روشنفکر کیست؟!
نخستین رگههاى نهضت روشنفکرى قرنها پیش از عصر روشنگرى ، یعنى در دوران رنسانس ، یافت مىشود که در آن اولین مقولات روشنفکرى شکل مىگیرد. خردگرایى، رهایى از سنت فکرى و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشرى، نقد اندیشه، شکاکیت (اسکپتیسیزم) ، علمگرایى افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهاى دوران پس از رنسانس است. نویسنده در این مقاله با اشاره به برخی مقولات مطروحه در این عصر آنها را مورد بررسی قرار داده است.
نخستین رگههاى نهضت روشنفکرى قرنها پیش از عصر روشنگرى (1) ، یعنى در دوران رنسانس (2) ، یافت مىشود که در آن اولین مقولات روشنفکرى شکل مىگیرد. خردگرایى، رهایى از سنت فکرى و مرجعیت کلیسا، تکیه بر عقل و تجربه بشرى، نقد اندیشه، شکاکیت (اسکپتیسیزم) (3) ، علمگرایى (4) افراطى و پشت کردن به ماوراء الطبیعه همه از ویژگیهاى دوران پس از رنسانس است. از همه مهمتر رواج الحاد و بىدینى و انواع مکاتب دینى ضد کلیسایى (چرا که برخى از اندیشمندان مىخواستند در عینمخالفتباکلیسا، به نوعى دین خودساخته یا خداى تنهاى غیر کلیسایى پایبند بمانند مکتبهاى دئیسم (5) و تئیسم (6) از این دستهاند).
با پیشرفتهایى که در علوم و صنایع پدید مىآمد، انسان را بیش از گذشته باور کردند و وى را بر آنچنان مسند رفیعى . این تحولات در قرن17 و 18 که به عصر خرد (8) مشهور شد با رعتبیشترى دنبال گردید و مقولاتى چند نیز بر آنها افزوده شد. بحثهاى تازه پیرامون آزادى، طبیعت، جامعه، قانون، حقوق انسانى، حکومت، ترقى، مالکیت و... رواج یافت. و بدینسان قرن 18 به نام عصر روشنگرى (Enlightenment) شناخته شد. اهم مقولات مطروحه در این عصر از این قرارند:
1) عقل گرایى (راسیونالیسم) (9)
عقلگرایان مىخواستند پاسخ تمام پرسشهاى انسان را خود بیابند، بدون اینکه جایى براى ولایت فکرى گذشتگان و مرجعیت و وثاقت کلیسا، باقى بگذارند. به گفته کانت مهمترین شعار دوره روشنگرى این بود: «جرئت دانستن داشته باش» (10) این شعار عمدتا در مقابل کلیسا و اقتدار و حاکمیت فکرىاش بود که جرئت دانستن و تحقیق را از مردم و دانشمندان سلب مىکرد. مبادا چیزهایى بیاموزند که با اندیشههاى کلیسایى در تعارض آید. کانت در مقاله کوتاه «روشنگرى چیست» چنین مىگوید: «روشنگرى بیرون شدن انسان از کمینهگى است که خود بر خویش تحمیل کرده است... شعار روشنگرى این است که جسارت بورز و بدان! شجاع باش و از فهم خود بهره گیر» (11) و گلدمن چنین مىنویسد: «من دستاورد اصلى روشنگرى را یعنى بیرون شدن انسان را از کمینهگى خود کرده خویش میان امور آیینى جاى مىدهم». (12)
از همین اندیشه است که سنت روشنگرى بر مىخیزد و مبارزه با هر تقدسى که تا آن زمان به طور سربسته پذیرفته شده بود آغاز مىشود. اینک مىگویند جرئت چون و چرا داشته باش! نقادى اندیشه و ظهور فلسفه نقدى (کانت) و شکاکیت نیز فرزندان مشروع و نامشروع همین اندیشهاند. بى مهرى به عواطف و احساسات انسانى نیز نتیجه عقلگرایى خشک است و ثمرهاش بعدها به پا شدن نهضت رمانتیسیزم (13) به عنوان آنتى تز آن شد تااینکه حق احساس را از عقل بازستاند. ویلیام و وردز ورث چنین مىسرود: «کافى است این همه علم، این همه فن، آن کتابهاى عقیم را ببندید، در عوض دلى پاک بیاورید که بفهمد و ببیند» (14)
البته همانطور که پیشتر بیان شد پارهاى از این مقولات مدتها قبل از عصر روشنگرى و به دنبال رنسانس پدید آمده بود که به تدریجبه تکامل رسید.
2)انسانگرایى(اوماتیسمیاهومانیزم)
در مغرب زمین حاکمیتسیاسى، مشروعیتخویش را از دین به دست مىآورد. نظامهاى پادشاهى و کلیسا دست در دستیکدیگر داشتند و دین و سیاست کاملا به هم آمیخته بودند. علاوه بر صحنههاى سیاست، در عرصه فرهنگ نیز اقتدار مطلق از آن دین و دستگاه روحانیت مسیحى بود. تاریخ مغرب زمین، آکنده از جنگها و خونریزیهایى است که به انگیزههاى دینى و مذهبى به پا شده است. پیوند کلیسا با حکومت چنان محکم بود که پادشاه مشروعیت و بخشى از اقتدار خود را از کلیسا و شخص پاپ دریافت مىکرد. تاج شاهى به دست پاپ بر سر سلطان نهاده مىشد و از این طریق بر تمامى فجایع و زشتیهاى حکومتهاى استبدادى و ظالم مهر صحت دینى زده مىشد. مردم نیز حق هیچگونه اعتراضى نداشتند ومىبایستبهعنوان یک تکلیف دینى از پادشاه ظالم اطاعت کنند. زیرا پادشاه را پدر مردممعرفى مىکردندوکتاب مقدس هم اطاعت پدر راواجب مىشمرد:«عزت نهید و فرمان برید پدرتان را و مادرتان را» (15) که با تفسیرى غلط از این فرمان، لزوم اطاعت از پدر به عنوان یک حق موروثى براى پادشاه شناخته مىشود.
