بکتاشیه
بکتاشیه یکى از طریقه هاى بزرگ صوفیه است که در آسیاى صغیر و منطقه بالکان پیروان سیار دارد.
تاریخچه و سیر تطور
پایه گذار این فرقه سید محمود رضوى معروف به حاجى بکتاش ولى (م.669) است که زندگى وى در منابع مختلف با افسانه ها و حکایت هاى اغراق آمیز آمیخته است. اجمالا مى توان گفت که وى از صوفیان ترکمن خراسانى، معروف به بابا، بود که از پیروان احمد یسوى (م.562 ق) بودند (لاجوردى، فاطمه، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 12/397). احتمالا وى در سده 6 ق همراه با موج مهاجران ترکمن از شرق به آسیاى صغیر آمده باشد. منابعى نیز در وجود تاریخى حاج بکتاش تردید کرده اند و پایه گذار واقعى طریقه بکتاشیه را بالیم سلطان یا بالیم بابا معروف به پیر دوم (م.922) دانسته اند (معصومى، دانشنامه ادب فارسى، 6/190؛ انوشه، دائرة المعارف تشیع، 3/388). برخى نیز مصرّند که وى خاستگاهى مسیحى داشته است. البته نظر غالب آن است که حاجى بکتاش پایه گذار بوده ولى بالیم سلطان این شکل خاص را به فرقه بخشیده و به اصول آن صورت ثابت و مشخص داده و آیین هاى جدید و سلسله مراتبى در طریقه بکتاشیه بنیان نهاده است. در باب عقاید حاجى بکتاش ولى گفته اند که مشرب توحید و تجرید بر وى غالب بوده و اغلب اوقات مغلوب حال مى شده و چون به هوش مى آمده به لعن و طعن مخالفان مى پرداخته و با وجود کثرت و ازدحام مطلقاً عقیده خودش را استتار نمى کرده است (شیرازى، طرائق الحقائق، 2/347).
با توجه به آن که در کتاب المقالات حاجى بکتاش که در اصل به زبان عربى نگاشته شده، مراسم سرّى و آموزه هاى بکتاشى مشخصاً ذکر نشده، این نظر تأیید مى شود. حاجى بکتاش هم روزگار اورخان دومین فرمانرواى عثمانى، بوده و نزد او تقربى نیز داشته است (معصومى، همان جا، 191). همان طور که گفته مى شود، توجه وى به سربازان ینى چرى موجب پیروزى آنان در جنگ و مسلمان شدن آنها بوده است (ینى چرى ها از میان غلامیان سفیدچهره اروپایى انتخاب مى شدند و به همین سبب به آنان ینى چرى «سفیدرو» مى گفتند. البته ینى چرى بیشتر به معناى «ارتش نوین» استعمال مى شود) (انوشه، همانجا، 389). مسلّم آن است که ینى چرى ها حاج بکتاش را پیر و مرشد خودمى دانستند، تاآنجا که وى گاه «اجاق ینى چرى» نامیده مى شد. چنین پیوندى میان بکتاشیه و سپاه ینى چرى ـ که نقش مهمّى در حفظ قدرت در حکومت عثمانى داشتند ـ از جمله عوامل بسیار مهم در بقاى این طریقه در محیط متعصّب سنّى مذهب بود (لاجوردى، همان جا،398).
البته برخى گفته اند که این مسئله کاملا مسلّم است که بکتاش هیچ گاه در ارتباط با عثمانى ها یا اورخان یا گروه ینى چرى نبوده است (آر. چورى، دائرة المعارف اسلام انگلیسى، 1/1161).
