منطق قرآن در سنجش دیگر ادیان
قرآن مجید با پیروان چندین دین مختلف برخورد داشته و درباره عقاید و اعمال آنان داورى کرده است. سخن این است که قرآن در این مواجهه و داورى از چه منطقى پیروى کرده و چه معیارى را مدنظر قرار داده است؟ منطق و معیار قرآن با منطق و معیارى که بین پیروان ادیان مختلف در نگاه به دیگر ادیان متعارف بوده، متفاوت است. قرآن در پى عیب جویى نیست و میزانى از حق و حقیقت را که در ادیان است اصل قرار داده و سپس موارد باطل و انحرافى را بیان مى کند. قرآن مشترکات ادیان را مورد توجه قرار داده است و بر همگرایى گرد آن تأکید مى کند. قرآن مجید ادیان مختلف را با توجه به میزان حق پرستى و رعایت عملى اصول انسانى دسته بندى مى کند و پیروان یک دین را نیز یکسان نمى انگارد و با همین معیار دسته بندى مى کند. با این حال قرآن از حق و حقیقت کوتاه نمى آید و راه حق پرستان مؤمن را از باطل پرستان کافر جدا مى کند.
مقدمه
از منابع تاریخى مربوط به حجاز پیش از اسلام و نیز از منابع تاریخ اسلام و آیات قرآن مجید و روایات اسلامى به روشنى استفاده مى شود که در هنگام ظهور اسلام ادیان مختلفى در آن سرزمین وجود داشته است. شاید بتوان گفت که دین اسلام به هنگام ظهور خود به ندرت با بى دینان و ملحدان روبه رو بوده و بیشتر افرادى که در آن منطقه مى زیسته اند به گونه اى دیندار بوده اند، هرچند دین آنان در نگاه این دین جدید از حق منحرف گشته و با باطل آمیخته شده و احیاناً از یگانه پرستىِ ناب به شرک و بت پرستى آشکار گراییده بود. به هر حال این سخن صحیح است که بیشتر مخاطبان اولیه اسلام و قرآن انسان هایى بودند که به نوعى دین داشتند. روشن است که قرآن مجید همه این افراد را دعوت کرده است که از دین خود دست برداشته، به دین جدید ایمان آورند. حال سخن این است که قرآن مجید با پیروان این ادیان، پیروانى که به اسلام نگراییدند، با چه منطقى برخورد کرده و با چه معیارى عقاید و اعمال آنان را سنجیده است؟ آیا قرآن ادیان قبلى را یکسره باطل دانسته است؟ آیا تعالیم و اعمال دینى آنان را به کل رد کرده است؟ آیا همه پیروان این ادیان در نظر قرآن حکمى یکسان دارند یا اینکه قرآن آنان را طبق معیارى رده بندى مى کند؟ و...
پاسخ به پرسش هاى فوق و یافتن منطق و معیار قرآن مجید از این جهت اهمیت دارد که نوع نگاه به دیگر ادیان در طول تاریخ و در میان اکثر پیروان ادیان مختلف نگاهى سالم و درست نبوده است. عموم پیروان هر دینى هنگامى که دین دیگرى را مورد مطالعه قرار مى دادند، صرفاً در پى یافتن نقاط ضعف آن بودند؛ به همین جهت نقاط مثبت را یا نمى دیدند و یا از آن چشم پوشى مى کردند. این امر به جزئى نگرى و در نتیجه کج فهمى و بدفهمى منتهى مى شد و راه گفتوگو را بسته بود. در گذشته این امر بسیار حاد بود و باعث دشمنى شدید بین پیروان ادیان مختلف مى شد. هرچند در عصر حاضر اندکى وضع بهتر شده است، اما هنوز هم نمونه هایى از این نوع نگاه دیده مى شود. یکى از نمونه هاى اخیر آن سخنرانى پاپ بندیکت شانزدهم است که، با استفاده اى ناصحیح از یک آیه قرآن، اسلام را دینى ستیزه جو و جنگ طلب معرفى مى کند و با استناد به برخى عقاید یک فرقه اسلامى، اسلام را دینى مى داند که با عقل میانه اى ندارد؛ البته ممکن است همین منطق در میان مسلمانان نیز دیده شود.
