهنگی گرچه پایهگذار دهکدة جهانی ارتباطات، مک لوهان را میتوان نامبرد اما، تا پایان جنگ سرد، مطلوبیت چندانی برای اتخاذ آن به عنوان یک استراتژی وجود نداشت و در این دوران با رویکرد فرانسیس فوکویاما (ژاپنیالاصل، مقیم آمریکا ) به سیاست اقتصاد لیبرال و لزوم توسعه پایدار، در کتاب معروف خود “پایان تاریخ” مورد توجه دیپلماسی ایالات متحده قرار میگرفت. بنابراین، پیشینة جهش آن، به آغاز دوران یکهتازی آمریکا پس از جنگ سرد، برمیگردد چنان که پیشینة بحث تهاجم فرهنگی به جهان اسلام – به ویژه انقلاب اسلامی ایران – نیز به همین دوران برمیگردد.
ملاحظه:
فوکویاما، استراتژیسیت ایالات متحده و مدافع سرسخت لیبرالیسم است. ژاک دریدا، فیلسوف معاصر فرانسوی، نظریة وی را تلاشی مذبوحانه برای حفظ موقعیت سرمایهداری و استیلای آمریکا بر سراسر جهان، در طرحی از پیش طراحی شده دانسته، افراد دیگری نیز چون بودریار، جامعهشناس معاصر فرانسوی، از دیدگاه وی در مورد جهانیسازی به سبک آمریکایی انتقاد کردهاند. (گروه راهبرد – جام جم، 2/8/1381)
همچنین عماد افروغ، جامعهشناس ایرانی، نیز از آن انتقاد کرده میگوید: دیدگاه فوکویاما و آنچه هانتینگتون مطرح کرده است، هر دوی اینها، یک کعبه دارد و آن هم، ایالات متحدة آمریکاست. (رسالت – 2/8/1381)
تحلیل:
نکتهای که به عنوان یک راز در کار نظام سرمایهداری لیبرال، پس از طرح جهانیسازی، برملا شد این است که این نظام بر خلاف ادعای لیبرالیستها و مدرنیستهای عصر ما نه تنها مدافع کثرتگرایی (پلورالیسم) نیست؛ بلکه به هیچ وجهی آن را برنمیتابد. ظاهر امر این است که اروپائیان از این طرح استقبال نمیکنند. اما آنچه در واقع برای ما ساکنان این بخش از سیارة زمین (کشورهای جنوب) مطرح میباشد این است که سلطة غرب بر سرتاسر گیتی یک آرمان دیرینهای است که اتفاقاً از خود اروپا منشأ گرفته است؛ و مصیبت آن برای ما ادامه داشته و ادامة آن را نیز هماکنون لمس میکنیم. هرچند صورت ظاهر آن تهاجمات دگرگون شده اما واقع امر تغییری نکرده است مثلا قدرتهای پیشین به صورت کاملاً نظامی و به قصد کشورگشایی و تصرف قلمرو کشورهای دیگر بوده است. لیکن تهاجماتی که از نیمقرن پیشین به این طرف (از شروع سلطة انگلیس) انجام میشود به صورت نفوذ سیاسی – در محوریت قدرت این کشورها و به عنوان تحتالحمایه قراردادن و استعمار ملتهای ضعیف – انجام گرفته است. لیکن، قدرتهای سلطهجو، اخیراً دریافتهاند که سلطة نظامی و سیاسی خیزش ملتها و حساسیت آنها را در پی دارد و به قیام برضد آنها میانجامد و در سرانجام به رسوایی و خروجشان منتهی میشود. علاوه بر این، بودجة سنگینی باید برای نگهداری نیروها و حفظ سلطة خود هزینه نمایند که با محاسبة عواید آن چندان مقرون به صرفه نمینماید. از این رو، سیاست هجومی خود را عوض کردهاند و به تهاجم فرهنگی روی آوردهاند. تهاجم فرهنگی یعنی در اختیار گرفتن قلمرو فکر و اندیشة ملتها، راهی بیهزینه و مطمئن برای ابرقدرتهاست که به وسیلة آن میتوانند، بدون برجا گذاشتن سندی از خود، تمامی دارایی مادی و معنوی آنان را غارت نمایند.
تهاجم فرهنگی، از ناحیه دشمن مجهز به علمالإجتماع، که دانشمندان سرشناسی همچون: آنتونی گیدنز، گیروشه، لوئیز ورث، بروس کوئن، آرنولد پیسی، جرج ریترز، تیبیباتومور، و ... را در اختیار دارد و شاگردانی به طور مستقیم و غیرمستقیم تربیت میکنند که در سطح جهانی پیامشان را به سرتاسر دانشگاهها و پژوهشگاهها میبرند امر سادهای است.
هدف از اجرای طرح جهانیسازی
اینکه دشمن تصمیم گرفته فرهنگ خودش را در میان ما جایگزین فرهنگ خودیمان بکند تا ما را به قول تقیزاده “از موی سر تا ناخن پا” فرنگی کند، موضوع بسیار قدیمی است. اما آنچه همواره برای ما، به عنوان یک سؤال اساسی، میماند این است که چه فایدهای این کار برای استعمارگران دارد؟
برای یافتن پاسخ کافی است به ایدئولوژی و نظام سرمایهداری در غرب توجه کنیم. در نظام سرمایهداری آنچه مهم است یافتن بازارکار و تولید و مصرف و مهمترین از اینها، نیروی کار ارزان و مستعد آموزش است که در کشورهای جنوب فراوان یافت میشود.
