احتمالی بر علوم انسانی اسلامی
نوشته های جناب دکتر فیاض از آن رو که بصورت «یادداشت» و تک گزاره هایی منتشر میشود، نقد آن بس دشوار است، اما از همان یادداشتها که همواره به صورت کلی گویی و ایدهپردازی است - نمیتوان به راحتی گذر کرد. دکتر فیاض تلاش کرده تا برای علوم انسانی، فرمولی، جهت اسلامی شدن آن ارائه نماید. بنابراین برخی از گزاره های این کوشش را نقل و مورد تامل و ارزیابی قرار می دهیم تا «ایده» ایشان را به صورت دقیق بسنجیم. البته نقد یادداشت، به گونه «یادداشت» نیز قلم میخورد، نه به صورت یک مقاله علمی پر منبع!
1. ایشان در نوشته های خود از شناخت جهان آغاز کرده و آن را مبنای معرفت های دیگر قرار داده است. برای جهانشناسی، پرداختن به رشته های زیادی لازم است تا با هماهنگی بین آنها، فهم مطلوب حاصل شود، اما در برابر این سخن با پرسش هایی مواجه هستیم که عبارت اند از: الف) جهان شناسی قرار است به تمام معرفتهای دیگر سمت و سو دهد، اما خود برگرفته از رشته های زیادی است که در نتیجه نمیتواند معلول در علت خود تاثیر بگذارد. بنابراین ابتدا باید سراغ رشته هایی برویم که فهم مطلوب جهان را فراهم میسازد، اما در این رشته های علمی فراوان، چه امری «جهت دهی» میکند تا شناخت صحیح جهان رقم بخورد؟ یادداشت، چیزی به ما نمی گوید.
ب) هماهنگی در این رشته های زیاد، چگونه شکل میگیرد؟ بین چندین رشته علمی مختلف، با کدام عامل محوری، میتوان هماهنگی معرفتی ایجاد نمود؟ این پاسخ و معرفی محور هماهنگ کننده بر نویسنده لازم است.
2. نویسنده از فطرت به عنوان مبنای جهان شناسی اسلامی و ناتوانی توصیف رابطه خداوند و مخلوقان، بوسیله «علت و معلول» سخن گفته، که از علت و معلول و رابطه ثابت و ایستای خالق و مخلوق نمیتوان رابطه ای فعال و صیرورت را بازگو کرد.
باید گفت: دور از ذهن است که نویسنده، آگاه از علت و معلول فلسفی صدرایی نباشد. حکمای اسلامی در مورد علت و معلول، تلاش کرده اند تا صیرورت را با «حضور مجرد» حل نمایند. از رابطه خالق و مخلوق نیز مدیریت خداوند ناشی میشود، که تمام جهان به تدبیر اوست، که در این صورت رابطه فعالی بین خداوند و مخلوقان شکل می گیرد. رابطه تدبیر و تقدیر.
البته از سوی گروهی از اندیشمندان اسلامی، علت و معلول، تفسیری «جبری» از عالم بشمار می آید و باید «فاعلیت» و حضور اراده ها را مبنا قرار داد. آنان حضور مجرد را مانع تصرف می دانند و اراده فاعل محوری در اراده مادون تاثیر میگذارد و جهان دارای نظام اراده هاست. ایشان «شدن اسلامی» را با اصل فاعلیت و نظام ولایت اجتماعی تفسیر می کنند. تمامی علوم، چه انسان و چه طبیعی و پایه براساس جریان ارده های ایمانی و توحیدی، «اسلامی» و براساس جهت گیری پرستش ماده و عصیان بر خدا، «ضد دینی و سکولار» میشود.
این دو جریان اراده ها در تمام تاریخ و اجزای جهان وجود دارد و از این دو خارج نیست.
3. در یادداشت مورد بحث رابطه خداوند فاطر به جهان، رابطه علم و رحمت بیان شده است، که باید گفت: صیرورت همه اشیاء به سوی خداوند با حرکت جوهری و نظام طبقات وجودی (ماده، مثال، عقل) و غایتمندی خلقت در همان دستگاه فلسفی که علیت را مبنا قرار می دهد، در نظر گرفته است. ارتباط خداوند با مخلوقاتش نیز براساس علم و رحمت، اساساً مطلب نوینی نیست. علم علت مجرد به معلول مجرد و علم معلول به علت در اتحاد «علم و عالم و معلوم» جای دارد و خلقت نظام احسن براساس علم باری تعالی به ذات خویش گویای همین مطلب است. رحمت نیز از قدرت سرچشمه می گیرد، و قادر، عالم حی می باشد. بنابراین ابداع احتمالی از سوی نویسنده رخ نداده است. البته اختلافی بین پیروان فلسفه صدرایی و برخی متکلمان وجود دارد، که خلقت براساس اراده خداوند که صفت فعل میباشد، صورت گرفته و برگرداندن اراده به علم بس اشتباه است.
ایشان تفسیر عالم بوسیله اصالت وجود و فیضان وجود و اندیشه سایه بودن تمام جهان را خارج از معنای خلقت که در دین - قرآن و سنت - گفته شده، می دانند.
