معناى خدا
اعتقاد به این که خدا متعالى است، به این معنا نیست که باید دستور زبان واژه «خدا» را مجزا، یگانه، یا غیر قابل درک دانست؛ من زمانى که از دستور زبان سخن مىگویم این واژه را در معناى متعارفش به کار مىبرم، نه در معناى مبهمى که نوویتگنشتاینیان (2) به کار مىبرند. مىخواهم پیشنهادى روششناختى ارائه دهم. اگر گزارهاى که در بردارنده واژه «خدا» است معمابرانگیز بنماید، توجه به واژهاى که، به لحاظ دستور زبان، بتوان جایگزین آن واژه کرد کمک خواهد کرد. به مثل، اگر درصدد فهم این گزاره باشیم که خدا غایت قصواى بشر است، باید ببینیم گفتن این که ثروت، بهرهمندیهاى جنسى، و یا قدرت نظامى نوعى غایت قصواى بشر استبه چه امرى اشاره دارد.
گمان مىکنم در این که «خدا»، به لحاظ دستور زبان، اسم عام استبا دورانت (3) همراى باشم. با وجود این، حتى اگر «خدا» را اسم خاص مىدانستیم، این امر از پرسشهاى بیشترى در باب شیوه معنادارىاش جلوگیرى نمىکرد مگر آن که، براستى،، بر این باور مىبودیم که نامهاى خاص «علایم بىمعنا» (5) هستند. این دیدگاه به نحو قابل ملاحظهاى دیرپاست، ولى در نظر ندارم هم اکنون، همان چیزى را که بارها به زیان آن گفتهام تکرار کنم؛ فقط مىخواهم بگویم این دیدگاه، به نظر من، نامناسب و نامعقول است.
دورانتبه نظریه [ویتگنشتاین در] Tractatus اشاره دارد، درباره چیزى که در کاربردى که ما از زبان داریم آشکار مىشود، sichzeigt،اما در زبان نمىتواند توصیف شود. به سادگى تمام مىتوان در این باب، به ویتگنشتاین (6) ایرادهایى گرفت که کاملا غیر قابل حل به نظر برسند؛ ولى، به گمان من، ژرفاندیشى بیشتر نشان مىدهد که نظریه ویتگنشتاین بسیار توجیهپذیرتر از آن است که دورانت تصور مىکند. با وجود این، شاید پىگیرى بیشتر این خط فکرى، در این مقام، غیر ضرور باشد؛ زیرا براساس نظریه Tractatus،هر نشانه زبانى، (7) ساده یا پیچیده، ویژگیهایى دارد که خود را نشان مىدهد؛[sichzeigen] اما، نمىتوان آن را توصیف کرد. این امر ویژگى خاص و شگفتانگیز (8) واژه «خدا» نیست.
این نظریه قرون وسطایى که نمىدانیم خدا چیست، [sit quid] بحثهاى آشفته بسیارى را در پى داشته است. این امرى است که تا اندازهاى از نادانى و، متاسفانه، تا اندازهاى از گرایش به پوشیدهگویى و رازورزى (9) برمىخیزد. اگر کسى نپذیرد که مىتوانیم بدانیم خدا چیست، [quid sit]،و با این همه، به اثبات امور گوناگونى در باب خدا مبادرت ورزد، به نظر مىآید گرفتار تناقض آشکارى باشد؛ اما ضرورت ندارد چنین باشد. (10) تقریبا هر اسناد ایجابى (11) به x را مىتوان پاسخى به این پرسش دانست که x] چیست؟» لکن پرسش «این چیست؟» [`quid est|] در فلسفه مدرسى (12)، مانند «چیست» [`Tl Eotlr|] ارسطویى (13) که این پرسش از آن مشتق شده است، حوزه بسیار محدودترى از پاسخها را در بردارد. به مثل، سقراط (14) یک انسان، فیلسوف، داراى قامتى به طول پنج پا، پهن بینى، سالخورده، پسر سوفرونیکوس (15)، و ساکن آتن (16) است. همه اینها ویژگیهایى محسوب مىشوند که به ما چیزهایى را مىگویند که سقراط هست. لکن، براساس معیارهاى قرون وسطى، پاسخ این پرسش که «آن چیست؟»، [`quid est?|] فقط این است که «سقراط انسان است».