جهانیسازی از این رو به کار نظام سرمایهداری میآید که هم نیروی انسانی و هم کالاها و هم سرمایه در ورای مرزها معطل نمانند زیرا در نخستین گام مرزهای سیاسی را از میان بر میدارد و در دومین گام، سعی دراز میان برداشتن مرزهای فکری جوامع مورد سلطه تا همگی یکسان بیندیشند و بدین وسیله تبلیغاتشان مؤثر واقع شود و در این راه از صرف انرژی در شناخت فرهنگ آنان دریغ نمیورزند؛ زیرا تنها پل ارتباطی با آنان فرهنگ آنان است و این شیوهها را از دیرباز و آغاز جهانگیری استعمار پیر بر ممالک شرق، میشناسیم تشکیلات فرماسونری در غرب اگر چه برای این کار بنیاد نهاده نشده بود اما به زودی در سیطرة انگلیس درآمد و نقش بخش فرهنگی امپریالیسم عمل نمود و عمدة مأموریتش مسخ فرهنگی ملل تحت سلطه بود. “فرماسونرها سعی میکردند تا ایدئولوژی خود را با فرهنگ بومی وفق میدهند و از این طریق به تبلیغ فرهنگ سرمایهداری جهانی میپرداختند. مثلاً “جهان وطنی” (کاسمویولیتیسم) که در فرهنگ فرماسونری به معنای “بیوطنی” و جانبداری از جهانیشدن سیستم سرمایهداری میباشد، توسط فرماسونریهای به اصطلاح مذهبی – به معنای اسلامی آن – یعنی “تشکیل حکومت واحد جهانی” به کار گرفته میشد در حالی که در میان این دو تفاوت عمیقی وجود دارد.” (1)
سیاهچال نوترونی
از طبیعت نظام سرمایهداری نوین استنباط میشود، پروژة جهانیسازی پیش از آنکه به هدف اصلی خود نائل گردد، ناگزیر از هضم و بلع فرهنگهای دیگر خواهد بود و این همان چیزی است که مارشال مکلوهان در طرح نظریة دهکدةجهانی خود، و فوکویاما به تعبیری، و ساموئل هانتینگتون به تعبیری دیگری آیندة آن را نوید میدادند. و این همان شروع یک برخورد یا به تعبیر هانتینگتون، یک جنگ بین فرهنگ مسلح غرب با دیگر فرهنگها میباشد. زیرا منافع ملتها با منافع غرب اصطکاک غریبی خواهد داشت؛ منافع ملتها در گرو تحقق عدالت اجتماعی است که در فرآیند جهانیشدن تحقق مییابد، و منافع استکبار جهانی در گرو توسعه است که با اجرای یک پروژه در تسریع جهانیشدن زودرس، میتواند تحقق یابد و عدالت اجتماعی برای آن یک آسیب تلقی میشود. به همین خاطر است که میگوییم (جهانیسازی) در نخستین قدم، با مانع بزرگ فرهنگی ملتها مواجه خواهد بود و به نوعی باید این مشکل را حل نماید. هم از این رو پیشبینی میشود در طلایة برخورد با فرهنگهای دیگر، جدال سختی با فرهنگ عدالتجوی اسلامی خواهد داشت.
جنگ فرهنگی
یک پروژة جهانی امر بسیطی نیست و از اجزا و بخشهایی تشکیل میشود. همچنین دارای مراحل پلهکانیای است که در صورت داشتن برنامهریزی علمی به صورت خودکار عمل میکند. بنابراین، اجرای طرح جهانیسازی مستلزم تمهیداتی است که به مثابة فیلترهایی باید این طرح از آن عبور کند. چنانچه در بحث “مسخ فرهنگی” خواهد آمد، یکی از مؤثرترین راههای جهانیسازی، مسخ فرهنگ ملتهاست که طی دو مرحله باید انجام بگیرد و دقت روی این مسئله میتواند برای ما راهگشا باشد:
الف: تبدیل فرهنگ والای ملی به فرهنگ منحط عوامی
فرهنگ ملی که به آن فرهنگ عامیانه نیز میگویند، مجموعة میراث اجتماعی، نهادها، رسوم، قراردادها، ارزشها، مهارتها، هنرها و روال معیشت گروهی از مردم است که خود را اعضای یک اجتماع نزدیک به هم حس میکنند، و با آن پیوند و وفاداری بسیار عمیقی دارند و در حالی که فرهنگ عوامی یا تودهای معمولاً متضاد فرهنگ والا شمرده میشود. این فرهنگ، هیچ ارزش ذاتی ندارد و از آن حمایتی نمیشود؛ بلکه فقط محصولات بنجلی است که در درجة اول برای سرگرمی تودة مردم تهیه میشود و باب سلیقه بازار فروش است.(2) فرهنگ عامیانه چیز بدی نیست، اتفاقاً فرهنگ ملی ما همان است که همة ارزشهای ریشهای ما را با خود دارد. این فرهنگ، ارزش حفاظت و پاسداری دارد و در فرهنگ دینی ما ریشه دارد و تا حدود زیادی در آن تنیده شده.
