علل افول علمى در ایران و جهان اسلام
یکى از برکاتى که نامهى رهبر معظم انقلاب به همراه داشت، این بود که زمینهى نگاه مجدد به یکى از مبرمترین و جدىترین مسائل اجتماعى را فراهم ساخت.
تمدن و جامعه اسلامى در خود، سازوکار بزرگترین نظام علمى را پرورانده و درنوردیده و شخصیتهاى فاخرى را در حوزههاى مختلف علمى چه در علوم محض و چه در علوم عقلى و چه در علوم نقلى و شرعى داشته است.
این که در سدههاى اخیر و بهویژه در دو سدهى اخیر گرفتار فقر علمى به شکل عام و فقر تئورى و نظریهپردازى به طور خاص هستیم، بسیار آزار دهنده است و براى کسانى که به هویت اسلامى و ملى و تاریخ خود دلبستگى دارند، مسالهاى اساسى و جدى است.
پس این حدیث مکرر، هم چنان نامکرر است. از این جهت که تا به پاسخهاى اساسى نرسیدهایم هنوز سؤال باقى است. گمان نبریم که چون این سؤال قدیمى است پس مىشود آن را بایگانى کرد. این سؤالها از آن جهت که دربارهى مبرمترین نیازها است، هنوز سؤال است. همچنان که دهها مسالهى دیگر اجرایى و فکرى در حوزههاى مختلف، هنوز مساله است. گرچه از عمر این سؤالها دیرى است که مىگذرد.
گاه تصور مىکنیم چون زمانى بر سؤالى گذشته است و گفتارهاى درونى دربارهى آن با هم داشتهایم یا کسانى دیگر داشتهاند، مىشود این سؤال را مختومه تلقى کرد. اما حقیقت این است که این قبیل سؤالات را نمىتوان به راحتى کنار گذاشت.
دیدگاههایى در علل افول علمى
دربارهى افول علمى از منظر سبب جویانه و علت گرایانه، نظریات متعددى ابراز شده است.
طرح این نظریات مىتواند مدخلى باشد براى آنچه قصد داریم به آن نزدیک شویم.
چرا ابوریحانها، زکریاى رازىها، بوعلى سیناها، فارابىها، ملاصدراها و... و در حوزه علوم شرعى محض شیخ طوسىها و دیگران کمیاب شدهاند؟
چرا در جامعهى ایران که با توجه به تنوع اقلیمى و تنوع استعدادى زمینههاى مختلف براى پرورش استعدادهاى ناب داشته ستبه این نقطه رسیدهایم که از خلقهاى مشابه هم عاجز شدهایم؟
به این سؤال پاسخهاى گوناگون داده شده است. برخى رویکرد تاریخى آن را به قرنهاى دوم و سوم هجرى برگرداندهاند. من منظرهاى مختلف را ذکر مىکنم تا وقتى به آن نتیجه نزدیکتر شدیم، بتوانیم قضاوتى قریب به واقع داشته باشیم.
محدویت عقلگرایى
برخى از کسانى که به این سؤال پاسخ دادهاند، به این نکته اشاره کردهاند که ریشهى انحطاط علمى در جهان اسلام به عقبگرد دولت عباسى از گرایش عقلى معتزلى به گرایش ظاهر گرایانه و اهل حدیث، برمىگردد.
آنانى که با مباحث اولیه تاریخ تمدن اسلامى آشنا هستند، مىدانند که تا دورهى متوکل شاهد رواج اندیشهى اعتزالى در تمدن اسلامى هستیم، که از ناحیهى زمامداران عباسى وقتحمایت مىشود. در همین دوره است که دارالحکمه راهاندازى مىشود. ترجمهها اتفاق مىافتد. گرایش به علوم فلسفى، عقلى و علوم محض سرعت پیدا مىکند. از دوران منصور و مامون و تا حدى معتصم دورهى رونق تفکر عقل اعتزالى است.
با آمدن متوکل وقایع متعددى در حوزه زمامدارى جهان اسلام اتفاق مىافتد، از جمله توفق اهل حدیث و کنار گذاشتن معتزله و برکنارى و محکوم کردن علوم عقلى. کتاب فروشان فلسفى محکوم و مجبور مىشوند که کتاب فلسفى نفروشند، سران تفکر عقلى اعتزالى در شرایط انسداد قرار مىگیرند و جریانهاى ظاهرگرا و اهل حدیث میدان مىیابند.
برخى مورخان دورهى معاصر که تاریخ تمدن اسلام را تحلیل کردهاند - به ویژه کسانى که داراى گرایشهاى اعتزالى در جهان غرب بودند(2) تلاش مىکنند تاریخ تمدن اسلامى را به گونهاى قرائت و روایت کنند که انحطاط تمدن اسلامى و افول علم در جهان اسلام از دورهى متوکل به بعد آغاز شده است؛ یعنى از وقتى که سلطهى سیاسى تصمیم گرفت جریان عقلى را محدود کند و جریان ظاهرگراى اهل حدیث را تقویت کند.