در آئین مسیحیت انسان به عنوان موجودى شناخته مىشود که ذاتا گناهکار (16) است و شرارت از وجودش سر مىکشد. بدى او تا آنجاست که حتى نمىتواند مستقیما براى رفع این شرمسارى قیام کند و در محضر خدا حاضر شود و عذر تقصیر بطلبد و نیاز به توسل به آباء کلیسایى است.
پس از رنسانس و برداشته شدن پارهاى از آن قیود سنگین کلیسایى، پیشرفتهایى در علم و صنعتحاصل آمد و انسان اروپایى طعم شیرین آزادى را چشید و به دنبال آزادى بیشتر همچون فنرى تحت فشار یک مرتبه رها شده و فراتر از آنچه بایسته بود رفت. براى دستیابى به حقوق فطرى و طبیعى خود به افراط گرائید و به خدا هم پشت کرد و انسان را خداى روى زمین نمود. از اینجاست که آزاد فکر (17) بر مىآید و در مقابل کلیسا مىایستد و به کلى به هرگونه تعبدى پشت پا مىزند. انسان حرمت پایمال شدهاش را باز مىیابد. «حقوق الهى» جاى خود را به «حقوق طبیعى» مىدهد.
جرمى بنتام (18) مکتب سودگروى (یوتیلیتا ریانیسیم) (19) را که معتقد استباید حداکثر خوشى و آسایشى را براى حداکثر افراد تامین کرد، بوجود آورد. (20)
فرد گرایى (21) نیز از دیگر مقولات فکرى روشنگرى است که به دنبال نابود سازى شرایط هر نوع حاکمیت غیر بر فرد است. اصل را بر عدم ولایت انسان یا دستگاهى بر افراد مىگذارد. «آزادى (22) اندیشه حاکم عصر مىشود» (دنى دیدرو) (23) و به «میثاق اجتماعى» (24) که خود یکى دیگر از مقولات این عصر است نیاز مىافتد. برابرى (25) افراد بشر مورد تاکید واقع مىشود. زن از آزادى بیشترى برخوردار شده، ارج و قرب مىیابد و از خانه به خیابان کشیده مىشود. عیش و عشرت بى محابا و رها از قیود دینى و اخلاقى رایج مىگردد.
دنیا پرستى (سکولاریسم) (26) شایع مىشود. سودگروى فردى در اقتصاد به عنوان عامل محرکه جامعه شناخته شده، مورد تحسین واقع مىشود. آدام اسمیت (27) با کتاب مهم «ثروت ملل» (28) اقتصاد کلاسیک لیبرال را پایه ریزى مىکند. دستور عرضه و تقاضا و اقتصاد بازار مبناى کار قرار مىگیرد. طبیعتبهترین مدبر شناخته مىشود و مىگویند «بگذار که به مغالطه لیبرالیسم (32) نیز شهره است تکرار شده خیر جامعه را در خیر تک تک افراد ملاحظه مىکنند.
لازمه این همه تحولات وپدیدآمدنافکار و مکاتب گوناگون، ایجاد و رشد روحیه تساهل و مدارا و احترام به افکار و نظریات دیگران و پرهیز از تعصب بود. و این یکى دیگر از ویژگیهاى روشنفکرى است. چنانکه مىبینیم ولتر (33) در نامهاش به ژان ژاک روسو (34) مىنویسد: «با اینکه اندیشههاى تو نقطه مقابل اندیشههاى من است، حاضرم بمیرم تا تو حرفت را بزنى» (35)
3)«طبیعت گرایى» (ناتورالیسم) (36)
ظهور ناتورالیسم در قرن 18 و رشد آن همپاى شیوع داروینیسم در قرن19 و ابتداى قرن 20 بود. این مکتب چیزى بیرون از طبیعت را نمىپذیرد و آن را داراى نظام و حیات پویش عقلانى مىداند. حقآن است که طبیعت اقتضاء کند. ایننهضتبه صورت اعتراض علیه پیشداورىها و قرار دادهاى اخلاقى ظهور مىکند. حوزه زبان و قلم را با چیزهایى مىآراید که تا آن زمان در اندیشه و هنر جایى نداشته. بى هیچ حجب و حیاء و با بیانى عریان زشتىها، فجایع، کژیها، بىعدالتیها، جاه طلبیهاى فردى واجتماعى راعیان مىسازد. (37)
در نظر روشنگرایان ماوراء طبیعت چیزى جز وهمیات زائیده تخیل و ابزار کشیشان براى جلوگیرى از بهکار افتادن تعقل بشرى و راه بردن او به رموز طبیعت، نیست. لذا نباید از طبیعت تخطى کرد. همه چیز باید این دنیایى (سکولاریزه) شود. سعادت در همین دنیا دنبال مىشود و وعده کشیشان به آخرت و پاداش و جزاى خوب و بد نامفهوم مىشود. اگر قانون و ولایتى هست و اگر انسان را اخلاقى باید، همه از این جهان مادى بر گرفته مىشود. هر چه به طبیعت نزدیکتر باشد بر حقتر است.
