خاتم اولیاء از دیدگاه ابن عربى و علامه سید جلال الدین آشتیانى
مسئله خاتمیت و ولایت از جمله مسائلى است که علاوه بر فقیهان و متکلمان, فیلسوفان و عارفان نیز از آن غفلت نکرده و به آن پرداخته اند, و در این میان, استاد سید جلال الدین آشتیانى(1304ـ 1384) و محیى الدین ابن عربى(560 ـ 638هـ ق. )از جمله حکیمان و عارفانى هستند که در آثار خود به تفصیل به این موضوع پرداخته اند. نگارنده بر آن است تا در حد توان خود, پس از مقدمه اى کوتاه, دیدگاه آنان را به اختصار بیان کرده و سپس به مقایسه این دو دیدگاه بپردازد.
واژه (ولى) در لغت و اصطلاح
لغت شناسان چندین معنا براى واژه (ولى) ذکر کرده اند که وجه جامع آنها (قُرب) است.1 این ماده در قرآن کریم 124 بار در قالب اسم و 112 بار در قالب فعل آمده است, و گاه با مفهوم اسم فاعل و گاه با مفهوم اسم مفعول نیز به کار رفته است.
ولاء, وَلایت, وِلایت, ولى , مولى, همه از ماده (ولى) مشتق شده اند, معناى اصلى کلمه همان طور که در مفردات راغب, آمده قرار گرفتن چیزى در کنار چیز دیگر است به گونه اى که فاصله اى در میان نباشد. از این رو, اهل لغت (ولى) را نزدیک شدن و دوست و مددکار, دوست دار, هم پیمان و یاور, قُرب, (اعم از قُرب مکانى و قُرب معنوى) و تصدى امر, معنا کرده اند. در زبان عربى به بارانى که پس از باران فرو ریزد نیز (وَلیِ) مى گویند که جمع آن (اولیة) آمده است. در اصطلاح عرفان به کسى (ولى ) گویند که عهده دار کار دیگرى شود که در این صورت جمع آن (أولیاء) و مؤنث آن (الوَلیة) و (وَلیات) است.2 این واژه, هم در امور مادى و جسمانى و هم در امور معنوى و مجرد, به کار رفته است, ولى آن چه مسلم است این است که این واژه از راه تشبیهِ معقول به محسوس و یا از راه تجرید معناى محسوس از خصوصیات مادى, در معنویات به کار برده مى شود.3
اما (ولى) در اصطلاح عرفان به گونه اى دیگر معنا شده است. عبدالرزاق کاشانى عارف و صوفى قرن هشتم در اصطلاحات الصوفیه مى نویسد: (ولى, کسى است که خداوند کار او را به عهده بگیرد و او را از گناه باز دارد و او و نفسش را به نومیدى رها نکند تا در کمال به مردان حق برسد.)4
ملاصدرا, در توصیف ولى مى گوید: (ولى) کسى است که کامل و فانى و مضمحل و محو در حق باشد.)
برخى دیگر ولى را عارف بالله دانسته اند و هم چنین برخى گفته اند که: (ولى کسى است که در حال خود فانى و در مشاهده حق باقى باشد و او را از نَفسِ خود اخبارى و با غیر حق قرارى نباشد.)5
بایزید بسطامى مى گوید: (ولى کسى است که خدا و صفات او را بشناسد.)6 و قیصرى مى نویسد: (فالولى هو الفانى فى الله, القائم به.)7 جامى نیز در نفحات الأُنس مى نویسد: (ولى کسى است که از حال خود فانى و در مشاهده حق باقى است و خود از نفس خود خبر ندارد و اگر با غیر حق باشد عهد و قرارى ندارد.)8
سمت و سوى همه تعاریف به یک سو است و آن این که ولى کسى است که خداوند کار او را بر عهده مى گیرد و وى را از گناهان باز مى دارد. براساس آیه شریفه (و هو یتولى الصالحین)9 اوست که شایستگان را یارى مى رساند. خداوند متولى اُمور صالحان مى شود و به طور خلاصه, در اصطلاح عرفان (ولى) کسى است که از خود و نفسانیت خود فانى و باقى در حق باشد.
واژه (ولایت) در لغت
ولایت در لغت مصدر و در مقام ولایت بر مردم, اسم مصدر است;10 بعضى (وِلایت) به کسر واو را, به معناى اَمارت و (وَلایت) به فتح واو را به معناى نصرت, تصدى و صاحب اختیار معنا کرده اند;11 و برخى گفته اند که در هر دو صورت به یک معناست که همان صاحب اختیار و متصدى امور ظاهرى بندگان باشد. (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض.)12 طبرسى, صاحب مجمع البیان مى نویسد: وِلایت و وَلایت مانند وِکالت, وَکالت و وِصایت و وَصایت به جاى یک دیگر و همه به یک معنا به کار رفته اند. و در ذیل آیه 44 سوره مبارکه کهف به اختلاف قرائت ها نیز, اشاره کرده است.13
ولایت در اصطلاح عارفان عبدالرزاق کاشانى مى نویسد:
ولایت, یعنى قیام بنده براى حق , زمانى که فناى در ذات حق شود و در این صورت امر او را حضرت حق به عهده مى گیرد تا با این عمل به مقام قُرب الاهى نزدیک شود.14
علامه طباطبایى نیز, به نوعى فناء فى ذات را پذیرفته است. ایشان در تفسیر آیه شریفه (الا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون)15 به تفصیل درباره (ولى) و (ولایت) مؤمنان و ولایت خداوند بر مؤمنان بحث کرده اند.16
به اعتقاد قیصرى, (ولایت, باطن نبوت است و شمولش از نبوت بیشتر است; زیرا هم شامل نبوت و هم ولایت مى شود و انبیاى الاهى خود أولیاءاند.)17 او در رسالة الولایه مى نویسد:
(ولایت) از (ولى) برگرفته شده که به معناى (قُرب) است و با توجه به همین معنا حبیب را ولى نامیده اند به این دلیل که نزدیک ترین شىء به محبت است. (ولى) در اصطلاح, نزدیکى به حق تعالى است که شامل عامه و خاصه است.18 و عام بودن بر کسانى است که به خدا ایمان بیاورند و عمل صالح انجام دهند. در آیه مبارکه آمده است: (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور)19 اما ولى خاص و یا خاصه فانى در خداوند سبحان است.
هجویرى مى نویسد: (ولایت) به کسر (واو) به معناى أمارت و تولیت و سلطنت و به فتح (واو) به معناى محبت است. ولایت, مأخوذ از (ولى) به معناى قُرب هم استعمال شده است. ولایت در اصطلاح اهل معرفت, حقیقت کلیه اى است که شأنى از شئون ذاتیه حق , و منشأ ظهور و بروز و مبدأ تعینات و متصف به صفات ذاتیه الاهیه و علت ظهور و بُروز حقایق خلیفه, بلکه مبدأ تعیین اسماى الاهیه در حضرت علمیه است. (و هو الولى الحمید)20 و (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات)21 ولایتِ به معناى قرب و محبوبیت و تصرف و ربوبیت و نیابت و غیر اینها, از معانیِ داراى مراتبى است مقول به تشکیک و داراى مراتب و مظاهر متعدد, که برخى از مراتب اوسع و اعم از مراتب دیگر است. باطن ذات ولایت, کنز مخفى است و به حسب ظهور داراى دوایر متعددى است که آن دوایر متصف به شدت و ضعف و کمال و نقص اند.22
از این رهگذر است که باطن نبوت, ولایت است که بر دو وجه عام و خاص نماد و نُمود پیدا مى کند که نخستین آنها کسانى را در برمى گیرد که به خداوند ایمان آورده اند و بر حسب مراتب خویش, اعمال خود را در راستاى نیل به قُرب الاهى به جا مى آورند و از همین رو در آیه شریفه سوره بقره آمده است (الله ولى الذین آمنوا)23. وجه دوم آن که خاصه باشد, در این صورت شامل سالکان واصل و باقیان در بقاى خداوند مى شود.
ولایت مطلقه و ولایت عظما همان ولایت لاهوتى; ولایت کبرا همان ولایت جبروتى; ولایت وسطا24 همان ولایت ملکوتى و ولایت صغرا همان ولایت ناسوتى است.
ولایت مطلقه,25 بى هیچ قید و شرطى از آن خداوند است و در آیه هاى قرآن هم به این موضوع تصریح شده است. رداى ولایت عظما براى قامت حضرت رسول اکرم(ص) دوخته شده است که در وجود مبارک قبله اهل یقین, على امیرمؤمنان تجلى یافته است, و ولایت کبرا را از شئون دیگر انبیا دانسته اند, و ولایت وُسطا را از صفات أولیاءالله شمرده اند و ولایت صغرا, به برجستگان از مؤمنان و عارفان تعلق دارد, که اولیاء نیز خود اقسامى دارد همچون: أقطاب, افراد, اُوتاد, نُجبا و نُقبا; و این جاست که باید به اختصار گفت که الولى هو العارف بالله. این (ولى) با این صفات مى تواند بر مؤمنان ولایت داشته باشد, و در قرآن کریم نیز چنین تعبیر شده است که (اولئک بعضهم أولیاء بعض)26 و یا در آیه کریمه دیگر آمده است (و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض.)27
علامه طباطبایى در تفسیر آیه (فالله هو الولى)28 مى فرماید: (این جمله انکار سابقون است که چرا غیر خدا را (ولى) خود گرفته اند, و این دلیلى بر (ولى) بودن حضرت حق است و انحصار ولایت حضرت حق از تقدیم ضمیر (هو) بر (ولى) فهمیده مى شود) و مى فرماید (تنها و تنها او ولى است و این همان مسئله اى است که در اصطلاح و عرف عارفان از آن به (ولى مطلق) تعبیر مى شود.)29
مفهوم ولى, در عرفان اسلامى
در آموزه هاى دوران آغازین عرفان اسلامى (انسان کامل) ولى خداست که بیشتر صوفیان و عارفان مصداق آن را رسول مکرم اسلام (ص) و امام العارفین امیر مؤمنان على(ع) مى دانند و در آموزه هاى شیعى, امامان دوازده گانه نیز از مصادیق (انسان کامل) به شمار مى روند.