این نگاه صائب نیست. مسلما حرکت متوکل به روند رشد جهان اسلام ضربه زد، اما متوقف کنندهى آن نبود. شاهد بر این ادعا این است که روند شتاب تمدن اسلامى عمدتا در نیمهى دوم قرن سوم به بعد و قرن پنجم است و بسیارى از عالمان بنام - چه در علوم محض و چه علوم عقلى و فلسفى - به قرون بعدى متعلق هستند. بنابراین، رویکرد متوکل نتوانست جریان علم در جهان اسلام را متوقف کند.
جریان علم در جهان اسلام آنقدر چشمههاى متکثر داشت که سلطه سیاسى نمىتوانست همهى این چشمهها را ببندد. ویژگى قدرت فکرى و فرهنگى جهان اسلام این بود که تحت تفکر دینى به گونهاى تکثر پیدا کرده بود که سلطهى سیاسى نمىتوانست، همهى منافذ دانش را کنترل کند.
از اینرو، مىبینیم برغم تحرک متوکل و برخى خلفاى بعد از او، علوم عقلى و علوم محض در جهان اسلام نه تنها افول نکرد، بلکه شاهد شتاب آنها هستیم؛ زیرا بخش گستردهاى از مکتوبات و تالیفات غیر ترجمهاى و تحلیلى علوم عقلى و علوم محض به قرون بعد مربوط مىشود.
رابطهى قدرت و دانش در نظامیهها
نگاه و تحلیل دوم در ارتباط با تاریخ تمدن و علوم و تحلیل انحطاط آن، از برخى مصنفان و تحلیلگران است که تلاش کردهاند، حرکتخواجه نظام الملک طوسى در ساخت نظامیهها رامقدمهاى براى تحدید علم در جهان اسلام و رکود آن معرفى کنند.
مىدانید که یکى از شبکههاى زنجیرهاى مدارس در جهان اسلام نظامیهها بودند که به اعتبار بنیانگذار آن - خواجه نظام الملک طوسى وزیر مقتدر سلجوقى - به نظامیهها شهرت یافتند. نظامیهى بغداد، نیشابور، مرو و... شبکهاى از مدارس علمى بودند که توسط خواجه نظام الملک تاسیس شد.
رابطهى دانش و قدرت که برخى از آن سخن گفتهاند در این مدارس تا حدود زیادى خودش را نشان داد. وزیر مقتدر سلجوقى در این منطقهى وسیع که در اختیار دولتسلاجقه بود - از آسیاى میانه تا ایران فعلى و قسطنطنیه و مناطق دیگر که گرفتار تشتت فکرى و عقیدتى و مذهبى بود و ادارهى آن را مشکل مىکرد - به تاسیس نظامیهها اقدام کرد.
در نظامیهها مواد درسى و اساتید همه پیرو مذهب شافعى بودند و تنها مذهبى که تدریس مىشد، فقه شافعى بود. علوم عقلى و دیگر علوم تدریس نمىشدند و در حاشیه قرار داشتند. این مدارس تنها در علوم شرعى و علومى که به علوم شرعى ارتباط پیدا مىکرد، در قالب فقه شافعى فعال بودند.
این نظریه مىگوید: انحطاط علم در ایران وقتى آغاز شد که نظامیهها در ایران رشد کردند. نظامیهها به دلیل حمایت از سلطهى سیاسى دولت، پشتیبانى مادى و اقتصادى مىشدند و در نتیجه به مرور زمان شاهد محدود شدن دایرهى علوم در جهان اسلام - به ویژه در ایران - هستیم؛ زیرا مهد این نظامیهها عمدتا ایران بود.
این نظریه مستنداتى هم دارد که با نقد مختصرى از آن عبور مىکنم.
ساخت و ساز نظامیهها مبدا تاریخى انحطاط علم در ایران نیست؛ زیرا ویژگى دانش در ایران و جهان اسلام، تکثر سرچشمهها است. اگرچه خواجه نظام الملک مسیر خاصى را ایجاد کرد ولى نتوانست مسیر دانش را مسدود کند. اینگونه نبود که نظامیهها تنها مدرسههاى دانشساز در جهان اسلام باشند. براى نمونه ابن جبیر اندلسى که سال 180 یا 190 هجرى به بغداد آمده است، مىگوید: «در بغداد سى مدرسه فعال وجود داشت که یکى از آنها نظامیه بود».
نظامیهى بغداد و نیشابور پررونقترین نظامیهها بود؛ زیرا در نظامیه بغداد غزالى حضور داشته و در نظامیهى نیشابور امام جنیدى و دیگران.
حتى مىبینیم در دورهى خلفاى عباسى مثل المستنصر بالله که مدرسه مستنصریه را ساخت، تنها فقه شافعى تدریس نمىشود، بلکه فقه مذاهب چهارگانه در مدرسهى او تدریس مىشود.
هجوم مغول و انزواى دانش
دیدگاه سوم دربارهى علل انحطاط علمى ایران، مسالهى هجوم مغول را مطرح مىکند.
وقتى مغولها به شرق اسلامى حمله کردند، شرق اسلامى زمین خورد. حقیقتا هجوم مغول به ایران به لحاظ وسعت تخریب و درهم ریختن ساز و کارها و ساختارهاى اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى یک پدیدهى تاریخى بود.