سخن ما در این نوشتار این است که منطق و معیار قرآن در این زمینه با آنچه متعارف بوده متفاوت است؛ قرآن به جاى عیب جویى و در پى نقاط منفى رفتن، نقاط مثبت را اصل قرار داده، با منطقى پسندیده به قضاوت در باب عقاید و اعمال دیگر ادیان مى پردازد. معیار قرآن تسلیم بودن در مقابل حق و حق پرستى است و منطق قرآن این است که حق را درهر جا و هر دینى که باشد تأیید کرده، آن را اصل قرار مى دهد و سپس موارد باطل را گوشزد مى کند. قرآن مجید با همین منطق و معیار، پیروان ادیان مختلف و نیز پیروان یک دین را دسته بندى مى کند و همه را در یک رده قرار نمى دهد.
در این نوشتار بیشتر بر خود ظاهر آیات قرآن تکیه کرده و به تفصیل به سخن مفسران در ذیل هر آیه نپرداخته ایم؛ چراکه به نظر مى رسد جریان غالبى که در نگرش به سایر ادیان حاکم بوده است بر نحوه برداشت از آیات نیز تأثیر گذاشته است. بحث را در چند محور پى مى گیریم:
الف) نگاه مثبت قرآن
براى بیان تفاوت نگاه مثبت و منفى مثال بسیار رایجى وجود دارد و آن اینکه انسان به دو صورت ممکن است به لیوانى که نیمه پر است نگاه کند؛ ممکن است بگوید نصف این لیوان پر از آب است و ممکن است بگوید نصف این لیوان خالى است. نگاه اول یک نگاه مثبت است و نگاه دوم یک نگاه منفى. سؤال این است که نگاه قرآن به ادیان دیگر کدام نگاه است؟ روشن است که ادیان دیگر در نگاه قرآن مجید یکسره حق یا باطل نیستند و در واقع آمیزه اى از حق و باطل هستند. حال سؤال این است که نگاه قرآن در وهله و مرتبه نخست به نیمه باطل آنهاست (یا منحصراً نگاه او بر این نیمه است و بر نیمه دیگر چشم مى پوشد) یا اینکه نیمه حق را اصل قرار داده، بر آن تأکید مى کند و سپس در مرحله بعد به نیمه باطل توجه مى کند؟
به نظر مى رسد که قرآن مجید مشى دوم را در پیش گرفته است. بدون تردید منبع اصلى اعتقادات و اعمال پیروان ادیانْ متون مقدس آنهاست. دو دین یهودیت و مسیحیت در حجاز زمان ظهور اسلام حضورى محسوس داشته و در میان ادیان موجود در آن منطقه تنها این دو دین کتابى داشته اند که در دسترس بوده است. اگر یهودیت و مسیحیت زمان ظهور اسلام آمیزه اى از حق و باطل بوده اند قاعدتاً متون مقدس آنان نیز همین گونه بوده است. قرآن مجید به متون مقدس یهودى ـ مسیحى توجه داشته و درباره آنها داورى کرده است. واژه اى که قرآن مجید مکرر درباره این متون به کار برده، واژه تصدیق است. در آیات متعددى آمده است که این قرآن کتاب هایى را که نزد اهل کتاب است یا پیش روى خودش است تصدیق مى کند.[2] در آیات دیگرى آمده است که رسول خدا کتاب هاى انبیاى پیشین را که نزد اهل کتاب است و یا پیش روى اوست تصدیق مى کند.[3]در آیات دیگرى به گونه اى محتواى این کتاب ها تصدیق شده است: «و کیف یحکمونک و عندهم التورات فیها حکم الله»؛ چگونه تو را به داورى مى گیرند در حالى که تورات نزد آنهاست که در آن حکم خدا آمده است. (مائده: 43) «و لیحکم اهل الانجیل بما انزل الله فیه»؛ و باید اهل انجیل، بر پایه آنچه خداوند در آن فرو فرستاده است داورى کنند. (مائده: 47)
همان طور که از آیات تصدیق پیداست، قرآن مجید همان تورات و انجیلِ موجود در دست اهل کتاب آن زمان را تصدیق کرده است؛ زیرا تعابیر این است که «آنچه نزد اهل کتاب است»، «آنچه نزد شما اهل کتاب است»، «آنچه پیش روى آن است». این امر در دو آیه اى که نقل شد بسیار روشن تر است؛ چراکه در آیه اول اهل کتابِ همان زمان را مؤاخذه مى کند و در آیه دوم به اهل انجیل دستور مى دهد و از قرائن معلوم است که اهل انجیلِ همان زمان مقصود است.