ب: تضعیف فرهنگ دینی
فرهنگ را میتوان با قیدهای اضافی شناسایی کرد: فرهنگ ملی، فرهنگ دینی، فرهنگ علمی، سیاسی، اقتصادی و غیره؛ و این امر به خاطر غلبة مفهوم آن قیدها در محیط یا شرایط خاص است؛ که به فرهنگ صبغه خاص آن را بخشیده است؛ از این رو، در این پروژه آنچه مورد توجه قرار گرفته فرهنگ دین – اسلامی است؛ یعنی نوعی خاصی از فرهنگ که در آن صبغة اسلامی، برجسته شده است؛ هرچند سایر خصوصیات مربوط به اصل مفهوم فرهنگ را نیز دارا میباشد و نیز هرچند که غلبة این صیغه، در زمان حاضر به اندازهای است که وقتی از دور به درون مجموعه کشورهای اسلامی نگریسته شود و فرهنگ آنها مورد توجه قرار گیرد، چیزی جز اسلامیت به نظر نیاید.(3)
استکبار جهانی در اجرای طرح جهانیسازی، در کشورهای اسلامی با مشکل این نوع فرهنگ روبهروست و برای تضمین موفقیت خود ناچار به از میان برداشتن این مانع است. اما، در بیان اول، به دلیل برخورداری آن از قدسیت، نمیتواند به آن هدف دست یابد؛ لذا به طریقهای گوناگون سعی در تضعیف آن مینماید. گرچه از سایر طرق هم غفلت نمیورزد و لبههای خونین آنرا به صورت تهاجم نظامی به عراق و تهدید عربستان و ایران و ... میبینیم. پروفسور نصیر عاروری (استاد دانشگاه ماساچوستز در شهر “دارتموت” آمریکا) معتقد است که آنچه به صورت جهانیشدن در جهان اسلام مشاهده میکنیم در واقع، یک هجوم فرهنگی است تا یک هجوم اقتصادی، وی در مصاحبه با خبرنگار روزنامة رسالت میگوید:
“جهانیسازی را کشورهای بسیار صنعتی شمال و در رأس آنها آمریکا و متحدان آن انجام میدهند. به نظر من اکنون جهانیسازی در واقع، به صورت ابزار قدرتمند ایدئولوژیک برای تسهیل نفوذ این کشورها درآمده است. ولی برعکس قرون 19 و 20 ، آنها نمیخواهند بر این کشورهای حکومت کنند و فقط میخواهند منابع را در اختیار داشته باشند بدون اینکه هزینة حکومت کردن را بپردازند.” و همچنین معتقد است که آنان هماکنون این تهاجم – علیه جهان اسلام را – آغاز کردهاند. (4)
هماکنون در پیش طلایة این طرح، آثار آن را کمکم داریم مشاهده میکنیم. همان چیزی که سالهاست نسبت بدان هشدار میدهیم. یعنی صورت مسخ شدهای از فرهنگ پیشین (فرهنگ عوامی) که دارد به جای فرهنگ والا مینشیند!
اگر اندکی بر روی برخی از سریالهای تلویزیونی دقت کنید میبینید اغلب به داعی سرگرمی تهیه شدهاند. پارهای از موسیقیهای رایج در میان جوانان را اگر بنگرید میبینید آهنگهای پرشور درهمبرهمی است که گویی بیهیچ نتنامهای، با تأثر از التهابات نوازندگانی مست و شیدا، نواخته شدهاند؛ چنانکه فقط فضای ذهن جوان بریده از ریشههای خود را، میتواند تسخیر نموده انرژیهای متراکم مغز او را برای مدتی به سمت “ناکجاآباد”ی سوق دهد! گرایشهای ادبی فرزندانمان را به سمت رمانهای جنجالی بیامید و شعرهای پرابهام و گیجکننده، و نقاشیهای خیال برانگیز وسوسهگر، و عکسهای قهرمانان نهیلیسم و عرفانزدگان منفینگر آمریکایی لاتین و هند و چین و ... شاهد هستیم؛ و اجناس مورد تقاضای عموم را کالاهای بنجل مصرفی تزئینی بدبخت کننده میبینیم!
همه میخواهند سرخود را گرم کنند و هیچ کس به دنبال ازدیاد فهم نیست.
آلبر کامو یک طاعون نوشت که مدتها روی آن بحث میکردند که این کدام طاعون است؟
هر کس تفسیری از آن داشت و بعضی گفتند مدرنیسم را اداره کرده است.
به راستی وضعیت پیشآمده، آیا همان طاعون آلبر کامو نیست؟
استحالة فرهنگی
یکی از نمودهای آشکار جهانیسازی، به مصاف واداشتن فرهنگ مسلط و مجهز خود، با فرهنگهای دیگر ملتهاست. آنچه در وضعیتهای عادی و حرکتهای طبیعی تاریخ، از حاصل برخورد دو فرهنگ پدید میآید معمولاً تعارض و گاهی تقابل است. ولی، آنچه در وضعیتهای انتخاب شده و استثنایی به عنوان یک فرآیند از کنش و واکنش دو فرهنگ در برابر هم و به هنگام تصادم با یکدیگر حاصل میشود، آذرخش خیرهکنندهای است که نام آن را تقابل مینهیم.
