پس از سرمایه سالاری
بحران اقتصادی اخیر در جهان، ضعفهای ساختاری نظام سرمایه سالاری را بار دیگر آشکار کرد و نشان داد که سرمایه سالاری توان پاسخگویی به چالشهای دنیای پیچیده امروز را ندارد. در پاسخ به این پرسش که آیا سرمایه سالاری به پایان راه خود رسیده است یا نه، اندیشمندان و کارشناسان مختلف در ماههای اخیر گمانه زنیهای زیادی انجام داده اند. مقاله حاضر که تلخیصی است از مقاله ای طولانی تحت همین عنوان، ضمن اشاره به مسیری که سرمایه سالاری تاکنون پیموده، این ایده را مطرح میکند که بی شک، تداوم سرمایه سالاری با مشخصههای فعلی آن امکان پذیر نیست.
سیستم بانکداری ایالات متحده با زیانی سه هزار میلیارد دلاری مواجه است. ژاپن گرفتار رکود اقتصادی شده است. چین به سمت نرخ رشد صفر درصدی پیش میرود. برخی هنوز امیدوارند که یک جراحی فوری بتواند وضعیت را به حال سابق درآورد. اما احساس تعداد بیشتری از مردم بر این است که ما در پایان این دوره نرخهای تورم نادر قرار داریم و در آستانه دوره ای هستیم که در آن، دیگر هیچ چیز شبیه گذشته نخواهد بود. اما اگر یک رؤیا به پایان برسد، آیا رؤیاهای دیگری در سایه به انتظار نشسته اند؟ آیا سرمایه سالاری خود را با این شرایط سازگار خواهد کرد؟ یا آیا باید دوباره یکی از سؤالات بزرگی را مطرح کنیم که بر حیات سیاسی قریب به دو قرن سیطره داشته است : پس از سرمایه سالاری نوبت چیست ؟
تا همین چند سال قبل، طرح این سؤال همان اندازه معقول انگاشته میشد که پرسیدن اینکه، پس از الکتریسیته نوبت چیست. پس از جذب چین و هند به درون بازارهای جهانی، این طور به نظر میرسید که پیروزی سرمایه سالاری کامل شده است. گفته میشد که شرکتهای چند ملیتی بر امپراتوریهایی بزرگ تر از اکثر کشورـ ملتها حکم میرانند و طبق برخی محاسبات، توانسته اند از طریق نشانهای تجاری خود (برندها) بر تودهها قیمومیت یابند. با این حال، درسی که از خود سرمایه سالاری میتوان گرفت این است که هیچ چیز همیشگی نیست؛ در درون سرمایه سالاری، به همان اندازه که نیروهای لازم برای پیش بردن آن وجود دارند، به حد کافی نیروهایی نیز وجود دارند که آن را تضعیف کنند.
من در این مقاله نگاهی خواهم انداخت به اینکه سرمایه سالاری پس از عبور از رکود، به چه چیزی ممکن است تبدیل شود. من نه احیا و نه فروپاشی آن را پیش بینی نمیکنم، بلکه بین سرمایه سالاری با برخی سیستمهای دیگر که زمانی به اندازه سرمایه سالاری مصون و آسیب ناپذیر به نظر میرسیدند، قیاسی را انجام میدهم. در دهههای نخست قرن نوزدهم، به نظر میرسید که اشرافیت اروپایی نگاه خود را از چالش گران انقلاب خود که رؤیای آنها در زیر لجنهای «واترلو» دفن شد، برگرفته است. اشراف و امپراتورها بر جهان سلطه داشتند و ثابت کرده بودند که فوق العاده قابل اقتباس هستند. آن گاه طرفداران آنها درست مثل حامیان امروزی سرمایه سالاری، توانستند به طرزی قابل قبول ادعا کنند که اشرافیت در طبیعت ریشه دارد. در آن زمان، این سلسله مراتب بود که طبیعی بود؛ امروزه آزمندی و زیاده طلبی است که طبیعی است. در آن زمان، این دمکراسی توده ای بود که تجربه شده و ناتوانی آن اثبات شده بود. امروزه این سوسیالیسم است که از چنین منظری نگاه میشود، به مثابه تجربه ای کاملاً شکست خورده؛ چرا که با طبیعت انسان در تضاد بوده است.