از مهمترین ضربههاى هجوم مغول به ایران و شرق اسلامى، انهدام سیستم آبیارى است که سیستمى تاریخى در شرق اسلامى بود. در مناطق شرقى آب مسالهاى جدى به شمار مىآمد؛ از این رو، همواره واژهى آب و آبادى با هم آورده مىشد. دسترسى به آب در شرق، فرایندى تاریخى دارد و یک روزه حاصل نشده است. سالها و قرنها گذشته تا یک شبکهى آبیارى فعال شده است.
یکى از تاثیرات هجوم مغول تخریب این شبکههاى آبیارى بود. اقتصاد شهرنشینى و کشاورزى به هم ریخت. کتابخانهها به شدت نابود شد، یا در معرض نابودى قرار گرفت.
طرفداران نظریهى سوم، هجوم مغول به ایران را عامل انحطاط مىدانند و معتقدند که بعد از هجوم مغول پروندهى علم در شرق اسلامى بسته شد. گاهى به نظر مىآید این دیدگاه، از جهات مختلف نظریهى قابل توجهاى باشد. در تاریخ ایران که همیشه در معرض خطرات تاریخى بوده است، از اسکندر تا حملهى مغول، هیچ حادثهاى نتوانستشبکههاى آبیارى را در هم بریزد. اما حملهى مغول این تاثیر را داشت.
ولى آیا واقعا مىشود این نظریه و دیدگاه را تایید مطلق کرد؟ آیا شروع افول علم در ایران از زمان هجوم مغول بوده است؟
بعد از گذشتیک دوره از هجوم مغول، با توجه به ویژگىهاى جامعهى ایرانى و شرایط درونى علم، به سرعتبه بازسازى رسیدیم. هجوم مغول، جامعهى ایرانى را از تکاپو نیانداخت. طولى نکشید که در حوزههاى مختلف، جامعهى ایرانى مجددا وارد دورهى دانشسازى شد و مىتوان گفت کمبودهاى قبلى را جبران کرد.
در دوران هلاکو، خواجه نصیر رصد خانهى مراغه را افتتاح مىکند. دوازده سال طول مىکشد تا این رصد خانه ساخته شود. رصدخانه یک آکادمى علمى جامع است که خواجه نصیر آن را در مراغه تاسیس کرد. شخصیتهایى را هم از اطراف جهان اسلام جمع و به آنجا دعوت کرد. ذوق علمى و ابتکار فردى خواجه نصیر توانست میراث اسلامى را در این دوره حفظ کند که بسیار قابل تقدیر است.
خواجه چهار صد هزار کتاب در رصدخانه جمع کرده بود. این رقم در آن شرایط که کتب دستى نوشته مىشد، خیلى تعجبآور است.
اگر سهم تولید ناخالص ملى را در پژوهش و توسعه در نظر بگیریم، مىتوانیم به خوبى وضع عمومى جامعه را دریابیم. در آن زمان یک دهم موقوفات که رقم عمدهاى مىشود، سهم رصدخانه مراغه بوده است.
بازسازى بعد از هجوم مغول، تنها به خواجه اختصاص ندارد. توانایىهاى درونى جامعه ایران براى بازسازى علمى آنقدر قوى بود که چند دههى بعد، رصدخانهى مراغه تاسیس شد. امراى قابل و فهیم ایرانى مثل خاندان جوینى کنار ایلخانان مغول قرار گرفتند و به آبادانى جهان اسلام پرداختند.
بغدادى که مغولها خاکش را با توبره برده بودند در زمان وزارت جوینى از گذشتهاش بهتر شده بود. در یک دورهى کوتاه، بغداد دوباره رونق قبلى خودش را پیدا کرد.
یکى دیگر از وزیران دانشمند و فهیم، خواجه رشیدالدین فضل الله وزیر ایلخانان است.
محلهاى که در دورهى وزارت او به عنوان شهرک علمى تاسیس شد، یک پدیده است. این که این مقدار آدم با انگیزههاى دانشجویى یک جا جمع شوند، نشانگر رشد علمى و بازسازى عظیم فکرى و فرهنگى است. حملهى مغول یک چیزى است و این که این آدمها از این ضربهى روانى خلاص مىشوند و به سراغ دانش مىآیند، چیز دیگرى است. خواجه رشیدالدین فضل الله در نامهاش سوانح الافکار که به همتیکى از فضلا چاپ شده، آورده است:
«شش هزار طالب علم را که از دیگر ممالک اسلامى به امید تربیت آمده بودند، در دارالسلطنه تبریز ساکن گرداندهایم». در همین نامه آورده شده که: «هزینه ارزاق و شهریه آنان از محل خراج و درآمد جاهایى مانند هند و قسطنطنیه پرداختشود، تا با خاطر آسوده به افادت و استفادت مشغول گردند. همچنین تعیین مىشود که طالبین علم با توجه به ذهن و استعداد، پیش کدام استاد تحصیل کنند».
در این شهرک علمى، هم علوم عقلى و هم علوم نقلى و فروع و اصول تدریس مىشده است.
پس برغم آنکه هجوم مغول ارکان تمدن شرق اسلامى را به هم ریخت، اما این که بخواهیم عامل افول علمى جهان اسلام و از جمله ایران را این هجوم بدانیم، شاید نظریهى جامعى نباشد.