به هرحال, سابقه واژه (ولى, ولایت, أولیاء) در میان مسلمانان به سابقه اسلام پیوند مى خورد و این واژه هم در قرآن کریم و هم در سخنان معصومان30 و هم در نوشته هاى عارفان و فیلسوفان بزرگ مسلمان به کار رفته و مصداق آن انسان هاى بزرگى دانسته شده که به نوعى بر مردم ولایت داشته اند, تا آن جا که شیخ محمد لاهیجى درباره (ولایت) و (ولى) مى گوید: حضرت حق , به حکایت از قول حضرت یوسف مى فرماید: (انت ولیى فى الدنیا و الآخرة); این نوع (ولى) جارى بر بندگان خاص حضرت حق است.31
ولى و ولایت از دیدگاه ابن عربى
یکى از مباحثى که در آموزه هاى محیى الدین ابن عربى (عارف معروف قرن هفتم هجرى) شکل گرفت, مسئله خاتم أولیاء و ولایت عرفانى است. او مفهوم (ولایت) را این گونه تعریف مى کند:
(فالولایه نبوة عامة, و النبوة التى بها التشریع نبوة خاصة)32 (و الولایة له الاولیة, ثم تنصحب و تثبت و لاتزول).33 (فالولى لا یأخذ النبوة من النبى الا بعد أن یرثها الحق منهم ثم یلقبها الى الولى.)34 (أن الولایة هى المحیطة العامة)35
با توجه به عباراتى که ذکر شد, ابن عربى, (ولى) را مرشد کامل, شامل و ناظر بر دیگر موجودات معرفى مى کند که فرد اکمل آن خداوند متعال است که ولایت او در سیر نزولى به دیگر أولیا مى رسد. به اعتقاد محیى الدین ابن عربى, جایگاه ولى, کمالى است ازلى که بالاترین سیر بشرى به حساب مى آید, و مقامى است که مقام نبى نیز فروتر از آن است.
کوتاه سخن این که ابن عربى, ولایت را به ولایت الاهى, ولایت بشرى و ولایت ملَکى تقسیم کرده و ولایت بشرى را نیز به دو قسمِ عام و خاص تقسیم مى کند.36
خاتم اولیا از دیدگاه ابن عربى
ابن عربى دایره ولایت را گسترده تر از نبوت و رسالت دانسته و با اعتقاد به ختم نبوت و رسالت بحث هاى پردامنه اى درباره ختم ولایت دارد. او ولایت را همان مقوله نبوت و رسالت دانسته و آن را مقامى مى داند که با کسب علم حاصل نمى شود, بلکه علم هدیه و موهبتى الاهى است و به کسى اختصاص دارد که رحمت خداوند شامل او شود.
اَلا ان الرسالة برزخیه
فان الاختصاص بها منوط
و ما من شرطها عمل و علم
همین نظریه وى در این موضوع باعث شده جمعى به او نسبت کفر و کافرى دهند و جمعى نیز او را خاتم ولایت مقیده بدانند.38 البته, باید توجه داشت که عبارات ابن عربى در موضوع ختم ولایت, بسیار آشفته است. او در الفتوحات المکیة با اشارات و کنایات و گاه به صراحت, چندین نفر را به عنوان خاتم أولیا معرفى مى کند. او گاه خود را خاتم أولیاء معرفى نموده و در برخى موارد نیز مقام ختمِ ولایت را از آنِ حضرت عیسى(ع) دانسته و تقریباً این نظر را بیشتر تقویت مى کند, و گاه حضرت رسول (ص) را خاتم ولایت مطلقه معرفى مى نماید و در جاى دیگر حضرت صاحب الامر(عج) را خاتم أولیاء دانسته است, و گاه مقام ختم ولایت را از آن مردى از عرب مى داند39 و در برخى از آثارش نیز حضرت على(ع) را خاتم أولیاء معرفى نموده است.40
ابن عربى در مقام ارائه نظر و به اصطلاح از دید عرفان نظرى, همانند بیشتر عارفان بر این باور است که ولایت انبیا و اولیا در دو وجهه خاصه و عامه نماد و نُمود پیدا مى کند; ولایت عامه که همه مؤمنان به جهت ایمانشان به حضرت حق , مى توانند به آن آراسته شوند41 و اما ولایت خاصه از آن عارفان و ره یافتگان به حق است که عبارت است از (فناى عبد در حق و قیام عبد به حق ), به این معنا که عبد در این مقام از خود رها گشته و بقاى خود را در بقاى ذات حضرت حق مى بیند. در این صورت است که مقام ولایت به مقام نبوت و رسالت احاطه پیدا مى کند و برترى آن ثابت مى شود,42 و برترى (ولى) از آن جا پیداست که خداوند در آیه شریفه (الله ولى الذین آمنوا)43 خود را ولى نامیده است.44
البته, این موضوع باعث شده تا مخالفان ابن عربى, این بخش از کلمات وى را به درستى فهم نکنند و چنین بپندارند که او مطلق ولایت را در هر کسى که تحقق یابد به نبوت و رسالت برترى داده است.45 این اشکال پندار ناپخته اى بیش نیست, اما اشکالى که هست و ابن عربى هم به درستى نتوانسته آن را تقریر و تبیین کند46 تعیین مصداق (خاتم أولیاء) و (ولى) در (مقام ولایت) است, و همین مسئله شارحان فتوحات مکیه و فصوص الحکم را به دام توجیه و تأویل انداخته و پیروان مکتب او را به مجازگویى واداشته است.
همان طور که ذکر شد عبارت ابن عربى در موضوع ولایت بر یک مدار نمى چرخد و اساس آن بر یک محور اصلى استوار نیست. اما پرسش این جاست که چرا او این گونه عمل کرده است; آیا تقیه ـ این گریزراه همیشه علماى شیعه در طول تاریخ ـ دامن گیر او نیز شده است, یا این که تحریر فتوحات مکیه به درازا کشیده47 و سیر منطقى و انسجام مطالب در هم خلط شده و یا کلمات عرفاى پیشین به درستى به دست او نرسیده و سپس به شرح و تفسیر مسائل و اصطلاحات بى اساس پرداخته است و در این مدت نظرش تغییر کرده است و یا خود از تعیین مصداق عاجز مانده است و یا نخواسته با توجه به جو حاکم بر آن زمان نظر خود را بیان کند و از همین رو, پناه به تشتت و مجاز برده است.48
مصادیق خاتم اولیا از دیدگاه ابن عربى
محیى الدین ابن عربى در چندین جاى الفتوحات المکیه, خود را به نوعى خاتم أولیاء معرفى مى کند و آن گونه در این باب سخن مى گوید که شگفت انگیز است.49
او ابتدا خوابى را که با استناد به حدیثى از رسول خدا (ص) (المبشرات)50 مى نامد, مى نویسد: (رسول خدا را در مبشره اى دید و آن حضرت فصوص الحکم را به دست او داد و فرمود: (به سوى مردم برو و مطالب این کتاب را به آنان برسان). و در جاى دیگر درباره مبشرات چنین نقل مى کند:51 (رسول الله فرمودند: (پس از من چیزى از نبوت و پیامبرى باقى نمى ماند, تنها چیزى که بعد از من مى ماند(مبشرات) است. گفتند: یا رسول الله مبشرات چیست, فرمود: رؤیاى صادقه اى است که مؤمنان آن را مى بینند.)
(ابن عربى در جاى جاى فتوحات مکیه, خود را به عالم بالا متصل مى کند و با این گونه ادعاها از همان ابتدا خوانندگان را از انتقاد خلع سلاح مى کند. براى مثال در جلد اول الفتوحات المکیه مى نویسد: به خدا سوگند که من حتى یک حرف از آن را جز از راه املاى الاهى و القاى ربانى یا دم روحانى در دل و ذهن کیانى ننوشته ام.52
او با این عبارت تمام مطالب خود را الهام الاهى و القاء از طرف حضرت حق دانسته و در چندین جاى دیگر فتوحات مکیه نیز به خواب هایى که در مکه و دمشق دیده و در آنها فیوضات الاهى بر وى نازل شده, سخن مى گوید.53
این گونه ادعاها در آثار او که باید از جمله فتوحات مکیه ربانى شیخ دانست فراوان به چشم مى خورد. بنا به فرموده سیدنا الاستاد مرحوم آشتیانى: (ابن عربى در فتوحات مکیه زشت و زیبا و غث و سمین را به هم آمیخته و لذا مکاشفات و واردات قلبى او متنوع و القائات او گاهى مضطرب و خالى از تشویش و تناقض نیست.)54
او خواب دیگرى نقل مى کند و مى نویسد:
در سال 599 ق در خواب دیدم که دو خشت, یکى طلا و دیگرى نقره, از دیوار کعبه افتاده و ناگاه دیدم نفس من به صورت خشت در آمده و در جاى آن دوخشت افتاده, قرار گرفته است, بدین صورت دیوار کعبه کامل گردید. از خواب بیدار شدم و خداوند را سپاس گفتم و خواب خود را چنین تأویل و تعبیر کردم که من در میان مردم به گونه اى هستم که رسول الله در میان انبیاست و شاید کسى باشم که خداوند ولایت را به او ختم کرده است.55
او این خواب را با حدیث حضرت رسول (ص)56 تطبیق مى دهد و خود را آخرین خشتى مى داند که کعبه را تکمیل کرده و چونان که رسول خدا آخرین نبى اى بود که نبوت به او تکمیل شد و با تشبیه این خواب به خاتمیت پیامبر, او نیز خود را خاتم ولایت قلمداد مى کند و در ادامه مى نویسد: رؤیاى مذکور را در مکه براى کسى که علم تعبیر رؤیا مى دانست و اهل تَوزر بود نقل کردم, ولى از بیننده آن نام نبردم, او هم رؤیاى مرا آن چنان که خود تعبیر کرده بودم, تعبیر کرد.57
البته, در این که أولیاءالله را ولایتى است شک و تردیدى نیست و ابن عربى نیز از اولیاء الله است, ولى سخن این جاست که او خودش را خاتم أولیاء, مقامى که در واقع از آن رسول الله است, دانسته و در عین حال چندین نفر دیگر را هم از جمله مصادیق خاتم أولیاء معرفى کرده است, در حالى که خاتمیت با ولایت مؤمنان فرق دارد و آن از مصادیق ولایت عظماست. گرچه او ولایت را براى خود در عرض آن ولایت قلمداد مى کند و در ادامه مى گوید که شاید, ولایت به من ختم شود.58 افزون بر این, قیصرى نیز به این مطلب تصریح کرده و مى نویسد: (از شأن خلافت است که روزى به پایان برسد, چون آن یک امر متناهى است و هر چیزى که در آن تنهاهى باشد و خلافت از جمله آن است, پایان پذیر خواهد بود. از آن جا که (ولایت) به مطلقه و مقیده تقسیم مى شود و مراد از مطلقه, ولایت کلیه اى است که شامل تمام ولایت هاى جزئى و افراد آن مى شود, گویا مراد از ولایت جزئى محیى الدین عربى و مراد از ولایت کلى حضرت عیسى است.)59
2. ولایت و خاتمیت حضرت مهدى(عج)
ابن عربى در فتوحات مکیه در باب معرفت وزراى مهدى آخر الزمان مى نویسد:
بدان که خداوند شما را تأیید کند, براى خداوند خلیفه اى است که روزى خروج مى کند در حالى که زمین پر از ظلم و جور شده باشد. او در آن زمان قسط و عدل و داد در زمین مى گستراند. اگر یک روز هم از دنیا باقى مانده باشد, خداوند آن روز را طولانى مى گرداند تا آن خلیفه ظهور کند. او از خاندان رسول الله و از فرزندان فاطمه و اسم او با اسم رسول الله هم خوانى دارد. و جدش حسن بن على است که در بین رکن و مقام با او بیعت مى شود.)60
او پس از این عبارت به توصیف حضرت مهدى (عج) مى پردازد و در ادامه, این شعر را مى سراید:
اَلا ان ختم الأولیاء شهید
هو السید المَهدى من آل أحمد
او در این عبارات به صراحت, ظهور و ولایت آن حضرت را تأیید و در جاى دیگر به فرق میان ولایت محمدیه و مهدویه اشاره مى کند:62
اما خاتم ولایت محمدى داناترین مردم به معرفت الله است. چه در زمان خود او و چه در زمان پس از او, کسى داناتر از او به خداوند و احکام صادره از او نیست, او و قرآن با هم برادرند همان طور که مهدى و شمشیر با هم برادرند.