این مسأله معمولاً از راههای وسائل ارتباطجمعی، روابط بازرگانی، سیاحتی، زیارتی، انتشار فرهنگی و اشاعة تمدنها حاصل میگردد و نتیجه چنین تماسهایی پذیرش متقابل، اندارج، ادغام یا استحاله یکی در دیگری به صورت طبیعی است که پیامد چنین واکنشهایی، تولید نتیجهای به عنوان تمدن یا فرهنگ جدید است.
در دوگانگی فرهنگی؛ یعنی قرارگرفتن مردم در میان دو نوع فرهنگ که هر کدام، به داعی وجودی خود، میخواهد بماند، یک نوع همزیستی به وجود میآید که امر انتخاب را در آغاز، اندکی مشکل مینماید؛ زیرا یکی از آنها الگوی آرمانی منطبق با سنتهای پذیرش شدة جامعه است و دیگری به داعی فشار و تواتر ناشی از سلطة قدرت پبشتیبان خارجی، یا حکومت عنصرهای بالندة عقلانی، یا حکمت جناح متعلق به آن، و یا هم، ضرورت آنی جامعه (مانند فرهنگهای سوار بر بال تکنولوژی) و ... نقشالگویی برای خود با بار میآورد. و وضعیت موجود کنونی در کشورهای در حال توسعه نمونهای از چنین وضعیتی است؛ زیرا مردم در میان چالشی از دو نوع فرهنگ به سر میبرند:
یکی، الگوی فرهنگ سنتی که سرچشمه ارزشهاست و مردم سختبدان دل بستهاند. دیگری الگوی غربی که اساس قسمت عمدة تکنولوژی رشد است و جوامع روبه رشد، ناگزیر از آن هستند؛ زیرا که هر نوع تکنولوژی، همراه با بار فرهنگ خاص خود میباشد. الگوی غربی رشد، علاوه بر مدل تولید، رفتار و خواستهای فرهنگی خاصی را در زمینههای مناسبات اجتماعی، معاشرتها، اخلاق در خانواده، سبکهای زندگی، شیوههای جنگ و صلح، حتی ادبیات و هنر و ذوقیات ایجاب مینماید که مناسب با ارزشهای فرهنگ بومی نیست، و انتخاب نهایی هر کدام از این دو فرهنگ، بستگی به سنگین شدن کفة احساس نیاز شدید مردم دارد. (البته احتمال دیگری نیز، میرود که هر دو با یکدیگر تلفیق شوند و فرهنگی ترکیبی ثانویای را – همچون فرهنگ ایرانی اسلامی موجود – بسازند، اما این در صورتی است که دو فرهنگ در وضعیت تعامل آزاد، قرار داشته باشند اما اگر میان دو فرهنگ، به جای تفاهم و همخوانی، تضاد و تباین باشد آیا میتواند به سازگاری فرهنگی بینجامد؟)
دکتر محسن رضایی معتقد است:
“فرهنگ، محصول یک مبارزة عقلانی است... ابتدا انسان باید فرهنگش را تغییر دهد تا بتواند خود را با محیط تطبیق دهد. پس چالش و مبارزه، در متن فرهنگ وجود دارد. ملتها نیز معمولاً در اثر تعامالات، فرهنگ مشترک ملی و دینی پیدا میکنند که این فرهنگها با هم تعریف جهانی را شکل میدهند. من معتقدم که جهانیشدن پدیدهای است که کسی نمیتواند از آن جلوگیری نماید، این در طبیعت انسان است اما ما میتوانیم با جهانیسازی مقابله کنیم چون جهانیسازی، یعنی شکل دادن به یک پدیدة طبیعی که در طبیعت عالم در جهت خاصی وجود دارد.” (منبع اینترنت).
پیامدهای استحالة فرهنگی
1- جدایی بین فرهنگ ملی و دینی
یکی از زمینههای اصلی فعالیت استکبار، پوچگردانیدن فرهنگها و نابودی و فساد زبان، فرهنگ، دین و اعتقاد ملتهاست؛ زیرا وجود اینها به عنوان حساسیت ملی، مانع ورود و رسوخ هرگونه تفکر و فرهنگ و بینش دیگر است. و این در حالی است که یگانگی دو فرهنگ ایران اسلامی برای ملت ما همچون یگانگی در دلالت کلمه مرکب یا دلالت زوج و امثال آنهاست که در عین دوتایی، به دلالت واحد میپردازد؛ هر چند که چنین دوتایی به معنای هموزن هم، نیست. دکتر سریعالقلم در این باره میگوید:
“فرهنگ ایران و فرهنگ اسلامی دارای دو مدار مختلفی هستند که تا اندازهای با هم تداخل نیز دارند. فرهنگ ایرانی مانند فرهنگ هر ملیتی، سرزمین، قوم، نژاد، تاریخ انباشته شده و بخشی از هویت انباشته شده ملتی را مطرح میکند.
