معنویت و علم؛ همگرایى یا واگرایى؟
در جهانى که به سبب تنازع و ستیزه در همه سطوح، از سطوح معنوى و فکرى گرفته تا سطوح مادى، از هم گسیخته است، آنان که در جستجوى آفرینش صلح و هماهنگىاند، غالبا به کار جستجوى توافق میان معنویت و علم گراییدهاند. چشمانداز معاصر، در واقع آکنده از چنین تلاشهایى است که بسیارى از آنها، گرچه مبتنى بر بهترین نیات هستند، در جهان امروز فقط به آشفتگى بیشتر مدد مىرسانند. بسیارى از چنین تلاشهایى آرزوهاى ناشى از احساسات را به جاى واقعیت مىنشانند و تعاریف و مواضع مبهم را جایگزین وضوح و دقتى مىکنند که به تنهایى مىتوانند پراکندهکننده تیرگى جهلى باشند که بینایى بشریت امروز را تیره و تار کرده است؛ بشریتى که بر جادهاى سفر مىکند که هرچه بیشتر، در نتیجه فقدان عظیم تشخیص نقادانه در ارتباط بین معرفتى که ناشى از حواس است و نتایج آن و حکمتى که از وحى، تعقل یا اشراق سرچشمه گرفته است، پرمخاطره مىشود:
«هماهنگى» میان علم و معنویتشاخص بخش اعظم ذهنیتبه اصطلاح «عصر جدید» در غرب و نیز بسیارى از شرقیان غربزدهاى است که بدون اینکه از مفاهیم مورد بحث و انواع معرفت و آگاهىاى که در محدوده همان چیزى که باید هماهنگ و متحد شود دستاندرکارند تعریف روشنى داشته باشند، سخن مىگویند و خود همین هماهنگى یکى از ریشههاى اختلاف و ناسازگارى در جهانى است که در آن تشخیص عقلانى، که همواره وجه مشخصه همه سنن مابعدطبیعى، بویژه سنن هندى بوده است، به سهولت هرچه تمامتر، قربانى توافقهاى مبهم و تفرقهافکنى شده است که مادام که ریسمان به جاى مار گرفته مىشود، جز به اختلاف نمىانجامد.
موضوع ارتباط بین دین و علم(و براى آنان که از استفاده از اصطلاح دین آشفته مىشوند، ارتباط معنویت و علم) به جهات دیگرى که در درجه اول اهمیت قرار دارند، همچون گذشته وجود دارد و وجود خواهد داشت؛ آن هم در جهانى که در آن، از سویى طبیعتشناسىاى مبتنى بر قدرت و تسلط بر طبیعت، و نه مبتنى بر تامل بر واقعیت وجودشناختى و رمزى طبیعت، بهعنوان تنها صورت مشروع معرفتحاکم است و تقریبا خداگونه و البته مطلق شده است، و کسانى که به این طبیعتشناسى مشغولند هرچه بیشتر در برابر تودهها عمدتا نقش کشیشانى را ایفا مىکنند که اقتدار نهایى بر حیات بشرى دارند و حتى معناى این زندگى را تعیین مىکنند. و از سوى دیگر، مطالبات «روح» و طلب امور معنوى هنوز فروکش نکردهاند. چرا که در خود بافت وجود و حیات انسانى تنیدهاند و نفس به خطر افتادن حیات بشرى بر روى زمین که حاصل کاربردهاى علم متجدد است، اگر چیزى را افزایش داده باشد، فقط این آرزوى دیرین را افزوده است. چنانکه در احیاى مجدد دین در سرتاسر جهان و، حتى بزرگتر از آن، در شکوفایى صور «بومى» و غیربومى به اصطلاح معنویتها و نیز جهشها و تغییرات غیرعادى تعالیم شرقى، حتى در غیردینىترین بخشهاى جامعه غربى دیده مىشود. بنابراین در پرتو این موقعیت، پیش از غور در مساله همگرایى یا واگرایى، ضرورى است که بپرسیم دقیقا منظورمان از علم و معنویت در بافتبحث فعلى چیست؟
اگر کسى فقط تلقى جارى از اصطلاح science [علم تجربى] در انگلیسى را اراده کند، و نه معادل آن را در فرانسه یا آلمانى، یعنى اصطلاح science یا wissenschaft را که معناى ضمنى کلىترى دارد، تعریف این اصطلاح به نظر ساده مىآید. در زبان انگلیسى کلمه science اشاره به طریقه خاصى از شناخت عالم طبیعتبراساس روشهاى تجربى و عقلى دارد که ذاتا دیگر روشهاى معرفت را که مبتنى بر مقدمات معرفتشناسانه و وجودشناسانه دیگرى است نفى مىکند.