در اینجا از مردم نمىخواهم که تفاوت بین اسنادهایى (17) که ماهوى یا جوهرى (18) اند و آنهایى را که ماهوى یا جوهرى نیستند، تفاوتى بدانند که به طور قاطع اثبات شده، تا چه رسد به این که آن را تفاوتى واضح بدانند. ولى کسى نیز حق ندارد، بدون چون و چرا، بپذیرد که مدت مدیدى است که کوششهاى جان لاک (19) بىاعتبارى این مزخرفات (20) قرون وسطى را نمایانده است. فراموش نکنیم که فلسفه جان لاک در باب الفاظ و مفاهیم ذاتى، (21) او را به این سمت و سو کشاند که تلاشهاى شیمیدانان را براى جداسازى نمونههاى ناب انواع شناخته شده شیمى و تعیین خواص آنها به چیزى نگیرد. نوشتهاند که شیمیدانان آقاى لاک را، صرفا، «وراج و مسالهساز» مىدانستند (هولمیارد (22)، 1931:143)؛ و بنابراین، پژوهشهایشان را با موفقیت پى گرفتند. زمانى که سرجان لاکیر (23) منبع شعاع نورانى خاصى در طیف (24) خورشید را «هلیم» (25) نامید، امرى را درباره هلیوم اثبات مىکرد، اما درباره هلیوم نمىدانست که آن چیست، .[quid sit] امروزه که مىتوان هلیوم را به طور مجزا (26)، ذخیره (27)، و تبدیل به مایع (28) کرد، آن را بسیار بهتر مىشناسیم. اگر کسى شناخت کنونى ما از «خدا» را با شناخت لاکیر از هلیوم مقایسه کند، نه آشکارا سخن نامعقول گفته است، و نه در هر قولى که درباره خدا مىگوید، تناقضگویى کرده است.
به نظر من دورانت استدلال مىکند که چون گفته مىشود که خدا «بسیط، کامل، نامتناهى، تغییرناپذیر، و یگانه» است، از این طریق، دستکم، بخشى از معناى واژه «خدا» را دانستهایم؛ هر ذاتى (29) که، دستکم، این ویژگیها (30) را نداشته باشد، خدا نیست. دورانت، در این بیان، به توماس آکویناس (31) قدیس اشاره دارد. ولى بحث توماس قدیس در باب این واژهها پرسشهاى 3 تا 11 بخش اول مجموعه الهیات (32) [یا: احصاء علومالدین] را در بر مىگیرد؛ و توماس قدیس این بحث را با بیان این امر آغاز مىکند که قصد آن دارد به ما بگوید گونهاى که خدا نیست، [de Deo quomodonon sit] (توماس آکویناس، 811964: ج2، مقاله 1،3). و اگر بر روى بحث توماس قدیس از چند فقره کار کنیم، پى مىبریم که این نکته مقدماتى چقدر معتبر است. واژههاى «نامتناهى» و «تغییرناپذیر»، ظاهرا، سلبىاند. توماس قدیس پرسش درباره بساطتخدا را با یک رشته نفیها، نفى این که خدا داراى این یا آن نوع تمایز یا ترکیب درونى است، که در آفریدهها یافت مىشود، پاسخ مىدهد. «کامل» ایجابىتر مىنماید، لکن ژرفاندیشى بیشتر نشان مىدهد که چنین کمالى به عنوان کمال وجود ندارد. یعنى تا الف کاملى در ذهن نداشته باشیم و «الف» نماینده یک واژه عام با محتواى معینى است نمىتوانیم صکاملش را به نحو معقولى [به چیزى]، اسناد دهیم. پس از درسخطابهاى که در لیدز (33) براى دانشجویان سال اول ایراد کردم، یک دانشجوى خارجى، خیلى جدى، بر من خرده گرفت که: «استاد! شما در درسخطابهتان، از دایرههاى کامل سخن گفتید، که بسیار خطاست. فقط خدا کامل است.» به ناچار به یاد آوردم، اگرچه مهربانتر از آن بودم که بگویم، که در انگلیسى (و بسیارى از زبانهاى دیگر اروپایى) صفت «کامل» غالبا به اسم «کودن» یا «ابله» اسناد داده مىشود.