تقسیم و درجهبندى علوم
نظریهى چهارم، استناد انحطاط به نگرش اسکولاستیک و مدرسى است. برخى از صاحبان این دیدگاه تاریخ غرب را کپىبردارى مىکنند و بر تمدنها و جوامع دیگر تطبیق مىدهند. آنان سیر تاریخى غرب را بر ایران و جهان اسلام تطبیق کرده و مىگویند انحطاط علم از وقتى آغاز شد که علم به اعلى و ادنى و متوسط تقسیم شد.
در آیینهاى مدرسى و اسکولاستیکى قرون وسطا، علم اعلى الهیات بود و بقیه علم مکمل بودند. کسانى که از نظریهى فوق طرفدارى مىکنند، معتقدند وقتى علم طبقهبندى شد، همه چیز در خدمت علم اعلى قرار گرفت؛ هم امکانات، هم تفکرات و هم منزلتهاى اجتماعى.
ویژگى قرون وسطا این بود که یک علم اعلى وجود داشت (علم الهیات) و در اختیار کشیشان و اسقفها بود و دیگر علوم، علوم مکمل یا علوم مقدمى و علوم آلى بودند. البته اگر علمیت آنها مقبول مىافتاد.
اینان گفتهاند در جهان اسلام و از جمله ایران از وقتى که الهیات علم ارفع شد، شاهد انحطاط علم بودهایم. کم و بیش در برخى مکتوبات و سخنرانىها دیده مىشود که مىگویند تا وقتى ابوریحانها، بوعلى سیناها و شیخ مفیدها در عرض هم منزلت داشتند، دورهى اوج تمدن بود. وقتى که منزلتها پایین آمد و علم ارفع علم الهیات و علوم مرتبط با آن شد، پرونده اعتلاى علمى در جهان اسلام بسته شد.
این نظریه به گونهاى اقتباسى از روند تاریخ تمدن غربى و علم غربى است، اما واقعیت در جهان اسلام آن است که هم در حوزهى فکرى و هم در حوزهى اجتماعى؛ یعنى هم در فضاى اندیشه و هم در فضاى واقعیتحتى در اوج دوران تمدن اسلامى علوم ارفع، علوم الهى بودهاند.
ابن سینا به عنوان متخصصى که در حوزههاى مختلف علمى حرکت کرده، وقتى طبقهبندى علمى مىکند علم ارفع را علم عقاید مىداند. ویژگى تمدن اسلامى حل این پارادوکس است که در عین طبقهبندى علوم، مجال کافى به علوم نازل داده شده است. البته این خود بحث دیگرى است که چطور مىشود به طبقهبندى علوم پایبند بود و به علم اشرف اعتقاد داشت، اما در عین حال مجال براى علوم متوسط و نازل نیز وجود داشته باشد.
ابن سینا در کتابهاى متعدد از جمله اشارات در نمط هشتم وقتى که به جایگاه و طبقهبندى علوم مىپردازد، اظهار مىکند که کمال نهایى جوهر عاقل این است که جلوهى حق تعالى در او متجلى شود. در فضاى تمدن اسلامى حتى در اوج اعتلایش بر مبناى طبقهبندى علوم حرکتشده است.
کارى که تمدن اسلامى کرد و ما باید امروز از آن الگو بپذیریم - البته نه به این معنا که عینا کپىبردارى کنیم - این که چگونه مىتوان طبقهبندى علوم را از لحاظ منزلت پذیرا باشیم و در عین حال مجال کافى براى دانشهاى متعدد فراهم باشد و این طبقهبندى مانع تکامل دانش در حوزههاى خاص نشود.
در واقعیات خارجى و منزلت اجتماعى در تاریخ تمدن اسلامى، دو گروه در جامعهى مسلمین منزلت ارفع داشتند. در بین اهل شریعت فقها و در بین اهل معنا عرفا. اینها منزلتهاى اول اجتماعى را داشتند. پزشک ولو این که پزشک خلیفه است و به او احتیاج است، اما در این سلسله مراتب قاضى ابویوسف منزلت اصلى را دارد، نه طبیب.
اما در عین حال آنچه در حوزهى تمدن اسلامى بسیار قابل توجه و شگفت است آنکه برغم طبقهبندى علوم در حوزه تفکر و طبقهبندى منزلت در حوزه اجتماعى، مانع از این نشده که خوارزمىها، ابن هیثمها، ابوریحانها و... شکل بگیرند.
این چهار نظریه، بیشتر نگاه تاریخى به علل افول علم در ایران است، ولى رویکرد دیگرى به ویژه در دهههاى اخیر در کشور بوجود آمده که روبه رشد است و مکتوبات نیز به گونهاى این رویکرد را تعقیب مىکنند. بر پایهى این نظریه علل افول علم در ایران به هنجارهاى فرهنگى - ارزشى جامعه ایران بر مىگردد.
هنجارهاى اخلاقى و افول علم
اینان ریشهى افول علم در ایران را هنجارهاى اخلاقى - ارزشى مىدانند و آن را خلقیات ایرانیان مىنامند. در این دیدگاه مشکل نه متوکل بوده و نه مغول. بلکه هنجارهایى است که در ما ایرانیان وجود دارد و مانع شتاب علم مىباشد.