پس از فوت بالیم سلطان میان شاخه «باباها» یا «دده ها»، که خود را فرزندان معنوى حاجى بکتاش مى دانستند و در شهرها قدرت بیشترى داشتند، و «چلبى ها» یا شاخه «صوفیان» که خود را از نسل حاجى بکتاش مى شمردند (چلبى ها فرزندان خاتون آنا، دخترخوانده حاجى بکتاش بودند که بالیم سلطان نیز از آنان بود) (عروج نیا، دانشنامه جهان اسلام، 3/652) و اکثر پیروانشان در روستاها پراکنده بودند، بر سر جانشینى و هدایت طریقه اختلاف افتاد. به تدریج، باباها قدرت بیشترى پیدا کردند و از زمان سِرسِم على سلطان (م.997 ق) همه تکیه هاى بکتاشى زیر نظر پیرى که در تکیه حاجى بکتاش در نزدیکى قیرشهر (در ترکیه فعلى) اقامت داشت، قرار گرفت. (لاجوردى، همان جا، 397). به این ترتیب، از قرن دهم مرکز قدرت بکتاشیه به دو شاخه چلبى ها و دده باباها تقسیم شد (عروج نیا، همان جا، 3/652). در زمان سلطان محمود دوم (حک:1222ـ 1255) سپاه ینى چرى قیام کردند و چون ینى چرى ها بکتاشیه را طریقت خود مى دانستند و بکتاشیان نیز به یارى آنان شتافتند، سلطان با انحلال سپاه ینى چرى (1241) بکتاشیه را نیز برانداخت، باباهاى بزرگ بکتاشى را اعدام یا تبعید کرد و تکیه هاى آنان را ویران ساخت (معصومى،همانجا، 193).
در اواسط قرن سیزدهم تکیه هاى بکتاشى دوباره گشوده شد. در این دوره، بسیارى از بکتاشیان از ترقى خواهان و ترک هاى جوان بودند. در 1303ش که آتاتورک فعالیت فرقه هاى صوفیه را ممنوع کرد، این سلسله مرکز خود را از آناتولى به آلبانى انتقال داد. در سال 1323ش در آلبانى نیز فعالیت همه سازمان ها و جماعت هاى مذهبى، از جمله بکتاشیه ممنوع شد و به دنبال این محدودیت ها عده اى از آلبانیایى هاى بکتاشى به آمریکا مهاجرت کردند و در 1331ش در میشیگان تکیه اى تأسیس نمودند. با سقوط نظام کمونیستى در آلبانى (1369ش) تکایاى بکتاشى فعالیت هاى خود را از سر گرفتند.
امروزه طریقه بکتاشیه علاوه بر آلبانى و به طور محدود در ترکیه، در میان مردم سوریه، مصر، ترک هاى مقیم اروپا و نیز مناطق آلبانیایى نشین و مسلمانان مقدونیه و کوزوو رواج دارد (عروج نیا، همان جا، 652).
بعضى منابع نیز که به نظر مى رسد بسیار جانبدارانه گام برداشته اند، تعداد بکتاشیان ترکیه را بیست میلیون نفر ضبط کرده اند که یک میلیون و نیم کرد و بقیه ترک هستند. (انطاکى، علویوا الاناضول، ص146).
مذهب و عقاید بکتاشیه
درویشان بکتاشى اگر هم در روزهاى نخست پیدایى بر مذهب اهل سنت بودند، رفته رفته به تشیع امامى روى آوردند و امروزه خود را شیعه مى دانند. پس از فوت بالیم سلطان به تدریج عقاید شیعى در میان بکتاشیان پذیرفته شد و این طریقه با محیط پیرامون خود، که اعتقادات رایج اهل تسنن را داشت، فاصله بیشترى گرفت. عقاید حروفیه نیز در همین دوران توسط على الاعلى از شاگردان فضل الله حروفى (796ق) به آناتولى وارد شد و بکتاشیان را به خود جذب کرد تا حدى که کتاب جاویدان نامه فضل الله حروفى را یکى از پیروان طریقه بکتاشیه برگرداند و گفته اند که در تکیه ها این کتاب خوانده مى شده است.
بکتاشیه به خاطر جایگاهى که براى على بن ابى طالب ترسیم مى کنند، جزو فرقه هاى غالى قلمداد شده اند. آنان معتقدند که بدون على(ع) درک معارف و حقایق موجود در قرآن امکان پذیر نیست؛ یعنى حضرت على آشکارکننده دین و مفسر آن به شمار مى رود و در مرتبه اى حتى بالاتر از پیامبر است. آنان با استناد به خطبة البیان که در بردارنده مضامین غلوآمیز درباره حضرت است، جایگاه منحصر به فرد على (ع) را در هستى تبیین و توجیه مى کنند (لاجوردى، همان جا، 399).