از همین روست که روسو آن وحشى نجیب را مىستاید و او را بهتر از دهقان بى - دست و پا و مطیع مىداند. زیرا او به طبیعت آزاد خویش نزدیکتر است و این یکى دربند جامعهاى تدبیر شده گرفتار آمده و از طبیعت دورتر است. (38) دونى دیدرو نیز ابتدایىترین مردم روى زمین همچون اهالى تاهیتى را که به سادگى از قوانین طبیعت پیروى مىکنند از مردمان متمدن به قوانین نیکو و اخلاق نزدیکتر مىداند. (39)
در تمام علوم نهضتى طبیعت گرایانه به پا شد. از مسئله معرفت و فلسفه و ریاضیات گرفته تا علوم اجتماعى و روانشناسى و تاریخ، از متافیزیک و علوم دینى تا اخلاق و حقوق همه از نو مورد بررسى طبیعتباورانه قرار گرفت. در همه این مقولات مسیحیت راه حل و پاسخ به دست مىداد، اما راسیونالیست عصر روشنگرى مىخواست همه چیز را از نو شروع کند، لذا خود نو بودن نیز برایش تقدس یافت و از هر چه کهنه بود گریخت. خیر و سعادت را در چیزهاى تازه مىیافت. این نوعى خاص از مغالطه از راه قدمت (40) است که به نام مغالطه از راه نویى (41) خوانده مىشود. (42) از همینجا تقابلتفکرمرتجعانه واندیشه مترقى مطرح شد.
4) اندیشه پیشرفت و ترقى (43)
با اکتشافات تازه در قرن17 و پیشرفتهاى اجتماعى بزرگ که ناگهان پیش آمده بود کمکم متفکران به اندیشه پیشرفت و تکامل رهنمون شدند و این سؤال مطرح شد که آیا بشر در طول تاریخ خود رو به پیشرفت و ترقى بوده استیا انحطاط و سقوط؟ (44) مثلا آیا یک نویسنده قرن هفدهم مىتواند آثارى همسان یا برتر از نویسندگان بزرگ یونان و روم خلق کند؟ نزاع میان گذشته گرایان و نوجویان بالا مىگیرد. اوایل قرن هجدهم نوگرایان بر افکار عمومى مسلط مىشوند. (45) البته روشنفکر واجد اندیشه پیشرفت قرن18 فاقد آن نظام فکرى سامان یافتهاى بود که در قرن19 با نظریه تکامل داروین پدید آمد. تنها از آن پس بود که اندیشه پیشرفت در جهات مختلف مطرح شد. متفکران تاکنون شش نوع پیشرفت را براى بشر تصویر کردهاند. (46)
این مجموعه بر اساس تعداد اندیشمندانى که تفکر پیشرفت را در زمینه خاصى قبول دارند به صورت هرمى در مىآید که هر چه بالا بروى از قائلین به آن کم مىشود. در قاعده این هرم پیشرفت در علوم تجربى قرار دارد و در قله آن پیشرفت جسمى - روانى انسان. این شش دسته به ترتیب عبارتند از:
1- پیشرفت علوم تجربى که با اکتشافات جدید و دستیابى به قوانین تازه طبیعت متوجه شدند که علوم بشرى تازه در ابتداى مسیر خویش است و راهى دراز در پیش دارد که به کمال مطلوب برسد.
2- پیشرفت در فن و صناعت، با توفیقاتى که در اختراعات جدید حاصل شده بود که کمکم به توانائیهاى بیش از پیش انسان پى بردند و وى را قادر بر ایجاد صنایع بدیعترى دانستند.
3- پیشرفت در امور مادى و رفاهى، در اثر اختراعات و ایجاد صنایع جدید و بهرهورى از آنها در زندگى مردم و کشف قاره جدید و سرازیر شدن ثروتهاى آن مناطق به اروپا این اندیشه نیز قوت گرفت.
4- پیشرفت آرمانهاى اجتماعى و سیاسى، که خصوصا محل بحث ما است. اندیشمندان معتقد شدند که بشر در زمینه امنیت، برابرى، برادرى، آزادى و... هر چه جلوتر رود از ترقى بیشترى برخوردار مىشود. آینده از گذشته و حال روشن تر است زیرا که هم اکنون وضعیت از گذشته بهتر است. و این ارتکاب مغالطه دیگرى استبه نام تعمیم شتابزده. (47)
5- پیشرفت اخلاقى، بدینسان که مثلا حق طلبى در این اعصار بیش از گذشته است.
صفات رذیلهاى همچون حسادت، حقد، غیبت، دروغگویى و ...کمتر شده واین به دلیل رشد فکرى و فرهنگى بشر است.
6- پیشرفت جسمى - روانى، نیز اینگونه تصویر مىشود که قابلیتهاى بدنى و روحى انسان در طول زمان تغییر مىکند وضعیتى مناسبتر پیدا مىکند. مثلا هزاران سال پیش انگشتان دست انسانها به نرمى و انعطاف پذیرى این زمان نبوده است.
بدیهى است که در هر یک از این شش دسته خصوصا در این دو مورد آخر، مناقشات و اختلاف نظرهایى وجود داشته باشد، که جاى ذکر آنها نیست.
