بقای مدرن
«برخورد تمدنها» مقالهاى بود که ساموئل. پى. هانتینگتون، آن را در سال 1993 در مجله (Forigen - affairs) به چاپ رساند. این نوشته که بعدها به «تسامح نظریه» نام گرفت، تا مدتها در محافل تحلیل سیاسى حضور جدى داشت و واکنش بسیارى، به ویژه در مخالفت با آن، از سوى اندیشمندان کشورهاى اسلامى ابراز شد. طرح دوباره این نظریه پس از حوادث 11 سپتامبر صورت گرفت. تاکنون نقدهاى بسیارى از سوى تحلیلگران سیاسى و مسلمانان وارد شده است. این نوشتار مىکوشد، از نگاهى تازه و از منظر نظریه سیاسى مدرن به بنیادهاى نظرى «برخورد تمدنها »بپردازد. فرضیه مقاله آن است که این نظریه اصولاً در فضاى جهانى شدن قرار نمىگیرد، بلکه در قالب سرمشق مدرنیته، به ویژه در قالب دولت مدرن قابل فهم و بازخوانى است و مىکوشد براى توجیه خشونت و سیاستهاى امریکا علیه بخشهاى دیگر دنیا، ظرف تمدن را استخدام کند. بر این اساس، نظریه «برخورد تمدنها» بیشتر یک استراتژى است که در خدمت تقویت نهادهاى سیاسى مدرن قرار مىگیرد ؛ بدین ترتیب، هدف نهایى این استراتژى، احیاى توانایىهاى مدرن دولت امریکا در فضاى جدید است که در اثر فروپاشى شوروى و فقدان دشمن معین به زوال گراییده بود. مقاله از سه قسمت تشکیل شده است؛ ابتدا به بازخوانى مبانى نظریه هانتینگتون و کشف ارتباط و پیوندهاى عمیق آن از حیث نظرى، با انکار ماکیاولى و نظریه دولت هگل مىپردازیم. سپس جایگاه و اهمیت دولت مدرن و نهادهاى سیاسى را در نزد هانتینگتون تبیین مىکنیم و در نهایت به نقد اجمالى این نظریه مىپردازیم.
1. بنیادهاى نظرى برخورد تمدنها
نیکولو ماکیاولى اندیشمندى بود که در فضاى سیاسى و حکومتى بالید و مشهور شد؛ او با نوشتن کتاب معروف شهریار، در حکم دستورالعملى جدید براى بقا و حفظ قدرت، به ویژه با کتاب «گفتارها»، توانست پایههاى علم سیاست جدید و نظریه سیاسى مدرن را بنا نهد؛ اگر چه کتاب شهریار در محافل تحلیلى شهرت دارد، ولى این اثر عصاره کتاب اصلى وى «گفتارها» است که در آن بر بستر تاریخ نویسى نوین، به کشف مجارى و مبادى سیاست و قدرت مىپردازد. چنانچه نگاهى به این کتاب و آموزههاى آن داشتهباشیم، بهتر مىتوانیم خاستگاهها و نیز نقاط اشتراک وى را با هانتینگتون به دست آوریم. نقطه مشترک مهم ماکیاولى و هانتینگتون آنجاست که هر دو به نحوى در ذیل نگرش محافظه کار نهادگرایى علم سیاست قرار مىگیرند. ماکیاولى از لحاظ علمى، با عنایت به گفته دانته که «علم پدید نمىآید، مگر آدمى آنچه را مىاندیشد، نگاه دارد»، معتقد است که ما باید آنچه را داریم ،نگاه داریم.(1) وى در جایى دیگر در مقدمه کتاب «گفتارها» مىگوید: دانش پزشکى چیزى جز مجموعه تجربههاى پزشکان اعصار گذشته نیست که پزشکان امروز راهنماى خود قرار دادهاند.(2) از این رو مشاهده مىشود که به نحوى به تاریخ دانش مرجعیت مىبخشد و نیز از اهمیت تاریخ روم در نزد وى، به دیدگاه محافظهکارانه ماکیاولى و معناى نهادى آن پى مىبریم. از سوى دیگر، ماکیاولى شکوه مىکند که چرا تاریخ کشورهاى پادشاهى و جمهورى روزگاران باستان، به دست فرمانروایان و سرداران و شهروندان و قانونگذاران انجام گرفتهاند که زندگى خود را وقف خدمت به وطن ساختهاند، بیشتر به چشم اعجاب و تحسین نگریسته مىشوند و به ندرت مورد تقلید قرار مىگیرند؛ حتى مردمان از این گونه سرنوشتها به اندازهاى غافل هستند که از شایستگى و کمال اعصار گذشته، در نزد ما اثرى به چشم نمىآید.