در طول تاریخ تحول این فرقه، اعتقاداتى با خاستگاه هاى گوناگون در آن نفوذ کرد؛ از باورها و آیین هاى شمنى بازمانده میان ترکان مهاجر گرفته تا ردّ پاى تثلیث و رهبانیت مسیحى، شیوه ها و آداب قلندرى، اعتقادات شیعى، باورهاى حروفیه و عرفان ابن عربى که همه در این فرقه جاى گرفته اند (لاجوردى، همان جا، 398). حب اهل بیتِ پیامبر(ص) به خصوص امام على(ع) در سرلوحه عقاید بکتاشیه قرار دارد. آنها دهه اول محرم عزادارى به پا مى کنند، براى دیگر شهداى خاندان على(ع) نیز مراسم باشکوهى برگزار مى کنند.
همان گونه که متذکر شدیم، در عقاید بکتاشیان جلوه هایى از باورهاى مسیحى نیز دیده مى شود. آنان به وحدانیت خدا، نبوت محمد(ص) و ولایت و امامت على(ع) معتقدند، اما این سه را در تثلیثى شبیه به تثلیث مسیحى مى نگرند. در دیدگاه آنان خداى متعال، «حقیقت» مطلقى است که در وجود محمد(ص) و على(ع) تجلى کرده است و این تجلى خود با یکدیگر و با آن حقیقت مطلق یکى است. محمد(ص) و على(ع) در ظاهر دو شخص و در باطن حقیقتى واحدند (همو، 398). از سوى دیگر، آنان پس از محرم نزد «بابا» به گناهان خود اعتراف مى کنند.
به نظر بکتاشیان بعضى از آیین ها جاى عبادت هاى شرعى را مى گیرد، مانند: هر صبح و شام صلوات فرستادن بر دوازده امام(ع)، خواندن دعاى نادعلى، خوددارى از نوشیدن آب در دهه اول محرم، اعتراف به گناهان نزد بابا (شیخ) پس از محرم، بزرگداشت نوروز که به اعتقاد آنها روز ولادت حضرت على(ع) است، و نیز روز زفاف حضرت فاطمه (س) و روز به رسالت رسیدن پیامبر (انطاکى، همان جا، 69) با برادران دینى بکتاشى سر سفره محبت (دَم) نشستن و سرودهاى بکتاشى خواندن و نواختن (معصومى، همان جا، 194). آنان زیارت حضرت رضا را از مراتب اتمام سلوک مى دانند (شیرازى، همان جا، 347)
اخلاق نیز از نظر بکتاشیه در این چند امر خلاصه مى شود: دستت را بى آزار، زبانت را رازدار و کمرت را استوار نگهدار. نوعى اباحیگرى هم در عقاید آنان مشهود است و به نظر ایشان انسان کامل به شریعت چندان اهمیت نمى دهد و مى گویند: «خودشناس را خون پدر حلال و خودناشناس را شیر مادر حرام است» (معصومى، همان جا، 194).
دیدگاه بکتاشیان درباره گناه و تأثیر آن در زندگى فردى و معادشناسى از موضوعات قابل توجه است. در این دیدگاه، گناه با توجه به «وحدت وجود» توجیه مى شود، دنیا تنها «نمود» آن حقیقت است و بهره اى از «بود» ندارد. در چنین اندیشه اى انسان و آنچه گناه تصور مى شود، در واقع توهمى بیش نیست. گناه واقعى در حقیقى پنداشتن نمود و غافل شدن از بود و در قائل شدن به دو وجود حقیقى، یعنى خداوند و عالم است.
درباره سرنوشت ارواح، بکتاشیان معتقدند که روح پس از مرگ با توجه به شیوه زندگى، خلقیات و اعمال شخص بار دیگر با حلول در پیکر حیوانات یا موجودات دیگر زندگانى در این عالم را از سرمى گیرد. شاید بتوانیم این اعتقاد به تناسخ را از بقایاى عقاید بودایى و مانوى بازمانده در میان ترکمن هاى مهاجرى دانست که از شرق به غرب آمدند. البته گروهى از بکتاشیه، که باورهاى اسلامى عمیق ترى دارند، تناسخ را ردّ کرده و درباره سرنوشت ارواح عقایدى همانند دیگر مسلمانان دارند (لاجوردى، همان جا، 399).