در مجموع مىتوان گفت که به قول فرانکلین بومر بر روشنفکرى مغرب زمین چهار دوره گذشته است. اول دوره شکاکیت که نمایندهاش رابرت بویل شیمیست مشهور است و کتابى دارد به نام «شمیستشکاک». (48) و دوره دوم، دوره دئیسم یعنى نفى مسیحیت و قبول خدا که نمایندهاش ولتر در قرن هجدهم است. سوم دوره الحاد صریح که نمایندگانش هاکل، بوخنر، و فوئرباخاند در قرن نوزدهم. و بالاخره دوره چهارم که دوره حسرت و رنج از فقدان معنویت است که نمایندهاش آرتور کوستلر در قرن بیستم است. (49)
اما در این دیار این ادوار طى نشد و روشنفکران یک راستسراغ دوره سوم آن رفتند و هنوز هم برخى، به آن مباهات مىکنند. برخى دیگر نیز کارشان به عیاشى و بهیمیت و وصف نان و شراب و فرج و گلو کشیده است. (50) «روشنفکرى على الاغلب در دیار ما بر خلاف آنچه در اروپا گذشت، با بىدینى و سست عقیدگى آغاز شد و با بىبندوبارى درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهى گردید. میرزا آقاخان و احمد روحى و افضل الملک بىدین بودند. و فروغى، سست عقیدهاى عمله ظلمه. و هدایت فرویدیستى بورژوامنش و دشتى، هوسرانى فرومایه و بىاعتقاد و از همه جلیلتر جلال بود [هر چند آن دیگران جلالتى نداشتند] که از پشت کردن به عقیده دینى شروع کرد و به سوسیالیسمى معتدل و ظلم ستیز و سنت گرا رسید». (51) و دوباره با دین آشتى نمود و در آن ماند تا در گذشت.
اگر بخواهیم خلاصهاى از ویژگیهاى روشنفکران اولیه این دیار را به دست دهیم بهتر از همه آن است که جلال آورد:
اول) فرنگى مآبى. کسى که لباس و کلاه و کفش فرنگى مىپوشد. دستش رسید مشروب مىخورد. روى صندلى مىنشیند. ریش مىتراشد. کراوات مىبندد. با قاشق و چنگال غذا مىخورد. لغت فرنگى بکار مىبرد. یا به فرنگ رفته استیا مىخواهد برود. و در هر فرصتى از فرنگ مثال مىآورد...
دوم) بىدینى یا تظاهر به آن یا سهلانگارى نسبتبه دین. یعنى روشنفکر اعتقاد به هیچ مذهبى را لازم نمىداند. به مسجد نمىرود یا به هیچ معبد دیگرى. اگر هم برود کلیسا را به علت «ارگى» که در آن مىنوازند بر دیگر معابد مرجح مىدارد. نماز خواندن را اگر هم لغو نداند نوعى ورزش صبحانه مىداند. هم چنین روزه را که اگر بگیرد براى لاغر شدن مىگیرد. یعنى اگر از ته دل هم لامذهب نباشد اعمال مذهبى را با شرایط روز توجیه مىکند و با مقدمات علمى. (52)
سوم) درس خواندگى و این در اصطلاح عوام آخرین شرط روشنفکرى است نه اولین آن. یک روشنفکر دیپلمه استیا لیسانسیه [و امروزه باید یا لیسانسیه باشد یا دکتر و بالاتر] یا از اینجا یا از فرنگ. و البته اگر از فرنگ فارغ التحصیل شده باشد یا از آمریکا در ذهن عوام روشنفکرتر است، یا خودش خودش را نسبتبه محیط روشنفکرتر مىداند، فیزیک و شیمى را مختصرى مىداند. اما حتما درباره «روانشناسى»، و «فروید» و «جامعه شناسى» و «تحلیل روانى» صاحب نظر است.» (53)
روشنفکر در ایران اغلب درخدمت اغراض استعمار بوده تا خدمت مردم خویش چرا که اولى را بیشتر شناخته و به آن عشق مىورزیده تا دومى و اصلا مردم خود را به حساب نمىآورده است. آزادى را هم اگر مىخواسته نه آزادى در برابر حکومت (که آن پر خطر بوده است) بلکه آزادى از سنتها و دین و تاریخ وزبان و آداب و فرهنگ ... خویش. خود کمتر محرومیت کشیدهیا لااقل از آن دسته است و در غم نان نیست و فرصت فکر کردن به مقولاتى دیگر را هم دارد. (54) هر چند که جرئتبیرون آمدن از کافه هتل پالاس و قدم گذاشتن در بازار و رفتن میان کارگران کوره پز خانه و مسجد و ده محمدآباد و دیدن قیافه آن توده مردمى که بر ایشان غیابا حکم صادر مىکند و از پشتسر به آنها ارادت مىورزد را نداشته است. (55)
روشنفکر واقعى
اگر بخواهیم تعریفى از روشنفکر به معنى اتم آن ارائه دهیم کارى است نه چندان دشوار . تمامى مقولاتى که باید در وصف روشنفکر برشمریم از یک اصل اساسى عقلگرایى استنباط مىشود. با این حال مىتوان چهار مقوله دیگر را نیز به آن افزود و بقیه ویژگیهاى روشنفکر واقعى را تحت آنها به نظم در آورد:
1) عقلگرایى
مهمترین شرط روشنفکرى عقل و بصیرت است. هیچگاه انسان کم عقل و بىفکر را روشنفکر نمىخوانند. در تمامى فرهنگهاى غربى و شرقى چیزفهمى، به درستى شرط اولیه روشنفکرى شمرده مىشود. و از همینجا لازم مىآید که روشنفکر اهل تامل و تدبر و عاقبت اندیشى باشد. با خرافات و اندیشههاى باطل و پوچ و خیالات واهى بستیزد و در امور خویش روشمند باشد. پایبند لوازم عقل بوده و از تبعیتبىمنطق از دیگران بپرهیزد. اهل رفق و مداراى با جاهلان باشد و با اهل فضل و دانش هم نشین. تمایز تعبد منطقى و تعبد بىمنطق را به خوبى بشناسد و همانطور که از دومى پرهیز مىکند بر اولى ملتزم باشد. زیرا که خود در همه چیز تخصص ندارد و به ناچار باید به اهل فن مراجعه کند و از آنان تقلید نماید و این همان تقلید ممدوح است. در مقابل تقلید مذموم است که روشنفکر باید به سختى از آن اجتناب کند، همچون تقلید در مسائل اصلى تفکر و اعتقاد و جهان بینى. بدون تردید باید گفت انسانهایى که چشم به دهان و قلم دیگران مىدوزند تا اعتقاد و مرامشان را از آنان بگیرند و بدون کار فکرى و تامل کافى همه را مىپذیرند از روشنفکرى بسى دورند. همینطور کسانیکه از آن طرف به افراط رفته و بدون داشتن صلاحیت کافى به اصطلاح مىخواهند اداى روشنفکران را در آورند و مستقلا اندیشه کنند، در وادىاى قدم مىگذارند که توان طى آن را نداشته و در همان قدمهاى اولیه تحقیق، به بیراهه کشیده مىشوند و بىعقلى خویش بر اهل عالم نمایان مىسازند.