البته حتى در زبان انگلیسى، ما از اصطلاحاتى همچون science [علم] چینى، هندى، اسلامى یا بودایى استفاده مىکنیم. که از scientia مشتق شده است، نمىتواند کاملا محدود به معناى پوزیتویستى، علمى، تجربى یا عقلگرایانهاش شود. در مورد اخیر، یعنى اگر مثلا علم چینى یا اسلامى را در نظر مىداشتیم، ارتباط چنین علمى با معنویتبسیار متفاوت مىبود با آنچه امروزه، که کلمه science به معناى اصلى متداول آن در انگلیسى محدود مىشود، وجود دارد. این تفاوت به سبب این واقعیت است که علوم سنتى مبتنى بر اصول جهانشناسانه و معرفتشناسانهاىاند بسیار متفاوت با اصول جهانشناسانه و معرفتشناسانه علم متجدد. اما در این بحث، علم را مجموعهاى از معرفت روشمندانه به طبیعت تعریف مىکنیم که با ریاضیات ترکیب شده است؛ علمى که از دل انقلاب علمى قرن هفدهم براساس علوم کهنتر لاتینى، اسلامى و یونانى برآمد. این قید و شرط کاملا بجاست. زیرا محققان شرقى و غربى توجه بسیار کمى به ارتباط بین معنویت و علوم طبیعى سنتى کردهاند و با اینهمه، بحران در این قلمرو نیست، بلکه باید سراغ آن را در رویارویى جهانبینى علمى غرب متجدد، که اکنون در اکثر نقاط کره زمین منتشر شده است، و معنویتى که طى چند هزاره در باغهاى ادیان متنوع جهان شکوفا شده است گرفت.
و اما تعریف معنویت، حتى از تعریف علم هم دشوارتر است. چرا که این اصطلاح طى چند دهه گذشته به نحو بسیار مبهمى به کار رفته است. منشا کاربرد این کلمه در زبانهاى اروپایى کاملا جدید است؛ یعنى در یک یا دو قرن گذشته بود که این کلمه در حلقههاى کاتولیک براى اولین بار به کار رفت. [این واژه] تنها اخیرا به صورت گستردهاى، غالبا به عنوان جایگزین دین و از نظر بعضى در مقابل دین، به کار مىرود. کلماتى که در زبانهاى شرقى براى دلالتبر معنویتبه کار مىروند معمولا نشاندهنده ریشهشناسى این واژهاند، که مشتق از spiritus یا the Spirit [«روح»] است. مثلا، در زبان عربى کلمه روحانیة معادلى متداول است، و این کلمه مشتق از الروح است که دقیقا به معناى spiritus است، بىآنکه معناى این کلمه عربى به هیچوجه مبهم شده باشد. اما، در جهان متجدد، که ویژگىاش یا انکار «روح» به عنوان واقعیتى عینى و وجودشناسانه است و یا التباس آن با نفس، [psyche]، معنویت چه معنایى مىتواند داشته باشد؟ این کلمه اغلب دربردارنده آرزویى مبهم براى معنا و تجربه امور نفسالامرى است [و] در همان حال که در عین غفلت از این حقیقت که «روح» مطابق با اصول خاصى و فقط در درون سنتهاى بزرگى که منشا آسمانى دارند آشکار مىشود، به جاى امور نفسالامرى به امور روانشناسانه قناعت مىکند. و اگر کتاب مقدس اظهار مىکند که «روح هرجا که بخواهد مىوزد» ، این فقط نشاندهنده استثنایى است که قاعده را ثابت مىکند.
وقتى که معیارهاى سنتى واقعیت «روح» و قوانین تجلى آن، آنچنانکه در سنتهاى متنوعى نظیر آیین هندو، آیین بودا، مسیحیت و اسلام وجود دارد، انکار شود [یا نادیده گرفته شود]، آنگاه هر چیزى که بتوان آن را معنوى خواند و کلمه معنویت، هم بعد عقلانىاش را از دست مىدهد و هم قداستش را. پیچیدگى گسترده دنیاى نفسانى با ملکوت نورانى «روح» خلط مىشود و آن سنخ، به اصطلاح، معنویتى را که از این التباس ناشى مىشود، مىتوان تقریبا به هر چیزى از جمله علم نزدیک ساخت. بنابراین در بحث فعلى، معنویت را به عنوان بعد درونى و معنوى ادیان سنتى تعریف مىکنیم که به امور نفسالامرى و بىصورتى مىپردازد که مىتوانند مستقیما تجربه شوند و فراتر از مقولات ذهنىاند، اما ضد عقلانى نیستند. برعکس، اگر intellect [عقل] به معناى اصلىاش به عنوان intellectus یا buddhi (1) و نه صرفا به معناى عقل جزئى [یا استدلالى] فهم شود، معنویت و عقلانیت از هم انفکاکناپذیرند.
کار مطالعه این امر که آیا بین علم و معنویت همگرایى هستیا واگرایى، در واقع، فقط وقتى ارزش ادامه دادن دارد که معنویتبه این معناى سنتى فهم شود و نه به روشى مبهم که بتواند شامل تقریبا هر چیزى از جمله امور نفسانى و حتى شیطانى شود. به هر حال، بحثى که متعاقبا در پیش داریم محدود به فهم سنتى از معنویت است؛ فهمى که گستردهتر از حد تصور ماست. چرا که شامل شخصى مانند شانکارا(2) و نیز شخصى مانند اکهارت(3)، [جلالالدین] رومى(4) و هونن(5)، میلارپا(6) و جوانگ دزو(7) مىشود؛ بگذریم از استادان بزرگ معنویت در سایر سنتها مانند یهودیت، زرتشتىگرى، آیین کنفوسیوس و آیین شمنى. (8)
اگر علم و معنویتبه این صورت تعریف شوند، ابتدائا مىتوان پرسید که نقاط واگرایى میان معنویت و علم چیست. آشکارا در درجه اول بحث، بحث فهم این امر است که واقعیت چیست؟ در معنویتسنتى، واقعیت هم متعالى است و هم حال؛ هم فراتر از اینجا و اکنون است و هم اینجا و اکنون؛ اما، در همه موارد، فوق هرگونه مقولهسازى و مفهومسازى ذهن است. واقعیت، فراتر از قلمرو نفسانىجسمانى است و در عین حال بر این قلمرو احاطه دارد. نمىتوان آن را درک کرد به این معنا که محاط باشد؛ چرا که هیچ چیز نمىتواند آنچه را که نامتناهى است احاطه کند. درعینحال، مىتوان با «عقل» آن را شناخت؛ عقلى که یکى از قواى معرفتى الهى در مرکز وجود ماست. واقعیت غایى واقعیتى مطلق و نامتناهى، خیر اعلى، و منشا همه خیرات است. وراى وجود و، در عین حال، همان وجود است که منشا سلسله مراتب و سطوح کیهانى وجود کلى است.