براستى، درشگفتم که دورانت «یگانه» را بیانگر یکى از حیثیات ذات خدا مىداند. به یاد آوریم که دکارت (34) «یگانه» را، زمانى که براى خدا به کار رود، به معناى ادغام جدایىناپذیر همه صفات خدا مىگیرد. دکارت مىپندارد که این امر او را قادر مىسازد تا این شبهه احتمالى را دفع کند که تصور او از خدا منبع واحدى ندارد، بلکه از تصورات برآمده از منابع متعدد ساخته شده است. دکارت پاسخ مىدهد که یگانگى، یا انفکاکناپذیرى همه صفات خدا، خود، یکى از صفات خداست! لازم یستباریکاندیشى ذهنى فرگه (35) را در کار آوریم تا این امر را مخدوش بیابیم. براستى توماس قدیس، خیلى پیش از فرگه، درباره کاربرد واژه «یگانه» در باب خدا، [indivinis] بحث و بررسى کرد و، به روشنى، توضیح داد که این واژه به صفت ثبوتىاى دلالت ندارد، نمىتواند به گونهاى باشد، [non pointaliquid]،بلکه حاکى از امر تقسیمناپذیر، [indivisio] است؛ امر یگانه و چیز دیگرى در کار نیست. ذات الهى یگانه است؛ یعنى آن گونه که کفار تصور مىکردند (مانند ذات مریخ و زهره) یک ذات الهى و ذات الهى دیگر در کار نیست. شخص الوهى (36)، مثلا روحالقدس، یگانه است؛ یعنى، همان طور که اعتقادنامه آثاناسیوس (37) مىگوید، فقط یک روحالقدس وجود دارد، نه سه تا (توماس آکویناس، 811964: ج6، مقاله 1. 30، 3).
بسیارى از آنچه دورانت مىگوید به تفاوت ادعایى میان خداى فلسفه و خداى «مؤمن مسیحى (38) » مربوط است. البته، در آغاز، نظر وى را گیجکننده مىیابم. دیدگاه متون مقدس در باب خدا مدتها پیش از آن که، براى نخستین بار، پیروان [حضرت عیسى(ع)] مسیحى نامیده شوند پدید آمد. مهمتر آن که بسیار عجیب مىبینم که خداى «آنسلمى (39) » با خداى «مؤمنان مسیحى» مقایسه شود. مطمئنا، کسانى که به این سبک مىنویسند لابد توجه خود را به فصولى از [کتاب] مخاطبه با دیگرى (40) معطوف کرده و کاملا فراموش کردهاند که آنسلم قدیس یکى از معروفترین آثارش را نوشت تا آنچه را «نزد یونانیان مضحک» استشرح داده و مورد دفاع قرار دهد؛ یعنى این که گناهان ما، quanti pondt is!،عشق خدا را فرو کشید تا در قالب انسان متولد شود و بر صلیب (41) بمیرد (آنسلم، 1940-1968: ج2، انسان رو به خدا). [Cut Deus Homo]
از این گذشته، خودم را از این که «اندیشهتجربه»اى را بیافرینم که دورانت از موریس (42) نقل مىکند، کاملا ناتوان مىبینم. نمىتوانم تصور کنم که به نحوى «کشف کنم» که موجودى آگاه ولى نه همهدان، و از جهات دیگر محدود، جهان را آفریده باشد و تدبیر کند؛ همانطور که نمىتوانم تصور کنم که به وسیله یک New Math. [ریاضیات جدید] کشف کنم که 0×3 صفر نیست. (یک متن درسى New Math. [ریاضیات جدید] بود که واقعا به این امر اشاره داشت، اما مؤلف آن یقینا مرتکب اشتباه شده بود.)