خوشبختانه در فرهنگ اسلامى به اندازه کافى به عقل و خرد بشرى بها داده شده است. بر خلاف سنت کلیسایى، هیچگونه مرجعیت و ولایت فکرى و نظرى براى هیچ شخص یا دستگاهى وضع نشده است. سنت دینى خصوصا نتشیعى (به خاطر اجتهاد آزادش) ابناء بشر را به تامل و تفکر بیشتر سوق داده است. تا جایى که در فرهنگ قرآنى و روایى هیچ عبادتى برتر از تفکر و تعقل شمرده نشده است.
بنابراین، براى انسان روشنگراى این عصر، هیچ عذرى باقى نمانده که مسائل مهم و خطیر حیات را لااقل براى خویش به صورت حل نشده باقى بگذارد. وى باید موضعى روشن در قبال مسائل فکرى جریانات عمده حیات بشرى گرفته باشد و تکلیف خود و خلق خدا را با آنها یکسره کند، باقى ماندن در تردید و شک از آفات جدى روشنفکرى است که هر چند ممکن است آب و رنگى از روشنفکرى فرنگى با خود داشته باشد، اما از شیوه عاقلان به دور است و در فرهنگ روشنبینان جایى ندارد. از اینجاست که به مقوله دوم روشنفکرى مىرسیم:
2) آرمان و ایمان
بىشک روشنفکرى با تردید و ابهام، هرهرى مذهبى و عضویتحزب باد سازگار نیست. روشنفکر باید بالاخره از مرام و مکتبى برخوردار باشد. اصلا آزاد بودن از هر مرامى ممکن نیست. چنانکه پوچگرایى و نهیلیسم نیز مکتبى پر اسم و رسم است. مهم، داشتن اعتقاد و ایمان و پایبندى به آن است، به گونهاى که به وى جهت و هدف دهد و وى را از آرمانهاى بلند بشرى بهرهمند سازد. البته پذیرش هر مکتبى نیز باید بر مبناى عقلانى باشد. و درست از همین نقطه است که راه روشنفکر ایرانى از راه روشنفکر اروپایى عصر روشنگرى جدا مىشود. چه وجهى دارد که روشنفکر مسلمان به تقلید از روشنفکر اروپایى با هرگونه تقدسى مبارزه کند؟ تقدس بىدلیل آنهم براى مفتخوران شکمپرست دنیاطلب که در لباس دین به رهزنى فکر و دین مردماشتغال دارند البته که پذیرفتنى نیست و باید با آن ساخت. اما تقدس و حرمتبرخاسته از ایمان پاک و مبتنى بر پایههاى محکم خردپسند را باید به جان پذیرفت. اگر کلیسا یک دین ضد عقل با پارهاى مقدسات خردستیز رابه انسان مظلوم و دربند اروپایى عرضه مىداشت و خردمند اروپایى حق مىیافتبا آن مقدسات، و به تبع با هر مقدسى، ستیزه کند، چه دلیلى وجود دارد که در این گوشه عالم نیز عدهاى به تقلید از آنان با مقدسات معقول فرهنگ خود به مبارزه برخیزند؟ و آیا این جز تقلید مذموم و ناشى از بىمایگى و عدم استقلال فکرى چیز دیگرى است؟
سکولاریسم در اروپا در زمینى روئید که در حوزه فرهنگ اسلامى از آن زمین شورهزار خبرى نیست. اسلام چه در بعد اقتصادى و چه در سایر ابعاد به اندازه کافى به زندگى این دنیا بها داده استبه طورى که مثلا کار در آن از عبادات بزرگ محسوب مىشود و راه حیات آخرت از حیات دنیا جستجو مىشود و اصلا حیات آخرت همان باطن حیات دنیا است. در این فضاى فکرى دیگر چه جاى سکولاریسم؟!
ایمان به انسان جرئت ابراز عقیده و دفاع از آن را مىدهد.ترس یکى ازبزرگترین آفاتى است که بسیارى از روشنفکران را از اثر انداخته است. این ترس مىتواند ترس از حکومت استبدادى باشد یا از جو غالب بر یک حوزه اندیشه یا ترس از عوامالناس و یا ترس از طبقه خاصى از مردم مثل روشنفکرنمایان وابسته یا... ممکن است از اتهام به کفر بترسد یا از تهمت تحجر و تقدس مآبى. در هر صورت یک روشنفکر باید آنقدر شهامت داشته باشد که دست کم بدون واهمه حرف خویش را بزند و به آرمانهاى خویش پاى بند باشد. حق را بطلبد هر چند به ظاهر متضرر شود.
روشنفکر از تعهد کافى و روحیه مسئولیت پذیرى برخوردار است. در بند جاه و مال نیست. در غیراین صورت «ریاکارى سالوس» یا «هنرمندىبىدرد»یا«تحصیلکردهاى رفاه طلب» یا«نویسندهاى در غم نان و نام»یا «سیاستمدارى رذل» یا «متفکرى بریده از مردم» و ازاین قبیل نام مىگیرد نه روشنفکرى متعهد و فضیلتمند.
