لویی آلتوسر
موضوع : دانشنامه | آ

لویی آلتوسر

لوئی پیر آلتوسر؛ فیلسوف و مارکسیست ساختارگرای فرانسوی و از بالاترین مقامات آکادمیک حزب کمونیست فرانسه که بحث‌هایش عمدتاً در پاسخ به خطراتی هستند که بنیاد سوسیالیستی آن حزب را تهدید می‌کرد.

زندگی
لویی آلتوسر (به فرانسوی: Louis Althusser) در 16 اکتبر 1918 در الجزایر به دنیا آمد. او در 1939 در دانشگاه اکول نرمان سوپریور در رشته فلسفه پذیرفته شد و در 1948 از رساله دکتری خود درباره «هگل» دفاع کرد و در همین زمان به عضویت حزب کمونیست درآمد. نقش آلتوسر را در شورش دانشجویی 1968 بسیار ناچیز برآورد کرده‌اند، هرچند بعدها وی، موضع خود را تغییر داد و حتی حزب کمونیست را به از دست دادن ارتباط با توده‌های دانشجویی در انقلاب محکوم کرد. آلتوسر اواخر عمرش دستخوش بحران روحی شد و در 6 نوامبر 1980 زنش را کشت. وی به علت شدت مشکلات روانی زندانی نشد و تا سال 1983 روانه بیمارستان روانی شد. آلتوسر، مارکس را از حوالی سال‌های 1845، با گسست معرفت‌شناسانه به عنوان نظریه‌پرداز علمی تلقی می‌کرد و بر این نظر بود که مارکس در این دوران توانست دیدگاه انسان‌گرایانه اولیه خود را که از هگل اخذ کرده بود رها کند و به دیدگاهی ساختارگرایانه در نظریه تاریخ روی آورد که فاقد فاعل انسانی است.
آلتوسر در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یکی از فعالان حزب کمونیست فرانسه، استالین و دولتش را مظهر مارکسیسم در نظر و عمل می‌دانست اما در همین زمان حزب کمونیست فرانسه به رهبری روژه‌ گارودی با رویکرد «اومانیسم مارکسیستی» می‌کوشید طیف وسیعی از اومانیست‌ها، اگزیستانسیالیست‌ها و سوسیالیست‌ها را گرد هم آورد که با مخالفت آلتوسر به عنوان یکی از اعضای مهم حزب روبه‌رو شد. آلتوسر در این زمان قرائتی ساختارگرایانه از مارکس ارائه داد.
آلتوسر تلاشش را مصروف پاکسازی مفاهیم اصلی مدنظر مارکس از زیر سیطره استالینیسم و اومانیسم و همچنین دیالکتیک هگلی کرد.
لویی آلتوسر در 10سال پایانی زندگی‌اش کوشید تا به نوعی اعتراف‌نامه‌ای از زندگی فلسفی- اجتماعی‌اش فراهم کند. این اثر که توجه نسل جدیدی از روشنفکران و منتقدان را به خود جلب کرد پس از مرگ وی در 1992با عنوان «آینده جاودانه می‌ماند» منتشر شد. آلتوسر در این اثر علاوه بر تحلیل آدم‌کشی‌اش، اعتراف می‌کند که آثار مارکس را به طور کامل نخوانده و چه‌بسا برخی از نقل قول‌ها را از خودش ابداع کرده است.
لویی آلتوسر پس از چند سال بستری شدن در بیمارستان روانی و گذران زندگی در سال‌های پایانی عمرش در آپارتمانی ویران در یکی از محله‌های شمالی پاریس در حالی که فقط با معدودی از دوستانش در ارتباط بود، در 22‌ اکتبر 1992 درگذشت.