برعکس، از نظر علم متجدد، واقعیت تا آنجا که متجددان هنوز از چنین مقولهاى سخن مىگویند، آن چیزى است که بتواند مورد تحقیق تجربى واقع شود. هر چیزى که وراى چیزهایى باشد که مىتوانند مورد تحقیق تجربى واقع شوند نمىتوان «از لحاظ علمى» به آن پرداختیا آن را شناخت؛ و به معناى دقیق کلمه حتى نمىتواند اهمیت علمى هم داشته باشد؛ به هیچ درجهاى و براى هیچ مقصودى وجود ندارد. به قول آیین هندو، واقعیت مطلق آتمن(9) است، حال آنکه تمامى علم متجدد علم به مایا(10) یا به صورت دقیقتر، علم به سطوح پایینتر مایا است، یا برحسب اصطلاحات بودایى علم به وجود سمسارایى(11) است، حتى اگر تا کهکشانها گسترش داشته باشد. واقعیت مطلق از طریق دو منبع وحى و تعقل شهودى به مدد بودى، [buddhi] شناخته مىشود. در عین حال، هر دوى این منابع، و همعنان با آنها حقایق مابعدطبیعى و جهانشناسانه، در جهانبینى علم متجدد مورد انکار قرار گرفتهاند؛ گرچه نه ضرورتا توسط یکایک دانشمندان.
معنویت معتبر همواره از تمایز اساسى بین مبدا و تجلیاتش، بین آتمن و مایا، نیروانه(12) و سمساره، ذات الهى(الذات) و حجابهایى که تجلیات اسما و صفات الهى را از ما مىپوشانند و در عین حال بر ما آشکار مىکنند، آگاه است. بنیان کل مابعدالطبیعه سنتى، در واقع تمایز بین امر مطلق و امر نسبى و معرفتبه امر نسبى در پرتو امر مطلق است. علم متجدد، با انکار امر مطلق به معناى مابعدطبیعىاش نمىتواند کارى جز مطلق کردن امر نسبى کند، و این یعنى اشتباه گرفتن «وهم» جهانى یا مایا به جاى واقعیت. گناه بزرگ علم متجددانه همان است که آیین بودا آن را اشتباه اسناد دروغین(13) مىخواند. در نتیجه، جهانبینى علمى نه تنها امر مطلق فىنفسه را منکر مىشود بلکه سلسله مراتب و سطوح وجود فراتر از سطوح نفسانىجسمانى، محسوس و قابل اندازهگیرى را نیز رد مىکند. از این رو، بسیارى از نمایندگان آن مبادرت به آشکار کردن اسرار وجود از طریق میکروسکوپ، تلسکوپ، یا یک مدل رایانهاى مىکنند، و جهانى که با تلالؤ فنآورى مدرن خیره شده و علم جدید را به مرتبه الوهیت ارتقا داده است، کاملا منتظر آشکار شدن «راز بعدى جهان» است که معمولا چیزى نیست جز افزودن عنصرى یکسره کمى به جهان، یا کاستن عنصرى صرفا کمى از جهان؛ جهانى که به روشى کاملا کمى دیده مىشود.
البته آن دسته از کشفیات علم متجدد که با وجهى از واقعیت مادى مطابق است و حدس و گمان صرف نیست، اهمیت مابعدطبیعى دارد، زیرا همه آنچه واقعى است تا آن حد واقعى است که نماد واقعیتى وراى خودش است و هرچه در جهان است نهایتا نمادین است، به جز خود واقعیت مطلق. اما این حقیقت دقیقا مربوط به چیزى است که وراى حدود علم متجدد واقع است و نمىتواند فهم شود، مگر به وسیله یک عالم مابعدطبیعى؛ خواه این عالم مابعدطبیعى عالم به علوم تجربى هم باشد یا نه.
پیش از آنکه از بحث واگرایى بین معنویت و علم متجدد درگذریم، ضرورى است که دوباره بر این امر تاکید کنیم که معنویت معتبر نهایتا مبتنى بر وحیى از جانب روحالقدس براساس اصول تغییرناپذیر است. علم متجدد نیز مبتنى بر مجموعهاى از مقدمات است، اما این مقدمات از آسمان نازل نشدهاند؛ بلکه دستاورد آن فیلسوفانى هستند که عناصرى را به هم تافتهاند که الگویى را مىسازد که علم متجدد از قرن هفدهم به بعد در چارچوب آن کار کرده است.