پر واضح است که اگر دوستى انسانها و ارزش نهادن به آنها جایى در ایمان و اعتقاد وى نداشته باشد، کوس رسوایى و ورشکستگىاش از ابتدا زده شده است. ولى این به معناى اومانیسم به شکل غربىاش نیست. نباید بىجهت انسان را بر مسند خدایى نشاند. روشنفکر واقعى سعى نمىکند با سرکشى در مقابل خالق خویش اداى روشنفکران عصر روشنگرى اروپا را در آورد. تازه روشنفکر اروپایى در مقابل کلیسایى قد علم کرد که انسان را موجودى مىداند ذاتا گناهکار که چنان بىارزش است که حق مکالمه مستقیم باخدا از او سلب مىشود. شاید وى حق داشته باشد بخواهد حق انسانیت را از چنین دینى بازستاند. اما این کجا و اسلام که انسان را خلیفه خدا بر روى زمین و مسجود ملائک و اشرف خلائق و محبوب و مورد توجه خداى مهربان مىداند. آنگاه دیگر چه جاى اومانیسم؟!
جلال نمونهاى از روشنفکران بىایمان و خالى از تعهد را عرضه مىدارد: «حزب ایران» نمونه کامل مجمع آدمهاى خوب و بىخاصیت و دنباله رو بود. روشنفکران از فداکارى بىخبر، خالى از شور و شوق بیزار ازایجاد درد سر، همه در فکر نان و آب خویش». (56)
3) علم و آگاهى عشق به علم و اندیشه و کار و مشغله فکرى و دانستن هر چه بیشتر، از مقدمات روشنفکرى به حساب مىآید. روشنفکران غالبا با درس و مدرسه و کتاب و محصل و معلم و... سرو کار دارند. در بوستان اندیشه از شخم زدن زمین ذهن و کاویدن انبان حافظه لذتى سرشار مىبرند. روشنفکر علاوه بر آنکه درس خوانده و با سواد است و دست کم در یکى از علوم نیمچه تخصصى دارد، از حوزه تخصصى خویش بیرون آمده و سرى هم به مسائل عام بشرى مىزند و پیگیر آن مسائل است. وى باید از امور جارى عالم باخبر باشد تا نام روشنفکر را برازنده گردد و بتواند با بهره گیرى از تجارب تلخ و شیرین انسانها به کار ملتخود آید و بر توش و توان فرهنگ خود بیفزاید. باید از مسائل ملتخود آگاهتر باشد و بیشتر به آنها بیندیشد و در پى گرهگشایى کار ملتخویش باشد. و الا آن مىشود که جلال گفت: «روشنفکر ایرانى ... به مسائلى مىاندیشد که محلى نیست; وارداتى است. و تا روشنفکر ایرانى با مسائل محلى محیط بومى خود آشنا نشود و گشاینده مشکلات بومى نشود وضع از همین قرار است که هست». (57) در زمینه علوم و معارف باید پیش از آنکه به معارف بیگانه روى آورد، از فرهنگ خویش تغذیه کند. و بیش از آنچه از علوم و تمدن جدید مطلع است، از فرهنگ و تمدن ملى و دینى خویش برخوردار باشد. و این نداى رساى اقبال لاهورى همواره در گوش جانش باشد که: «همچو آیینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوى خیال دگران در جهان بال و پر خویش گشودن آموز که پریدن نتوان با پروبال دگران»
4) کردار نیک اصلاحگرى یکى از ویژگیهاى مهم روشنفکر واقعى است. بسیار بودهاند روشنفکران پرحرف و لاف زنى که در میدان عمل کارى و اثرى از آنها پدید نیامده است. خوب مىدانند و پندارهایشان نیک است. خوب هم حرف مىزنند و حرفهاى خوب هم مىزنند اما پاى عمل که مىافتد همه از میدان به در مىروند و هر کس بهانهاى مىتراشد. روشنفکر واقعى با ظلم و بىعدالتى مىجنگند و بر حق کشى و ستم عصیان مىکند. تا آنجا که برخى، روشنفکر را به عصیانگرى آگاه تعریف مىکنند.
در مسائل اجتماعى پیشرو و پیشاهنگ است. در صحنه کارزار سیاسى بدون ترس و واهمه به مبارزهاش ادامه مىدهد. نه همچون رهبران جبهه ملى کهبراحتى وبراى حفظ وجهه خویش صحنه را ترک کرده به گوشه عزلت پناهنده شوند. بهقولجلال:«واماجبهه ملى که محلتمرکزاحزاب ضداستعمارى بود و اولین تشکیلات سیاسى پس از مشروطه بود که براى روحانیت اعتبارى قائل شده بود و به همین دلیل نفوذ و دستبیشترى در مردم داشت، متاسفانهتشکیلاتنمىشناخت و وحدتنظر و عملنداشت و رهبرانشبه همان نفوذ داشتن در مردم اکتفا کرده بودند و براى حفظ همین نفوذ اخلاقى بود که جبهه ملى در حوزههاى عملى هر چه کمتر جنبش داشت وفعال بود و کمکم به صورتى در آمده بود که همچون هالهاى فقط از دور پیدا بود و هر چه بیشتر نزدیکش مىشدى وجودش را کمتر لمس مىکردى». (58) «محتواى روزنامه قانون [منتشره از سوى میرزا ملکم خان] و مشى عملى ملکم بار دیگر یاد آور جدایى «اندیشه» و «عمل» در تاریخ سیاسى ایران زمین است. معدود کسان را مىتوان یافت که هم چون امام محمد غزالى، آنهم پس از ترک نظامیه بغداد و سیر و سلوک ده سالهاش، میان نظریه و عمل حتى الامکان تطابق و هم خوانى بوجود آورده باشد. ایران مهد پیامهاى عدالت، آزادى، ترقى، حقیقت و... بوده استبدون آنکه اندکى از این پیامها به جامه عمل و در شکل بنیاد و نظامهاى سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، متحقق شده باشد. فقدان ارتباط میان نظریه و عمل جزء معضلات و مشکلات پیشینه تاریخى ما است. این فقد را باید در دو موضوع یافت: ابتدا بىاعتقادى قائلین و گویندگان و بىمسمى بودن لفظ است... موضوع دوم در توجیه فقد ارتباط میان نظریه و عمل، عدم میانجى و واسطههایى است که بتواند آرمان را به عمل مبدل سازد و یا عمل را در سطح آرمان ارتقاء دهد». (59)
روشنفکر واقعى باید در عین حال با سنتهاى غلط نیز در افتد. با جهالت مردم مبارزه کند، خرافات را کنار گذاشته و مردم را به تعقل و خرد ورزى سوق دهد. نه کهنه پرستباشد و نه نوپرست. نه حکم به خوبى هر چه قدیمى استبکند و نه حکم به بدى آن. حساب هر کهنه و نویى را جداگانه و با معیارهاى درست عقلى مورد رسیدگى قرار دهد. پیشرفت جامعه را به سوى اهداف بلند و آرمانهاى والاى انسانى مىخواهد و اگر خدا باور استسیر به سوى خدا و ترقى جامعه در هتبندگى و قوت دفاع از دین حق را مىطلبد.