در رساله الشجرة النعمانیة فصلى به نام (المطلب المهدى) آمده و در آن جا هم امامت و خاتم أولیاء بودن مهدى را ثابت و همان مطالب فتوحات مکیه تکرار شده است.63 او در این عبارت به ظهور و خروج (مهدى) شهادت مى دهد, البته این که مراد او کدام مهدى است, معلوم نیست. به هرحال, وى با عبارت هاى گوناگون, گاه با اشاره و گاه به صراحت خاتم أولیاء بودن حضرت صاحب الامر(عج) را تأیید کرده است. با توجه به این عبارات که دست کم در خاتمیت حضرت مهدى(عج) ظهور دارد, در جواب یکى از پرسش هاى حکیم ترمذى با صراحت تمام, خاتم أولیاء بودن کسى را که نام و نشانش همانند رسول خداست تأیید مى کند, ولى بى درنگ به این نکته اشاره مى کند که این (مهدى) آن (مهدى مُنتظَر) نیست. او در این باره مى نویسد:
درست است که براى ولایت خاصه خاتمى است و اسم او با اسم رسول خدا هم خوانى دارد. البته, این مهدى آن مهدى که به (المنتظَر) معروف و مشهور است نیست. چون آن مهدى منتظر, از سلاله و عترت رسول الله است, ولى این خاتم از نسل حسى او نیست. او از نسل اخلاق و روش او است.64
در بعضى از نسخه ها در ادامه این عبارت مى گوید: (بلکه من قطب و خاتم اولیاء هستم.)
ابن عربى در این عبارت بر خلاف عبارت هاى دیگر که تصریح در خاتمیت حضرت صاحب الامر دارد, به وضوح خاتمیت آن امام را نفى مى کند. نکته قابل توجه این جاست که در عبارت هاى پیشین به طور عام, مهدى را صاحب ولایت معرفى مى کند, ولى در مقام نفى, عبارت خود را مقید به قیدى مانند (المنتظر) کرده که همان مهدى مورد اعتقاد شیعیان نفى شود, و همین به ذهن ها تبادر نماید, و در ادامه دلیل مى آورد که مهدى منتظر از عترت و سلاله حسى حضرت رسول اکرم است, ولى آن خاتم أولیاى مورد نظر غیر از او است, بلکه از سلاله معنوى آن حضرت است و در نتیجه فرق است میان مهدى منتظَر و مهدى خاتَم أولیایى که در اینجا موضوع و محل بحث است.
در رساله عنقاء مُغْرِب نیز میان خاتم أولیاء و حضرت صاحب الامر, البته با اعتراف به امامت آن حضرت, فرق مى گذارد و تصریح مى کند که خاتم أولیاء مردى غیر عرب است.65 وى در رساله الشجرة النعمانیة, فصلى را با عنوان (مطلب المهدى) آورده و حرف تازه اى در آن جا ندارد و همین مطالب فتوحات مکیه و فصوص الحکم را در آن فصل ذکر کرده است.66
3. ولایت و خاتمیت حضرت عیسى
ابن عربى, چه در فتوحات مکیه و چه در فصوص الحکم, در باب هایى که در پى اثبات خاتمیت است, تلاش مى کند تا به نوعى خاتم أولیاء بودن حضرت عیسى را ترجیح دهد و رداى خاتمیت را بر تن آن حضرت بپوشاند و بعضى از عبارات وى, صراحت در این موضوع دارد. در فتوحات مکیه مى نویسد:67
خداوند شریعت محمد را به او (عیسى) وحى مى کند و او به تحلیل و تحریم چیزى حکم نمى کند, مگر در مواردى که اگر رسول خدا هم بود, همان گونه حکم مى کرد. با نزول او اجتهاد مجتهدان مرتفع خواهد شد, پس او به شرعى که در وقت رسالتش بر آن بوده حکم نمى کند.
وى در این عبارت با صراحت, حضرت عیسى(ع) را وارث رسول خدا در روز حشر معرفى مى کند و همان شریعت رسول خدا را که به باور شیعیان, امامان معصوم مفسر آن هستند, عیناً از طریق وحى به او منتقل مى شود و در نتیجه عیسى(ع) جانشین بحق رسول خدا مى شود و امامان هم سلاله وى به حساب مى آیند. و در جاى دیگر مى نویسد: (ختم ولایت على الاطلاق عیسى(ع) راست) و در باب چهاردهم نیز مى نویسد: (در عالم روح محمدى را مظاهرى است که مظهر کامل و اکملش در قطب زمان, در افراد, در ختم ولایت محمدى و ختم ولایت عامه است که او عیسى(ع) است.)68
همان طور که گفته شد در رساله عنقاء مُغرِب فى ختم الأولیاء, میان خاتم أولیاء و امام مهدى (عج) با اعتراف به امامت آن حضرت, فرق مى گذارد و براى خاتم أولیاء اوصافى را ذکر مى کند که به گونه اى مى توان آنها را با اوصاف حضرت عیسى(ع) تطبیق داد, به ویژه در جایى که مى نویسد: (و هو من العجم لا من العرب.)69
با توجه به این تصریحات, حضرت عیسى داراى ختم ولایت کبرا و ختم ولایت عامه است. در جایى از فتوحات مکیه مى گوید: (ولایت وى مختوم به ولایت محمدیه است.)70
البته, با تأویل عبارت ابن عربى و البته تأویل به صواب, مى توان گفت که این گونه سخن گفتن و مطرح ساختن موقعیت و خاتمیت عامه حضرت عیسى, نقض خاتمیت عظماى حضرت رسول (ص) نخواهد بود, چراکه عبارات به گونه اى تنظیم شده اند که ولایت جناب عیسى نیز تحت ولایت حضرت رسول (ص) قرار مى گیرد71, مگر این که به ظاهر این ابیات و عبارات مذکور استناد شود و از تأویل و تفسیر احتراز گردد. گرچه بر خلاف عبارت هاى ایشان درباره خاتمیت حضرت مهدى (عج) که پیچیده و پر رمز و راز است, درباره حضرت عیسى با صراحت بیشترى سخن گفته و در جمع بندى نهایى و کلى, به نظر وى خاتمیت باید از آنِ حضرت عیسى باشد.72
در دو بیت زیر نیز به خاتم أولیاء بودن حضرت عیسى تصریح شده و او را بى بدیل در عالم قلمداد مى کند.
اَلا ان ختمَ الأولیاء رسول
هو الروحُ و ابنُ الروح و الاُم مریم
کجاى این عبارت اجمال دارد که باید با تفسیر و تأویل آن را گشود. کما این که بعضى چنین کرده اند. ابن عربى با نقل پرسش سیزدهم حکیم ترمذى مى نویسد: (چه کسى مستحق خاتم اولیاء است همانند رسول خدا که مستحق خاتمیت است. دو جواب باید گفت: دو نوع خاتمیت وجود دارد. خاتمیتى که به ولایت مطلق ختم مى شود و خاتمیت دیگرى که به ولایت محمدى ختم مى شود و ولایت مطلق از آن حضرت عیسى است و او نبى و ولى این امت است.)74
در ادامه همین عبارت که ادامه جواب پرسش نیز هست ولایت را به صراحت به دو قسم عامه و خاصه (مطلقه) تقسیم مى کند و ولایت مطلقه را از آنِ حضرت عیسى و ولایت عامه را از آنِ مردى از عرب مى داند که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
با این عبارت دیگر تأویل و تفسیر ولایت عامه و خاصه که شارحان شیعى براى نجات دادن ابن عربى از این تناقضات به آنها متوسل شده اند, وجهى نخواهد داشت. دوباره در جاى دیگر ولایت عامه را در روز قیامت از آن حضرت عیسى(ع) دانسته و مى نویسد: (و أما ختم الولایة العامة الذى لا یوجد بعده ولى , فهو عیسى (ع).)75
در باب 382 فتوحات مکیه مى نویسد: (خاتمیت عیسى به دوره ملک خاتمه داده و چون در آخرالزمان فرود آید, خداوند ختم ولایت عامه خود را که پایان دوره ملک است به وى مى بخشد و ولایت به او ختم مى شود.)