این نکته به قدر کافى عجیب است که تنها طى چند دهه اخیر، وابستگى علم متجدد به یک جهانبینى و یک الگوى واقعیت مادى، دستکم در برخى از حلقهها مقبول واقع شده است؛ در عین حال که اکثریت تحصیلکردگان متجدد همچنان بر این باورند که دین یا معنویت، مبتنى بر ایمان و مفروضات خاصى درباره سرشت واقعیتند و علم تجربى، برعکس، مبتنى بر عقل استدلالگر و مشاهده است. در واقع، هر دو مبتنى بر ایمان به مجموعهاى از معارفند که از نظر دین، حقیقت تلقى مىشوند و از نظر علم، مقدمات و مفروضات اساسى. تفاوت بزرگ در این است که در یک مورد، این آموزهها از عالم ربوبى که تغییرناپذیر است نازل مىشوند و در مورد دیگر از فلسفههاى عقلانى و تجربى عالمى کاملا انسانى که نتایجش ضرورتا نمىتواند از عالم صرفا انسانى فراتر برود و، به دلیل انکارشان نسبتبه عالم فوق بشرى، انسان را در خطر فرو افتادن به عالم فروبشرى قرار مىدهند. به خاطر معرفتشناسیها، واقعنگریها و مقدمات اساسا متفاوت است که علم نمىتواند(اگر از اصطلاحات ادیان ابراهیمى استفاده کنیم) منشا الهى جهان یا نقطه آخر فرجامشناسانه، واقعیت عوالم معنوىاى که فوق عالم طبیعت، یا سرشت جاودانه روح انسانى را تصدیق کند. نیز نمىتواند به آنچه هدف حیات بشرى در این جهان است اشاره کند [یا آن را تعیین کند].
در واقع، علم مبتنى بر این اندیشه است که فقط یک جور درک و یک سطح از واقعیتخارجى هست که همان سطح واحد آگاهى به مطالعه آن مىپردازد. بر طبق آنچه علم مىگوید، جهان همان چیزى است که مىبینیم؛ تنها در صورتى که [معناى] واژه «دیدن» را تا آنجا گسترش دهیم که شامل آن امورى هم بشود که میکروسکوپ و تلسکوپ نشان مىدهند؛ و این آلات و ابزار نوع یا سطح جدیدى از دیدن را نشان نمىدهند بلکه صرفا امتداد افقى چیزى را نشان مىدهند که چشم بشر درمىیابد. برعکس، معنویت معتبر مبتنى بر این مدعاى اصلى است که نه فقط واقعیت مراتبى دارد، بلکه آگاهى نیز مراتبى دارد که مىتوانند آن مراتب از واقعیت را بشناسند. آنچه ما از جهان خارج درک مىکنیم بستگى به نوع آگاهى ما دارد؛ نه به این معنا که یک زمینشناس در حال نگاه کردن به یک کوه، ساختارهاى زمینشناسانه خاصى را مىبیند که یک غیر زمینشناس درک نمىکند، بلکه به این معنا که سایر مراتب غیر مادى واقعیت آن چیزى که فقط وقتى از لحاظ مادى در نظر گرفته شود کوه به حساب مىآید، مىتواند معلوم واقع شود، به شرط اینکه ما سطوح بالاترى از آگاهى داشته باشیم. و باز این بدان معنا نیست که این معرفت مبتنى بر نوعى سوبژکتیویسم(14) است، بلکه بدین معناست که وقتى ما مرتبه بالاترى از آگاهى داشته باشیم، آمادگى «دیدن» ابعاد و مراتب دیگر واقعیت مورد بحث را داریم. به هر صورت، بر طبق همه آموزههاى معنوى سنتى، آنچه مىبینیم بستگى به نوع آگاهى و معرفت ما دارد و نوع آگاهى ما، بهنوبه خود، بستگى به نوع وجود ما دارد. اهمیت انضباط معنوىاى که نوع وجود ما و نیز نوع آگاهى ما را تغییر مىدهد، ناشى از همین امر است. دیدن همان باور کردن است؛ تنها در صورتى که معناى دیدن را به فراتر از آنچه چشم سر مىیابد گسترش دهیم.
این تقابل بزرگ آشکارتر مىشود وقتى که این واقعیت را در نظر بگیریم که براى پرورش یافتن به عنوان یک دانشمند متجدد، لازم نیست که به هیچ تربیت معنوىاى تن در دهیم؛ بلکه فقط لازم است که نیروى ذهنى و تیزبینى خاصى پیدا کنیم؛ کاملا برعکس مورد معنویت، وقتى که جدا متحقق شود و نه فقط درباره آن سخن گفته شود.
زیرا معنویت معتبر مستلزم تغییر کل وجود ما و دگرگونىاى در نحوه اندیشیدن، درک، ارزشیابى، و عمل ماست. نتیجه این تفاوت اساسى این است که هستند دانشمندانى که به معنویت علاقهمندند و هستند دانشمندانى که اصلا علاقهاى به آن ندارند. حتى در قلمرو اخلاق، علم جدید از آن جهت که علم است ارتباطى بسیار متفاوت با ارتباطى که ما در معنویتسنتى مىیابیم نشان مىدهد. ارزشهاى اخلاقى از اعمال و کردههاى مردان و زنانى که به حقایق معنوى متحقق شدهاند انفکاکناپذیر است و معنویت همواره سرچشمه، خاستگاه درونى، و نیروى حیاتى اخلاق در ادیان مختلف بوده است. برعکس، علم متجدد به عنوان یک نظام معرفتى، از لحاظ اخلاقى خنثى است و در واقع بحثهاى اخلاقى ربطى به آن ندارند. در سطح عملى، بسیارى از دانشمندان هستند که بسیار اخلاقىاند و البته از اینها گذشته، بسیارى هستند که اخلاقى نیستند؛ همانگونه که تاریخ این قرن به قدر کافى اثبات کرده است. در واقع، کل این اندیشه که دانشمندان، مسئول نتایج کاربردهاى علمشان در جوامعىاند که در آنها کار مىکنند، تنها اخیرا مورد قبول مجموعه قابل ملاحظهاى از دانشمندان قرار گرفته است؛ یعنى در زمانى که این کاربردها هم محیط طبیعى را تهدید مىکند و هم کیفیت و احتمالا حتى استمرار حیات بشرى بر روى کره زمین را.