اندیشه
شاخص کار لویی آلتوسر، ماهیت تأکیدش بر کار مارکس است. نظر آلتوسر این است که بیشتر مارکسیست‌ها کار مارکس را به درستی تفسیر نکرده‌اند؛ آلتوسر می‌خواست با آن‌چه که به اعتقاد او «درست»‌خوانی آثار مارکس است، از پس این مسأله برآید.(ریتزر، جورج؛ 219: 1384) آلتوسر در واقع نه مارکسیست، نه ارتدوکس، نه تجدیدنظر طلب، نه سوسیال دموکرات و نه استالینیست بود، بل‌که ادعا می‌کرد که نظریه‌ی مارکسیستی را به پایه‌ای علمی که به نظر او خالی از هر گونه جریان یا عنصر ایدئولوژیکی است، برکشیده است.(ثابت‌سعیدی، شهرزاد؛ ‌اینترنت) لوئی آلتوسر رسالت خود را پیراستن اندیشه‌های مارکس از غبارهای اومانیستی، تاریخ‌گرایی، کلیّت‌گرایی، و اقتصاد‌باوری می‌دانست که از دید او به غلط به آثار مارکس نسبت داده می‌شود. بازخوانی دقیق آثار مارکس توسط او به مناقشات فراوانی منتهی شده است. اما آشکارا صورت بندی و مفهوم‌پردازی ایدئولوژی و ساختار و نحوه‌ی عملکرد آن در جوامع معاصر، سهم قابل توجهی در نظریه‌پردازی معاصر داشته است. (کلیگز، ‌مری؛ اینترنت)
آن مارکسیست‌هایی که مارکس را یک ساختارگرا می‌دانند، بر کارهای آخرین‌اش، به ویژه سرمایه تأکید می‌ورزند. آلتوسر بحث «دو مارکس»‌را پیش کشید. رویکرد آلتوسر به مارکس چنان است که اکیداً میان «مارکس جوان» و «مارکس میان‌سال» تفاوت قایل مى‌شد، چرا که به زعم او تنها آثار پسینی مارکس به معنای دقیق کلمه برخوردار از ملاک‌های علمی‌اند. بدین ترتیب او در سنت ساختار‌گرایى فرانسوی قرارگرفت و بر این نظر بود که فلسفه و فلسفه‌ى علم را باید در آثار پسینی مارکس جستجو کرد، یا به عبارت دیگر او مى‌خواست از طریق ساختارگرایى، ماتریالیسم تاریخی را با تحولات تازه‌ی علوم هم‌ساز کند. بدین منظور نقد اقتصاد سیاسی مارکس را چنان بازنویسی کرد تا از مؤلفه‌های ناظر بر فلسفه‌ی تاریخ بی‌نیاز گردد («برای مارکس»، «کاپیتال را بخوانیم»، هر دو در سال ١٩٦٥). آلتوسر از اواسط سال‌های ٧۰ قرن گذشته پاره‌ای از برنهادها یا تزهایش را مورد تجدید نظر قرار داد، به‌گونه‌ای که نظرگاه مبتنی بر طبقات را برجسته‌تر ساخت تا بر پایه‌ی آن انسان‌گرایی و تاریخى‌گری غربی را نه به مثابه جهان‌بینی‌های فلسفی و علمیِ منسوخ مورد انتقاد قرار دهد، بل‌که آن‌ها ‌را به منزله‌ی بیان فلسفی مبارزه طبقاتی مختص طبقه بورژوایی، میان ماتریالیسم (پرولتری) و ذهن‌گرایی معرفی کند. به ویژه برداشتى که او از مفهوم «ایدئولوژی» باب کرد، که سازگار کردن ذهنی فرد با دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی (و در درجه‌ی نخست رسانه‌های گروهی و در دانشگاه‌ها) معنا می‌دهد، بازتابش را مى‌توان در چرخش بسیاری از روشنفکران فرانسوی آن عصر به سوی پسا‌ساختارگرایی دید، که حتی علیه قرائت آلتوسری مارکسیسم بود.