(3) توجه ماکیاولى به تاریخ، گویاى نوعى نگرش و ورود جدید انسان غربى به گذشته است. او نمىخواهد تاریخ را آینه عبرت کند، بلکه مىخواهد اصول علم سیاست نوین و راه و روشهاى بقاى قدرت را دریابد، به نظر او، بدون وجود قدرت سیاسى، شالودههاى تمدن و جامعه دوام نمىیابد. به همین دلیل، دولت و نهادهاى آن در اندیشه وى تقدسى والا مىیابند و حفظ و تقویت نهاد دولت است که دغدغه اصلى جامعه، متفکران و دولتمردان باید باشد. او البته راههاى آن را هم از دیدگاه نظریه خویش ارائه مىدهد که اشتراکات زیادى با راه حلهاى هانتینگتون دارد؛(4) از جمله تأکید بر جنگ و کنترل مهاجرتها، به ویژه تأکید بر تحول نهادهاى سیاسى همراه با زمان که دقیقاً موضوعات مورد نظر ساموئل هانتینگتون نیز هستند. درباره جنگ باید گفت که ریشههاى نظریه رئالیستى ماکیاولى به مطالعه تاریخ روم و نیز کتاب مشهور «تاریخ جنگ پلوپونزى» تولید ید باز مىگردد که در آن ریشههاى جنگ مدرن به خوبى مورد خوانش قرار گرفته است. «به نظر ماکیاولى جنگ باید فعالیت اصلى شهریار باشد، زیرا از این راه او هر چه را که دارد، به دست مىآورد و تنها از این راه است که مى تواند آن را نگاه دارد و اگر زمانى به آن بىتوجه شود، زمینه سقوط دولت خود و تباهى شخص خویش را در کوتاه یا دراز مدت فراهم آورده است».(5) ماکیاولى در تاریخ امپراطورى روم چنین مىانگارد که از رویکرد راهبردى، گاه اختلافات در داخل یک دولت منظم و بروز برخى شورشها موجب مىشود که نوعى فرصت انجام براى دولت دست و پا شود و زمینه براى تقویت دولت به وجود آید.(6) وقتى در جمهورى روم اختلافاتى افتاد، دیگران گمان بردند که اگر به روم حمله کنند، پیروز خواهند شد، ولى همین حمله سبب شد که رومیان با هم سازش کنند و مهاجمان را تباه سازند.(7) منظور این است که گاهى یک شورش یا زمینه ناامنى مىتواند نیروى خفته دولت را بیدار کند و موجب انسجام آن در برابر تهدید شود. هگل نیز از فیلسوفان سیاسى مدرنیته است که نظریه دولت مدرن در اندیشه او تحول اساسى یافت. اگر به جایگاه و اهمیت جنگ و کاربرد آن در بقاى دولت مدرن در اندیشه هگل توجه کنیم، در مىیابیم که بخشى از اندیشههاى هگل در آراى هانتینگتون اثر داشته است. در دیدگاه هگل، اقتضاى نهادى دولت است که جنگ را به وجود مىآورد. وى مثال زیبایى مىزند؛ اگر بادى به دریاچه نوزد، دریاچه به فنا مىگراید، زیرا آبِ راکد مىگندد. بنابراین جنگ تضمین صیانت اخلاقى ملتها از طریق دولت است؛ واقعیت یافتن حقیقت دولت درونى و برونى است؛ یعنى نهاد دولت، هم باید در درون جامعه و هم بیرون از آن، یعنى در نسبت با جوامع مستقل و آزاد دیگر، پدید آید و واقعیت بیابد، به همین دلیل جنگ دولتهاى مستقل، نوعى اقتضاى نهاد دولت است.(8) هگل نشان مىدهد که چگونه منابع قدرت حوزه عمومى، از طریق جنگ در اختیار دولت مدرن قرار مىگیرد و دولت در پرتو وضعیت جنگى به بازتولید خود اهتمام مىورزد. «جنگ عبارت است از به حداقل رساندن و در بهترین حالت، از میان بردن شکافهایى که ممکن است میان قلمرو حیات خصوصى فرد شهروند و قلمرو حیات عمومى دولت پدید آید.(9) اگر جنگ نباشد، دولت مدرن از آن روى که به مدیریت حوزه عمومى مىپردازد و افراد جامعه هم در حوزه خصوصى مشغول فعالیت اقتصادى عملى هستند، نوعى رکود، بىتحرکى و عادت بر جامعه حاکم مىشود و آنان از دولت غافل مىشوند و میان دولت و فرد فاصله ایجاد مىشود. «جنگ امکان مىدهد تا هر شهروند، فاصلهاى را که [در اثر رشد و دوام حوزه خصوصى] میان خود و دولت متبوعش حس مىکند، از میان بردارد و جوهر اخلاق را در کلیتى که دارد تحکیم مىکند».