مىتوان این بحث را به تفصیل ادامه داد؛ اما نکاتى که ذکر شد براى اثبات اینکه همگرایى آسان علم و معنویت که در بسیارى از محافل از آن دفاع مىکنند، بیشتر مبتنى بر یک اشتیاق شدید است، تا بر واقعیت، کافى است. نیز این همگرایى غالبا از سویى مبتنى بر خلط علم با نظرات برخى از مشتغلان به آن است و از سوى دیگر مبتنى بر تضعیف و تحریف آموزههاى معنوى معتبر. این امر در هیچجا آشکارتر از بحث تکامل به معناى متجدد زیستشناسانه آن نیست. همه آموزههاى سنتىاى که به آفرینش کیهان پرداختهاند بعضى مانند آیین تائو و آیین کنفوسیوس درباره تکوین جهان خاموش ماندهاند از نزول جهان از مبدا الهى، والا نمونههاى آسمانى، لوگوس(15) و جز آن سخن گفتهاند. کتاب مقدس [عهد عتیق، سفر پیدایش، باب اول، آیه 3] اظهار مىکند: خدا گفت، «روشنایى بشود و روشنایى شد» ؛ و قرآن مىگوید: الله گفته است، «باش!» و همه چیز به وجود آمد. در آیین هندو، قربانى ازلى پروشه(16) و در دین زرتشت قربانى ازلى کیومرث(17) است که مىتوان نمونههاى بیشمارى از دیگر سنتها به آنها افزود. موجودات این جهان از خدا، از جهان روح مطلق، نازل شدهاند و واقعیت همه چیز در کیهان(اگر به زبان ادیان ابراهیمى سخن بگوییم) در خدا استقرار دارد، یا طبق آیین هندو در تخممرغ کیهانى(18) ازلى جاى دارد که نهتنها مادى نیست، بلکه واقعیتى معنوى و دربردارنده همه امور ممکنى است که در یک دور کیهانى خاص باید متجلى شود.
در نظریه تکامل، برعکس، همه چیز از پایین صعود کرده است؛ از «سوپ آغازین مولکولها» که به طریقى اسرارآمیز شعورى را پدید مىآورد که مىتواند خارج از این روند قرار گیرد و آن را فهم و مطالعه کند. هیچ چیز در جهان، بیشتر از نظریه تکاملى قرن نوزدهم مخالف فهم معنوى از منشا بشر و دیگر موجودات نیست؛ نظریهاى که بیشتر یک فلسفه است تا علم. اما به عنوان علم معرفى مىشود، چرا که پشتیبان اصلى کل ساختار جهانبینى علمى متجدد است که بدون آن، کل جهانبینى غیردینى فرو مىریزد. و هیچ جا این رویکرد احساساتى که تا بدین حد مخالف تشخیص مابعدطبیعىاى است که همواره شاخص حیات فکرى سرزمین هند بوده بیش از نوشتههاى گروهى از مردم، که بسیارى از آنان از جهان هند هستند، و به سهولت آموزههاى سنتى هندو را درباره نزول و تدرج وجود با تکامل و برآمدن موجود عالىتر، از دل موجود سافلتر از طریق روندهاى صرفا زمانى تغییر و تحول یکى مىدانند، آشکار نیست.
اکنون باید به این تلاش یک قرنه براى ایجاد همگرایى میان دیدگاههاى کاملا واگرا، فصلى را که اخیرا نوشته شده اضافه کرد؛ فصلى که به توسط کسانى نوشته شده که هم علم و هم دین یا معنویت را به یک «داستان» تحویل مىکنند و مدعىاند که هریک از این دو، داستانى درباره واقعیت دارند که مىتوانند به هم نزدیک شوند. البته این امر نهتنها از طریق به صحنه آوردن درجه خاصى از ابهام و پوشیدگى انجام مىشود، تا قلمروى را که نمىتوان به آسانى از لحاظ عقلانى در نوردید بپوشاند، بلکه نیز به وسیله نوعى سوبژکتیویسم و روانشناسىگرایى که شاخص اکثر جنجالهاى معاصر و مخصوصا آنچه معنویت عصر جدید خوانده مىشود است، انجام مىشود. علاوه بر این، براى ایجاد همگرایى، معمولا این حقایق دینىاند که قربانى مىشوند. چرا که این حقایق متهم به «جزماندیشانه» بودن هستند و آنچه جایگزینشان مىشود معمولا از خود تکاملگرایى با برخى از عوامل جرح و تعدیلکننده اخذ مىشود تا آنان را که هنوز در جستجوى واقعیتى هستند که صرفا مادى و فیزیکى نیست، تسکین بخشد. اینکه چنین تفکرى حتى وارد نوشتههایى شده است که در برخى از ادیان بجد گرفته مىشوند(مانند آثار تیار دوشاردن(19) در حلقههاى کاتولیک) تنها نشانگر آن است که فهم کنونى از معنویت چقدر از فهم جهانهاى زاینده هوننها، رامانوجاها(20)، سنت ترزاها(21) و رومیها و نیز شانکاراها، ناگارجوناها(22)، اکهارتها و ابنعربىها(23) فاصله گرفته است؛ کسانى که هر کدام، به شیوه ویژه خود و مطابق با دیدگاهها و روشهاى مختلف، حیات معنوى و عقلانى جوامع مختلف بشرى در طول قرون را تحت تاثیر قرار دادهاند.