یک بار خبرنگارى (43) به من اصرار مىکرد که متون مقدس را بیشتر بخوانم تا بهتر بفهمم که خدا چگونه است. امیدوارم که همیشه مشتاق فراگیرى بیشتر، از متون مقدس باشم؛ [اما] عجالتا، مىخواهم پارهاى از مطالبى را که به نظر مىرسد که تاکنون فراگرفتهام، شرح دهم: خدا، از زمانى پیش از آن که کره زمین و جهان به وجود آید، تا اعصار و ادوار بىپایان (44)، وجود داشته و خواهد داشت؛ خدا، صرفا با کلام خویش، همه چیز را آفریده است؛ خدا همه جا هست، و همه چیز را، در آسمان، زمین، و زیرزمین مىداند؛ خدا هرچه بخواهد مىکند، در حوزههاى انسانى فرمان مىراند، (45) و فرمانروایان تبهکار را چون بازیچههایى که کهنهشان مىکند و به دورشان مىافکند به کار مىگیرد؛ آنچه مشرکان به اسباب و علل طبیعى نسبت مىدهند اثر اوست؛ روز و شب و تابستان و زمستان را پدید مىآورد؛ شیرها را که در پى شکارشان نعره مىکشند روزى مىدهد؛ هر طفلى را در زهدان، قالب و شکل مىدهد؛ او انسان نیست که دروغ بگوید؛ حقیقت را مىگوید، و همیشه به وعده خویش وفادار است؛ و بسى بیشتر از اینها.
اما زمانى که از متون مقدس به فلسفه یونانى عطف توجه مىکنم، به نظر مىرسد که پژواکهایى از بسیارى از این ویژگیها را مىبینم. بویژه فلاسفه پیش از سقراط، و نه افلاطون، (46) را در نظر دارم. از انحراف مسیحیانى در شگفتم که، در عین دسترسى به تورات، درباره قانونگذارى کاملا غیرعقلانى و غیر اخلاقى جمهورى (47) افلاطون نه تنها بدون ابراز تنفر، بلکه با تحسینى متظاهرانه و جدى سخن مىگویند. (افلاطون در سنین پیرى، زمانى که براى دستگیرى و شستو شوى مغزى مردم قوانینى وضع کرد تا آنان را به «براهین» خودش دال بر این که اجرام فلکى خدا هستند معتقد سازد، وضعش حتى بدتر شد. افلاطون، 1963: قوانین (48)، کتاب دهم را ببینید.) لکن عقاید دینى فیلسوفان پیشین یونان، هر چند البته آمیخته با مطالبى است که از دیدگاه متون مقدس خطایى فاحشند، حاوى قواعد و اصول ارزشمندى است. گزنوفانس (49) خدایان انسانوار، شهوانى، و فریبکار سنت را به سخره مىگرفت و تعلیم مىداد که تنها خداى یگانه وجود دارد که سراسر، بینایى، شنوایى، و دانایى است و، بدون دشوارى، همه چیز را تحت تدبیر خویش دارد. هرکلیتس (50) درباره لوگوس (51) [قانون جهانى] مىنویسد که همیشگى، جاودانه موجود (؟) است (وصف هومر (52) براى خدایان جاوید)، و هر چیزى مطابق با خواست او پدید مىآید، درباره حکمتى مىنویسد که همه چیز را هدایت مىکند. امپدکلس (53) از خدایى سخن مىگوید که دیدنى و لمس کردنى نیست؛ سر آدمى، دستیا پا، یا «اندامهاى تناسلى پرمو» ندارد، بلکه «اندیشهاى است مقدس و وصفناپذیر که در سراسر جهان مىدرخشد». آناکساگرس (54) با بیان این امر که: خورشید، فقط، جرمى شعلهور است و ماه،، [Nous] که از فرآیندهاى تغییر مادى متاثر نیست و داراى آگاهى و قدرت کامل نسبتبه همه پدیدارهاست، جهان را اداره مىکند، مردم آتن را برمىآشفت. (کرک، رایون (57)، و اسکافیلد (58) 1983 را ببینید.) تفاوت عمدهاى بین همه اینها و توصیفات متون مقدس از خدا نمىبینم.