(10)قرار گرفتن در وضعیت جنگى موجب شدت حضور دولت و ملموس شدن آن مىشود و براى مدتى تعادل رقابت قدرت و فرد را به سود دولت به هم مىزند. از این نظر «نقش فرد در جنگ به هیچ روى دفاع از منافع خصوصى خود نیست، بلکه بیشتر حراست از حقى برتر است که آن حق برتر، یعنى حق تعلق به جامعه و کشور و دولتى که باید به دفاع از آن قیام کند. احساس این حقوق برتر موجب مىشود تا در جنگ، اعضاى جامعه بر خودخواهىهاى خود چیره شوند و به عنوان «ملت»، به دفاع از سرزمین خویش قد برافرازند.»(11) بنابراین، جنگ به دولت، در فضایى که شهروندان پذیرفتهاند به دلیل مصلحتى برتر، در کوتاه مدت منافع شخصى را کنار بگذارند، فرصتى بسیار خوب مىدهد تا هم قدرت خود را از طریق بسط و تعمیق نهادهاى سیاسى نهادینه کند و هم از این نیروى بزرگ در توسعه قدرت برون مرزى استفاده کند. دولت مدرن مىکوشد با تولید جنگ، شهروندان و مردم را از عادت به امنیت بپرهیزاند و هشدار دهد که اگر نهاد دولت نباشد، امنیت و آسایش هم وجود ندارد و فرد نابود مىشود. اهمیت نهاد و جایگاه آن به عنوان یک میراث تاریخ سیاسى براى ماکیاولى غیرقابل تردید است. او که در فضاى مناسبات سیاسى زیسته بود، به خوبى نقاط ضعف سیاست و مجارى تهدیدهاى سیاسى را مىدانست. آنچه امروزه در مکاتب امنیتى، به ویژه مکتب کپنهاک که بنیانگذار آن بارى بوزان است، به عنوان امنیت سیاسى تلقى مىگردد، در اندیشههاى ماکیاولى ریشه دارد. بوزان یکى از انواع پنجگانه امنیت را امنیت نهادهاى سیاسى کشور مىداند.(12) در اندیشه ماکیاولى سه مؤلفه شهر، قانون و نهاد سیاسى ارتباط تنگاتنگى مىیابند. ماکیاولى سنجیده سخن مىگوید و با توجه به تجربه دیپلماتیک خود، اتخاذ عبارات و گزارههاى معنادار او نشانه اهمیت دولت و آن تجربه است. این مسئله را در مقدمه «گفتارها» و نامه وى به سفیر ایتالیا مشاهده مىکنیم. به همین استناد، او در اولین جمله نخستین گفتار کتاب نامبرده، عبارتى سیاسى را بیان مىکند که عناصر مهم فلسفه سیاسى جدید، رخ مىنماید؛ یعنى عناصر شهر، قانون، نهاد و نهاد سیاسى، پیوند ناگسستنى در دولت و سیاست مدرن دارند.(13) جالب است که او بلافاصله تأکید مىکند که عامل پاییدن قدرت دولت، پیوند همزمان این سه است. دغدغه اصلى هرجامعه در درجه اول، حفظ نهادهاى سیاسى وسپس پرداختن به امور دیگر است. البته باید گفت که یکى از راههاى حفظ دولت و نهادهاى آن، تحول قوانین، بازنگرى و دگرگونى تدریجى خود نهادهاى سیاسى است.(14) از دیدگاه محافظه کار ماکیاولى، نهادهاى سیاسى یک کشور همواره از جانب مهاجرتها دچار تهدید مىشوند؛ او مواردى از این دست را در تاریخ سراغ مىگیرد. در این وضعیت، اقوام مهاجر بیگانه در اثر گرسنگى و تنگى معیشت به مهاجرت روى مىآورند. در این مهاجرتها آنان مجبور به اعمال تغییرات وسیع در سرزمین جدید مىگردند و نهادهاى بومى آن سامان را از میان مىبرند.(15) ماکیاولى هضم بیگانگان را که در اثر مهاجرت به درون جامعهاى دیگر صورت گرفته، یکى از وظایف مهم دولت مىداند؛ این موضوعى است که به حکومت مربوط است و در آراى هانتینگتون و نظریه برخورد تمدنها هم وجود دارد که بدان خواهیم پرداخت. «رومیان در اعطاى حقوق شهروندى به بیگانگان گشاده دستى به خرج دادند و در نتیجه خانوادههاى تازه بسیارى در زمره شهروندان روم درآمدند و در انتخابات چنان نفوذى یافتند که زمام حکومت به دستهاى این تازه واردها افتاد و حکومت جدید از اصولى که مردم به آنها خو گرفته بودند، منحرف گردید».(16)