سلسله مراتب بکتاشیه
در طریقت بکتاشیه، پنج مقام (مرتبه) وجود دارد:
1. محب: کسى که به یکى از باباها دست ارادت دهد؛
2. درویشى: از محبّان مرد کسى که به درویشى اعتراف کند و وارد تکیه اى شود و مدتى با نهادن عرقچین خدماتى چون خرید، چوپانى و سایر کارهاى بیرون از تکیه را به عهده بگیرد. وى پس از اثبات لیاقت به مقام درویشى مى رسد؛
3. بابا: در صورت نیاز یا درخواست کتبى محبان از خلیفه درویش به مقام بابایى مى رسد و اجازه تربیت محب و درویش را دریافت مى کند؛
4. تجرّد: درویش یا باباى غیرمتأهل که مصمم به تجرّد باشد، موهایش را تراشیده و گوش راستش را سوراخ مى کند و براى همیشه خود را وقف طریقت مى کند و گوشواره اى به نام «منقوش» به گوش مى آویزد؛
5. خلیفه: سه باباى مجرّد با دادن اجازه نامه مى توانند بابایى را به مقام خلافت برسانند (همو، همان جا، ص195)، برخى مرتبه اول را عاشق مى دانند و مجردان را در رتبه همسنگ درویشان به حساب مى آورند. این تجرد ممکن است از قلندریه و یا تحت تأثیر تجرد و رهبانیت مسیحى به بکتاشیه وارد شده باشد.
گفتیم که بالاترین رتبه از آن خلیفه است. در گذشته چهار خلیفه در چهار تکیه مشهور بکتاشى ـ تکیه حاجى بکتاشى در قیرشهر، و تکیه هاى دیمقوقه، کربلا و قاهره ـ بر امور دیگر تکیه ها نظارت مى کردند.
تکیه هاى بزرگ از قسمت هاى: میدان اوى، تکیه مناسب همراه با نمازخانه، اِکمِک اوى، حیاط پشتى و محل خانم ها، اَش اوى، آشپزخانه و میهمان اوى، محل میهمان ها تشکیل مى شود (چورى، همان جا، 1162).
آیین ها و مراسم
از مهم ترین آیین هاى آنان «آیین اقرار» یا «آیین جمع» است که مراسم ورود تازهواردان به این طریقه است. پیش از شروع مراسم، داوطلبِ ورود به این طریقه، گوسفندى قربانى مى کند و مخارج مراسم را برعهده مى گیرد. سپس کسى را به عنوان رهبر برمى گزیند تا در مراسم هدایتش کند؛ پس از غروب به اتاق بزرگى در تکیه به نام «میدان» وارد مى شود، بابا صلوات نامه اى شامل نام دوازده امام مى خواند و مشکلات طریقه را شرح مى دهد، شمع ها روشن مى شود و طالب با رهبر از میدان خارج مى شود و طبق مذهب شیعه وضو مى گیرد و بازمى گردد. بابا با سفارش به پرهیز از بدى ها، شهوات و افشاى اسرار به او تلقین مى کند که مذهبش جعفرى، مرشدش محمد(ص)، راهبرش على(ع)، و پیر طریقتش حاجى بکتاش است؛ عرق چینى به سر او مى گذارد و بر طنابى که بر گردن اوست، سه گره مى زند که نماد مراقبت از دست، زبان و شهوات است؛ عاشق پس از اداى احترام به حاضران، مى نشیند و شربتى داده مى شود. سپس سفره گسترده مى شود و حاضران شراب مى نوشند و سپس مراسم سماع که زنان نیز در آن شرکت دارند، برگزار مى شود، حضور آزادانه زنان در آیین هاى بکتاش از ویژگى هاى این طریقه است (لاجوردى، همان جا، 400).
ده روز نخست محرم براى آنان بسیار بااهمیت است. در این ده روز، روزه اى به نام «صیام فاطمه» مى گیرند و از خوردن گوشت، شیر و کره اجتناب مى کنند.
در این طریقه، ادعیه و اذکارى به نام هاى «گلبانگ» و «ترجمان» نیز وجود دارد که مریدان آنها را مى آموزند و در اوقات مشخصى از روز مى خوانند.
در پذیرایى از افراد جدید، شراب و نان و پنیر توزیع مى گردد. این مراسم، آیین عشاى ربانى مسیحیان را آن گونه که آرتوتریت ها انجام مى داده اند، به یاد مى آورد (چورى، همان جا، 1161).