اگر اندکى در این عبارت هاى ابن عربى دقت شود, به خوبى آشکار مى گردد که عبارت ابن عربى درباره خاتم أولیاء بودنِ حضرت عیسى نیز یک سان نیست. گاهى او را صاحب ولایت مطلقه, گاهى داراى ولایت عامه و گاه صاحب ولایت خاصه معرفى مى کند و در برخى از عبارات, خاتمیت او را تابع رسول مکرم اسلام و در برخى دیگر, در عین این که او را صاحب ولایت مطلقه مى داند, ولى نزول و اساس شریعت عیسى را براساس شریعت محمد (ع) قلمداد مى کند و مى نویسد: به ناچار او نازل خواهد شد و در میان ما به شریعت محمد (ع) حکم خواهد کرد, پس او از این جهت پیرو محمد (ع) و خاتم أولیاست.76
4. خاتمیت و ولایت حضرت على(ع)
در فتوحات مکیه, گرچه به خاتم اولیاء بودن حضرت صاحب الامر (ع) و حضرت عیسى(ص) تصریح شده است, امابه خاتم أولیاء بودن حضرت على (ع) تصریح نشده است و فقط در چند مورد حضرت على(ع) سر الانبیاء دانسته شده است.77
ابن عربى در فصوص الحکم, درباره آن حضرت بیشتر سخن گفته است و شارحان شیعى و سُنى فصوص الحکم نیز خود را به تکلف انداخته اند تا عبارت هاى آشفته او را به گونه اى تأویل و تفسیر کرده, و منویات خود را از عبارات او استخراج کنند, و از همین رو به گونه اى نامأنوس سر الانبیاء بودن آن حضرت را به خاتم أولیاء بودن آن امام همام تفسیر کرده اند.
او در فتوحات مکیه مى نویسد: (و أقرب الناس الیه على بن أبى طالب و اسرار الأنبیاء)78; شارحان شیعى از این عبارت, خاتم أولیاء بودن امام على (ع) را استنباط کرده اند که البته محل تردید و تأمل است.
البته, اگر اندیشمندان شیعى در توجیه کلمات ابن عربى, در اثبات خاتم أولیاء بودن حضرت على (ع), به باب هاى 462 تا 464 که ابن عربى درباره اقطاب عالم بحث مى کند, استناد مى کردند, مى توانستند به گونه اى مناسب تر و دقیق تر با تأویل کلمات او این موضوع را اثبات کنند.79
او در این باب ها, اقطاب محمدیین را به دو قسم قبل و پس از بعثت تقسیم مى کند و شمار اقطاب قبل از بعثت را 313 نفر و پس از بعثت را دوازه نفر معرفى کرده است که تطبیق این دوازده قطب بر ائمه اثنا عشر, کم معونه تر از کلمات دیگر ابن عربى است.
البته, باز ابن عربى در ادامه همین عبارت ضمن ارجاع بحث از اقطاب به آخر کتاب و با آوردن قید (و الختمان خارجان عن هؤلاء الاقطاب) خاتم أولیاء بودن حضرت عیسى و صاحب ولایت عامه بودن وى را دوباره, بلکه براى دهمین بار متذکر مى شود و مى نویسد: (فلا تعرف مراتب الرسل الا من الختم العام الذى یختم الله به الولایة العامة فى آخر الزمان و هو عیسى بن مریم روح الله)80. البته, در این عبارت قید مبهم آخرالزمان هم آمده که مشخص و معلوم نیست که مصداق آن چه زمانى است. ابن عربى در این سه باب, یعنى باب هاى 462 تا 464 مباحث بسیار دقیقى درباره اقطاب عالم و به ویژه اقطاب محمدى آورده است. و در باب 463 با عنوان (فى معرفه الأثنى عشر قطباً الذین یدور علیهم عالم زمانهم), دوازده قطب با دوازده نفر از انبیاء که اولین آن آدم (ع) و آخرین آن شیث نبى (ع) است. و یا در عبارت زیر به ولى بودن حضرت امام حسن (ع) و امام حسین (ع) تصریح کرده است.
اعلم أیدک الله بروح منه ان ممن تحقق بهذا المنزل من الانبیاء (ع) أربعة: محمد و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و من الاولیاء اثنان هى الحسن و الحسین سبطا رسول الله (ص).81
این گونه عبارات و نظریات را تنها با کمک کشف شهودى که ابن عربى مدعى آن است, مى توان با تأویلات82 قریب و بعید, خاتم أولیاء بودن حضرت امیر و فرزندان او را ثابت کرد و ختم ولایت محمدى که همانا از آنِ فرزندان اوست از ختم ولایت عام تفکیک نمود. همان گونه که ابن عربى در باب73 فتوحات مکیه در ذیل احوال رجبیون مى نویسد: خداوند او را (با تأویل به مهدى (عج) ختم ولایت محمدى قرار داد و ختم دیگرى هست که آن ختم ولایت عام است که خداوند به سبب او ولایت عام را از آدم تا آخرین ولى, ختم مى نماید و آن عیسى (ع) است. در پایان, ذکر این نکته شایسته و بایسته است که خاتم أولیاء اولاً و بالذات, رسول خدا است و زان پس این مقام از آنِ خاندان او است که اولین آنها حضرت على(ع) است.
5. ولایت مرد عرب در فتوحات مکیه
ابن عربى در چندجا از کتاب فتوحات مکیه خاتم ولایت محمدیه را از آن مردى از عرب دانسته و مى نویسد:
ختم ولایت محمدیه از آنِ مردى از عرب است که در اصالت با کرامت ترین و از کریمان این قوم است, او در زمان ما وجود دارد و من او را به سال 595 ق در شهر فاس دیدم و شناختم و علامت ولایت را که خداوند آن را از چشم هاى مردم پنهان نگه داشته بر من آشکار ساخت و او خاتم نبوت مطلقه است.83
از آن جا که در این عبارات, به فرد خاصى تصریح نشده و با توجه به اوصافى که براى مرد عرب برمى شمارد مى توان آن را به نوعى به حضرت صاحب الامر(عج) و هر شخص دیگر تطبیق نمود, این ابهام و کلى گویى به شارحان و حاشیه نگاران این امکان را داده تا در این باب تفسیر و تأویل هاى بسیارى ارائه دهند.
علامه آشتیانى و آقا محمدرضا قمشه اى نیز به نوعى این تفسیرها و تأویل ها را پذیرفته اند. کوتاه سخن این که کلمات ابن عربى در این بخش نیز آشفته و نابسامان است و قضاوت را بر هر پژوهش گرى مشکل مى کند و این گونه سخن گفتن نه مستدل است و نه قابل قبول.
پایان سخن این که ابن عربى در آثار خود به ویژه در فتوحات مکیه زشت و زیبا را به هم درآمیخته و نظریات او در یک مسئله چه بسا ناقض هم دیگر است و بر یک مدار نمى چرخد, نه تنها در مسئله ولایت, بلکه در بیشتر مسائل این آشفتگى به چشم مى خورد, ولى بزرگى این مردِ عرفان و تصوف تقریباً مانع از آن شده که مورد نقد جدى قرار گیرد و این در عالم علم و تحقیق پسندیده و قابل قبول نیست. از این رو, آثار وى به ویژه فتوحات مکیه, نیازمند نقد جدى و عالمانه است.
خاتم أولیاء از دیدگاه علامه آشتیانى
علامه آشتیانى در چندین اثر خود از جمله شرح مقدمه قیصرى, شرح فصوص الحکم, شرح رسائل قیصرى و در برخى از مقاله ها با دقت به مسئله ولایت و خاتمیت پرداخته و گاه به اشکالات دیگران در این زمینه نیز پرداخته است.
علامه آشتیانى, در مقدمه رسالة الولایة قیصرى که در واقع شرح رسالة التوحید و النبوة و الولایة است, در ذیل این فراز از سخنان قیصرى (اعلم أن الولایة مأخوذة من الولى, و هو القرب, لذلک یُسمى الحبیب ولیاً ما لکونه قریباً من محبة, و فى الاصطلاح هو القرب من الحق سبحانه)84 مى نویسد:
وَلایت به فتح واو, به معناى نصرت و وِلایت به کسر آن, به معناى اَمارت و ربوبیت و محبت است, و اما (ولى) على ما صرح به بعض الاعاظم, اگر فعیل به معناى فاعل باشد که بنده تولى کند به طاعت او و حقوق او را على الدوام رعایت کند. ماده (ولى) فعیل به معناى مفعول نیز آمده است, چنان که فرموده: (و هو یتولى الصالحین).85 در فهم حقیقت ولایت و نبوت بیشتر باحثان در این مسئله دچار ضلالت شده اند, مى نویسد: وارث ولایت مطلقه محمدیه به حسب باطن ولایت متحد و سعه ولایت او برابر با ولایت حضرت ختمى مقام است; با این فرق که این مقام, جهت خاتم الأنبیاء بالاصاله و جهت خاتم الأولیاء بالوارثه است. لذا در مقام ظهور و صورت, تابع ختمى مقام و در معنا با آن وجود شریف متحد مى باشد.86
علامه آشتیانى, پس از این تقریرات, زیر عنوان (تحقیق عرشى) مى نویسد: (به اعتبارى ولایت کلیه الهیه جمیع انواع و اقسام ولایت را از عامه و خاصه و مطلقه و مقیده در بر مى گیرد.