اتفاقی که برای نظامی گری افتاد نیز یک چهارچوب سودمند را برای اندیشیدن پیرامون آینده سرمایه سالاری در اختیار ما میگذارد. امروزه ما فقط به اندازه چند نسل از جوامعی دور شده ایم که در آنها نیروی نظامی در رأس تمام قوانین و احترامات قرار داشت. جنگ بخشی از نظم طبیعی و راهی اجتناب ناپذیر برای حل اختلافات به شمار میرفت. با این حال، به رغم اندک موارد انگشت شمار، بیشتر ارتشهای آن زمان تربیت و متمدن شدند و اربابان غالباً ستمگر به خدمتگزارانی حرفه ای تبدیل شدند.
من نمیگویم که سرمایه سالاری بیش از این رنگ خواهد باخت. اقتصادهای بازار پیچیده و مرتبط با هم، همچنان به تولید مازادهای انبوه ادامه خواهند داد و جریان مداوم دانشهای علمی نوین، نیازهای آنها را تأمین خواهد کرد. اما همان گونه که اشرافیت روزی از مرکز صحنه به کنار رفت و نقشی پیرامونی تر گرفت، سرمایه سالاری نیز دیگر به اندازه امروز بر جامعه و فرهنگ سیطره نخواهد داشت. خلاصه بگویم، سرمایه سالاری به جای ارباب، به یک خدمتکار تبدیل خواهد شد و رکود اقتصادی، این تغییر را تسریع خواهد کرد. رکودهای اقتصادی قبلی شدید بودند، اما امروزه رکودها باعث میشوند که ایدهها از حاشیه به مرکز جریانات اصلی بیایند. این حرکت حاشیه به متن ایدهها، از طریق سه مرحله ای که طبق توصیف شوپنهاور برای تمام حقایق جدید رخ میدهد، تسریع میشود؛ یعنی ایدههای نو در ابتدا مورد استهزا و تمسخر قرار میگیرند، سپس به شدت با آنها مخالفت میشود و در مرحله بعد، خود به عنوان شاهدی برای خود عمل میکنند.
برای درک اینکه امکان تبدیل شدن سرمایه سالاری به چه چیزی وجود دارد، ابتدا باید درک کنیم که چه چیزی هست. مورخ فرانسوی فرناند براودل شاید بهترین توصیف را از سرمایه سالاری به دست داده باشد، آنجا که از آن به عنوان مجموعه ای از لایههایی یاد میکند که بر روی اقتصاد بازار روزمره پیاز و چوب، لوله کشی و آشپزی بنا شده اند. این لایههای محلی، منطقه ای، ملی و جهانی را استخراجی بزرگ تر مشخصه مند میکند، تا آنجا که فاینانس از کالبد تهی شده، تلاش برای رسیدن به بازده در همه جا، بی تعهدی نسبت به هر مکان و کالا سازی همه چیز را در لایههای زبرین خود قرار میدهند. زمانی که بانکداری و تجارت پر شور ژنو، ونیز، لندن و پراگ با تولید صنعتی مبتکرانه برای ساختن جهانی که در آن دارندگان سرمایه استخراجی سلطه مییابند، در هم میآمیزند و بسیاری از رقبای دیگر را از قطب مخالف، از مردان جنگی و محققان گرفته تا بروکراتها و سازندگان کالا به کناری میرانند، سرمایه سالاری به یک کاریزما تبدیل میشود.
در مسیر رسیدن به بودجههای احتیاطی و اقتباسی امروزی، انواع نسخههای تثبیت شده تری از سرمایه سالاری نیز وجود داشته است. از جمله این نسخهها عبارتند از اتحاد با حکومت (چهل درصد سرمایههای موجود در سیلیکون توسط دولت پرداخته شده است.)، حاکمیت شرکتهای صنعتی بزرگ (مانند آنچه که در کره شاهد هستیم) و دورگههای عجیب سرمایه سالاری کمونیستی سوداگرانه که در چین میبینیم و سرمایه سالاری تحت رهبری غولهای اقتصادی که در جنوب شرق آسیا وجود دارند. در این مسیر، بازارهای آزاد دزد دریایی وار (ماجراجویانه) نیز ظهور کرده اند، مثل آمریکای قرن نوزدهم و نمونههای بسیار سوسیالیستی شده تر آن نظیر سوئیس قرن بیستم.