به عقیده‌ی آلتوسر، ‌جان کلام نظریه‌ی مارکس در ساختارهای جامعه و قوانینی نهفته است که بر عملکرد این ساختارها حاکمند، و کنشگران آزاد در این قضیه چنان نقشی ندارند. آلتوسر می‌گوید که در تاریخ کار مارکس یک نوع «انقطاع معرفت شناختی» آشکارا دیده می‌شود، بدین‌سان که مارکس به طرز نمایانی از ذهن‌گرایی فلسفی (یک موضع ایدئولوژیک) به نظریه‌ی انتزاعی (یک موضع علمی) تغییر جهت داده است.
آلتوسر گذشته از آن که می‌کوشید یک تفسیر ساختاری از کار مارکس بیرون بکشد، بر آن بود تا بر اساس آن، یک تحلیل ساختاری نیز از جامعه‌ی سرمایه‌داری به عمل آورد. آلتوسر این موضع را پذیرفته است که اقتصاد «در آخرین مرحله»، تعیین‌کننده است. او طی بررسی‌هایش، ‌دو شاخگی ساده‌ی زیر‌ساختار و رو‌ساختار را رد کرد. به عقیده‌ی آلتوسر، رو‌ساختارهای جامعه‌ی سرمایه‌داری تنها مبنای اقتصادی را بازتاب نمی‌کنند، بل‌که از خودمختاری نسبی نیز برخوردارند و حتی در هر زمانی می‌توانند عامل مسلط گردند. البته در پایان کار، ‌اقتصاد مسلط خواهد شد. به نظر آلتوسر، ‌یک تشکل اجتماعی از سه عنصر بنیادی ساخته می‌شودـ اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی. کنش‌های متقابل این اجزای ساختاری، ‌کل اجتماعی را در هر زمانی می‌سازد. (ریتزر، ‌جورج؛225: 1384)
آلتوسر جبرگرایان اقتصادی را به این خاطر مورد انتقاد قرار داد که آنها عوامل اقتصادی را همیشه دارای جایگاه مسلط می‌پنداشتند و عوامل دیگری چون سیاست و ایدئولوژی را همیشه در نقش عوامل ثانوی می‌دیدند. به نظر آلتوسر، به جز اقتصاد، این امکان برای نهادهای اجتماعی دیگر وجود دارد که دست‌کم برای مدت زمان معینی نقش مسلط پیدا کنند. از این گذشته باید به روابط میان نهادهای گوناگون اجتماعی نیز توجه داشت.
نظریات آلتوسر را می‌توان به چهار دسته زیر تقسیم کرد:
1. مساله گسست معرفت‌شناختی در اندیشه مارکس
2.مشاجره آلتوسر با دیگر نحله‌های مارکسیستی
3. نظریات ساختارگرایانه‌ی او
4. مباحث در باره‌ی دولت و ایدئولوژی (ثابت سعیدی، ‌شهرزاد؛ اینترنت)