فرهنگ اسلامی یک چارچوب جهانبینی است و همچنین نظام اعتقادات فرد یا ملتی است. فرهنگ اسلامی آن فرهنگ ملی و ایرانی را به عنوان لایهای در نظر میگیرد. ولی، فراتر از آن با یک مدار وسیعتری وارد جهانبینی اعتقادات میگردد... این است که فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی نمیتوانند جایگزین یکدیگر بشوند... یعنی ابتدا یک حالت طبیعی و غریزی فرهنگ ملی وجود دارد و سپس بر روی آن، یک جهانبینی بنا شده است. فرهنگ ایرانی، فرهنگ طبیعی و فطری است، ولی فرهنگ اسلامی از شعاع وسیعتری برخوردار است.
از این رو، هر یک در عرصهای از نیازهای یک ملت دارای کارکرد است؛ فرهنگ ملی در ایجاد اتصال هویتی ملت به ریشهها و فرهنگ اسلامی در ایجاد انگیزه برای عمل و ضمانت بخشیدن به اصالت هویت معنویت این ملت، و درستی بخشیدن به نوع رفتار، کردار و پندار از طریق کشف واقع و نظر برخاسته از بصیرت نسبت به تمامی عناصر دخیل در زندگی انسان، و نیز غایتمند کردن زندگی.”(5).
2- محو سنتهای مذهبی و ملی
سنتهای مذهبی و ملی پذیرفته شده یک ملت بزرگترین نمود فرهنگی یک ملت و به منزله پرچمی بر تارک فرهنگ آنان، نشان استقلال و هویت فرهنگیشان میباشد که ملتها به آنها پایبندیای در حد تقدس یافتگی نشان میدهند و از آنها دفاع میکنند؛ و از همین روی، جامعهشناسان بر افکار عمومی و رسوم ملی به عنوان چیزی که در سازمان و ساخت اجتماعی تأثیر میگذارند تأکید میورزند و روی همین خصوصیت است که دشمنان آنان، همواره از رخنههای احتمالی آن وارد میشوند و آنان را زیر رگبار سرزنشهای خود قرار میدهند، همچنان که در جنگهای قدیمی به فرو کشیدن علم یکدیگر همت میگماشتند. همچنان که سنت نقش پراهمیتی برای هر ملتی دارد؛ محو آن نیز، یکی از اهداف سیاسی زورمندان است. شاید یکی از اشتباهات این قدرتها همین باشد که بر مقدسات ملتهای مورد تهاجم، پا میگذارند؛ چه آنکه با تعرض به حریم ارزشهای از این دست، احساسات ملتها را بیشتر تحریک و علیه خود، بسیج مینمایند؛ البته، از طریق افراد موجه ملی یا علمی در جهت خالی کردن زیر پای سنتها به اجرای سناریوهایی میپردازند تا به تدریج از ارزش بودن بیفتند؛ چنان که بسیاری از ارزشها تا کنون به این سرنوشت دچار شدهاند.
3- الگوپردازی نامناسب
میدانیم بنای فرهنگ حاکم غرب بر اومانیسم مبتنی بر اصالت لذت مادی استوار است. از این رو، در تهاجم فرهنگی غرب، ترویج الگوها و مدلهای مطلوبیت یافته آنان در جهان سوم یکی از حربههاست. این الگو در تمامی زمینههای مادی و غیرمادی وجود دارد. از جلمه آنها میتوان به دو نمونه مغایر یکدیگر اشاره کرد:
نوع اول: مصرفگرایی، تجملپرستی، ارتباط نامشروع، بیبند و باریهای جنسی، منحط دانستن و ارتجاع شمردن مذهب، رد کردن اخلاق سنتی و مبتنی بر فضایل و مکارم روحی و ...
نوع دوم، عکس اینها: تعصب، تنگنظری و خشکی، سنن جاهلی و ایلی کهن، امساک و خشکدستی، تنگگیری در تربیت و مدیریت خانه و ... و راز آن، در این است که سرنوشتهای فراوانی در تاریخ فرهنگ ما رقم خورده است و چون فرهنگ ملی ما به دلیل رسوخ دیرینه دین مبین اسلام از چهارده قرن پیش در سرزمین ایران، اسلامی است ممکن است اشتباهاً وجود هر عنصر گفتمانی یا ارتباطی یا پندارشی را در بادی نظر به عنوان عنصر فرهنگ اصیل خود بپذیریم در حالی که واقعیت این طور نیست.
یکی از نمونههای این گونه باورهای نامناسب با روح فرهنگ اسلامی مسأله برکناری زن از مسؤولیت اجتماعی است که در اصل خود یک “شبهفرهنگ” است که با سوءاستفاده از حساسیت اسلام نسبت به فساد اخلاقی (رابطه نامشروع زن و مرد) آموزه خانهنشینی و آفتابی نشدن زن را در میان این جوامع اسلامی شایع ساخته و در نیتجه نیمی از افراد جامعه از تلاش و فعالیت برکنار کرده است در حالی که با رعایت شرایط عفاف، بانوان بزرگ اسلام، کار تعلیم، قافلهسالاری، مدیریت، طبابت، بازرگانی و رهبری گروههای سیاسی و معارض را بر عهده داشتهاند.