ولایت از صفات کلیه الاهیه است که به اعتبارى ازلى و به لحاظ حکومت, این اسم کلى الاهى, در مظاهر خلقیه دولت آن, ابدى و غیر قابل نفاذ و زوال است; اگر چه نبوت تشریعى که جهت ظهور و صورت آن مى باشد, پایان مى پذیرد. چه آن که آفتاب و خورشید, سفارت و رسالت محمدیه غروب نمود و حقیقت ولایت او در مشکات وجود اولیاى او, الى یوم القیامه متجلى است و کمال حقیقى آن در ولایت مطلقه, خاتم الأولیاء مهدى, صلوات الله علیه ظهور به هم مى رسانند.)87
پس از این مطلب, با تحلیل اسم کلیِ (ولى) که از اسماى دائم الظهور است مطالب خود را با مستندات عقلى بیان مى دارد و در ادامه مباحث خود, مى نویسد: وَلایت (بفتح) که به معناى قُرب است و به ولایت عامه و خاصه تقسیم و ولایت خاصه نیز, به ولایت مطلقه و مقید منقسم مى شود, و پس از تقسیم ولایت خاصه به مطلقه و مقیده, ولایت عامه را نیز به دو قسم تقسیم مى کند, و با استناد به آیه شریفه: (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور)88 به بحث از این نوع ولایت مى پردازد; و آن دو قسم را به عام و خاص اختصاص مى دهد و ابتدا و انتهایى که از تخلیه نفس از رذایل اخلاقى و تجلیه آن به فضایل انسانى شروع, و به مقام قرب نوافل مى رسد, ختم مى کند.89 به نظر علامه آشتیانى ولایت خاصه, که در مقابل ولایت عامه است, اختصاص به حضرت ختمى مرتبت و اوصیاى خاص او دارد, که از آنان در سنت به (عترت) و در کتاب به (اهل بیت) تعبیر شده است و داراى ابتدایى است که همان نهایت مقام (قاب قوسین)90 است و همین ولایت خاصه محمدیه که متجلى در جمیع مظاهر وجودیه است, اگر مقید به حدى از حدود اسمى از اسماء کلیه و تجلیات ذاتیه شود از آن به ولایت (مقیده محمدیه) و (ولایت قمریه) تعبیر مى شود; و این ولایت گاهى در وجود جزئى شخص حضرت ختمى مرتبت (ص) ظهور پیدا مى کند که در این صورت از آن به (ولایت شمسیه); گاهى در وجود اوصیاى خاص آن حضرت که حضرت على (ع) و اوصیاى او باشد ظاهر مى شود, در این صورت از آن به (ولایت قمریه) تعبیر, و به اعتبار اتحاد و وحدت آن حضرت با عترت و به حسب اصل ولایت به هر دو (ولایت شمسیه) اطلاق مى شود.
قسم دوم از ولایت عامه, به ارباب قلوب و کاملان از عباد سیار سالک اختصاص دارد که فانى در حق و باقى به بقاى سلطان وجودند و بین قُرب نوافل و فرائض جمع نموده اند.91
سیدنا الاستاد در چندین موضع از آثار خود, گاه به تفصیل و گاه به ایجاز و اشاره به این مسئله پرداخته است, ولى بیشترین مباحث را در شرح مقدمه قیصرى; شرح فصوص الحکم و شرح رسائل قیصرى و در مقاله اى با عنوان (ختم ولایت در اندیشه ابن عربى)92 به تفصیل و بادقت عالمانه و عارفانه خود در مسئله ختم أولیاء مطرح و تمام اقوال و زوایاى آن را تحقیق و بیان کرده است.
علامه آشتیانى براى هر یک از نبوت و ولایت دو اعتبار قائل است که از آن به تقیید و اطلاق تعبیر مى شود, و ولایت با این نگاه, باطن نبوت خواهد بود. این در واقع حقیقت خاتم أولیاء و متحد با مقام اسم اعظم و واسطه بین حق و تمام أنبیاء وأولیاست. البته, در این جا مراد از خاتم أولیاء, این نیست که بعد از او ولیى نباشد, بلکه مراد کسى است که به حسب حیطه ولایت و مقام اطلاق و احاطه محیط بر جمیع ولایت و نبوات باشد, و از این ولایت, به ولایت خاصه نیز تعبیر کرده اند که گاهى باطن مقام حقیقت حضرت ختمى مرتبت و گاهى مقید به اسمى از اسما و حدى از حدود الاهى است. بنابراین, مراد از خاتم ولایت مطلقه و خاصه شخص رسول الله است که مقام بقاء بعد از فنا و صحو بعد از محو است و اتصاف به این مرتبه البته, به گونه اى که جایگاه مقام باشد, نه حال, اختصاص به أولیاى محمدى (ع) دارد که ائمه طاهرین هم خاتم ولایت مطلقه و هم خاتم ولایت خاصه محمدیه هستند. ولایت حقیقت محمدیه (ع) به وصف اطلاق, متجلى در جمیع مراتب ولایت انبیاء و أولیاست. ظهور کامل او در عالم, در وجود شخصى خود مشکات تام حضرت خاتم ولایت محمد مصطفى و زان پس در وجود مبارک, قطب الاقطاب حضرت على (ع) با همان وصف اطلاق متجلى است و این ولایت در اوصیاى آن حضرت هم از آن جهت که (انسان کامل) هستند جارى و سارى است و به جمیع اوصاف در مشکات خاتم أولیاى حضرت مهدى موعود (عج) بُروز و ظهور دارد.
البته, این موضوع با حقیقت ولایت قبله اهل یقین, حضرت على (ع) که خاتم ولایت مطلقه است منافات ندارد, چرا که حضرت مهدى خاتم أولیاء در آخر زمان خواهد بود, چون تمام امامان به حسب اصل وجود و باطن ذات و مقام ولایت, متحد بالذات اند و اختلاف آنها به شئون و ظهورات و رتبه زمانى است. گرچه بنا به مفاد حدیث (کلهم نور واحد) همه امامان از یک نور واحدند, ولى مولى الموحدین حضرت قطب العارفین جایگاه خاص خود را دارد. چون تمام انبیاء و أولیاء از مظاهر خاتم رُسل اند و آن حقیقت کلیه, داراى اشعات و لمعات و رقایق و فروعى است که سلسله أولیاء و انبیاء را تشکیل مى دهد.
امامان معصوم, معارف حقیقیه و احکام الاهیه را از مأخذى که خاتم رسل أخذ مى نموده أخذ مى نمایند. این أخذ از براى پیامبر بالاصاله و براى ائمه (ع) به تبع وجود مبارک رسول خداست. به همین جهت, اجماع شیعه بر آن است که علم امامان, لدُنى و وهبى است. ائمه به حسب ذات, واجد جمیع حقایق, و علوم و معارف مربوط به حفظ احکام و بیان حقایق و تبلیغ شریعت هستند.
احادیث فراوانى از طرق عامه از حضرت رسول نقل شده است: حدیث ثقلین و منزلت, (انت (منى) بمنزلة هارون من موسى)93 و احادیث دیگرى که نقل شده بر این معنا دلالت تام دارد. از این رو براساس احادیث دیگرى مانند: (کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین و ان کان آدم اول الخلق فقد صار محمد قبله)94 و (کنت مع الانبیاء باطناً و مع رسول الله ظاهراً)95 و حدیث نبوى (أنا و على من نور واحد)96 اشاره به افضلیت حضرت امیر بر دیگر امامان دارد.
به هرحال با توجه به کلمات سیدنا الاستاد: ولایت در اصطلاح اهل معرفت, حقیقتى است که شأنى از شئون ذاتى حق و منشأ ظهور و بُروز و مبدأ تعینات و متصف به صفات ذات الاهى و علت ظهور و بُروز حقایق خلقیه, بلکه مبدأ تعینات حضرت احدیت و انتهاى عالم ملک و شهادت است که در جمیع حقایق از واجب و ممکن, مجرد و مادى سریان دارد. با این اوصاف, ولى باید فانى در حق و باقى در رب الارباب شود و صفات دنیایى او در وجود ربانى وى مستهلک شود. بنابراین, خاتم اولین, جز رسول گرامى اسلامى نمى تواند کس دیگرى باشد, در حالى که او مظهر جمیع أولیاء و أنبیاست.
براساس حدیثى از خدا رسول الله (انا و على من نور واحد) على (ع) شقیق رسول خداست و خاتم أولیاء و وصى و وارث مقامات و احوال و حقایق وجودى حضرت رسول (ع) است که نزدیک ترین أولیاء و أقرب الناس به خاتم الانبیاء است, و این مقام در وجود مبارک حضرت وصى و در نُه فرزندش جارى و سارى است که طبعاً آنها نیز در مقامى هستند که جایگاه قطب الأقطاب العارفین, على امیر مؤمنان است که آخرین آنها, خاتم اولیاء حضرت مهدى موعود است که البته خاتمیت امامان نسبت به حضرت امیر, زمانى و متأخر از اوست و در واقع خاتم أولیاء بودن ائمه نُه گانه نِمود و مظهرى از حضرت خاتم و حضرت وصى هستند.