هرچند مىدانم کسانى هستند که دیدگاههاى دیگرى درباره دین عبرانى (59) و فلسفه یونانى دارند، من شخصا، به این اطمینان رسیدهام که دین قدیمى عبرانى دین چندگانهپرستى (60)، و نیز داراى الههگانى (61) بوده است؛ در یکى از تواریخ بنىاسرائیل خواندم که موسى(ع)، به احتمال، مار مقدسى را مىپرستید که در، به اصطلاح، تابوت عهد نگهدارى (62) مىشد. به یقین، انسان دیدگاهى کاملا متفاوت با تواریخ متون مقدس مىتواند داشته باشد؛ لکن، مصلحان یگانهپرست متاخر، این تواریخ را دستخوش تغییر و استحاله بنیادى قرار دادهاند. خوب استبدانیم که مردم چگونه به این همه آگاه مىشوند. از سوى دیگر جان برنت (63)، مشتاقانه، فلسفه آغازین یونان را به گونهاى تفسیر مىکند که هر گونه اثرى از خداپرستى زدوده شود. به مثل، لوگوس هرکلیتوس (؟) نظریه خود هرکلیتوس است، که او آن را همیشه معتبر (64) تلقى مىکند و، البته، چیزى که هر چیزى را بر طبق خود پدید مىآورد! (برنت، 1930:133) اینها آن نوع چیزهایى است که رجال (65) مىگویند؛ براستى نمىتوانم درباره این موضوع بحث کنم.
در حالى که، به هیچ روى، نمىخواهم شناختخدا را به وحى متون مقدس محدود کنم، این مساله را که آیا براستى، خداى حقیقى مورد پرستش استیا نه، فوقالعاده جدى مىدانم. این مساله با این استدلال فیصله نمىیابد که چون فقط یک خدا وجود دارد، هیچ پرستشى که براى خدایى انجام شود، هیچ التماس و تضرعى،(؟)، نمىتواند به هدف حقیقى نرسد. این استدلال، همان گونه که در کمال سادگى نشان داده شد، صرفا مغالطه (66) است. نکتهاى که در آغاز این نوشتار در باب روش طرح شد، در اینجا رخ مىنماید. اکنون مثال پرستش خدا را به مثال حمایتسیاسى تغییر دهیم، و نمونهاى فرضى را که در اثر دیگرى جعل کردهام (گیچ، 1969:110-109) بررسى کنیم. تبلیغاتچى بىوجدانى درصدد به دست آوردن راى یک نفر به سود نامزدى است که نخستوزیر وقت، آقاى هارولد مکمیلان، جانبدارىاش مىکند. راىدهنده [که] در دوران اختلال حواس ناشى از کهولتسن به سر مىبرد، بدبختانه، آقاى مکمیلان را با رامسى مکدونالد، قهرمان طبقه کارگر در دوران جوانىاش اشتباه گرفته است؛ از اسم Unionist [«اتحادگرا»]، اتحادیههاى اصناف را به یاد مىآورد، نه حزب محافظهکار و اتحادگرا را. هرچند نخستوزیر وقتیک نفر بیش نبود، کاملا غیرمنصفانه است که پیرمرد را حامى آن نخستوزیر به شمار آوریم. به همین نحو، اگر انسانى در باب عقاید دینى، کاملا گمراه شده باشد، نمىتوان وى را پرستنده تنها خداى واقعى به شمار آورد؛ زیرا، همان طور که توماس قدیس خاطرنشان مىسازد، متعلق اعتقادات او خدا نیست که بر حسب عقیده خودش خدا نیست، [quiaid quod ipse opinatur, nonest Deus] (توماس آکویناس 811964: جهفدهم، 3ad 3 ,10 2a2ae )