اما همان گونه که کارل مارکس پیش بینی کرده، سرمایه سالاری گسترش پذیر است. شیوههای سرمایه سالاری به حوزههای مراقبتهای بهداشتی، مدیریت اراضی و امور خیریه نیز تسری داده شده است. هر چیزی را که قابلیت تبدیل شدن به یک کالا را دارد، میتوان خرید و فروش کرد، از سکس و هنر گرفته تا مذهب. سرمایه سالاری اگر این ابتکار را نداشت، هیچ چیز نبود. حتی تغییرات آب و هوایی به یک بازار گرم بالقوه برای سرمایه سالاری تبدیل شده است.
سرمایه سالاری رابطه پیچیده ای با سیاست داشته است: گاهی اوقات سیاست آن را محدود و تربیت کرده و گاهی وقتها به دنبال تسلط بر آن بوده است. هم حزب محافظه کار و هم لیبرال در انگلیس، شدیداً به کمکهای مالی اعطایی از محل سرمایههای احتیاطی وابسته اند. حزب کارگر توسط فعالان امور مالی «سیتی» ضمانت شده است و از آنها خواسته شده که زنجیره ای از بانکداران، هدایت کمیسیونهایی را بر عهده بگیرند که حوزه کاری این کمیسیونها یعنی سلامت اجتماعی و رفاه عمومی، به هیچ وجه در حیطه قابلیتهای آنان جای نمیگیرد. بوریس جانسون نظارت بر دایره استخدام و مهارتهای «لاندنز» را به مردی سپرده که اداره کننده یکی از سرمایههای احتیاطی بوده است. همین الگو را میتوان در آمریکا نیز در این نمونه مشاهده کرد که هر دو حزب، یک نفر را در وال استریت تعبیه کرده اند، به این دلیل که آنها واکنش نشان دادن به بحرانی که فرضیات آنها را به شدت به چالش کشیده است را دشوار یافته اند.
به نظر میرسد، سرمایه سالاری از طریق همه چیز، از داروهای تغییر دهنده ذهن و بازیهای رایانه ای گرفته تا ورزشهای پر انرژی، به اعماق خواهشها و تمایلات انسان دست مییابد، کاری که فقط در گذشته از مذاهب بر میآمد.
با این حال، تا همین چند دهه پیش، تمایل شدیدی به آنچه که میتوانست جایگزینی برای سرمایه سالاری باشد، وجود داشت. پاسخهای پیش روی سرمایه سالاری بسیار متنوع بود؛ از کمونیسم گرفته تا مدیریت گرایی و از امید به دوران طلایی فراغت گرفته تا رؤیای بازگشت به هماهنگی اجتماعی و زیست محیطی. امروزه این اتوپیاها را میتوان در جنبشهای اطراف «کنفرانس اجتماعی جهانی»، در حاشیههای تمامی مذاهب بزرگ، در زیرفرهنگهای رادیکالی که در شبکه اینترنت موج میزنند و در شکل تعدیل شده هزاران ماجراجویی مدنی در سراسر جهان یافت. آنها خود را موظف به یافتن هواخواهان جدید میدانند. اما ضعف آنها و ضعف بیشتر متون ضد سرمایه سالاری معاصر ( از دیوید کورتن و وندل بری گرفته تا آلن لیپیتز و مایکل آلبرت) این است که آنها تأکید و اهمیت زیادی به این نمیدهند که چگونه دیدگاههای آنها را میتوان درک کرد و چگونه باید بر منافع به شدت مستحکم غلبه کرد.
از سوی دیگر، توانایی روشنفکری مارکسیسم، زاده این ادعا است که سرمایه سالاری، آن سیستم همه جانبه و قدرتمندی نبوده است که امروزه توسط نویسندگانی همچون مایکلهاردت و آنتونیو نگری تصویر میشود؛ بلکه بیشتر سیستمی بوده که موظف به نابودی خود بوده است. در برداشت مارکسیستی، توسعه تکنولوژیک از طریق تناقضات بین نیروها و روابط تولید، به نیرویی انقلابی تبدیل میشود. در قرن نوزدهم انتظار میرفت که ماشینیسم باعث قدرت گرفتن پرولتاریا شود. در قرن بیستم این طور فرض میشد که برداشتهای وارونه از ماشینیسم، باعث قدرت گرفتن کارگران خواهد شد. در هر دو حالت، سرمایه سالاری گور سرمایه سالاری را میکند.