از این نوع مکتوبات و مقالات کم و بیش در این دو دههى اخیر عرضه شده است. اشاره به نکتههایى از این قبیل که: علاقهى ما ایرانیان، همه چیز دانى است نه تخصصگرایى، بىبرنامگى، بىضابطگى، مسئولیت ناپذیرى، شعارزدگى، حسادت و عدم صداقت است که همهى اینها در کار علمى مشکلسازى مىکنند.
در کار علمى وقتى افراد در کنار هم به عنوان همکاران قرار مىگیرند، صداقت، عدم حسادت و... خلقیاتى است که به روند تولید علم کمک مىکند، ولى اینها در ما شکل نگرفتهاند.
این روحیه را که ما ایرانىها خود را کارشناس همه چیز مىدانیم و نظر مىدهیم، به عنوان عوامل اصلى انحطاط علم در ایران مطرح مىکنند و مىگویند علت افول علمى در جامعهى ایران هنجارهاى فکرى، اخلاقى و ارزشى است.
بىتردید ما گرفتار ضعفهاى جدى این چنینى هستیم. واقعیتهاى اجتماعى این است که در بسیارى از این موارد ضعفهاى اصلى داریم. پس وقتى در مقام نقد این نظریه بر مىآییم به معناى این نیست که این عوامل منتفى است. بلکه یکى از عمدهترین مشکلات اجتماعى یک سرى از این ویژگىهایى هست که حتى زندگى اجتماعى و مدنیت را مشکل مىکند، چه برسد به تمدنسازى.
اما کسانى که این سخنان و نظریه را مطرح مىکنند، به عوامل این هنجارها نمىپردازند. آیا این هنجارها ذاتى ایرانىها بوده است؟ فطرى بوده است؟ یا مربوط به یکى از دورههاى تاریخى است؟ اگر مربوط به دورههاى تاریخى است، عوامل شکلگیرى آن چیست؟
نمىشود گفت جامعه و مردمى از اول با این شیوهى اخلاقى به دنیا آمدند. راجع به هیچ قومى نمىشود، اینگونه قضاوت کرد. جامعهى ایرانى در قرنهاى متوالى شکوفایى علمى داشته است. اگر بین این خلقیات و رونق علمى ارتباطى هست که هست، معلوم مىشود در این دورهها این ناهنجارىهاى اخلاقى را نداشتهایم. اگر در رصدخانه مراغه صدها دانشمند کنار هم جمع مىشوند و کار مىکنند، اگر در شهرک علمى رشیدالدین شش هزار نفر طالب علم کنار هم قرار مىگیرند و حرکت علمى آغاز مىکنند، نشاندهندهى برنامه، ضابطه، همکارى علمى و ارتباطات علمى فعال است. در غیر این صورت اینها شکل نمىگرفت.
علل اصلى افول علم
در اینجا وارد بحث دیگرى مىشوم. البته در حد طرح بحث است. تا دورهى صفویه و حتى اگر شرایط مساعد مىشد، اوایل قاجاریه را نمىتوان دورهى انحطاط علمى محسوب کرد.
برخى مىکوشند تاریخ انحطاط را به عقب ببرند تا روان تاریخى جامعه را دچار تزلزل معنوى کنند. گویا خیلى عقب ماندهایم. طورى است که دیگر نمىشود کارى کرد.
واقعیت این است که تا دوران صفویه مشابه دوران قبلى به زمین مىخوردیم ولى بلند مىشدیم.
این ویژگى قوم ایرانى است که زمین خوردن زیاد داشته اما بلند شدن هم زیاد داشت. مشابه آن چیزى که در عهد مغول داشتیم. ولى چند دهه بیشتر طول نمىکشد که دوباره خیزش علمى اتفاق مىافتد. تا پایان صفویه و حتى اوایل قاجاریه اگر شرایط خارجى محقق مىشد هنوز امکان به پا خیزى برایمان فراهم بود.
سنتها در حوزههاى مختلف عقلى و علوم محض و علوم انسانى، انقطاع نبود. اگر چه استمرار هم نبود. گسست داشتیم ولى بین گسستهاى موقتبا دورهى انقطاع خیلى فرق است. گسستهاى تاریخى انقطاع نبودند.
با تجدید قوا و ساماندهى مختصرى در دورهى صفویه در حوزهى علوم عقلى شاهد زندهترین و کاربردىترین سنت فلسفى هستیم.
فلسفهى صدرایى فلسفهاى است که هنوز نتایج و ذخایرش پنهان است و قابلیت استفادههاى فراوانى دارد. الان گروهى روى فلسفه صدرا کار مىکنند. اگر این فلسفه با نیازها، بحثها و علوم جدید مواجه شود وآن را به سخنگویى واداریم، دستاوردهاى گرانبهایى خواهد داشت.
در حوزهى هنرهاى مهندسى هم همینطور است. یکى از صاحبنظران خارجى دربارهى این توانایى مىگوید: «هیچ قومى در جهان وجود ندارد که مانند ایرانىها با چنین مهارتى نقب بزند و آبیارى تحت الارضى احداث کند. در حوزهى معمارى و سایر فنون نیز وضع همینگونه است».