(… از آن چه ذکر شد معلوم مى شود که حقیقت خلافت محمدیه به اعتبارى مُنبىء از ذات و صفات و افعال حق است, و در هر مرتبه اى حکم خاص خود را دارد. نبوت آن حضرت در مقام اسماء و صفات, و ولوج او در مقام احدیت, و ظهور آن حضرت به صورت عام و رحمت واسعه الاهیه و تجلى و هیاکل سکنه جبروت, و سیر در مظاهر در عروج تحلیلى (نبوت تعریفى) نام دارد و بعد از بلوغ به مقام (أو أدنى) در نبوت تشریعى و خاتم الأنبیاء و اولیاء جلوه گر شده و تمام هستى در ذیل کلام معجزه آساى آن حضرت (و آدم و من دونه تحت لوایى) قرار مى گیرد. در وجود مبارک حضرت محمد مصطفى (ص) نبوت به اعلى درجه کمال خود رسید و دولت اسماى حاکم بر مدارج نبوت به سر آمد, چه آن که نبوت جهت (خلقى) و ولایت جهت حقى است و حکم آن ازلى و ابدى است و در اقطاب و کُمل از محمدیین سریان و ظهور دارد; و خاتم (ولایت محمدیه) که عیسى و خضر و هر ولیى در امت مرحومه در دایره ختمیت او قرار دارد, حضرت مهدى موعود (عج) است.)97
خلاصه این که سیدنا الاستاد بر این اعتقادند که خاتم أولیاء در هر عصر و زمانى باید یک (انسان کامل) باشد و این صفت در وجود مبارک رسول خدا بُروز و ظهور پیدا کرده و سپس حضرت وصى قابل و شامل این مقام شده و پس از او امامان معصوم مصداق کامل خاتم أولیا هستند که آخرین آنها حضرت موعود است. البته, این مقام براى خاتم الأنبیاء بالاصاله و براى ائمه اثنا عشر بالوراثه است,98 پس مصادیق (خاتم أولیاء) از نظر علامه آشتیانى اولاً و بالذات, حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى و ثانیاً بالعرض جانشینان او, یعنى امامان شیعه که اولین آنها حضرت على (ع) و آخرین آنها حضرت صاحب الامر است, و از آن جا که حضرت صاحب الامر در حال حیات است, چه بسا از جانب ایشان مقام ولایت بر مؤمنان, به أولیایى از اُمت رسول خدا که قابلیت و شرایط علمى و عملى باشند به گونه اى بتوان (انسان کامل) بودن و یا (کاملاً انسان) بودن را به آنها اطلاق کرد, تفویض مى شود. این همان معنا و مفاد آیه شریفه انفال (أولئک بعضهم أولیاء بعض)99 است, که این نوع ولایت خیلى مربوط به امور دنیوى نیست, بلکه تصرفات و راهبرى در سیر و سلوک انسان ها به سوى حضرت حق است.
مقایسه دیدگاه آشتیانى و ابن عربى
شکل و شیوه ورود و خروج به مباحث خاتمیت در آموزه هاى این دو حکیم الاهى تفاوت اساسى با هم دارد. ابن عربى از دیدگاه عام و در عین حال بى نظم و ترتیب در مباحث مطروحه و اضطراب در کلمات و بدون انسجام فکرى, دست کم در ارتباط با این موضوع, به این مسئله نگریسته و به گونه اى این مسئله را طرح کرده است که گویى اعتقادى به مسئله نداشته و صرفاً به طرح یک نظریه علمى و یا عرفانى ـ فلسفى پرداخته است. بنابه فرموده استاد سخنان او گاه شبیه کلمات مجانین است. در مقابل, سیدنا الاستاد مباحث خود را, مستدل با استناد به کلمات عرفا و یافته هاى فلسفى و عرفانى و با اعتقاد به اصلى از اصول باورهاى خود که مستفاد از قرآن, عرفان و احادیث شیعى است, طرح کرده و با اصل قرار دادن (انسان کامل) که ولایت او بر دیگران به حکم آموزه هاى دینى به ویژه قرآن, سنت و فلسفه و برهان ثابت است, به این مسئله نگریسته و در نهایت به این نتیجه رسیده که مصداق کامل این مقام انبیاء, به ویژه حضرت خاتم الأنبیا محمد مصطفى و امامان و أولیاى الاهى هستند.
و این قول در میان مسلمانان پذیرفته شده است که اولیاى الاهى در مقام و احوال رتبه و شأن خاص خود را دارند و هیچ عاقل مسلمان و هیچ عالم فقیه و هیچ فیلسوف و عارفى این مطلب را رد و انکار نکرده است که شأن و مقام رسول خدا, شأن و مقام ویژه اى است که با عنایت حضرت حق حاصل شده و پس از آن براساس احادیث پر شمارى این مقام شایسته عترت اوست و سپس به أولیاى دیگر الاهى مى رسد. استاد با تبیین فلسفى و عرفانى این جایگاه به این نتیجه منطقى رسیده است که خاتم أولیاء, باید انبیاء الاهى و رسول خدا و عترت پاک او و زان پس أولیاى الاهى باشند.
همان طور که پیش از این گفته شد ابن عربى, گاه خاتم أولیاء را به (امام العالم و سر الانبیا و الاولیاء) تعبیر کرده است, و گاهى خود را ختم أولیاء دانسته است و گفته: بى هیچ شک و شبهه من خاتم اولیا هستم.100 و گاهى در عبارتى پر از ابهام حضرت على (ع) را شایسته این مقام دانسته است, البته به آن سبک و صورتى که شارحان فصوص الحکم و مروجان مکتب ابن عربى و به ویژه با نگاه شیعى تفسیر کرده اند. گاهى با صراحت تمام حضرت عیسى را خاتم أولیاء و ولى مطلق معرفى کرده که مفسران بى هیچ دلیلى عبارت وى را (ولایت مطلقه) به (ولایت عامه)101 تفسیر کرده اند و از این مسئله غفلت نمودند که این جمله از عبارت ابن عربى, به هیچ روى تفسیر و تأویل را برنمى تابد, چون بر خلاف بقیه مطالبش از وضوح کافى برخوردار است. و گاه یک مرد عرب و گاهى حضرت مهدى را از جمله مصادیق خاتم أولیاء دانسته است. اما او نتوانسته و یا نخواسته مصداق (خاتم أولیاء) را به صراحت تعیین و تبیین نماید.
و فرق اساسى دو نظریه در این است که ابن عربى چندین تن از أولیاء و انبیاء را مصداق کامل خاتم أولیاء معرفى کرده که در این صورت خاتمیت بى معنا مى شود. چون هر یک از آنها که ابن عربى مصداق خاتم أولیاء دانسته, در واقع, مصداق خاتم أولیایى هستند که باید خاتمیت و خاتم أولیاء بودن بالاصاله در آنها خاتمه یابد و حال آن که چنین نیست. در مقابل علامه آشتیانى کاملاً مسئله را روشن کرده و مصداق اکمل خاتم أولیاء, را رسول خدا دانسته و از باب اتحاد ذاتى و مصداقى انسان کامل بودن حضرت وصفى (ع) خاتمیت آن جناب در حضرت على (ع) بُروز و ظهور نموده و سپس از آن حضرت به فرزندان و پس از آن به حکم خلافت و ولایت, از آخرین آنها (حضرت مهدى (عج) به أولیاى الاهى و انسان هاى کامل, که با تأیید قرآن و روایات و عقل, (بعضى أولیاى بعضى دیگر هستند) و با توجه به رتبه و مقام و جایگاه با سیر نزولى در آنها مصداق پیدا کرده است. این نگاه در مسئله ولایت و عدم انقطاع آن, بر خلاف نبوت که منقطع شد, کاملاً با منطق و با معنایى که عارفان و فیلسوفان از (ولى و ولایت) به دست داده اند, منطبق است. حال آن که بنابر آن چه ابن عربى در نوشته هایش بدان اشاره کرده است, ولایت در یکى ختم شود, حال یا رسول خدا و یا خود او و یا مرد عرب و یا هر کس دیگر. این نگاه بیشتر با نبوت منقطع سازگار است تا ولایت مستمر. گویا همین موضوع باعث شده که طرفداران و مروجان مکتب ابن عربى در مقام تأیید او و مبرا جلوه دادن ابن عربى از اشتباه, به دام توجیه بیفتند و به مجازگویى و تأویل و تعبیرهاى بى مورد پناه ببرند.
اگر با دقت و به دور از هرگونه تعصب در فتوحات مکیه سیر کنیم, درخواهیم یافت که تنها ده درصد (اندکى) از مطالب و محتویات نوشته هاى او با باورهاى تشیعى تناسب و توافق دارد. و البته نیازى نیست (وجهى ندارد) که این بخش اندک بزرگ و برجسته شود و ابن عربى به گونه اى متفاوت جلوه داده شود.
در مقام مقایسه بین علامه آشتیانى و ابن عربى, باید گفت که, مقایسه بین دو اندیشه سنى و شیعى است که آبشخور هر دو اسلام است, ولى با نحوه و نوع نگاهى متفاوت. چه خوب است که شارحان, چه شیعه و چه سنى, دست از تأویلات و تفسیرهاى بى جا و بى مورد, بشویند و مباحث را بى هیچ تعصبى آن گونه که هست, بحث و بررسى کنند.
پى نوشت ها:
1. نک: ابن منظور, لسان العرب, ج 15, ص 411; زبیدى, تاج العروس, ج 20, ص 310; راغب, المفردات, ص 533; ابن فارس, مقاییس اللغة, ج 6, ص 141; المعجم الوسیط, ج 2, ص 1057.
2. فرهنگ لاروس, ذیل واژه (ولى).
3. نک: سید صادق گوهرین, شرح اصطلاحات تصوف, تهران, انتشارات زوار, ج10, ص 237.
4. عبدالرزاق کاشانى, اصطلاحات الصوفیه, باب الواو, ذیل (ولى), ص 121. الولى مَن تولى الحق , الله أمره و حفظه من العصیان و لم یخله و نفسه بالخذلان حتى یبلغه فى الکمال مبلغ الرجال.
5. سید جعفر سجادى, فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانى, تهران, انتشارات طهورى, 1370, ص 792, ذیل (ولى).
6. خواجه عبد الله انصارى, کشف الاسرار, ج 5, ص 565, و هجویرى, کشف الحجوب, ص 270. ولى هو العارف بالله و صفاته;
7. قیصرى, رسالة الولایة, تصحیح علامه آشتیانى, تهران, انجمن حکمت و فلسفه اسلامى, ص 26.
8. عبدالرحمن جامى, نفحات الانس, ص 5.
9. سوره انعام (6), آیه 195.
10. امام النحویین (سیبویه) این قول را اختیار کرده و حق هم همین است.
11. هجویرى, کشف المحجوب, ص 266.
12. سوره توبه (9), آیه 71.
13. طبرسى, مجمع البیان, (10 جلدى), ج 6, ص 724.
14. عبدالرزاق کاشانى, اصطلاحات الصوفیه, قم, انتشارات بیدار, 1370, ذیل واژه (ولایة) باب الوار ص 121.
15. سوره یونس (10), آیه 62.
16. علامه طباطبایى, المیزان, قم, انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم, ج 10, ص 129 ذیل آیه 62 سوره یونس.