4. «آنچه سبب اشتراک همه این انسانها ]با تفاوت فرهنگی میان آنها[ شده، زندگی است و دیگر هیچ».
به نظر می رسد که در این تک گزاره، که شبیه دشوار نوشته های شعاری میماند، تناقضی وجود دارد، که اگر میان انسانها فرهنگهای متفاوت حکومت میکند، پس باید براساس این فرهنگها، زندگی انسانها با یکدیگر متفاوت شود؛ زیرا زندگی تنها خوردن و خوابیدن و پوشیدن نیست. زوایای مختلف فردی، اجتماعی، تاریخی و از سوی دیگر بینشی، روحی و عاطفی، زندگی انسان را پوشش می دهد. نویسنده که جهان شناسی اسلامی را می پذیرد باید در همین راستا فرهنگ اسلامی را نیز پذیرا باشد، که در مقابل آن، جهان شناسی مادی و فرهنگ غیر دینی و مادی شکل میگیرد. بدین سان ما با دو گونه متفاوت حقیقی زندگی بشر مواجه ه هستیم: زندگی الهی و زندگی مادی، که در نتیجه هیچ اشتراکی بین زندگی مادی و زندگی الهی نیست.
5. در سخن نویسنده، نوبت به روش شناسی می رسد که جهان مفطور با یک روش شناخته میشود و آن شهود موجود در زندگی روزمره انسانی است. کل جهان فیزیکی و غیرفیزیکی یا این روش (شهود) در آگاهی انسانی، نقش میبندد.
روشی که نویسنده پیشنهاد داده، بدون ضابطه و معیار رها شده است. و لذا از کجا میتوان خیالات شیطانی و باطل را از خیالات الهی و متعالی باز شناخت. علاوه بر آنکه اساساً دوری از عقلانیت و پناه بردن به شهود، همه معرفتها را «شخصی» می کند و تفاهم علمی و معیار صدق و کذب، رنگ می بازد. البته می توان با پی ریزی عقلانیت دینی به شهود الهی رسید و خیال و عواطف را مدیریت نمود.
6. نویسنده نکات ابداعی خویش و بزنگاه یادداشت را در این مرحله قرار می دهد:
«سطح فطرت در سطح کلامی و معرفت شناسی و جهان شناسی به سطح روش که می رسد، تبدیل به عرف می شود، که اساس روش شناسی علوم انسانی اسلامی می باشد». دانش انسانی بر عرف مردم شکل می گیرد و چون متصل به فطرت است به علوم سکولار تبدیل نمی شود.
در این رابطه نکات زیر را باید یادآور شد:اول: فطرت، امری تغییرناپذیر است که از چند گزاره معرفتی و اخلاقی فراتر نمی رود. مانند خداجویی یا محبت مادر به فرزند. ویژگی منحصر فطرت که در دانش کلام اسلامی از آن بهره می برند، استواری آن در پس تغییر و تحولات جامعه و فرهنگ هاست.
اما چگونه است که وقتی فطرت به روش تبدیل می شود، ناگه رنگ عرف به خود می گیرد؛ عرفی که خصیصه آن تغییر و شکل گیری از زمان و فرهنگ، آداب وحتی آموزه های دین است.
دوم: آیا دین برای تولید معرفت و دانش از روش عرف بهره می گیرد و پیرو و مقلد عرف است یا اگر دین حداکثری پذیرفته شد، دین باید عرف متناسب با خود را بسازد و ساختارهای فرهنگی و اجتماعی را متحول سازد. نویسنده که علوم را به اسلامی و سکولار تقسیم می کند، باید تقسیم عرف به عرف دینی و عرف سکولار را نیز بپذیرد. اگر تنها عرف و خواسته ها، نیازها و تمایلات آن دیده شود - که قطعاً بیشتر آن بویی از فطرت ندارد - و علوم انسانی براین روش بنا شود، شکل گیری علوم اسلامی خیالی بیش نیست و باید به دامان علوم سکولار پناه برد. اگر دین برای سرپرستی و مدیریت انسان و تمام زوایای زندگی او آمده باید عرف را نیز اداره کند.
سوم: هیچ نکته و تک گزاره ای بیان نشده که چگونه فطرت برای روش علوم، بگونه عرف خودنمایی می کند، چه فرایندی صورت می گیرد که فطرت تبدیل به عرف می شود؟ و اساساً آیا همه امور عرفی، پایه فطری دارد؟
7. در ادامه این فرمول به اینجا می رسیم که دانش انسانی - اسلامی، یک دانش زندگی محور و مردمگرا است تا یک دانش پیشرفت محور و نخبه گرای سوژه محور.
باید گفت: توجه بسیار نویسنده محترم به مردم و زندگی آنان ناخواسته از تخصص دانشی ایشان؛ یعنی رشته مردم شناسی یا انسان شناسی (بنا بر اختلافی که در اسم آن وجود دارد) ناشی میشود. وی در نظریات انسان شناسی، جانب نظریه «اشاعه» را گرفته و نظریه «تطور» را نفی میکند. این نظریات که همگی در غرب تولید شده، مدافعان و منتقدانی دارد و نویسنده بصورت اصل موضوعه، اشاعه را انتخاب کرده است.