نخست این که هدف او تمیز نظریه‌ی مارکسیستی از« سوبژکتبویسم » فلسفی در اشکال گوناگون آن از امپریالیسم گرفته تا تاریخی‌انگاری، اراده‌گرایی و پراکسیس‌گرایی، بود تا اهمیت نظریه‌ی مارکسیستی در مبارزه‌ی طبقاتی به عنوان عمل نظری آشکار شود. به طور کلی هدف آلتوسر در این زمینهْ هگل‌زدایی از مارکس بوده است. دوم این‌که آلتوسر در نظر داشت خط تمایزی میان مبانی نظری علم تاریخ مارکسیستی و مفاهیم ایده‌آلیستی ماقبل مارکسیستی که مبنای تفسیرهای اومانیستی از مارکس است بکشد تا به گفته خودش « گسست شناخت‌شناسانه» موجود در اندیشه‌ی مارکس و به ویژه در کتاب سرمایه را باز نماید. به نظر آلتوسر، سطح نظریه مارکسیستی با سطح ایدئولوژی‌هایی چون مذهب، اخلاق، ایدئولوژی سیاسی و غیره که حوزه عینی اجتماع را اشغال می‌کند، تفاوت اساسی دارد. از همین روست که مارکسیسم از دیدگاه آلتوسر به معنی دقیق کلمه، متضمن گسست معرفت‌شناسانه است. وی این اصطلاح را از اندیشه‌ی «گاستن باشلار» فیلسوف فرانسوی وام گرفته است. گسست معرفت‌شناسانه به معنای تحول در هر پروبلماتیک به سوی تأسیس سازمان نظری و علمی جدیدی است. آلتوسر با تکیه بر این مفاهیم سیر اندیشه‌ی مارکس را بررسی می‌کند.(بشیریه،‌ حسین؛ 22: 1373)
به نظر لویی آلتوسر ریشه‌ی اصلی ایدئولوژی بورژوایی را باید در این مفهوم جست که « انسان سوژه‌ی تاریخ است». به عقیده‌ی آلتوسر نظریات مارکسیستی روشنفکران غرب مانند لوکاچ، گرامشی و کاتوتسکی همگی مظاهر مختلف کلی‌گرایی ژدانوویسم است. آلتوسر هم اکونومیسم و هم تاریخی‌نگاری و هم اراده‌گرایی اومانیستی ( از نوع اگزیستانسیالیستی) آن را نفی می‌کند. به همین دلیل است که برخی از منتقدان آراء آلتوسر را به عنوان نوعی « ارتدوکسی جدید» یا نواستالینسم توصیف کرده اند. لویی آلتوسر ماتریالیسم تاریخی را نظریه‌ای عمومی در باره‌ی جامعه می‌داند و در این خصوص در مقابل لوکاچ و اصحاب مکتب فرانکفورت قرار می‌گیرد که نفس مقولات اقتصادی بورژوایی را بازتابی از خصلت خاص این جامعه می‌شمردند و این مقولات را در باره‌ی سایر جوامع قابل کاربرد نمی‌دانستند.
با توجه به این‌که آلتوسر وجه تولید را مرکب از سه ساخت با سطح مجزا می‌داند و به نظر او هر یک از آنها ممکن است با وجود تعیین کنندگی ساخت اقتصادی در آخرین تحلیل، بسته به نوع وجه تولیدی «ساخت مسلط» باشد، گرایش اصلی او ضد اکونومیستی است. در نتیجه وی برای سیاست و دولت و ایدئولوژی نسبت به ساخت اقتصادی استقلال نسبی قائل است. آلتوسر همانند گرامشی وجه ایدئولوژیک عمده‌ای برای ساخت دولت در نظر می‌گیرد. این وجه ضامن بازتولید روابط تولیدی در سطح ایدئولوژیک است.