17. مقدمه قیصرى, ص 154.
18. منظور از خاصه و عامه, ولایت خاصه و عامه است. نک: شرح رساله قیصرى, 160 ـ 161.
19. سوره بقره(2), آیه 257.
20. سوره شورا (42), آیه 28.
21. سوره بقره (2), آیه 257.
22. سید جلال الدین آشتیانى, شرح مقدمه قیصرى, فصل دوازدهم, ص 864 ـ 866.
23. سوره بقره (2), آیه 148.
24. ولایت وسطا را به دو قسم تقسیم کرده اند: ولایت عن الله و ولایت عن الرسول.
25. عده اى رداى (ولایت مطلقه) را براى فقها شایسته و بایسته مى دانند که در این صورت باید امور دنیوى مد نظر باشد.
26. سوره انفال (8), آیه 72.
27. سوره توبه (9), آیه 71.
28. سوره شورا (42), آیه 9.
29. علامه طباطبائى; تفسیرالمیزان, ذیل آیه 9 سوره شورا.
30. البته نوع نگاه قرآن به (ولى, ولایت) نگاه مخصوص آموزه هاى شریعت که برگرفته از قرآن و روایت است با این نگاه, انسان مى تواند به مقام (ولایت تکوینى) نایل شود و تا آن جا پیش رود که به مقام (قاب قوسین او أدنى) و مقام (فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر) (سوره قمر, آیه 54 و 55) زیرا حقیقت محمدیه به اعتبار باطن وجود, عین فیض اقدس است.
31. نک: دامادى, سید محمد, شرح بر مقامات العارفین, ص 175.
32. همان, ج 2, ص 24.
33. همان, ج 3, ص 101.
34. همان, ج 2, ص 253.
35. فتوحات مکیه, ج 2, ص 256.
36. همان, ج 2, ص 249.
37. فتوحات مکیه, ج 2, ص 256.
38. نک: آشتیانى, شرح مقدمه قیصرى, ص 44.
39. همان, ج 2, ص 49.
40. شارحان کتاب فصوص الحکم و پیروان مکتب ابن عربى, هر یک به شیوه اى خاص, این نظریات را توجیه و تأویل کرده اند. از جمله محمود قیصرى, صدرالدین قونوى, عبدالرزاق کاشانى, مؤیدالدین جندى, آقا محمدرضا قمشه اى, سید حیدر آملى, صائن الدین ابن ترکه اصفهانى, شهاب الدین, عمر بن سهروردى شافعى, عبدالوهاب شعرانى, و حضرت علامه طباطبایى و علامه آشتیانى هستند که هر کدام به گونه اى در دام توجیه ها و تفسیرهاى صواب و ناصواب گرفتار آمده اند. البته, دو نفر اخیر خود از جمله بزرگانى هستند که نقدهایى نیز بر ابن عربى دارند.
41. این همان نظریه اى است که علامه طباطبایى در تفسیرالمیزان, در تفسیر آیه 62 سوره یونس آن را تقویت مى کند.
42. نبوت, اِخبار از حقایق, یعنى ذات و اسما و صفات حق تعالى و نیز معرفت احکام شریعت از طریق وحى است. بنابراین, نبى کسى است که از طریق وحى به حقایق و احکام شریعت آگاه مى شود و رسالت نیز همان نبوت است به اضافه تبلیغ شریعت و تعلیم احکام. در نتیجه, رسول همان نبى است. بنابراین, نبوت را به عامه و خاصه تقسیم کرده اند و عامه را نبوت باطن نیز گفته اند که انقطاع در آن معنا ندارد.
ابن عربى در این باره مى گوید: (فالنبوة الظاهرة هى التى ظهورها و أما الباطنةُ فلا تزالُ فى الدنیا و الآخرةِ لان الوَحیَ الهى و الإنزال الربانى لا ینقطع اذکان به حفظ العالم) (الفتوحات المکیة, ج 3, ص 285) بر خلاف نبوت و ولایت, رسالت در محدوده زمانى است و با پایان یافتن زمان آن, رسالت نیز که همان تبلیغ باشد پایان مى پذیرد. بر همین اساس, گفته اند رسالت, حال رسول است نه مقام او; چون ولایت جنبه حقانیت و حقیقت الاهى اوست و از این رو فانى در حق است, ولى جنبه نبوت آن حضرت مَلَکیت و جنبه رسالت, صورت بشریت آن حضرت است که به واسطه آن با انسان ها سنخیت پیدا مى کند و (أنا بشرُ مثلکم) (سوره کهف (18), آیه 110) نیز, به همین جنبه اشاره دارد. ولایت نیز همانند نبوت و رسالت مورد توجه ابن عربى قرار گرفته و حتى کلمات وى بیشتر از دو اصل نبوت و رسالت مورد نقد و ابرام قرار گرفته است. نک: الفتوحات المکیه, ج 1, باب 14, ص 150, ج 2, باب 158 و 159, ص 256 ـ 258; فصوص الحکم, فص شیثى, ص 62; شرح جَنْدى, ص 238; شرح کاشانى, ص 34; شرح قیصرى, ص 109, اصطلاحات الصوفیه, باب النون, ص 127.
43. سوره بقره (2), آیه 258.
44. نک: الفتوحات المکیه, ج 2, ص 256 ـ 258.
45. نک: محسن جهانگیرى, محیى الدین ابن عربى چهره برجسته عرفان اسلامى, ص 469; عرفان نظرى.
46. البته با توجه به مطالبى که در فتوحات مکیه و فصوص الحکم آمده است, چراکه به نظر نگارنده, فصوص الحکم بیش از کتاب هاى دیگر دست خوش تغییر و تحول شده است.
47. ابن عربى نگارش فتوحات مکیه را در سال 598 در مکه آغاز کرد, اما از زمان به پایان رسیدن آن که دمشق باشد اطلاع درستى در دست نیست, ولى شواهدى وجود دارد که مشخص مى کند که در سال 628 ق در حال نوشتن جلد سوم و 635 ق در حال نوشتن جلد چهارم فتوحات مکیه بوده است. این آغاز و پایان حدود 37 سال به طول انجامیده است. نک: الفتوحات المکیه, ج 3, ص 446, 895 و ج 4, ص 105.
48. البته خود وى در باب هاى 89 و 348 از این عدم انسجام دفاع مى کند و مى نویسد: (قرآن هم به همین منوال است.) و در فتوحات مکیه, ج 2, ص 163 مى نویسد: ترتیب کتاب فتوحات مکیه در اختیار من نبوده, بلکه خداوند به دست وى آن را ترتیب داده و او آن را به همان نحو رها کرده و رأى و عقل خود را در آن دخالت نداده بلکه املاء خداوند به دل اوست, و برهمین اساس در بیشتر جاها از جمله در ج 1 و ص 56 ج 3, ص 456 فتوحت خداوند را آموزگار خود مى داند. این شطیحات را شاید بتوان همانند خود ابن عربى با رمز و اسطرلاب تأویل درست کرد.
49. اَنا ختم الولایه دون شکِ لورث الهاشمى مع المسیح
50. رؤیاى بشارت دهنده, رؤیاى صادقه را (مبشرات) مى گویند.
51. قال رسول: ان الرسالة و النبوة قد انقطعت فلا رسول بعدى و لا نبى, فشُق ذلک على الناسِ, فقال: لکن المبشرات, و قالوا یا رسول الله و ما المبشرات, فقال رؤیا المسلم و هى جزء من اجزاء النبوة.
52. (فو الله ما کتبتُ منه حرفاً الا عن املاء الهى و القاء ربانى او نَفْثٍ فى روعٍ کیانى.) الفتوحات المکیه, ج3, ص 456.
53. (خاطَبَنى على الخصوص من غیر واسطة غیرَ مرةٍ بمکة و بدمشق فقال لى انصح عبادى فى مبشرة أریتها فتعین على الامر أکثر مما تعین على غیرى فالله یجعل ذلک لى من الله عنایة و تشریفاً…) و (انى رایتُ الحق* فى النوم مرتین و هو یقول لى انصح عبادى و هذا من أکبر نصیحة نصحتک بها…) الفتوحات المکیه, ج 1, ص 658 و 334.
54. نک: حاشیه استاد آشتیانى بر شرح فصوص جَندى, ص 114 و مقدمه قیصرى, ص 13.
55. فتوحات مکیه, ج 1, باب 65. ص 318 ـ 320 شایسته است به این نکته توجه شود که او جایگاه خود را در میان مردم به جایگاه رسول الله تشبیه مى کند و این تشبیه دانى به عالى است, و در این نوع تشبیهات مشبه و مشبه به از یک جنس اند, مگر این که بگوییم به این موضوع توجه نداشته است; اخیراً هم رساله مختصرى در باب خاتم اولیا از دیدگاه ابن عربى و حکیم ترمذى نوشته شده که در آن بى آن که به تناقض گویى هاى ابن عربى اشاره شود, به گونه اى مسائل طرح شده که خاتم اولیا از دیدگاه ابن عربى همان حضرت مهدى موعود(عج) است. وى در پاورقى ص 20 مى نویسد: این که شیخ خود را ختم ولایت مقیده دانسته, منافاتى با ختمیت حضرات معصومین ندارد, آنان ختم ولایت مطلقه از حیث مقام اند و شیخ ختم ولایت مقیده عامه از حیث حال است. اولاً: ابن عربى هیچ جا ولایت خود را مقید نکرده و ثانیاً: مستند کردن مطالب بر مکاشفه هاى بى اساس و غیر مستند شانه خالى کردن از استدلال است. نهایت چیزى که درباره این استدلال مى توان پذیرفت این است که بگوییم مکاشفه تنها براى خود کاشف مى تواند دلیل باشد.
56. (مَثَلى فى الانبیاء کَمَثل رجل بنى حائطاً فأکمله إلا لبنة واحدة فکنتُ أنا تلک اللبنة, فلا رسول بعدى و لا سنة بعدَ سُنتى.) این حدیث به اختلاف الفاظ نقل شده است. عوالى اللآلى, ج 4, ص 122.