دولت مدرن و نهادهاى سیاسى از دیدگاه هانتینگتون
نهاد جایگاه مهمى در فضا و گفتمان مدرنیته دارد؛ نهاد نوعى پیوستگى براى مقولات تدارک مىکند که از نظر امنیتى به بقاى جوامع بشرى مىانجامد. جامعهشناسان و عالمان سیاست و به تازگى اقتصاد دانان، به نهاد به صورت اساسى و جدى پرداختهاند؛ «آنتونى گیدنز» از جامعهشناسان مدرن، اساس مدرنیت را نهادمندى آن مىداند. دولت ـ ملت و دموکراسى، دو نهادى هستند که در حوزه سیاست بروز کردهاند.(1) در قالب فرآیند تحلیل نهادى است که نظامهاى قدرت مدرن در غرب در حوزه سیاست شکل مىگیرند و مستقر مىشوند. آلن تورن از دیدگاهى دیگر به ریشههاى نظرى چرایى بروز اهمیت نهادهایى در دوران مدرن غرب مىپردازد. از این منظر، تعهد به نهادهاى اجتماعى از جمله دولت و نهادهاى ذیل آن یک تعهد انسانى است. انسان غربى از آن روى که از شرع طبیعت وحشت دارد، مىکوشد خود را در ذیل نهادهاى مختلف، به ویژه دولت ایمنى بخشد. البته از سویى ناشى از روح راز شکن غربى و عقل ضد اسرارى است که در فرهنگ غرب وجود داشته است و افسون زدایى بر همین معنا استوار است. انسان غربى به طبیعت و دین به عنوان دو افسون که مایه نگرانى هستند، مىنگریست. تفکر مدرن به تعبیر تورن «مردم، ملت و مجموعه آدمیان را تودهاى اجتماعى مىبیند که آن نیز بر طبق قوانین طبیعى عمل مىکند و باید گریبان خود را از دست نظامها و اشرافیتهاى غیر عقلانى که با تمسک به وحى، با اراده فوق بشرى به گونه دغل کارانه، مىکوشند براى خود مشروعیتى دست و پا کنند، نجات دهد.»(2) به هر صورت، اهمیت نهادهاى سیاسى و حفظ آن براى دولتهاى غربى، به ویژه آمریکایى است که در تحلیلهاى امنیت و استراتژىهاى امنیت بر محور ضرورت حفظ نهادهاى سیاسى دور مىزند. «به طور کلى دفاع از نهادهاى مدرن، همواره دغدغه اصلى نظام امریکا بوده است. حتى سیاست سد نفوذ جرج کنان در دوران جنگ سرد، به عنوان سیاست اصلى مقابله با فشارهاى شوروى علیه نهادهاى آزاد طراحى مىشد.»(3) با این پیشینه و اهمیت نهاد سیاسى در گفتمان تجدد، گاه هانتینگتون به نهادهاى سیاسى بهتر شناخته مىشود. مهمترین آرا و آموزههاى وى در کتاب مهم و مشهورش «سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى» آمده است. وى در آنجا از منظر نهادگرایى، میزان نهادینگى سیاسى را در کشور پیشرفته (غربى) و جهان سوم، در قالب مطالعه تطبیقى آزمون مىکند و خطرات نانهادینگى سیاسى را بر مىشمارد، به همین دلیل امنیت سیاسى، یعنى تأمین امنیت نهادهاى حکومت براى او حایز اهمیت است. هانتینگتون مىکوشد که با شناخت جایگاه نهادهاى سیاسى، استقلال حوزه سیاست را در برابر اجتماع نشان دهد. او ویژگىهاى متمایزى از اجتماع را براى نهادهاى سیاسى بر مىشمارد و معتقد است که هر گاه مقولاتى مثل استقلال، تطبیق پذیرى، پیچیدگى و انسجام نهادى در برابر نیروهاى اجتماعى دچار ضعف و فتور شود، با تهدید امنیت سیاسى مواجه هستیم و هر چه این ویژگىها برجستهتر باشد، نهادمندى سیاسى بهتر تحقق مىیابد. از دیدگاه هانتینگتون، امنیت نهاد سیاسى مانند امنیت فردى نیست که کوتاه باشد، بلکه باید فرایند دراز مدتى براى آن در نظر گرفت؛ بنابراین اهمیت و شایستگى یک نهاد آن نیست که رونق زیادى را پدید آورد، بلکه اهمیت و شایستگى به آن است که عمر زیادى داشته باشد.