روشنفکر واقعى در همه حال با مردم است و دستش در دست آنها. غم آنها را مىخورد. براى آنها کار مىکند و همچون آنان زندگى مىکند. خود را تافته جدا بافته از آسمان افتاده نمىداند. یکى از موجبات بریده شدن روشنفکر از مردم خود تقلید از روشنفکر غربى است. جلال در وصف روشنفکران پس از مشروطه مىگوید: «روشنفکر ایرانى وارث آموزشهاى روشنفکران قرون 18 و19 متروپل که اگر در حوزه ممالک مستعمره نمىتوانست پذیرفته باشد (بود) ... و درستبه همین دلیل است که روشنفکر ایرانى هنوز ازجمع خلایق بریده است. دستى به مردم ندارد. و ناچار خود او هم در بند مردم نیست». (60)
اشرافیت از آفات روشنفکرى است. اخلاق کاخنشینى جایى براى در فکر مردم بودن و انس و الفتبا آنان باقى نمىگذارد. اخلاق اشرافى انسان را از حشر و نشر با مردم کوچه و بازار باز مىدارد و انسان کمکم از آنها و مسائلشان بىخبر مىشود و تبدیل به غریبهاى مىگردد که دلش هواى دیار دیگر را دارد. اشرافیت که آمد به دنبالش بىخاصیتى، خودخواهى،تملق وچاپلوسى،طفیلىشدن، در لاک خویش فرو رفتن و بىغیرتى و... مىآید و به قول جلال: «به این ترتیب روشنفکر ایرانى هنوز یک آدم بىریشه است و ناچار طفیلى. و حکومتها نیز به ازاى حقى که از او دزدیدهاند او را در محیط اشرافیت دروغینى که بر مبناى تمدن رفاه و مصرف بنا شده است، محصور کردهاند تا دلزده از سیاست و سر خورده از مردم، عین کرمى در پیلهاى آنقدر بتند تا شیره جانش تمام بشود واین جورها که شد روشنفکر ایرانى مالیخولیایى مىشود ویا هروئینى یا پرادا یا مدرنیست[پستمدرنیست]یا دیوانه یا غربزده، و به هر صورت از اثر افتاده و تنها مصرف کنندهمصنوعات معنوى ومادى غرب و نه سازندهچیزى که مردمبومىبتوانند مصرف کنند. بهاین دلیلاست که او کمکم همهایدهآلهاى روشنفکرى رافراموش مىکند وازنظر اجتماعى بىخاصیت مىشود و ناچار عقیم مىشود». (61) 5) حریت روشنفکر باید در بعد اندیشه آزاد فکر کند، اما نه به معناى آزاد فکر اروپایى (Thinker Free) که در مقابل کلیسا قیام کرد و قید هر گونه تعبدى را از گردن خود باز کرد. به خیال خام خود التزام به هیچ مکتبى را نپذیرفت. رهایى از همه مکاتب و رهایى از فکر و عقیده نه شدنى است و نه مطلوب. آزادى مطلق در بعد اندیشه امکان ندارد، اگر هم ممکن بود دلچسب نبود. مگر مىتوان به سخن حق تعهد نداشت و روشنفکر باقى ماند. بدون فکر که نمىتوان زیست پس چه بهتر که به حقیقت دل بست و از قید غیر حق آزاد شد.
روشنفکر واقعى در درجه اول از قید اهواء نفسانىخویش رهیده و تسلیم عقل و منطق مىشود. واین البته کارىاستبس دشوار. در رتبه بعد نوبتبه آزادى از اهواء دیگران و تعصبهاىگروهى وحزبىمىرسد.پسازآنآزادى از افکار وارداتى و بىتناسب با فرهنگ ملى و دینى خود.نه آنکه عین سرمشقهاى اصلى روشنفکرىابزارمثلادموکراسىوارداتىباشد. (62)
سپس باید از قید استعمار رهیده باشد. و «تا روشنفکر ایرانى متوجه نشود که در یک حوزه استعمارى اولینآموزشاوباید وضع گرفتن در مقابل استعمار باشد. اثرى بر وجود او مترتب نیست». (63) بنیانگذار جمهورى اسلامى چنین کرد که موفق شد.