اما عمق فاجعه و آنچه حقیقتاً برای ما مسئله میشود این است که فرهنگسازان استعماری صرفاً به ترویج و تبلیغ این مرامها اکتفا نمیکنند، بلکه با تمام نیرو میکوشند اینها را در مردم زیر سلطه تزریق روحی نمایند. و میکوشند خود را خیرخواه مخلص و راهآشنا و دلسوز و حامی نوع بشر وا نمایند تا مردم باورشان بشود که اصلاً اینها امام و اسوه سایر مردماناند و اگر به آنها اقتدا نکنند عقبمانده و واپسگرا خواهند بود. بنابراین، خودبهخود مسأله وابستگی فرهنگی پا به میدان مینهد؛ زیرا بدون فرهنگ و یا با فرهنگ خلاصه و کوتاه یا با فرهنگ ناقص و نارسا اصلاً امکان زیست برای نوع انسان میسر نیست که نمونه استدلال بر این مطلب را در شوک فرهنگی میتوان جستجو کرد.
امام خمینی (ره) هم، به این نکته توجه داشت و هرگز سخن از فقر فرهنگی به میان نیاورد و همواره از وجود فرهنگ غلط، کاذب، نامتناسب و مناسب برای تأمین منافع استعمارگران، سخن میگفت: “اما الآن در همه چیز، به گمان همه، یک نوع وابستگی داریم که بالاتر از همه، یک وابستگی افکار است. افکار جوانهای ما، پیرمردهای ما، تحصیلکردههای ما، روشنفکرهای ما، بسیاری از افکار وابسته به غرب است، وابسته به آمریکا است و لهذا حتی آنهایی که سوءنیت ندارند و خیال میکنند میخواهند خدمت بکنند به مملکت خودشان، از باب این که راه را درست نمیدانند و باورشان آمده است که ما باید همه چیز را از غرب بگیریم، این وابستگی را دارند سرمنشأ همه وابستگیهاست که ما داریم. اگر ما وابستگی فرهنگی را داشته باشیم دنبالش وابستگی اقتصادی هم هست، وابستگی اجتماعی همه هست، سیاسی هم هست.” (6).
4- تسخیر شؤون مادی فرهنگها
ایجاد تغییر در بنیاد فرهنگی ملتهای اسلامی از بنیادگرایی و اصولگرایی به تجددطلبی و مدرنیسم هدف مهمی از سوی استکبار جهانی قلمداد میشود و حتی دکترین زمامداران آنان میشود. نیکسون (رئیسجمهور اسق آمریکا) در اثری که چاپ کرده است به سردمداران کاخ سفید توصیه میکند که: “کلید سیاست آمریکا باید به صورت تدریجی این باشد که فقط با رژیمهای تجددطلب همکاری استراتژیکی داشته باشیم و پیوندهای خود را را رژیمهای بنیادگرای افراطی و رادیکال، به همکاری تاکتیکی محدود نماییم.” (7)
لیکن این امر زمانی مطلوبیت دارد که در جهت توسعه و یا دستکم حفظ منافع آنان در خارج از سرزمینشان قرار داشته باشد و صرف سوسیال و لیبرال شدن مردم در ادعا، دردی را دوا نمیکند. یک مطالعه کوتاه در مورد نحوه برخورد آمریکا (نمونه استکبار در عصر کنونی) به هنگام نقض منافع آن، با برخی از خودفروختگان منطقه، به خوبی این نظر را تأیید میکند. نمونهای از این مرام را ما خودمان دربرخورد آمریکا با صدام حسین به هنگام تهدید منافع وی در کویت، شاهد بودیم؛ با این که صدام قبل از آن، مورد تأیید آمریکا قرار داشت.
“روژهگارودی در کتاب “آمریکا پیشتاز انحطاط” توضیح داده است که چگونه آمریکا برای مقابله با ایران، صدام حسین را تشجیع و تقویت نمود؛ لیکن به محض آنکه کنترل منافع نفتی خلجفارس توسط وی تهدید شد، به قیمت جان دویستهزار غیرنظامی، عراق را بمباران کرد و با محاصره اقتصادی آن، بیش از پانصدهزار کودک را به هلاکت رسانید. وی نتیجه میگیرد که : “صحبت از ساختن سرمشقی بود تا به تمامی جهان سوم نشان داده شود که به هیچ قومی، حتی به قیمت انهدامش، اجازه داده نخواه شد که به سطح بالاتری از تکنولوژی برسد یا از ثروتهای ملی خود، بدون کنترل قیمت آنها از طریق قدرتهای بزرگ، استفاده کند.” (8) از اینرو، یکی از کارشناسان آنگاه که به مسأله تهاجم فرهنگی غرب در ایران مینگرد چنین نتیجه میگرید: “ به منظور هجومی است که در قلمروهای پندارها، تصورات، گفتانها، نمادها و الگوهای رفتاری ما و برای تصرف “شأن انسانی” ما صورت میگیرد. مطمئناً هدف مهاجمین صرفاً تصرف این قلمرو نیست؛ قصد ورود آنان به دریچههای فکر و اندیشه، تصرف حوزه مادی فرهنگ، (ابزارها، نهادها و سلسله مراتبها) و در نتیجه کنترل تمام هستی ماست.” (9).