با ملاحظه اینکه علم، یا دستکم تصویر آن، در جامعه متجدد چقدر قدرتمند است و نیز نیاز انسان به معنویت چقدر ماندگار است، اکنون باید بپرسیم که براى ایجاد یک همگرایى و وفاق جدى میان علم و معنویت چه مىتوان کرد، همگرایى و وفاقى که ظاهرى نباشد و تنها در ایجاد ابهام و آشفتگىاى که شاخص عمده حیات معاصر ستسهیم نباشد. نیازى به گفتن نیست که بین نظرى که باور دارد که ما از بالا نزول کردهایم و نظرى که مدعى است ما از پایین صعود کردهایم، همگرایىاى نمىتواند باشد. اما اگر از سویى شبه علم یا، بهتر بگوییم، فرضیات فلسفىاى را که به صورت علم نمایان شده کنار بگذاریم و از سوى دیگر، شبه معنویتى را که اکنون در غرب شایع استبه گوشهاى بنهیم، آنگاه مسلما مىتوان قدمهاى مهمى در راه ایجاد، اگر نگوییم همگرایى، دستکم تفاهم بین اصول معنویت و احکام علمى، آنچنان که امروز وجود دارند و ممکن است فردا وجود داشته باشند، برداشت و در عین حال، همواره متذکر طبیعت دائمالتغییر احکام علمى، دستکم در جزییات، اگرچه نه همیشه در جهانبینى، بود.
بیایید با یادآورى این واقعیتشروع کنیم که امروزه حتى جهانبینى یا الگوى علم متجدد، براى اولین بار از قرون شانزدهم و هفدهم، شروع به تغییر کرده است. دانشمندانى هستند، بویژه عالمان فیزیک، که در حال چرخش به سوى جهانبینىاى هستند که در آن، واقعیت آنچه مربوط به معنویت استبه سوبژکتیویسم یا گروهى ثانوى و فرعى از پدیدارها تحویل نمىشود. هنوز خیلى زود است که آنچه را در این قلمرو پیش خواهد آمد پیشگویى کنیم. در مرحله فعلى کسانى هستند که، در جستجوى یک فلسفه طبیعت جدید، به مقایسههاى سطحى بین رقص شیوا(24) و رقص الکترونها یا بین تقابل الکترومنیتیک و اصول یینیانگ(25) جهانشناسى خاور دور قانعند. اما این فقط مىتواند اولین گام یا چند گام لرزان در جهت کشف، یا بهتر بگوییم کشف مجدد، واقعیت مطلق در وسعت عظیم و ابعاد بىشمارش باشد، فراتر از روایت مثله شده این واقعیت مطلق که موضوع فیزیک متجدد است و از این رو نگرش علمى آن را واقعیت فىنفسه تلقى مىکند.
از آنجا که کشف مراتب عالىتر واقعیت، صرفا به وسیله تحلیل باز هم بیشتر ماده و انرژى به معنایى کمى امکانپذیر نیست، چنین کشفى، اگر اصلا اتفاق بیفتد، ضرورتا باید از تعالیم مابعدطبیعى سنتهاى متنوع اخذ شود و نتیجه درنوردیدن مراتب عالىتر واقعیتبه توسط کسانى باشد که توانستهاند به یمن تعقل و فنون معنوى معتبر چنین سفرى بکنند. اگر دگرگونى الگو، که اغلب در فلسفه علم جارى مورد بحث قرار گرفته است، چیزى بیش از جایگزینى یک دیدگاه محدود نسبتبه واقعیتبه جاى دیگرى باشد، آنگاه باید از سنتهاى معنوى بویژه سنتهاى شرق، مدد گرفت که در آنها بخش عظیمى از چنین آموزههایى بهتر حفظ شدهاند تا در غرب متجدد. اگر این جایگزینى معرف صرفا دگرگونىاى «افقى» باشد، در این صورت وفاق بین الگوى جدید علم و معنویت همانقدر مشکلساز خواهد بود که امروز مشاهده مىشود؛ اما امیدى هستبه اینکه دگرگونىاى مثبت در الگو پدید آید. در واقع، شمارى از دانشمندان، بویژه عالمان فیزیک، با چنین اصطلاحاتى سخن مىگویند و دلمشغولیهاى جدى الهیاتى و معنوى نشان مىدهند؛ [دلمشغولیهایى] بیش از بسیارى از عالمان الهیات، که از ترس حمله بىامان علم متجدد، الهیات را تا حد باز هم بیشترى تسلیم کشفیات میکروسکوپ و تلسکوپ کردهاند.