(4) بنابراین، همواره باید حاشیه و محیط امنیتى نهادها را مد نظر داشت. از این مطلب هانتینگتون، امنیت نهادى زاده مىشود؛ البته این امنیت و مصالح نهادهاى سیاسى، در هر کشور فرق مىکند، اما مهم این است که «نهاد»، نه تنها یک حکومت ضعیف، بلکه یک حکومت بد نیز هست. کارکرد یک حکومت حکومت کردن است. یک حکومت ضعیف که چندان اقتدارى ندارد، نمىتواند کار کرد خود را به درستى به انجام برساند و به همان معنایى که یک قاضى فاسد، یک سرباز بزدل یا معلم بىسواد اخلاقاً ارزش ندارد، چنین حکومتى نیز غیر اخلاقى است. مبناى اخلاقى نهادهاى سیاسى در نیاز انسانهایى ریشه دارد که در جوامع پیچیده زندگى مىکنند».(5) آنچه از کتاب«سامان سیاسى...» بر مىآید آن است که در درون وضعیت مدرن، سازمان و نهاد جایگاه مهمى دارند. این مؤسسات هرگز نباید از بین بروند، زیرا تباهى، نتیجه بلافصل وضعیت بىسامانى و بىنهادى است؛ البته نهادها باید تغییر کارکرد بدهند، ولى هرگز نباید نابود شوند. سازمانها و نهادها در پرتو تحولات مختلف زمان، کارکردهاى جدیدى یافته و تحولات و نیروهاى اجتماعى را در درون خود هضم مىکنند. او از افراد و سازمانهاى زیادى نام مىبرد که تغییر کارکردهاى وسیعى دادهاند.(6) وقتى نهادهاى سیاسى و بقاى آنها اهمیتى بالا مىیابند، هر گونه تهدید آنها مسئلهاى جدى است. چون ثباتى سیاسى دغدغه اصلى نویسنده «سامان سیاسى... « است.(7) در کشورهایى که در معرض نوسازى قرار مىگیرند، نوعى تهدید نهادهاى سیاسى سنتى پیش مىآید. کشورهاى جهان سوم در فرایند مدرنزاسیون با خشونت هم مواجه مىشوند، زیرا مقاومت رد برابر تجددگرایى خشونت مىآفریند و جنبشهاى اجتماعى، در مقابل تجدد با نیروهاى سنتى درگیر مىشوند و این به ضعف نهادها مىانجامد. «مقاومت در برابر فرایند تجدد گرایى یا جلوههاى فراگیر آن، به معناى تولد جنبشهاى اجتماعى جدیدى است که خواه ناخواه خشونت را به دنبال خواهد داشت. هجوم معارضان اولیه به صنعتى شدن و جنبشهاى بنیادگراى مذهبى جدید به مقاومت و تغییر شکل تجددگرایى انجامیده است.»(8) از دیدگاه هانیتگتون، نوسازى و دگرگونى در جامعه موجب به هم خوردن تعادل میان نیروهاى اجتماعى و نهادهاى سیاسى مىشود. پیچیدگى جوامع باید به تحول نهادهاى سیاسى بینجامد. «در یک جامعه ناهمگونتر و پیچیدهتر، هیچ نیروى اجتماعى واحدى نمىتواند بر جامعه فرمان براند و اجتماع سیاسى برپا سازد، مگر آنکه نهادهاى سیاسى را بیافریند که مستقل از نیروهاى اجتماعى به وجود آورنده آن نهادها، بتوانند ادامه حیات دهند(9) اگر یک جامعه بخواهد به یک اجتماع سیاسى تبدیل گردد، باید قدرت هر گروهى، از طریق نهادهاى سیاسى اعمال شود، همان نهادهایى که این قدرت را چندان تعدیل و تلطیف مىکنند و جهت مىدهند که چیرگى یک نیروى اجتماعى را با اشتراک نیروهاى دیگرِ اجتماعى سازگار گردد.(10) هانتینگتون از قدرت نیروهاى اجتماعى هراس دارد. این نیروها چنانچه نتواند در دولت مدرن و نهادهاى سیاسى قرار گیرند، مىتوانند تهدیدات جدى براى این نهاد محسوب شوند. از اینجاست که نگاه منفى وى به نیروهاى اجتماعى جهان سوم که در آنها دولت و نهادهاى قدرتمند سیاسى وجود ندارد، برجسته مىگردد؛ در نظریه برخورد تمدنها نیز همین نگرش است که مبناى راهبردى پیشنهادى او قرار مىگیرد که در جاى خود به آن مىپردازیم. از نگاه ساموئل هانتینگتون، منشاء تهدید نهادهاى سیاسى دولت مدرن از