57. ابن عربى, پیشین. ابن عربى در (فص شیثى) فصوص الحکم هم این رؤیا را نقل مى کند و در خصوص آن دو خشت, یکى زرین و دیگرى سیمین سخن مى گوید و خشت زرین را جایگاه خاتم اولیا و خشت سیمین را جایگاه خاتم الانبیاء مى داند.
58. ابوالفتح حمید الدین در کتاب الجانب الغربى فى حل مشکلات الشیخ محیى الدین عربى در پاسخ مخالفان شیخ اکبر مى نویسد: ابن عربى چهار نوع خاتم براى ولایت قائل شده است: خاتم اکبر که عیسى بن مریم است; خاتم اصغر که خود شیخ اکبر باشد; خاتم کبیر على بن ابى طالب (ع) و خاتم اصغر حضرت صاحب الامر(عج) است و در ادامه مى نویسد: شیخ از براى ولایت خاتمى دیگر نیز فرض کرده که من در این امر حیران مانده ام. نک: الجانب الغربى, ص 69 ـ 87, به نقل از محمد على موحد و صمد و موحد, فصوص الحکم, درآمد برگردان متن, توضیح و تحلیل, چاپ کارنامه, ص 83.
59. قیصرى نیز به نوعى خاتمیت ابن عربى و حضرت عیسى را مى پذیرد. نک: داوود قیصرى, رسالة التوحید و النبوة و الولایة, شرح و تصحیح: علامه آشتیانى, ص 39.
60. الفتوحات المکیه, ج 3, ص 327. لو لم یکن من الدنیا الا یوم واحد طول الله ذلک الیوم حتى یلى هذا الخلیفة, و هو عترة رسول الله من ولد فاطمة ـ رضى الله عنها ـ… جده الحسن بن على بن أبى طالب
61. الفتوحات المکیه, ج 3, ص 328. (هان, آگاه باشید که خاتم الاولیاء به شهادت خواهد رسید و وجود امام عالمیان از دست خواهد رفت او سید و آقاى ما که نامش مهدى است و از دودمان آل احمد است. او چونان شمشیر هندى است که پلیدیها را نابود مى کند و او خورشیدى است که هر گونه تاریکى و ابرهاى سیاه را مى زُداید.)
62. همان, ج 3, ص 329.
63. نک: الشجرة النعمانیة, شرح: صدرالدین قونیوى, چاپ بیروت, ص 58. عین عبارت این رساله در فتوحات مکیه, جلد سوم, ص 327 آمده است. البته با این فرق که در فتوحات مکیه جد مهدى (حسن) و در اینجا (حسین) ذکر شده است. گویا این تغییر به دست نساخ صورت گرفته است و یا به احتمال قوى این عبارت از شارح است, چون نسخه اى که بنده مراجعه کردم متن و شرح از هم تفکیک نشده است.
64. الفتوحات المکیة, ج 2, ص 50.
65. رساله عنقاء مُغرِب, ص 73 ـ 74. البته, جناب ابن عربى در همین صفحات از رساله خود, شطیحاتى آورده و آن دسته از علمایى که تلاش مى کنند ابن عربى را شیعه دوازده امامى معرفى کنند به این مجملات استناد مى کنند. دلیلش هم روشن است, چون عبارت چنان مهمل و بى سر و سامان است که راه هر گونه تأویل و تفسیر به رأى را باز گذاشته است.
66. چاپ بیروت, ص 58. این رساله را صدرالدین قونیوى شرح کرده و به همراه چند رساله کوچک دیگر ابن عربى چاپ شده است.
67. الفتوحات المکیة, ج 1 باب 24, ص 184.
68. همان, ج 1, باب 14, ص 151.
69. رساله عنقاء مُغرِب, ص 75 و محسن جهانگیرى, محیى الدین چهره برجسته عرفانى, ص 477.
70. الفتوحات المکیة, ج 3, ص 514.
71. نک: یحیى یثربى, عرفان نظرى, ص 547 ـ 554. و در ضمن در عبارت قبلى عیسى را میراث دار رسول خدا معرفى نموده است.
72. گذشته از این که شارحان شیعى در صدد توجیه برآمدند و با تأویل هاى بى مورد همه این صراحت ها را به ولایت عامه تفسیر کردند, حال آن که ولایت عامه شامل حال اولیاى الاهى هم مى شود, دلیلى ندارد که حضرت عیسى را تنها مطرح کند.
73. فتوحات مکیه, ج 4, باب 577, ص 195.
74. فتوحات مکیه, ج2, ص49 و رسائل قیصرى, ص40. (فان قلت و من الذى یستحق خاتم الاولیاء کما یستحق محمد(ص)… ,)
75. همان, ج 2, ص 49.
76. فتوحات مکیه, ج 1, باب 24, ص 183 ـ 185 و باب 14, ص 150, و ج 2, باب 73, ص 49 و ج 3, ص 514.
77. فتوحات مکیه, ج 1, باب 6, ص 119 و فصوص الحکم, ذیل فص شیثى.
78. شگفتا از آقا محمدرضا قمشه اى که در رساله خود که در ذیل شرح فصوص الحکم با مقدمه و تصحیح علامه آشتیانى چاپ شده در اثبات خاتمیت امام على (ع) و فرزندان وى, به این عبارت استناد کرده و همین عبارت را از رساله (کلمات مکنونه) مرحوم فیض نقل کرده و آن مرحوم هم در نقل عبارت فتوحات مکیه دقت کافى نکرده و دو کلمه (امام العالم) را به عبارت ابن عربى اضافه کرده است.
79. فتوحات مکیه, ج 4, ص 75.
80. همان, ص 75 ـ 76.
81. همان, ج 2, ص 571.
82. به نظر مى رسد ابن عربى در به کارگیرى تأویل راه افراط را پیموده است؟ چرا که آثار او را هاله اى از تأویلات قریب و بعید در بر گرفته است. گرچه خود موضوع را متذکر شده و مى گوید: بناچار و از ترس علماى قشرى این شیوه را انتخاب کرده است, ولى تا این حد پسندیده نیست. شگفت تر از همه این که خود وى, تأویل را نکوهش کرده و از آن دورى مى جوید و تأویل را در شأن عالمانى مى داند که دانش خود را از راه (کسب) و نه از طریق (وهب) به دست آورده اند و تأکید مى کند (ایاک و التأویل…) درباره تأویلات ابن عربى, نک: محمد على موحد و صمد موحد, فصوص الحکم درآمد, برگردان متن, توضیح و تحلیل, ص 99 ـ 106.
83. فتوحات مکیة, ج 2, ص 49. عبارت شیخ مختصرى اضطراب دارد. برخى از ضمیرها در جاى خود استعمال نشده اند. به نظر مى رسد عبارت این گونه باشد بهتر است: و أما… فهو رجل… و اکرمهم.
84. رسائل قیصرى, فصل دوم, ص 26.
85. اعراف, آیه 196.
86. شرح رساله قیصرى, ص 153 ـ 154.
87. همان, ص 156.
88. سوره بقره (2), آیه 257.
89. نک: شرح رساله قیصرى. ص 157.
90. قاب قوسین در اصطلاح عرفان, مقام قُرب اسمایى است که به اعتبار تقابل میان اسماى الاهى که آن را دایره وجود نامند. مانند: آفریدن; و مقامى بالاتر از آن جز مقام (اوادنى) وجود ندارد. نک: عبدالرزاق کاشانى, اصطلاحات الصوفیه (ق).
91. نک: شرح رساله قیصرى, ص 159.
92. نک: کیهان اندیشه, شماره 26, مهر ـ آبان 1368.
93. اصول کافى, ج 8, ص 106 و بحارالانوار, ج 5, ص 69.
94. بحارالانوار, ج 16, ص 402; ابن عربى با تغییر (نبیاً) به (ولیاً) حدیث را به خودش تطبیق داده یا منبعى که این حدیث در آن ذکر شده بوده و مورد رجوع ابن عربى بوده (ولیاً) آمده است. (و الله اعلم بالصواب) نک: شرح فصوص الحکم, ص 81 و فتوحات مکیه, ج 1, ص 244. 95. مصباح الهدایه الى الخلافة و الولایة, به نقل از کلمات مکنونة, ص 84, این حدیث در مجامع روایى با الفاظ مختلف نقل شده است گر چه در معناى آن اختلافى نیست. براى مثال (کنت مع الأنبیاء سراً, و مع محمد جهراً.)
96. بحارالانوار, ج 33, ص 480. اولیاى محمدیین و وارثان مقام و علم و احوال آن حضرت در مقام متحدند; و از این اتحاد در حدیثى چنین تعبیر شده است. (لنا مع الله حالات لیس فیها ملک مقرب و لا نبى مرسل. شبسترى مى گوید: نبى چون آفتاب, ولى ماه, یکى شد در مقام لى مع الله.
97. مقدمه استاد سید جلال الدین آشتیانى بر مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة, ص 21 ـ 22.
98. تمام مطالب این بخش (خاتم أولیاء از دیدگاه علامه آشتیانى) از شرح مقدمه قیصرى, مقدمه شرح فصوص الحکم, و مقاله ختم أولیاء از دیدگاه ابن عربى, که از آثار ارزشمند علامه آشتیانى هستند, نقل و تلخیص شده است.
99. سوره أنفال, آیه 72.
100. (أنا ختم الأولیاء دون شک)
101. فرق است بین (ولایت عامه) و (ولایت مطلقه) ولایت عامه نظارتى است که از جانب ولى امر, بیشتر در امور دنیوى و بعضاً اُخروى به عموم مردم اِعمال مى شود و اما (ولایت مطلقه) اطلاق تام و تمام دارد, به گونه اى که یک انسان کامل, ولى مطلق مردم است و دست او در هر گونه تصرف معنوى و مادى در امور مسلمانان باز است و حکم راهبرى کامل انسان ها را دارد و مصداق این ولى به جز رسول خدا و امامان شیعه و اوحدِى از اولیاى الاهى کس دیگرى نمى تواند باشد.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1385 / شماره 43 و 44، پاییز و زمستان ۱۳۸۵/۸/۰۰
نویسنده : محمد ملکى
نظر شما