در این روند شکلگیرى یک الگوى جدید، خود معنویتبار سنگینى بر دوش دارد. چیزى که در ادیان مختلف معنویتخوانده مىشود، باید به وضوح تعریف شود، ریشههایش در وحى، نزول الهى یا واقعیات مطابق با آن در ادیان دیگر، روشن شود، و پیوندش با مابعدطبیعه معتبر یا سوفیا(26) مبتنى بر دو منبع تعقل و وحى/اشراق روشن گردد. کسانى که در چنین مابعدطبیعه خبرهاند و معنویت معتبر به آنان شکل داده است، وظیفه دارند که مابعدطبیعه طبیعت و جهانشناسى معاصر را به معنایى از این لفظ که مورد احترام سنتباشد تدوین کنند؛ مابعدطبیعه طبیعت و جهان شناسىاى که مىتواند زمینه عقلانى براى آن الگوى جدید را که علم متجدد در جستجوى آن است فراهم کند. معنویت وقتى که صرفا دریافتهاى کنونى علم متجدد را تکرار کند، که فردا یافتههاى رایج و جارى نخواهند بود، از کارکرد و نقشش دستبرمىدارد و در این صورت آموزههاى هزاران ساله خود را تحریف مىکند تا اثبات کند که آن آموزهها با نظریات یا دریافتهاى علمى زمان معاصر موافق است. معنویت، مبتنى بر تقدم روح است؛ مبتنى بر واقعیتبرین آن ذات یگانه، تائو، (27) خداوند، آتمن، الله است و نه مبتنى بر واقعیتى که تنها از طریق حواس ظاهرى کشف مىشود. معنویت، انسان را موجودى تصور مىکند که در عین حال هم روح است، هم نفس و هم بدن، و نه فقط ذهن و بدن ثنویت دکارتى؛ و جهان را نیز واقعیتى تصور مىکند که نه تنها «بدنى» دارد که مىتوانیم آن را مشاهده کنیم و دربارهاش مطالعه کنیم، بلکه ابعاد دیگرى نیز دارد که با نفس و روح تناظر دارند. هرچه بیشتر تفاوتهاى اساسى مابعدطبیعى و شناختشناسانه بین معنویت معتبر و فهم کنونى از علم روشن مىشود، امکان ساختن الگویى براى علم که بتواند با امر معنوى همزیستى مسالمتآمیز داشته باشد و خود حیات انسان بر روى زمین را از طریق اعمال قدرت بازهم بیشتر بر نفس بشرى و قلمرو طبیعت در مخاطره قرار ندهد، بیشتر مىشود. اگر نمایندگان معنویت معتبر از این مسئولیت مهم آگاه نشوند، صرفا زمینه را به روى شبه معنویت و کاریکاتورهاى آموزههاى معتبر خواهند گشود که بسیارى از دانشمندان خیرخواه و با حسن نیت، که خودشان در چنین امورى تعلیم و تربیت ندیدهاند، براى کسب الهام و ارشاد به آنها رجوع خواهند کرد. نتایج، به ناچار فاجعهآمیزتر از نفى تمام عیار همه مدعیات معنویت توسط این یا آن دانشمند مادى یا لاادرى خواهد بود.
مىتوان گفت که فورىترین وظیفه فعلى به وجود آوردن علمى مقدس درباره جهان است؛ این علم مقدس ضرورتا آنچه را که علم متجدد کشف کرده است نفى نمىکند، بلکه نوع دیگرى از معرفتبه جهان را که ریشه در واقعیت مقدسش دارد فراهم مىآورد. چنین دانشى، که در تمدنهاى سنتى مختلف وجود داشته است، اما نمایندگان کنونى معنویت از آن بندرت سخن مىگویند، ملتقاى معنویت و علم خواهد بود. این علم مقدس دیدگاهى مقدس درباره طبیعت فراهم خواهد کرد؛ طبیعتى که اکنون در عملى که امروزه بومکشى خوانده مىشود چنین بیرحمانه مورد توهین و مىتوان گفتحتى مورد جنایت واقع شده است. نیز معرفتى درباره جهان فراهم خواهد کرد که بتواند میان آن وجوه علم متجدد که متناظر با وجهى از واقعیت مادى است و آن وجوهى از علم متجدد که صرفا حدسند و به عنوان علم نمایان مىشوند تمیز دهد. نیز مىتواند قلمروى از گفتگو بین معنویت و علم را فراهم کند بىآنکه واقعیات متناظر مورد بحث را تخریب یا تحریف کند. البته چنین تلاشى مستلزم تواضع است، نه تنها از طرف زنان و مردان خاصى که به علم مىپردازند(زیرا مطمئنا دانشمندان متواضع بسیارند) بلکه از طرف علم به عنوان یک رشته. این اقرار از طرف حامیان و مبلغان علم بهطور کلى باید صورت بگیرد که علم متجدد یکى از علوم ممکن است و نه یگانه علم مشروع به طبیعت. مادام که چنین دیدگاه تمامتخواه و انحصارطلبانهاى درباره علم وجود دارد، هرچه سخن درباره هماهنگى معنویت و علم بگوییم در حد حرف صرف باقى مىماند، مگر اینکه معنویت تضعیف شود یا تبدیل به چیزى شود که سروکارش با روح به اندازه سروکار داشتن کشفیات یک آزمایشگاه فیزیک با روح، کم باشد. اما همین که چنین محدودیتى را بپذیریم، مسلما امکان یک نزدیکى یا حتى در گشودن به روى اهمیت مابعدطبیعى و نمادین عمده کشفیات علمى متجدد وجود دارد؛ اهمیتى که در وراى قلمرو و مرزهایى که علم براى خودش تعریف کرده است قرار دارد و بنابراین «از لحاظ علمى» بىمعناست، به همان نحو که کلمه مقدس در «علم مقدس» در سیاق روشى که به آن روش علم جدید، مفاهیم و اصطلاحات را تعریف و فهم مىکند صرفا یک کلمه بىمعنى است.