واقعیت این است که چنین اتفاقی رخ نداد و به جای آن، سرمایه سالاری ثروت را در مقیاسی بزرگ گسترش داد و مارکسیسم را به کناره راند، امری که مایه اعتراض احزابی چون حزب ضد سرمایه سالاری نو فرانسه یا جدالهای آکادمیک شدید مارکسیستی شده که از دل آن تئوری ادبی ظهور کرد.
یک نسل پیش، دانشمند علوم اجتماعی آمریکایی دانیل بل، تناقضات فرهنگی سرمایه سالاری را به رشته تحریر درآورد و گفت که سرمایه سالاری هنجارهای سنتی را که بر آن بنا شده از بین خواهد برد. هنجارهایی چون تمایل به سخت کوشی، انتقال ارثیه به فرزندان و پرهیز از لذت گرایی صرف. ژاپن در دهه ۱۹۹۰ نمونه خوبی بود از اینکه نوجوانان تنبل آن، اخلاق کاری والدینشان را که دلیل اصلی وقوع معجزه اقتصادی در این کشور بود، پس زده اند.
برخی استدلالها، مسائل جمعیتی را به عنوان پاشنه آشیل معرفی کرده اند. ماتریالیسم سرمایه سالاری انگیزههای مردم را برای داشتن فرزند، فدا کردن درآمد و لذت در قبال استحکام زندگی خانوادگی تضعیف کرده است. شایسته سالاری نیز والدین را تشویق میکند تا پول خود را بیشتر صرف جاه طلبیهای شان برای پیشرفت بیشتر خرج کنند تا صرفاً برای یکی دو فرزند خود. به همین دلیل است که نرخ زاد و ولد در میان اروپاییان و سفید پوستان آمریکایی به شدت کاهش یافته است. سقوط نرخ پس اندازها به حدود صفر تا سال ۲۰۰۷ در آمریکا، آن هم در شرایطی که این کشور به یک جمعیت سی درصدی از سالخوردگی نزدیک تر میشود، نشانه ای قاطع از این است که سرمایه سالاری توانایی خود را برای محافظت از آینده خود از دست داده است. (کنایه آمیز اینکه، چین با وجود نرخ بالای پس اندازهایش، ممکن است حتی بیش از آمریکا در معرض خطر قرار داشته باشد. اعمال سیاست تک فرزندی، این کشور را به سرعت از کشوری جوان به کشوری پیر تبدیل میکند؛ سریع تر از تمام اتفاقات مشابهی که در طول تاریخ بشر رخ داده است.)
سایر منتقدان تأکید کرده اند که آسیب پذیری سرمایه سالاری، یک موفقیت برای آن است. بهره وری فوق العاده حاصل از تولید صنعتی، سهم آن را از تولید ناخالص ملی کاهش میدهد و اقتصادها را بیشتر به خدماتی وابسته نگه میدارد که ذاتاً رشد آنها دشوارتر صورت میگیرد. درذات مصرف، یک آسیب پذیری سازگاری وجود دارد. برآورده ساختن موفقیت آمیز نیازهای مادی مردم، اگر آنها تمایل خود را به سخت کار کردن از دست بدهند و به جای آن، به سمت سالهای شکاف میانسالی و تعطیلات سه روزه در هفته روی آورند، سرمایه سالاری در معرض تهدید قرار میگیرد. تنها پاسخ سرمایه سالاری به این چالشها، سرمایه گذاری بیشتر از قبل بر روی خلق نیازهای جدید است؛ نیازهایی که نگرانی از وضعیت جسمانی یا زیبایی و توده بدنی، سوخت لازم را برای آنها تأمین میکند؛ نتیجه فاسدی که میتواند جوامع سرمایه سالاری پیشرفته را به نسبت همتایان فقیرتر آنها، از نظر روانی به دردسر بیندازد.
البته بحران سرمایه سالاری یک بحران جهانی است و این بحران، محدودیتهای نهادهای جهانی را که نیم قرن پیش شکل گرفته اند، نشان داده است. چین در حال تبدیل شدن به یک بازیگر غالب در بانک پول و بانک جهانی قدرت یافته است و به دنبال آن، هند و برزیل در راهند. «گروه ۲۰»، «گروه ۸» را به عنوان باشگاهی حائز اهمیت به حاشیه رانده است. احتمالاً نهادهای جدیدی نیز در راه هستند تا نقش پلیس را برعهده بگیرند و همه چیز را از مهاجرت جهانی گرفته تا وضع مقررات برای بیوتکنولوژی در دست بگیرند و در کنار آنها، نهادهای کمتر رسمی را برای کمک به جمعیت جهان بنا کنند تا آنها را در کارهای مختلف درگیر کنند؛ از پارلمانهای الکترونیکی گرفته تا جایگاههای رقابت جهانی همچون «آواز» که یک روزنامه آنلاین است.