اما باید گفت: علوم اسلامی و اساساً عقلانیت دینی باید مفهوم توسعه خود را روشن نماید و بدون توجه به توسعه و الزامات آن، ایجاد یک فرهنگ و تمدن ناشدنی است.
عمیقترین لایه تمدن غربی «توسعه»، و نقطه آغازین مدرن شدن یک جامعه، توسعه انسانی است. برای مدرنسازی انسان و نیاز او به علوم سکولار باید بافت انسانی جامعه تغییر یابد. کلید تمام بحرانها در اندیشه اسلامی، تعریف نکردن توسعه متناسب با علوم و فرهنگ اسلامی است.
8. در یادداشت ها، مفاهیم به شدت کلی و گنگ هستند. (متاسفانه مانند دیگر یادداشتهای نویسنده محترم در پگاه حوزه)
نویسنده میگوید: به جای آزادی محوری در علوم انسانی، باید عدالت محوری حاکم باشد.
تمام دعوای برخی از فیلسوفان در بیان ماهیت و چگونگی عدالت است. عدالت، خود در مکتب بینشی و جهت دهی معرفتی تعریف میشود. نویسنده که به تقسیم بندی علم اسلامی و علم سکولار باور دارد، باید بگوید که آیا این دو علم، دو گونه نگاه به عدالت را تولید نمیکند؟ عدالت، خود بنیاد نیست که صورت کلی و مطلق، محور علوم باشد. مگر اندیشه غربی و سکولار خود را مخالف و دشمن عدالت می داند؟ حتی کشور گشایی و کشتار انسانها به دست امریکا، عین عدالت اجتماعی معرفی میشود! بنابراین باید، عدالت نیز تعریف شود.
9. در علوم انسانی غربی، «زیست شناسی» زیربنای تمام دانش های بشری قرار میگیرد.
سخن نویسنده، کامل نیست. در علوم غربی، زیستشناسی خود بر مبنایی شکل میگیرد. زیست شناسی، دارای اصولِ موضوعه است و این اصول از جهت گیری نگاه به انسان و جهان و در کل از دستگاه فلسفی غربی، رنگ و بو می گیرد. انسان شناسی غربی و جهت گیری اندیشه، بر ساخت و شکل گیری زیست شناسی در علوم غربی تاثیر می گذارد و آن را تولید می نماید.
پس سخن بر «جهت گیری» علوم است، نه زیربنا بودن زیست شناسی.
10. «مبنای علوم انسانی غربی تقلیل انسان به حیوان است».
نویسنده در کنار دیگر متفکران اسلامی، بارها این سخن را گفته اند، که ما خراب کردن اندیشه را خوب می دانیم، اما در پس این خرابه ها، چه چیزی بنا میشود، همواره به آینده موکول میگردد! اندیشه سلبی، آفت اندیشمندان است.
مبنای علوم انسانی اسلامی، چگونه انسانی است و نگاه اسلام به انسان چگونه میتواند در روش علوم جای گیرد؟ انتظار دین از انسان، چگونه محور اندیشه و معرفت دینی و شکل گیری عقلانیت متناسب و تولید علوم اسلامی میشود؟
آیا دین برای سرپرستی آمده یا کاهش رنجها و دردهای آدمی؟ اگر دین، حداکثری دیده شد، سرپرستی همه جانبه انسان توسط دین، چگونه میتواند روش علوم را تولید کند، نه آنکه باور دینی تنها یک پیشفرض خام باشد و به تولید منطق و روش علوم نیانجامد.
11. باز هم سخن از سلب است، که اقتصاد لیبرال، ظالمانه و غیر اخلاقی است.
اما هیچ گفته نمیشود، که برای رسیدن به اقتصاد عدالتگرا و اسلامی چه مراحلی باید طی شود و چه مفاهیمی باید تولید و توزیع گردد. قطعاً باید برای دست یافتن به اقتصاد اسلامی، مفهوم توسعه دینی را تولید نمود و مناسبات اقتصادی بر محور سودآوری بیشتر و سرمایه داری را تغییر داد.
اما این تغییر چگونه رخ می دهد؟ سخن ایجابی در یادداشت یافت نمی شود.
12. پیشنهاد علوم انسانی - اسلامی این است که انسان را به جای خود به عنوان یک انسان نه یک حیوان برگردانید. در این یازده نکته، ما بدین آگاهی نرسیدیم که چگونه علوم انسانی - اسلامی شکل میگیرد و انسان به جای خویش باز میگردد. بنابراین به صورت خود بنیاد به انسان نگریستن با اندیشه علوم اسلامی سازگاری ندارد؛ زیرا علوم اسلامی باید انسان را اداره کند تا بتواند براساس الگو و مدل سنجی، معیشت را با سعادت پیوند زند.
منبع: / هفته نامه / پگاه حوزه / 1388 / شماره 257، تیر ۱۳۸۸/۰۳/۰۰
نویسنده : علی خراسانی
نظر شما