بیایید امیدوار باشیم که در این برهه خطرناک تاریخ بشرى که علم دائمالتزاید کمى بشر به طبیعت، که مبتنى بر تعریفى از علم است که امور معنوى و مقدس را نفى مىکند، در حال تهدید همه حیات بشرى و در واقع کل اوضاع و احوال طبیعى است؛ فهمى عمیقتر از منابع به غایت عمیق و غنى معنویت معتبر و حقیقت و محدودیتهاى علم متجدد حاصل شود. دارما(28) ى کسانى که مىدانند نمىتواند جز این باشد که تمیز دهند و بر گناه برین اسناد دروغین غلبه کنند، حافظ فهم نسبتها باشند و به سلسله مراتب وجود و ارتباط واقعى بین امور معنوى و امور مادى که مبتنى بر این واقعیات است مؤمن بمانند. فقط در جستجو، حفظ و تبلیغ معنویت معتبر و فهمى صادقانه و نقادانه از مقدمات، پیشفرضها، یافتهها و جستجوهاى علم متجدد است که مىتوان امیدوار بود که بتوانیم جلو موج جزر و مدىاى را بگیریم که آنچه را از تمدنهاى سنتى، ادیان معتبر و تعالیم معنوى و آن تجلى مستقیم حکمت و قدرت الهى که طبیعت دستنخورده ستباقى مانده است تهدید مىکند. نیز، این سعى و طلب فرصت اعمال فضیلت رحمت را که بودى ستوه(29) بودایى تجسد و تصویر بسیار گیرایى از آن استبه بالاترین درجه فراهم مىکند. این وظیفه دلهرهآور است، اما پایان آن نمىتواند جز شاهدى بر پیروزى حقیقت مطلق باشد.
پىنوشتها:
* ماخذ: Sophia, Vil. 1, No. 2, Winter 1995, pp. 23-40
این مقاله توسط استاد مصطفى ملکیان با متن اصلى مقابله شده است.
1. buddhi، در زبان سانسکریت، به معناى عقل.
2. Sankara، حکیم هندى(820-788).
3. Eckhart، عالم الهیات و عارف آلمانى(؟1260-؟1327).
4. Rumi، مولانا جلالالدین محمد بلخى، عارف شهیر مسلمان(672-604).
5. Honen از معلمان روحانى ژاپنى و بنیانگذار مکتب عرفانى جودو.
6. Milarepa، قدیس و شاعر آیین بودایى تبتى(1143-1040).
7. Chuang-Tzu، فیلسوف دائویى چینى(286-369ق. م. ).
8. Shamanism، یکى از ادیان شرقى که به ارواح نیک و بدى قائل است که فقط شمنان مىتوانند بر آنها تاثیر گذارند.
9. Atman، در آیین هندو، نفس کلى که منشا همه نفوس جزئى است.
10. maya، در آیین هندو، عالم حسى که، در واقع، موهوم است.
11. samsara، چرخه همیشگىاى که نفس دائما در آن از نو زاده مىشود.
12. nirvana، در آیین بودا، روح اعلى.
13. اسناد دروغین، (false attribution) در دین بودا، به معناى اسناد وجود به امرى که، در واقع، معدوم و بىبهره از وجود است.
14. subjectivism، نظریهاى دال بر اینکه خاستگاه و اعتبار علم در حالات ذهنى شخص عالم است.
15. logos، کلمة الله یا واقعیت نهایى.
16. Purusa، در آیین هندو، انسان ازلى و ابدى.
17. کیومرث در ایران باستان، نخستین انسان.
18. تخممرغ کیهانى در آیین هندو، اصل الاصول و مبدءالمبادى.
19. Teilhardde Chardin، پارینهشناس، زمینشناس، و فیلسوف فرانسوى(1955-1881).
20. Ramanuja، حکیم هندى(137-10171).
21. ST. Theresa، بانوى عارف اسپانیایى(1582-1515).
22. Nagarjuna، حکیم بودایى قرن دوم میلادى.
23. Ibn Arabi، محىالدین ابن عربى، عارف مشهور مسلمان.
24. Siva، از خدایان آیین هندو.
25. یینیانگ در آیین دائو، دو انرژى مخالف یکدیگر که علت پیدایش جهان هستىاند.
26. Sophia در زبان یونانى، به معناى حکمت.
27. Tao در آیین دائو، مبدا اول که جامع همه چیز است و همه ظواهر از آن نشات مىپذیرند.
28. dharma در آیین هندو، اساس اخلاق انسانى.
29. Boddhisattva در آیین بودا، کسى که از طریق اعمال منظم فضایل در پى روشن شدگى است.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1378 / شماره 19 و 20، تابستان و پاییز ۱۳۷۸
نویسنده : سید حسین نصر
مترجم : فروزان راسخی
نظر شما