مىتوانم نمونههاى فراوانى بیاورم که در آنها این جهتگیرى کاملا نادرست التماس و تضرع،(؟) تقریبا مسلم است:
1. فرعون آخناتون (67) فقط خورشید را مىپرستید. نیایشهایش براى خورشید نمونه روشن التماس و تضرع،(؟) است. لکن خورشید خدا نیست و، براستى، یهودیان از چنین پرستشى، به کلى بیزارى مىجستند (سفرتثنیه (68)، باب چهارم، آیه 19؛ و باب هفدهم، آیات 25؛ رساله یعقوب (69)، باب سىویکم، آیات 2628؛ خرقیال نبى (70)، باب هشتم، آیات 1516).
2. بسیارى از انسانها مصداق التماس و تضرع،(؟) را پرستش کریشنا (71) مىدانند. اما چه واکنشى باید نشان دهم، زمانى که مىخوانم همان طور که در یک رساله تبلیغاتى هندویى خواندم که هرچند کریشنا از مادر بشرى متولد شده است، سرشت الهىاش را با همخوابگى (72) با هزاران زن در یک شب به نمایش گذاشت؟ «آیا موجودى صرفا بشرى چنین کارى مىتواند بکند»؟!
3. در یک آگهى اشتغال در مورد مردى با عنوانى چون استاد دین دانشگاه، بر روى دیوار پشتسرش متوجه تصویرى از پیکرى زنانه با دستهایى بلند شدم: چهرهاش خشن بود؛ به هر دستش سلاحى کشنده بود؛ و نوعى دامن رقص هاوایى با آستینهایى آویخته از شانه پوشیده بود. با شگفتى گفتم: «چه موجود وحشتناکى!» او با لحنى جدى پاسخ داد: «آیا تصدیق نمىکنى که این تصویر از نظر آنان نمایانگر موجودى متعالى (73) است؟» پاسخ دادم: «این تصویر نمایانگر هرچه باشد، نمایانگر موجودى متعالى نیست!»
4. هر گونه پژوهشى در ادبیات مورمون (74) بىدرنگ نشان مىدهد که خدایى که آنان مىپرستند، خدایى غیر واقعى است. براستى خود آنان، زمانى که به پرستش خداى «بدون بدن، اعضا، یا عواطف» که در نخستین فقره از سىونه فقره (75) آمده استحمله مىکنند، خود را کاملا به معرض نمایش مىگذارند. (76)
5. راستافارینها (77) شخصیتى اسطورهاى، بر انگاره هایل سلاسى (78) فقید، را به عنوان خدا مىپرستند. مردم به نحو شگفتانگیزى اکراه دارند که این دین را دروغین بنامند؛ به گمان من، به این دلیل که آنان این کار را «نژادپرستانه» (79) مىدانند؛ لکن دینى که نسبتبه سفیدپوستان جهتگیرى خصمانه دارد، درستبه همان اندازه بیرحمانه دروغین است که دینى که مستلزم دشمنى با سیاهپوستان باشد.