سوى جهان سوم، به مسئله مشارکت سیاسى باز مىگردد. در این کشورها که به دلیل فرایند نوشدگى و مدرنیزاسیون دچار بىثباتى و از دست دادن وضعیت تعادل سنتى خود مىگردند، نیروهاى اجتماعى جدید به وجود مىآیند. این نیروها خواستهها، تقاضاها و پیچیدگىهایى دارند که نهادهاى سیاسى سنتى نمىتوانند منازعات و حل و فصل مناقشات آنها را مدیریت کنند. از سوى دیگر، نهادهاى سیاسى جدیدى هم که بتواند تقاضاى مشارکت سیاسى این نیروها را مدیریت کنند، وجود ندارد. «جوامع سیاسى که در سطوح پایین اشتراک و نهادمندى سیاسى تعادل خوبى دارند، ممکن است در آینده دچار نااستوارى شوند، مگر آنکه رشد نهادهاى سیاسى همگام با گسترش دامنه اشتراک سیاسى تحقق یابد. از آنجا که چنین همگامىاى به ندرت به دست مىآید، چنین جوامعى را باید نااستوار به شمار آورد. اما جوامعى که توانستهاند نهادهاى سیاسى نوین و وسیعى ایجاب کنند و در نتیجه مىتوانند اشتراک سیاسى بسیار گستردهترى را جذب کنند، باید جوامعى استوار به حساب آورد؛ جوامعى که اشتراک سیاسىشان از سطح نهاد مندىشان فراتر رفته باشد، آشکارا نااستوارند، ولى جوامعى که توانستهاند، میان این دو عامل، در سطح بالا تعادل ایجاد کنند، در واقع استوارى خود را تضمین کردهاند. چنین نظامهاى سیاسى، از نظر سیاسى نوین و توسعه یافته هستند. این جوامع نهادهایى که استعداد جذب نیروهاى اجتماعى تازه به دوران نظام را دارند و به همین دلیل مىتوانند با سطح بالا رونده اشتراک سیاسى ناشى از نوسازى، خود را تطبیق دهند.(11)» پس در اثر شروع نوسازى و تحول در سطح اجتماعى و عقب ماندگى سطوح سیاسى، تعادل و توازن میان حوزه سیاست و اجتماع به سود نیروهاى اجتماعى به هم مىخورد و نیروهاى اجتماعى آزاد مىشوند و مقابل نهادهاى سیاسى سنتى قرار مىگیرند. این وضعیت موجب سرکوب، خشونت و انقلاب مىگردد. به تدریج گروههایى از جمعیت که قادر به زندگى در جوامع سنتى نیستند، به مهاجرت به کشورهاى غربى مىپردازند. نفس این مهاجرت، نقطه آغاز تهدید علیه نهادهاى سیاسى این کشورهاست، زیرا مردم مهاجر فرهنگ و رفتارهاى سنتى خویش را دارند و به سادگى نمىتوانند در جوامع غرب وضعیت نهادینه پیدا کنند. در مجموع مىتوان گفت که دولت مدرن و نهادهاى آن که تجلى برجسته آن در ایالات متحده امریکا است، براى هانتینگتون، در حفظ ثبات و بقاى جوامع نقش مهمى دارند. هرگونه تهدید علیه این نهادها، مایه ویرانى و تباهى است؛ بدین ترتیب مشاهده مىشود که چگونه ریشههاى نظریه برخورد تمدنها از درون مبانى نظرى آن و نیز کتاب «سامان سیاسى...» مورد شناخت و ردیابى قرار مىگیرند.
3. نقد نظریه برخورد تمدنها
ادعاى نظریه برخورد تمدنها آن است که با پارادایمهاى سنتى، نمىتوان جهان جدید، به ویژه پس از فروپاشى شوروى را توضیح داد. اما مبانى و بنیادهاى این ادعا، ابزارها و سازوکارهایش، به صورت کامل در چارچوب گفتمان سنتى مدرنیته قرار مىگیرند و با همین روش ابعاد مختلف خود را شرح و بسط مىدهد. از حیث نظرى، مهمترین پایه سنتى بودن پارادایم «نظریه برخورد...» این است که تهدید همواره وجود دارد و براى تأسیسات و پدیدههاى مدرن، تهدید همواره جدى و در کمین است، زیرا به تعبیر «الن تورن» در کتاب «نقد مدرنیته»، «اجتماع مدرن همچون نظامى ظاهر مىشود که مستقلاً داراى حساسیت و کنش بر روى خود است؛ چیزى که آن را نقطه مقابل اجتماعات طبیعى قرار مىدهد، به ارتباطى مستقیم با عالم قدسى که از طریق سنتها یا فارغ از آن صورت مىگیرد، وامىدارد؛ در حالى که جامعه جدید، هم زمان از فرد و از عالم قدسى به نفع یک نظام اجتماعى خودساخته، خودباز بین و خودسازمان بخش فاصله مىگیرد».