از دیدگاه آلتوسر، روبنای حقوقی ـ سیاسی یعنی دولت نیز نقش مهمی در بازتولید روابط تولید دارد. به طور کلی آلتوسر دستگاه‌های دولتی را به دو بخش ایدئولوژیک و سرکوبگر تقسیم کرده است. سرکوب و ایدئولوژی هم در فرایند تولید به طور کلی و هم در سطح روبنای حقوقی و سیاسی ضامن بازتولید روابط تولیدند. نظام آموزشی به عنوان یکی از مهم‌ترین نهادهای دستگاه ایدئولوژیکی دولت، هم در بازتولید نظام تقسیم اجتماعی نیروی کار و هم در بازتولید روابط دارای مهم‌ترین نقش است. بدین‌سان دستگاه ایدئولوژیک آموزشی در نظام سرمایه‌داری پیشرفته، دستگاه ایدئولوژیک دولتی مسلط است. دستگاه‌های سرکوب دولتی در جوامع مدرن به نظر آلتوسر از نقش سنتی خود یعنی جلوگیری از بروز مبارزات طبقاتی و تضمین تداوم فرایند استثمار و تأمین منافع طبقه حاکم را ایفا می‌کند. دستگاه‌های سرکوب دولتی شامل اداری، ارتش، پلیس و دادگاه‌هاست. دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی عبارت است از دستگاه‌های آموزشی، دستگاه‌های ایدئولوژیک خانواده، دستگاه‌های حقوقی، دستگاه‌های حزبی، دستگاه‌های اتحادیه‌ها و دستگاه‌های ارتباط جمعی. لازم به ذکر است که آلتوسر همه‌ی این دستگاه‌ها را اجزاء دستگاه‌های ایدئولوژیکی دولتی می‌داند، هر چند آنها عمدتاً خصوصی هستند. همچنین وی معتقد است، اعمال کنترل طبقه حاکم جدید بر دستگاه‌های ایدئولوژیکی دولت، در مقایسه با دستگاه‌های سرکوب، دشوارتر و کندتر است و به همین دلیل در هم شکستن سلطه در دستگاه‌های ایدئولوژیکی نیز دشوارتر است تا در دستگاه‌های سرکوب دولتی. (بشیریه، ‌حسین؛ 28: 1373)
از نظر آلتوسر، دولت نوعی از شکل‌بندی حکومتی است که به همراه سرمایه‌داری ظهور کرد. هر دولتی توسط شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری تعیین شده و به منظور محافظت از منافع آن شکل گرفته است. این مسئله که مفهوم ملّت‌ها به عنوان واحدهایی مجزا با سرمایه‌داری متناظر است، به لحاظ تاریخی درست است. به نظر او ایدئولوژی‌ها خاص، تاریخی و متفاوتند. ما می‌توانیم در باره‌ی ایدئولوژی‌های متعددی نظیر ایدئولوژی مسیحی، ایدئولوژی دموکراتیک، ایدئولوژی فمینیستی و موارد دیگر سخن بگوییم. اما ایدئولوژی ساختاری است. آلتوسر می‌گوید که ایدئولوژی یک ساختار است و در نتیجه ابدی است. یعنی بایست به صورت هم‌زمان مورد مطالعه قرار گیرد. دلیل آن‌که آلتوسر اعلام می‌کند ایدئولوژی تاریخ ندارد همین مسئله است. او مفهوم ایدئولوژی به عنوان ساختار را از این اندیشه مارکسیستی استنتاج می‌کند که ایدئولوژی را بخشی از روبنا می‌داند، اما او ساختار ایدئولوژی را با مفهوم ناخودآگاه فروید و لکان پیوند می‌دهد. از آن‌جا که ایدئولوژی یک ساختار است، محتواهای آن می‌توانند تغییر کنند. می‌توان آن را با هر چیزی پُر کرد، اما فُرم آن، همچون ساختار ناخودآگاه، همیشه یکسان باقی می‌ماند.

منابع:
1. روزنامه همشهری 30/7/87
2. http://fa.wikipedia.org
3. http://www.hamshahrionline.ir/News/?id=4233 ، نوشته مری کلیگز، ترجمه وحید ولی زاده
4. www.sadsaltanhai.blogspot.com/2007/07/blog-post.html
5. بشیریه، حسین؛ مارکسیسم ساختارگرا: لوئی آلتوسر، اطلاعات سیاسی اقتصادی، 3 و 4، جلد 8، شماره 9 و 10، 1373
6. ریتزر، ‌جورج؛ نظریه‌ی جامعه‌شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، انتشارات علمی، چاپ نهم 1384
7. ثابت سعیدی، شهرزاد؛‌ زندگی و اندیشه‌های لویی آلتوسر، ‌اینترنت
8. کلیگز،‌ مری؛‌ آلتوسر و دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی؛‌ وحید ولی زاده؛ اینترنت

 


باشگاه ها

نظر شما