و این در حالی است که برای فریب ملتها نغمه دیگری بر لب دارند. توماس جفرسون در سال 1776 میلادی به هنگام استقلال آمریکا اعلام نمود که: “ما جملگی بر این عقیدهایم که همه افراد در خلقت با یکدیگر برابرند و از حقوق غیرقابل انکاری که آفریدگار به آنها ارزانی داشته برخوردار میباشند؛ از جمله این حقوق، حق زندگی، حق آزادی، حق تلاش و جستجوی سعادت است.” (10).
5- تبدیل هویت (مسخ فرهنگ)
در این باره قبلاً سخن گفتهایم؛ اما در اینجا میخواهیم به بررسی راههای وصول به آن بپردازیم.
به نظر میرسد دو راه بیشتر نمیتواند داشته باشد؛ یکی راه فرهنگ مادی یعنی اشاعهتمدنی؛ و دیگری راه فرهنگ معنوی که عملیترین آن آموزش و پروش باشد.
راه اول، ممکن است با استفاده از ابزار رسانهای اتفاق افتد و یا از ابزار انتقال آموزهها به میدان ملتها؛ مانند تکنولوژی مادی. اکنون این پرسش مطرح میشود که چه چیزی در تکنولوژی مادی سبب میشود که انسان بدین حد از مقام انسان بودنش تنزل نماید؟
تکنولوژی مادی فضایی را در جوامع انسانی به وجود میآورد که کمیتگرایی ملاک ارزشگذاری رفتار قرار میگیرد؛ یعنی هرگونه عملی صرفاً با چشمداشت مادیت و منافع دنیوی حسی صورت میگیرد و این به معنای دوری از معنویت است.
پس انسان در این حالت از هویت کامل انسانیاش واگراییده و به یک چیز صرفاً مادی، تبدیل گردیده است که اگر شعوری هم دارد شعور صنعتی است! و تنها همان چیزهایی را درمییابد که قبلاً برای او تعریف شده است. راه دوم نیز، شاید با استفاده از نیروی انسانی تعلیمیافته و تجهزشده باشد و یا از طریق صنعت بازرگانی و یا صنعت توریسم به منظور انتقال آموزههای فرهنگی خود به میان سایرین. در مسخ فرهنگی و شیءوارگی انسان، به معنای تعویض هویت انسانی به وسیله تکنولوژی تغییر اراده او را داریم که بدون اختیار و عقلانیت (هدف حسابگرانه)، عاطفه، ایثار، حرکت هشیارانه به این سو و آن سو متمایل است. و به قول امام علی (ع): “همج رعاع اتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح”؛ پشتههای ناچیزی که پیرو هر صدایی هستند و با هر بادی به حرکت درمیآیند.”(11).
انسان بیگانه از این خصایص و نیروها، انسان نیست؛ بلکه شیء است یا حیوان ساده.
رهکار دفاعی
بر اساس قانون آفرینش، که برای مبارزه با هر پدیدهای، از ضد آن بهرهگیری میشود، در اینجا نیز ما ناگیزیر از رویکرد به ضد آن هستیم؛ لیکن شناخت ضدی که توان مقابله با این پدیده را داشته باشد کمی دشوار است؛ زیرا در اولین نگاه، توجهها به سمت ضد ماهیتی آن، یعنی بلوکگرایی جلب میشود. در حالی که آنچه میتواند آن را ناکار و در هدفش عقیم سازد نه ضد ماهیتی؛ بلکه ضد غایی آن است هرچند که در ماهیت با آن مماثل باشد!
ضدغایی جهانیسازی به سبک آمریکایی، رویکرد به هدف غایی اسلام است و این اصل است در مبارزه که اگر شما میدان را ترک کردید و به وضعیت انفعال دچار شدید دشمن به جای مصاف دادن با شما در آن سوی مرز، در این سوی آن، با شما گلاویز خواهد شد و دائماً مرزهای شما را کوچکتر خواهد کرد. بنابراین، ما یک استراتژی در پیش داریم و چندین تاکتیک.
الف:استراتژی
جهانیشدن آئین اسلام، چیزی است که در استراتژی این دین است (و یکون الدین کله لله). علاوه بر این، ما به عنوان یک مسلمان وظیفه داریم از هر مسلمانی که مورد هجمه واقع شده باشد دفاع کنیم و این وظیفه به مرزهای سیاسی مشروط نشده است. به قول شهید بهشتی: “ما نه سلطهجو هستیم و نه سلطهپذیر، اما به فکر دیگر مسلمانان دنیا هستیم. بنابراین نمیتوان تنها به فکر مسلمانان ایران بود و مسلمانان کشورهای اسلامی از قبیل عراق، افغانستان، مصر، اندونزی و ... را فراموش کرد.”
از مهندس بازرگان مطلبی را نقل میکنند که دقیقاً از وجود چنین استراتژی در نهاد اسلام خبر میدهد. وی گفته است: “حکومت مطلوب بشر، یا شدنی نیست و یا اگر باشد شرط خواهد داشت:
1- مشترک و واحد و جهانی خواهد بود.
2- عدالت و برابر کامل در آن حکمفرما بوده و اختلاف و اجحاف از هر جهت باید نابود شود.