هیچ کس نمیداند کدام یک از این احتمالات واقعیت خواهند یافت. اساساً تعداد بی شماری سمت و سو وجود دارد که سیستمهای اجتماعی میتوانند در پیش بگیرند. اما تاریخ به ما میگوید که در لحظات سرنوشت ساز، تکامل عمدتاً به طور گزینشی عمل میکند. به این ترتیب معلوم میشود، تنها تعداد معدودی از مدلها پایدار هستند و نسبت به فن آوریها، ارزشها و ساختارهای قدرت مسلط گرایش نشان میدهند.
استدلالها کم کم دارند معطوف به این میشوند که طرحهای اصلاحی به جای اینکه در تلاش برای اصلاح بازارهای گذشته باشند، چگونه میتوانند رشد مشاغل را بازگردانند و آینده را سر و سامان دهند. هنوز معلوم نیست که کدام گروه از سیاست مداران خواهند توانست نسخه ای از سرمایه سالاری خدمتکار را که بیشتر از همه با قرن بیست و یکم تناسب داشته باشد، تدوین کنند. دیوید کامرون تلاشهای سختی را در این راستا انجام داده است، اگر چه ممکن است نسخه او گاهی اوقات در خدمت نسلهای ذی نفع عمل کند. گوردون براون پسر یک کشیش است، اماعمیقاً در این بحران درگیر است. اوباما باید مطلوب ترین فرد برای ارائه یک نسخه جدید و مناسب باشد، با این حال، او دور و بر خود را از مدافعان و پرچم داران همان سیستمی انباشته است که به نظر میرسد اکنون در حال فروپاشی باشد.
نتیجه حاصله این است که یک فضای سیاسی بازتری در حال ایجاد شدن است. در کوتاه مدت، این فضا پر خواهد شد از خشم، هراس و سردرگمی. در بلند مدت تر، ممکن است این فضا از بازتاب نسخه جدیدی از سرمایه سالاری و رابطه آن هم با جامعه و هم محیط زیست انباشته شود. نسخه ای که در باره آنچه که ما خواهان رشد آن هستیم و آنچه که انجام داده ایم، شفاف تر خواهد بود. دمکراسیها در گذشته مکرراً سرمایه سالاری را تربیت، هدایت و بازنگری کرده اند. آنها مانع از فروش مردم، آرای آنها، کار کودکان و فروش اعضای بدن شده اند و حقوق و قوانین را به اجرا گذاشته اند و در عین حال منابع را صرف برآوردن نیازهای سرمایه سالاری به علم و مهارتها کرده اند و از این آمیزه کشمکش و همکاری که به بیشترین پیشرفتها در قرن گذشته دست یافته، خود را دور نگه داشته است.
برای کشف اینکه بعد چه خواهد شد، شاید باید نگاهی به پیش رو بیندازیم. خط افق ساده ترین آزمون را در اختیار میگذارد، برای فهم اینکه ارزشهای یک جامعه و مازادهای آن در کجا کنترل میشود. چند قرن پیش، بزرگ ترین ساختمانهای شهرهای جهان، قلعهها، کلیساها و معابد بودند، بعدها این معیار برای ساختمانها بلند، جای خود را به قصرها دادند. در قرن نوزدهم، برای مدت کوتاهی، ساختمانهای شهری، ایستگاههای راه آهن و موزهها این جایگاه را به خود اختصاص دادند. تا اینکه در قرن بیستم، در تمام کشورها این جایگاه نصیب بانکها شد. اما در باره آنچه در آینده بعد از این میآید، ما باید ظرفیت خود را برای تجسم کردن بالا ببریم و از میان توفانی که تازه در حال گردآوری نیروی خود است، ببینیم که چه در ورای آن وجود دارد.
منبع: ماهنامه سیاحت غرب ۱۳۸۸ شماره ۷۱
به نقل از:
نویسنده : جف مولگان
نظر شما