(12) بدین ترتیب همان عنصر جوهرى مدرنیته و نهادى، و غرب انسان بریده از مذهب، اسطوره و طبیعت است که در هیأت نهادهاى سیاسى بروز مىکند و هستى خود را از جانب دیگران در تهدید مىبیند. پس براى بقاى خود، باید تهدیدات را بزرگ نمایى کرده، به خلق دشمن بپردازد تا بتواند به جنگ به عنوان راهکارى براى تقویت نهادهاى سیاسى مدرن نایل شود. هرگاه این وضعیت را در پرتو تحولات بینالمللى مدنظر داشته باشیم، واقعیت خود را نشان خواهد داد. در دوره نظام دو قطبى، توهم جنگ و بازتولید وحشت از آن موجب تدوین استراتژىهاى امنیت ملى دولت امریکا و کشورهاى غربى قرار گرفت، اما با فروپاشى شوروى، دیگر آن تهدیدات (حتى توهم تهدید) هم از میان رفت و در این زمان بود که نظریه «برخورد...» توانست، شواهد جدیدى از تهدید را در خارج از حوزه تمدن غرب (یعنى اسلام) براى جایگزین کردن تهدید قبلى دست و پا کند. تأمل در شواهد و مستنداتى که هانتینگتون در نظریه خود تدارک مىکند، نشان مىدهد که این شواهد و مستندات، نه متعلق به تمدنها یا مناسبات تمدنى، بلکه معلول رفتارهاى سیاسى و منازعات نهادهاى سیاسى و نیروهاى اجتماعى است. دست کم سهم کمى از تهدیدات برخاسته از تمدن است. شواهد و مستندات مورد اشاره بیشتر دستمایه دولتهاى ملى براى بسیج افکار عمومى هستند. در واقع این نبرد تمدنها نیست، بلکه جنگ دولتها و واحدهاى سیاسى جامعه مدرن است. پس اگر میان تمدنها نبردى هم باشد، سیاسى نخواهد بود، بلکه فرهنگى و مذهبى است. او در این مورد مثالهایى را عمدتا از عراق سال 1991 و 1992 و حمایت برخى مرکز و شخصیتهاى اسلامى از این کشور مىآورد.(13) از این دست شواهد زیاد است و پشتوانه نظریه «برخورد» قرار مىگیرد. در حالى که اینها را نمىتوان براساس روابط تمدنى تحلیل کرد. روابط نظامى و سلاحهاى استراتژیک و... باید در قالب پارادایم مسلط دولت ـ ملت تحلیل شوند. هانتینگتون در کتاب «سامان سیاسى...» نیز با استناد به یک شخص عرب، عربها را ضد تحول مىخواند و آنها را از لحاظ رفتارى دچار مشکل و مایه تهدید نهادهاى غرب مىپندارد. «بى اعتمادى در میان عربها از همان کودکى در نظام ارزشىشان عجین شده است. همبستگى و انسجام در اینجا ضعیف است... روح تعلق همگانى در میان عربها پرورش نیافته است و وجدان اجتماعیشان سست است. بیعت عربها با دولت شکننده است و مردم رهبران را از آن خود نمىانگارند».(14) در ذیل چنین دیدگاهى است که وى پدیده مهاجرت را به عنوان یک مسئله سیاسى شرح و بسط مىدهد؛ البته در جایى هم نامستقیم اشاره مىکند که وضعیت کشورهاى خاورمیانه در واقع برآیند منازعات سیاسى دولت مدرن است، نه ماهیت و ذاتى تمدن اسلامى. وى معتقد است که پس از جنگ جهانى دوم، غرب به دلیل تأمین انرژى مورد نیاز خود، مجبور شد به کشورهاى عربى اسلحه بدهد. این امر جنگهاى عربها و اسرائیل را در پى داشت که عامل آن غرب بود. فرانسه انگلیس و امریکا در این چند دهه با مصر، الجزایر، ایران، لیبى جنگیدند. به تدریج تروریسم (سلاح مردم ضعیف) رخ نمود.(15) بدین ترتیب، عامل اصلى پشت جنگها دولتهاى مدرن و نهادهاى سیاسى غرب بودهاند، وگرنه مسلمانان با غیرمسلمانان جنگى نداشتند؛ حتى جنگهاى صلیبى هم بدون عنصر اصلى سیاست، چنان که رخ نموده اتفاق نمىافتد.