وابستگى فکرى و سیاسى به جذبههاى مغناطیسى وارداتى بود که حزب توده را با آن همه یال و کوپال از کار انداخت و با وجود اینکه «در یک دوره کوتاه از صورت پاتوق روشنفکرى به در آمد و دستى به مردم یافت اما چوننتوانست صورتبومى وملىبه خود بدهد و مشکلات مردم را حل کند ناچار زمینههاى تودهاى خود رابر روى امواج مىساخت، نه در عمق اجتماع... و به علت دنباله روى از جذبه مغناطیسى سیاستهاى مسلط زمان، قادر به حل هیچیک از مشکلات مملکت نشد.» (64)
در انتها نیز باید این را اضافه کنیم که روشنفکر را با جمود و سکون و قشرىنگرى کارى نیست. و به همین دلیل است که برخى روحانیان با همه تعهد و جسارت برخاسته از ایمانى که داشتند نتوانستند نقش یک روشنفکر را بازى کنند. هر چند به برکت انقلاب اسلامى این نقیصه روحانیان نیز به تدریجبرطرف مىشود و تحجر و تقدس مآبى جاى خود را به بیدارى و هشیارى و توسعه دانش و اطلاعات مىدهد. و از این رهگذر بر توان رهبرى آنان در زمینه فرهنگ وتفکرجامعه افزوده مىشود و به حق داعیهاصلاح وتدبیرتودههاى عظیم انسانى در داخل و خارج را در سر مىپروراند. بگذریم از چهرههاى تابناک و روشن بینى از این قشر که همیشه تاریخ در فرهنگ این دیار و سایر ممالک اسلامى درخشیده وخواهند درخشید.
پىنوشتها
1- Enlightenment«American HeritageDicticnary
2- Renaissance
3- Scepticism
4- Scientism
5- دئیسم - Deism : اعتقاد به اینکه حقانیت وجود خدا را تنها خود فرد مىتواند از طریق شواهد عقلانى و طبیعى کشف کند، بدون هیچگونه وابستگى به دین یا مذهبى.
6- تئیسم - Theism : اعتقاد به وجود یک یا چند خدا، خصوصا اعتقاد به خداى شخصى به عنوان خالق و مدبر عالم.
7- اومانیسم - Humanism :الف) جنبش فکرى فرهنگى با خصیصه دنیا گروانه که در رنسانس رخ داد و به دنبال تجدید حیات هنر، ادبیات و تمدن روم ویونان قدیم بود. ب) فلسفه یا رهیافتى که در مقابل خدا و موجودات فوق طبیعى الهى منحصرا به انسان گرایش دارد و معتقد است وى مىتواند بدون یارى الهى به کمال مطلوب خود برسد. Heritage Dictionary||American
8- Reason
9- Rationalism
10- Sapere aude
11-12- لوسین گلدمن، منصوره کاریانى، فلسفهروشنگرى، ص 28
13- رومانتیسیزم Romanticism : جنبش هنرى، ادبى، و فلسفى که اواخر قرن 18 در اروپا شکل گرفت و تا اواسط قرن19 استمرار یافت - این حرکت در مقابل نهضت کلاسیک جدید که به دست امثال ژان ژاک روسو ترویجشده بود و بر طبیعت تاکید فراوان داشتبه پا شد و بر عاطفه و خیال و احساس تاکید کرد. مهمترین شاعران رومانتیک هوگو (در فرانسه)، و هاینه Hene (درآلمان)، وبایرون Byron و کیتس Keats و شلى Shelley و ووردز وورث Worth ک Words و کولریج Coleridge (در بریتانیا) هستند و مهمترین نقاش آن دولاکروا Delacrax و برترین موسیقدانان آن بتهوون Beethoven و برلییوز Berlioz هستند.
14- Enough of science and of art close up those barren leavescome forth with clean heartthat watches and perceives
به نقلاز:عبدالکریم سروش،«راز دانى روشنفکرى ودیندارى»، ص139
15- فرمان پنجم از ده فرمان معروف که در تورات آمده و نزد مسیحیان نیز محترم است. ر. ک. ج. بلاک هام، امیر پرویزى، «رشد اندیشهها»، ص 24
16- گناه ذاتى، [Onginal Sin] .
17- آزاد فکر Free Thinker : کسى که اعتبارى براى گفتار هیچ موجودى قائل نیست و آزاد از هر عقیدهاى مىباشد و خصوصا در تفکر دینىاش به پژوهش و نظریه پردازى عقلانى مىپردازد. American Heritage Dicticnary فیلسوف و حقوقدان انگلیسى 1831- 1748 م.
18- Jeremy Bentham
25- یکى از سه رکن شعار اصلى انقلاب فرانسه: آزادى، برابرى، برادرىط Liberte Egalite, Fraternite
26- سکولاریسم: Secularism : بى تفاوتى یا شکایت دینى - نظریهاى که مىگوید باید ملاحظات دینى از تعلیمات عامه و اشتغالات مدنى و نظامهاى سیاسى، اقتصادى، و فرهنگى جامعه حذف گردد.فیلسوف اجتماعى و عالم اقتصادى اسکاتلندى (1790-1723
Adam Smiths -27
28- نام اصلى آن «تحقیقى در ماهیت و علل ثروت ملل Nations" Causes of the Weath of Nations" ( 1776) "An Inguiry in to the Nature and است که به اختصار آنرا «ثروت ملل» مىخوانند.
"Laisser Faire" -29
30- براى مطالعه در زمینه انواع مغالطه به کتب زیر مراجعه کنید: . Fallacies"; d.David Hacken, " Historian|s ;"Fallacy" WardFearside - William B. Holther,; W.pirie, "The Book of the Fallcies"; a.C.L. Hamblin, "Fallacy".; b.Madsen c
31- "Composition"
32- "Liberal Fallacy"
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 14
نویسنده : هادی صادقی
نظر شما