6. برخى از مردم که مدعى نام مسیحىاند به خدایى ایمان دارند که چنان فاقد علم مطلق است که گاهى «باورهایش» دروغ از کار در مىآید؛ بدین ترتیب، او مسئول پیشامدهاى غیر مترقبه ناپسندى است که ناشى از راهنمایى کردن نادرست انسانهاست. به طور خلاصه:
یک خداى منسوب به نسل و دودمان،
سایه بسیار بزرگ بشر، خداى جلیل [بزرگوار]
(سر ویلیام واتسون (80)، «خداى ناشناخته»)
بحثخود را همنوا با سراینده مزامیر (81) [حضرت داود(ع)] به پایان مىبرم (باب صدونوزدهم، آیات 104128): هر راه دروغ را مکروه مىدارم. یگانه خداى حقیقى خداى حقیقت است. خدا از بیرون حقیقت را نظاره نمىکند، چنانکه گویى درستى اندیشههایش را، اساسا، مىتوان براساس هماهنگىشان با معیارى داورى کرد (مىتوان پرسید: «مورد داورى چه کسى؟»)؛ بلکه او همه حقایق را حقیقت ضرورى (82) را به توسط ذاتش، و حقیقت یا مشیتبالغهاش (85) پدید مىآورد. آن حقیقت که خداست غایتى است که جانهاى ما براى نیل به آن پدید آمدهاند؛ و الا، ما چون بذرهایى که هرگز نرسیدند نارس مىماندیم. هر خداى دیگرى خداى دروغین است؛ بویژه خدایى چون برخى افتخارات معاصران، که آن قدر از پدید آوردن حقیقت ناتوان است که حتى نمىتواند همیشه بدان برسد.
پىنوشتها:
* این مقاله، توسط مصطفى ملکیان با متن اصلى مقابله گردید.
1. Peter Geach
2. neo-Wittgensteinian
3. Durrant
4. Mill
5. meaningless marks
6. Wittgen stein
7. linguistic sign
8. peculiarity
9. an appetite for mystification
10. but it need not be anything of the sort
11. any affirmative predication
12. Scholastic
13. Aristotelian
14. Socrates
15. Sophroniscus
16. Athen
17. predications
18. quidditative or substantial
19. John Lock
20. Stuff
21. substantial terms
22. Holmyard
23. John Lockyer
24. sun|s spectrum
25. helium
26. isolated
27. stored
28. liquefied
29. whatever nature
30. characteristics
31. St Thomas Aquinas
32. Summa Theologiae
33. Leeds
34. Descartes
35. Frege
36. A Divine Person
37. Athanasian Greed
38. `The Christian believer|
39. `Anselmian| God
40. Proslogin
41. Gross
42. Morris
43. Acorrespondent
44. and for ages without end.
45. andrules inthe Ringdoms of men
46. plato
47. Republic
48. Laws
49. Xenophanes
50. Heraclitus
51. Logos
52. Homer
53. Empedocles
54. Anaxagoras
55. به احتمال قوى، بلکه یقینا، lump غلط چاپى است و صورت صحیح آن lamp،به معناى چراغ است؛ چراکه معنا ندارد بگوییم ماه برآمدگى زمین است.
56. Kirk
57. Raven
58. Schofield
59. Hebrew religion
60. Polytheism
61. goddeses
62. Ark of the covenant
63. John Burnet
64. permanantly valid
65. men
66. is a mere paralogism
67. Pharaoh Akhnaton
68. Deuteonomy
69. Job
70. Ezekiel
71. Krishma
72. rogering
73. Supreme Being
74. Mormon
75. Thirty-Nine Articles
76. self-exposure
77. Rastafarians
78. the late Hail selassie
79. racist
80. Sir William Watson
81. Psolmist
82. necessary truth
83. contigent truth
84. operative will
85. permissive will
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 17 و 18، زمستان و بهار ۱۳۷۸/۱۲/۰۰
انویسنده : پیتر گیچ
مترجم : مرتضى قرائى
نظر شما