3- مبتنی و ملازم با یک اتحاد مسلک و عقیده و هدف بوده و این هدف جز خدا و زندگی ابدی؛ یعنی آخرت نمیتواند باشد...” در زمانی که صحبت از تسخیر زمین به دست صاحلالزمان (عج) و تشکیل دولت اسلامی جهانی کردهاند که نه ممالک متحده آمریکا وجود داشت و نه سازمان ملل تشکیل گردیده، نه مسلک بینالملل و نه امکان دولتجهانی به خاطرة کسی خطور میکرد. (12)
ب: تاکتیکها
1- مسلمان تدابیری بیندیشند که در آن از توسعة اقتصادی خود دفاع کنند (البته چنان که گفته شد توسعه هرچند که لازم است لیکن هدف اقتصادی اسلام عدالت است، ولی چون در این رویارویی، اقتصاد از زاویة توسعه مورد هجمه واقع شده است. باید از آن دفاع کرد) تا به استقلال سیاسی و اقتصادی برسند.
جهان اسلام باید به این مرحله از درک نائل شود که جهانیسازی مانع توسعة بزرگی در راه استقلال آن است، چون در این طرح بازارهایی ساخته میشود که به نفع ما نیست و نتیجهای جز وابستگی بیشتر به دنبال ندارد. (نمونه: موبایل)
نیل به این مقصد ممکن نیست مگر آنکه جهان اسلام بتواند به یکپارچگی در چهار مورد: کار، منابع، بازار و سرمایه (همانچیزی که در طرح جهانیسازی مورد توجه تئوریسینهایشان قرار دارد) دست یابد. لازم نیست از صفر شروع کنیم، ما میتوانیم پیشرفتهایی که در زمینة صنعت و تکنولوژی به دست آمده در این راه استفاده کنیم، بهویژه از اینترنت و ماهواره و سایر امکانات ارتباطات.
2- دینباوری مسألهای است که امروزه سخت مورد توجه تئوریسینهای دین غرب (اعم از الهی و سکولار) واقع شده است و این بدان معناست که آنان به این نتیجه رسیدهاند که حقیقتاً اگر بخواهد جهانیسازی انجام شود باید از پل مذهب واحد جهانی عبور کند. (همان چیزی که رمز کار در جهانبینی اسلامی است.)
3- باور کنیم که رویکرد حهانیسازی به فرهنگ و مؤلفههای آن چون توسعه، به مثابة یک هجوم فرهنگی بشناسیم، و تدارکات مقابلة فرهنگی را در این مبارزه ببینم. (البته ممکن است این امر در پوشش اقتصادی باشد چنان که آمریکا نیز از همین روزن به درون ما رخنه کرده است. نگاه کنید به کوکاکولا، پیتزا، مکدونالد و ...)
4- در بعد سیاسی از اهرم موجود کنفرانس اسلامی به نحو استقلالی و کارآمد و آگاهانه استفاده شود و جبهة واحدی در برابر تهاجمات غرب ایجاد شود تا از حیثیت همگان دفاع نماید. مسلمانان جهان باید هویت واحد جهانی خود را درک کنند و از مرزهای سیاسی تحمیلی بگذرند و “جهان اسلام” را به معنای واقعی آن تحقق بخشند؛ و این بدان معناست که یک سازمان اقتصادی، یک کانون سیاستگذاری، یک ارتش قدرتمندفرامای در کنار آن به وجود آید.
پینوشتها:
1.نهضت آزادی در اندیشه و عمل. کار گروه سیاسی دفتر تبلیغات اسلامی قم. چ 1/1368، ص 89.
2.فرهنگ اندیشه نو، جمعی از مؤلفان ترجمی گروهی، ویراسته ع پاشائی، انتشارات مازیار 1369، صص 9 – 578.
3.فرق فرهنگ عامیانه با فرهنگ والایی که عنوان کلی فرهنگ را شامل میشود، در این است که فرهنگ عامیانه، به طور برجستهای نامکتوب است و چنان بافت محکمی دارد که میتواند با آموزش و پرورش انتقالی از طریق سینه به سینه، و از طریق آئینهای ملی و آمیختگی رفتاری از نسلی به نسل دیگر، منقل شود ولی فرهنگ والا، کمی پیچیده و دارای سازمان زبانی برهانی و استدلال و اغلباً مدون است.
4.روزنامه رسالت، ش 4765 017/4/81)، ص 6.
5.نامه فرهنگ، ش 25، میزگرد.
6.بیانات امام با جمعی از دبیران انجمن اسلامی آذربایجان شرقی، 4/8/1358. (به نقل از دیدگاههای فرهنگی امام خمینی، کبری اسدی مقدم چ 4/1378).
7.فرصت را دریابیم، ریچارد نیکسون، ترجمه حسین وفینژاد، انتشارات طرح نو، / 1371، ص 246.
8.روژهگارودی، آمریکا پیشتاز انحطاط ترجمه قاسم صنعوی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1367، ص 94.
9.مجله جامعه سالم، ش 16، ص 48، مقالهای از دکتر حمید عضدانلو.
10.قدرتهای بزرگ جهانی، همان، ص 17.
11.نهجالبلاغه کلام 147، ص 387، نرمافزار بشری.
12.شعبانعلی لامعی، حکایتهایی از زندگی مهندس بازرگان، انتشارات قلم 1376، صص 3 – 112.
منبع: / ماهنامه / نگاه حوزه / 88 - 89 ۱۳۸۲/۰۱/۳۱
نویسنده : محمد حسین پژوهنده
نظر شما