تا عصر صفویه پروندهى علمى ما بسته نشده بود. اما در دو سه قرن اخیر گرفتار بداقبالى تاریخى شدهایم که از ناحیهى سلطهى غربى گریبانگیر عالم شده است. نمىخواهیم بانگاه توهم توطئه، عیب را به گردن دیگران بیندازیم.
وقتى از بحثهاى اجتماعى صحبت مىکنیم تک عاملى نیست. در حوزهى بحثهاى اجتماعى عوامل مختلف و متعددى دخالت دارند. نمىخواهیم سهم هر یک از عوامل را انکار کنیم. زمامداران بىلیاقت، مردم کم حمیت و دیگر چیزها.
اما واقعیت این است که نقش استعمار غربى در دورهى سرمایهدارى تاریخى غرب که همهى جهان را فرا گرفت، بسیار پراهمیت است. به جز تمدن غربى همه گرفتار این حادثهى مؤلمه شدند که فتیلههاى تمدنىشان پایین آمد.
سرمایهدارى غرب از قرن 16 تا 18 سرمایه دارى تجارى است و از قرن 18 به بعد سرمایه دارى صنعتى است. در گروه سرمایه دارى تجارى یعنى قرن 16 تا 18، هدف انحصار در تجارت و پیدا کردن بازار و سلطه بربازار بود. نتیجهى حرکتسرمایهدارى غرب در قرن 16 تا 18 آن است که سرمایهها به غرب منتقل مىشود و مقدمهاى براى سرمایهدارى صنعتى مىشود.
وقتى به تاریخ آفریقاى شمالى نگاه شود که چگونه آدمربایى صورت گرفته، از کنار مادر و پدر فرزند ربوده شده، مو بر تن انسان راست مىشو، در رمان ریشهها از یک نویسنده دو رگه سیاه پوست آمریکایى که مىخواهد اجدادش را پیدا کند، سندهایى است که نشان مىدهد حرکتبردگان از آفریقا به آمریکا با چه وضعى بوده است! انبوهى از جمعیتسیاهپوستان در این حرکت و طرح استعمارى و انتقال سرمایهاى به نام برده به مراکز آمریکایى و... از بین رفتهاند.
کسى مثل مونتسکیو که به عنوان واضع حقوق بشر و حقوق مدرن و... مطرح است، وقتى به مسالهى بردهدارى در قرن 18 و 19 مىرسد مىگوید: «نباید به بردهدارى دست زد چون اقتصاد غرب را به هم مىریزد». او مدافع نظام بردهدارى است؛ به دلیل این که در تار و پود استعمار سرمایهدارى تجارى اول - دوره سرمایه صنعتى غرب - بردگان نقش قابل توجهاى داشتهاند.
در آمریکاى لاتین تمدنهاى دیگر به وسیله استعمارگران نابود مىشود. این سرزمینها تمدندار بودند. اینگونه نبوده که غربىها رفته و آنجا را آباد کرده باشند. در قارهى آسیا، ثروتهاى آسیا به خصوص هندوستان و جاهاى دیگر به اروپا انتقال یافت.
در مجموع سرمایه دارى تجارى به روشهاى مختلف از طریق تاسیس کمپانىها و... در دو قرن امکان مىیابد که سرمایه را به غرب منتقل کند و زمینهى دورهى سرمایهدارى صنعتى را شکل دهد.
وقتى ما به عنوان ایرانى با غرب ارتباط برقرار کردیم با مجموعهاى ارتباط پیدا کردیم که با ما تناسب قدرت نداشت واین بد اقبالى تاریخى ما بود!
نمىخواهم سهم کارگزاران نالایق و... را انکار کنم. اما واقعیت تاریخى آن است که ما گرفتار بد اقبالى شدیم.
در آن مقطع وقتى با تمدن غربى - از دوره قاجار و صفویه که دورهى ارتباطى متغیر بود و دورهى ارتباط ثابت - ارتباط برقرار کردیم، با غربى روبهرو شدیم مثل امریکاى فعلى که سلطهى بىرقیب داشت و قدرت پیدا کرده بود وکانالهاى متعدد سلطه و اقتدار داشت. از این رو، وقتى که سلطه غرب به ایران آمد، تمام چیزهایى که مىتوانستبین قدرت و دانش ارتباط برقرار کند را نابود کرد و به نقطهاى رسیدیم که بازسازى علمى دشوار بود. تا در دوره صفویه در هر زمین خوردنى به سرعتبلند مىشدیم، اما از زمان قاجار به بعد این زمین خوردن، بلند شدن ندارد. هر قدر مىخواهیم بلند شویم، مىبینیم اوضاع از جاى دیگر خراب است و اینجاست که گرفتار یک دورهى گسست طولانى علمى مىشویم.