4. نتیجهگیرى
مسئله مورد نظر این نوشتار آن بود که درک مبانى نظرى و تاریخى نظریه «برخورد تمدنها» فرضیه مقاله هانتینگتون را دایر بر ارایه پارادایم جدید در تحلیل مسائل سیاسى جهانى رد کند. در این جهت، ابتدا بنیادهاى نظرى این نظریه در گفتمان مدرنیته جستوجو شد تا دریابیم که چگونه نظریه «برخورد تمدنها» در یک همبستگى تاریخى و مفهومى با نظریه سیاسى جدید ماکیاولى و هگل قرار دارد و بدین دلیل نمىتواند مدعى طرح پارادایم جدیدى باشد. از سوى دیگر، کوشیدیم نشان دهیم که دادهها، مستندات و شواهد هانتینگتون در تأیید نظریه خود، به گفتمان جهانى شدن تعلق ندارد، بلکه به گفتمان مدرنیته متعلق است. تاریخ عصر جدید و منازعات و نتایج حاصل از مأمورت دولت مدرن است. به نظر مىرسد که نطفه نظریه برخورد تمدنها در کتاب «سامان سیاسى...» بسته شده است، زیرا در آن کتاب محیط و فضاى امنیتى ـ ناگفته و پنهان ـ براى نهادهاى سیاسى ترسیم مىگردد که هرگونه عمل و کارکرد ضدنهادى براى این امنیت تهدید محسوب مىشود. با پیشرفت تجدد، کشورهاى زیادى مجبور به ورود به آن هستند و در این با ورود با دگرگونىهاى خواسته و ناخواسته بزرگى روبرو مىشوند؛ چنان که یک جامعه ساده باشد، نمىتواند این دگرگونىها را در درون نهادهاى خود جذب کند که ادامه این وضعیت، عقبماندگى نهادهاى سیاسى در مواجهه با تغییرات فزاینده است. با این فرض چون نهادهاى سیاسى در نظامهاى غیرمدرن سادهاند و عمدتا فردى هستند، قادر به جذب تحولات نیستند، «سادهترین نظام سیاسى آن است که به یک فرد متعلق باشد، این ناپایدارترین است. نظام سیاسى داراى نهادهاى سیاسى متعدد و گوناگون توانایى تطبیقپذیرىاش بسیار بیشتر است. نیازهاى یک زمانه، ممکن است با یک رشته نهادها برآورده شوند، اما نیازهاى زمانه بعدى شاید یک رشته نهادهاى دیگرى را بخواهد».(16) در پایان فرازى از کتاب «گفتارهاى» ماکیاولى را مىآوریم که چگونه بىهیچ توضیحى، عمق نظریه برخورد تمدنها را نشان مىدهد. «خطرى که رویاروى ما قرار دارد، از دست دادن قدرت حکومت بر دیگران است و کینهاى که دیگران به سبب این حکومت نسبت به کشور ما دارند»،(17) «ما حتى خود را سزاوار ستایش مىدانیم و از این جهت که به حکم طبیعت انسانى بر دیگران فرمان مىرانیم و در عین حال، رفتار ما با آنها عادلانهتر از آن است که قدرت واقعى ما اقتضا مىکند و اگر دیگرى به جاى ما بود، آن گاه عیان مىشد که آیا رفتار ما با شهرهاى تحت فرمان ما عادلانه است یا خیر».(17)
پی نوشتها:
1. ماکیاولى، نیکولو، «گفتارها» ترجمه محمد حسن لطفى،(تهران: خوارزمى، 1377) ص 27.
2. همان، ص 36.
3. همان، ص 35.
4. همان، ص 94.
5. العروى، عبداللّه، «اسلام ومدرنیته» ترجمه امیر رضایى، (تهران: قصیده سرا، 1381) ص 137.
6. گفتارها، پیشین، ص 270.
7. همان
8. جهانبگلو، رامین، «هگل و سیاست مدرن»، (تهران، هرمس، دوم 1379) ص 69.
9. همان، ص 70.
10. همان، ص 70.
11. همان، ص 71.
12. بوزان، بارى، «مردم، دولتها و هراس» (تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردى)
13. گفتارها، ص 70.
14. همان، ص 94.
15. همان، صص 214 و 215
16. همان، ص 423.
پى نوشتها:
1. پیرسون، کریستوفر «معناى مدرنیت» ترجمه على اصغر سعیدى، (تهران: کویر، 1380)، ص 166.
2. تورن، الن «نقد مدرنیته»، ترجمه مرتضى مردیها، (تهران: کام نو، 1380)، ص 61.
3. پیترز، جان «معمارى نظامى امریکا...» ترجمه سید حسین محمدى نجم، (تهران: دوره عالى جنگ سپاه، 1378)، ص 6.
4. هانتینگتون، ساموئل پى. «سامان سیاسى در جوامع دستخوش دگرگونى» ترجمه محسن ثلانى، (تهران: علم، دوم 1357)، ص 43.
5. همان، ص 47.
6. همان، صص 29 و 30.
7. همان، ص 1.
8.افتخارى، اصغر (به اهتمام) «خشونت و جامعه» (تهران: سفیر 1380).
9.سامان سیاسى...، پیشین، ص 19.
10.همان، ص20.
12.همان، ص 576.
12.نقد مدرنیته، پیشین، ص 62.
13.امیرى وحیدى، محبتى (ویراسته) «نظریه برخورد تمدنها و منتقدانش» (تهران: وزارت امور خارجه 1374)، صص 64 و 63.
14. «سامان سیاسى...» پیشین، صص 47 و 48.
15. «نظریه برخورد تمدنها...»، پیشین، ص 57.
16. «سامان سیاسى...»، پیشین، ص 33.
17. «گفتارها» پیشین، ص 128.
18. همان، ص 61.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1383 / شماره 152، بهمن ۱۳۸۴/۰۰/۰۰
نویسنده : سید رضا شاکری
نظر شما