پوشاک و وسایل بکتاشى
در گذشته، بکتاشیان کلاهى به نام «اَلِف خراسانى» بر سر مى گذاشتند. این کلاه سفیدرنگ بود و در قبّه (قسمت فوقانى) آن چهار ترک و در رأس آن دگمه اى قرار داشت (معصومى، همان جا، 195). بکتاشیان کلاه دیگرى نیز به نام «جلالى» یا «حسینى» بر سر مى گذارند که دوازده ترک در قبّه و چهار ترک در لنگر (قسمت پایین) دارد (عروج نیا، همان جا، 653). دوازده ترک نشانه اعتقاد به دوازده امام، و چهار ترک نمادى از چهار مرحله شریعت، طریقت، معرفت و حقیقت و چهار سطح مردم در قرینه با آن یعنى: عابد، زاهد، عارف و محب است (چورى، همان جا، 1161). بکتاشیان سنگ گردى به نام «سنگ تسلیم» به گردن مى آویزند. همچنین کمربند پهن و ضخیمى با قیطان به دور کمر مى بندند. «پارلهَنگ» نیز سنگى است بزرگ تر از سنگ تسلیم که بالاى کمربند و به محازات معده بسته مى شود. خرقه بکتاشیان سفیدرنگ و مانند خرقه سایر درویشان بدون یقه است (عروج نیا، همان جا، 653).
متون بکتاشى
آثار ادبى بکتاشیان بیشتر به زبان هاى فارسى، ترکى، عربى و آلبانیایى است. در دیدگاه بکتاشیان، نظم جایگاهى والاتر از نثر دارد و لذا بیشتر تعلیمات آنها در قالب شعر متجلى شده است (همو، همان جا). این اشعار که به «نَفَس» و «دوریّه» مشهور است، با وزن هجایى و معمولا به زبان ترکى است. گاهى هم وزن عروضى استفاده شده است.
تاریخ ادبیات بکتاشیه در سده 8 ق با سعید اِمْره آغاز مى شود. بعد از او، شاعرانى چون قایغوسوز ابدال، در شعر و نثر بکتاشى جایگاهى عظیم دارند، (لاجوردى، همان جا، 400). در قرن یازدهم پیر سلطان ابدال ظهور کرد؛ اما بعد از اینان، بقیه مضامین آنها را تکرار کرده اند (عروج نیا، همان جا).
در آثار بکتاشى موضوعاتى همچون محبت اهل بیت(ع)، تقدیس دوازده امام، تولا و تبرا، علاقه افراط آمیز و حتى گاهى به الوهیت رساندن آن حضرت، مراثى کربلا، مدایح حاجى بکتاش و نیز آراى ابن عربى و مولوى به چشم مى خورد (لاجوردى، همان جا، 400)
یونس اِمْره با سرودن معنوى ترین اشعار همراه با احساسات عمیق دینى و خلوصى آشکار، ادبیات بکتاشى را به اوج خود رسانید. اشعار او نمونه خوبى براى بیان ویژگى هاى خاص ادبیات بکتاشى است. بیان یونس گاهى طنزآمیز و گاهى نسبت به خدا کاملا بى پرواست. او بعضاً داورى خدا را نقد مى کند. این اشعار هر چند به شوخى شباهت دارد، در واقع بیان اعتقاداتى است که بیش از ترس، بر محبت متکى است (همو، همان جا،400).
مآخذ:
1. شیرازى، محمد معصوم (معصوم علیشاه)، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، کتابخانه سنایى، بى تا.
2. انطاکى، بسیم، علویوا الاناضول، بیروت، مؤسسه البلاغ، 1424.
3. انوشه، حسن و دیگران، دانشنامه ادب فارسى. تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1383.
4. حداد عادل و دیگران، دانشنامه جهان اسلام. تهران: بنیاد دائرة المعارف اسلامى، 1375.
5. سید جوادى، احمد صدر حاج و دیگران، دائرة المعارف تشیع. تهران: نشر شهید سعید محبى، 1375.
6. موسوى بجنوردى، کاظم و دیگران، دائرة المعارف بزرگ اسلامى. تهران: مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامى، 1383.
● برگرفته از فصلنامه هفت آسمان، شماره 31، نوشته امیر جوان آراسته
نظر شما