حرکتهایى مثل تاسیس دارالفنون، دانشگاه و مؤسسات پژوهشى و... انجام مىشود، ولى واقعیت این حرکتها - گرچه نمىخواهیم محصولات آن را انکار کنیم. طبیعى است که اگر همین هم نمىبود، شرایط بسیار بدترى را داشتیم - آیا در آن حد مؤثر بوده است که بتوانیم بگوییم ایستادهایم. حتى حرکت هم نه. بلکه سرپا ایستادهایم آیا به این نقطه رسیدهایم؟
دارالفنون با امید و آمال شکل مىگیرد. امیرکبیر یکى از حرکتهایش تاسیس دارالفنون است که مجال به او نمىرسد و چند روز بعد از افتتاح دارالفنون به قتل مىرسد. دارالفنونى که بااین امید و آمال افتتاح مىشود. بعد از چند دوره یکى از سیاحان غربى راجع به آن اینچنین تصویر مىکند: «دارالفنون عملا شش ماه باز است، اغلب شاگردان تنبل هستند».
این تحلیلى است که این سیاح یا سفیر غربى دارد. از لحاظ مالى هم به شدت ضعیف استیعنى مواجب مدرسه عقب مىماند. حقوق استاد دیر داده مىشود. دانشجویش خوب اداره نمىشود.
دارالفنونى که با امید و آرزو و آمال و در بوق و کرنا شکل مىگیرد، در اواخر سلطنت ناصرالدینشاه چنین شرایطى دارد.
دانشگاه تهران که 1312 یا 1313 تاسیس شده است. وضع بهترى در علم آفرینى ندارد نمىخواهیم تک ستارهها، یا برخى خدمات را انکار کنیم، اما به عنوان جمعبندى و ره آورد، عرض مىکنم دانشگاه تهران وقتى شکل مىگیرد، طراح آن دکتر عیسى صدیق است که دانشجوى شیکاگو یا جاى دیگر است که تیمورتاش به عنوان وزیر دربار از او مىخواهد طرح دانشگاه را برایش بفرستد. او هم مىفرستد. همین صدیق وقتى که دانشگاه تهران راه مىافتد و خود او جزو عناصر اصلى تاسیس آن مىشود، در کتاب یادگار عمرش اینطور مىگوید: «از استاد خواهش و دعوت شد که کتب مهمى که مربوط به موضوع تدریس آنها باشد، ترجمه کند و براى انتشار آماده سازند».
البته این که در آغاز فعالیت چقدر مجبور به ترجمه بودند بحث دیگرى است، ولى این مهم است که جرقه دانشگاه تهران با چنین دستورهایى صادر مىشود که شما کتب درسى را ترجمه و عرضه کنید.
به جاى تولید علم و تولید دانش، نگرش و قالببندى، ترجمهاى است که انتقال داده مىشود.
مسیر حرکت دانشگاه به جاى دانشسازى، تربیت معلم است. چیزهایى یاد بگیرند و به نسل بعدى منتقل کنند.
از دارالفنون به بعد صد سال است که در حوزهى علم سرمایهگذارى کردهایم ولو در حد کم، ولى این سرمایهگذارى چه جوابى داده است و علل کم بازدهى چه بوده است؟
نهادهاى صلب و ساختارهاى غیر منعطف در مجموعهى دانشگاهى ایجاد کردهایم. این نهادها نه با گذشته آموزشى خودشان که مدارس علمیه و سنت آموزشى مرسوم جهان اسلام باشد، ارتباط داشتهاند و نه این که خودشان در بین خودشان استمرارى را تعقیب کردهاند. اینطور نبوده که دانشگاه صنعتى شریف استمرار دانشگاه تهران باشد. هر گاه با یک سرى از محدویتها برخورد کردیم به خاطر ساختار صلب ادارى ساختار دیگرى تاسیس کردیم.
دانشگاه آزاد هم از لحاظ ساختار شبیه دانشگاه دولتى است و حالا ما ماندهایم چه مرکز علمى دیگرى تاسیس کنیم.
ساختارهاى صلب بانیازها و اقتضائات و حرکت راهبردى همخوانى ندارد. ساختارهاى جدیدى هم که تاسیس شد، به سرعت دچار عدم انعطاف شدند.
سیستم آموزش ما هم عملا از سیستم سنتى منقطع و جداست. مانتوانستیم یک گفتگوى مناسب بین سنتهاى آموزشى و امروزمان برقرار کنیم که در بحثبومى شدن علم قابل بررسى است. این که چرا نتوانستیم گفتگویى بین آموزش سنتى و علوم مدرن در ایران بیافرینیم - تا برسد به بحث همکارى - اختصاص به ارتباط بین آموزش سنتى و مدرن ندارد. در نهاد آموزشى مدرن هم گرفتار ساختارهاى غیر مرتبط شدهایم. دانشگاه تهران، شهید بهشتى و صنعتى شریف هیچ تعریف و ارتباطى بین خودشان برقرار نکردهاند.
نکتهى دیگرى در خاتمهى عرایضم یادآور مىشوم که در جنبش نرمافزارى و راهبرد ادارى، گاهى مسائل را با دیدگاه تزیینى و آرایشى دنبال مىکنیم. در سالهاى اخیر یکى از مشکلات در کشور این است که علم را تنها یک شیئى تزئینى به حساب مىآورند، مشابه این که دلمان مىخواهد فوتبالمان اول باشد، مىخواهیم علممان هم اول باشد. اینها تزیینات اجتماعىاند، نه نیاز اجتماعى. به علم مانند زینت نگاه مىکنیم نه هویت؛ از این رو، نوع مواجهه - چه در شکل فردى و چه در شکل اجتماعى - به مسالهى علم، یک مواجههى غیراساسى است؛ چون براى ما به عنوان عناصر هویتى نقشى ندارد.
وقتى بحثى مثل نهضت نرمافزارى چه در شکل خرد و چه در شکل کلان داریم، نباید واژهها رؤیا پردازانه و خیال گرایانه باشد. باید اعتقاد داشته باشیم توسعهى علم محور نیاز و مطلوب ما است. توسعهاى که ذات وهویت آن از علم نشات گرفته باشد.
در دو دههى بعد از انقلاب، گفتمانها و استراتژىهاى متعدد در حل مسائل اجتماعى داشتهایم. این گفتمانهاى مختلف و نظرات متعدد با هم قابل جمع نمىباشند. باید اول دربارهى کلان قضیه و گفتمانى که مىخواهد استراتژى توسعهى علمى شود، تعیین تکلیف کنیم.
گفتمان توسعهى ما چیست؟ به عنوان نمونه گفتمانى که مىخواهد به مشکلات روزمرهى اجتماعى بپردازد، چه مقدار با گفتمان «توسعهى علم» همخوانى دارد؟
گفتمانى که به مشکلات حاد اجتماعى از قبیل بیکارى، اشتغال و غیره مىپردازد، سرمایهى ملى را به حل این تنش اصلى اجتماعى معطوف مىکند. اگر در این گفتمان، راهبرد این باشد که نباید صداى مردم درآید، پس سرمایهها به سمتحل بحرانها و مسائل و مشکلات روزمره سوق داده مىشود؛ آنگاه سهم پژوهش و توسعه در سطح کلان حتى با کشورهاى در مسیر توسعه هم قابل مقایسه نخواهد بود.
دو سال است که وزارت علوم، تحقیقات و فناورى تشکیل شده است. وزارت علوم همان آموزش و پرورش است که عدهاى درس مىخوانند. سهم علم و توسعه و پژوهش کجا است؟
وقتى در فرانسه و ایتالیا وزارت علم و تکنولوژى و در چین کمیسیون دولتى پژوهش وجود دارد که همهى امور را در راستاى پژوهش ساماندهى مىکنند، کشور ما در زمینه پشتوانههاى پژوهش، تحقیق و ساختار علمى چه کرده است؟ اینها به خاطر چیست؟
ممکن است این گفتمانهاى در عرض هم، افکار عام را اقناع کند ولى کسانى که آگاهى دارند، مىدانند که اینها با همدیگر قابل جمع نیستند و به یک سیاست واحد تبدیل نمىشود.
مهمترین مساله اجتماعى این است که باید به اجماع همگانى در استراتژى علم و توسعه برسیم. آیا واقعا مسالهى اصلى این ستیا نیست؟
امروزه علم مدرن یک پدیدهى اتفاقى نیست. شاید پانصد سال قبل نظریهسازى پدیدهاى اتفاقى بود مثل داستان نیوتن، ولى امروز علم پدیدهاى برنامهریزى شده است. علم امروز فردى نیست جمعى است. در قرون میانى ملاصدرا حق داشت و مىتوانست در انزوا در کهک به یک نظریه دستیابد، ولى امروز علم پدیدهاى جمعى و گران است. قبلا یک محقق چند کتاب را مطالعه و بررسى مىکرد و به یک نظریه دست مىیافت، ولى امروز علم پدیدهاى است که هم در علوم طبیعى و محض و هم در علوم انسانى و فلسفى، پشتوانه لازم دارد.
امروز دنیا وارد دورهى ابر علمها شده است. یک کشور به تنهایى نمىتواند برخى حوزهها را در نوردد. در این شرایط باید به سمت زیر ساختها و از زیر ساختها به ساختارها و از ساختارها به سمت راههاى عملیاتى حرکت کنیم. اگر پیشبرد علم مطرح است چه امکاناتى مىخواهد و راههاى وقوع آن کدام است؟
توسعهى علمى را بر چه مبنایى مىخواهیم قرار دهیم؟ آیا قبول کردهایم گفتمان توسعهى علم محور داشته باشیم؟ اگر قبول کردهایم اقتضائات، ملزومات و پیامدهاى آن چیست؟ ان شاء الله این بحثها مقدمهاى شود براى بحثهاى خاصتر و تخصصىتر که سختبه آن محتاجیم!
پىنوشتها:
1. این مقاله، برگرفته از سخنرانى حجتالاسلام صالحى دربارهى نهضت تولید علم است که تقدیم خوانندگان گرامى مىشود.
2. همین جا عرض کنم که جریانهاى اصلاحگر جهان عرب در صد سال اخیر در دو فضاى اصلى حرکت مىکنند. برخى نگاهها اعتزالى هستند و تفکر معتزله را احیا مىکنند. و برخى با نگاههاى سطحى گرایانه اهل حدیث هستند.
منبع: / فصلنامه / پیام حوزه / شماره 37 ۱۳۸۵/۰۰/۰۰
نویسنده : سید عباس صالحی
نظر شما