با توجه به این شکى وجود ندارد که آیات قرآن مجید متون انبیاى پیشین را تصدیق مى کند و برخى از مفسران از قول اکثر مفسران نقل کرده اند که از برخى آیات[4] مى توان تصدیق همه متون انبیاى پیشین را برداشت کرد.[5] در اینجا این سؤال مطرح مى شود که آیا متون مقدس این ادیان در زمان ظهور اسلام همین متون فعلى بوده اند یا اینکه آن متون با آنچه امروزه در دسترس ماست، متفاوت بوده است؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت که دو مجموعه عهد قدیم و عهد جدید از مدت ها قبل از ظهور اسلام به همین شکل کنونى درآمده و مورد قبول یهودیان و مسیحیان واقع شده است. نسخه هایى خطى از کتاب مقدس در موزه ها موجود است که مربوط به سده هاى سوم و چهارم میلادى، یعنى چند قرن قبل از اسلام مى باشند.[6] هرچند این نسخه ها کامل نیستند و بخش هایى از آنها از بین رفته است؛ اما در کل این را به وضوح نشان مى دهند که حداقل از قرن چهارم میلادى به این طرف تغییرى در کلیت و الفاظ کتاب مقدس به وجود نیامده است. باید این نکته را نیز اضافه کنیم که در زمان ظهور اسلام، و حتى پس از آن، سرزمین حجاز به هیچ وجه یک مرکز مهم علمى براى یهودیان و مسیحیان نبوده است و در آن زمان این دو دین در دیگر نقاط دنیا مراکز علمى بزرگ، دانشگاه ها و کتابخانه هاى مهمى داشته اند. بنابراین ممکن نبوده که در یک منطقه دورافتاده کتاب مقدس آنان تغییر کند و این تغییر به مراکز علمى معتبر سرایت کند.
صاحب تفسیر المیزان در ذیل آیه 43 از سوره مائده «و کیف یحکمونک...» مى گوید: «این آیه اجمالا توراتى را که امروزه در دست یهود است تصدیق مى کند. این تورات همان کتابى است که عزراء پس از اسارت بابلى گردآورى کرد و این کتاب همانى است که در زمان پیامبر اسلام بوده و قرآن تصدیق مى کند که در همین کتاب حکم خداست».[7]
همچنین ایشان در تفسیر آیه 48 از سوره آل عمران «و یعلمه الکتاب و الحکمة و التوراة و الانجیل» مى گوید: «توراتى که قرآن در این آیه مى گوید همان توراتى است که خدا به موسى نازل کرد و آن تورات با اسفارى که امروزه در دست یهود است و سند آن به دوره هخامنشیان ]قرن پنجم پیش از میلاد[ مى رسد متفاوت است. اما قرآن این را تصدیق مى کند که توراتى که در زمان پیامبر بوده با تورات اصلى به طور کلى مخالف نبوده، هرچند تغییراتى در آن تورات اصلى به وجود آمده است. قرآن به وضوح این نکته را مى رساند که در تورات موجودِ در زمان پیامبر مطالب حق بوده است».[8] صاحب تفسیر المنار در تفسیر آیه 41 از سوره بقره «مصدقاً لما معکم» مى گوید: «مقصود تعالیم تورات و دیگر کتب انبیا از قبیل توحید و نهى از کارهاى زشت و امر به کارهاى نیک و امورى که باعث سعادت مى شود است.» او در تفسیر آیه 91 از سوره بقره «مصدقاً لما معهم» مى گوید: «مقصود این است که قرآن در امورى مانند توحید، اصول دین و اهداف این کتاب ها با آنها موافق است».[9]
به هر حال قرآن مجید در موارد متعددى امورى را که مربوط به اهل کتاب است تصدیق کرده است. در برخى از این موارد از تعبیر «بین یدى» یا «بین یدیه» استفاده شده که به این معناست که قرآن یا پیامبر آنچه پیش رویش است را تصدیق کرده است. ظاهر این عبارت آن است که قرآن یا پیامبر همان چیزى را تصدیق کرده که در آن زمان موجود بوده است. به فرض که کسى بگوید همان کتاب اصلى ـ که بر موسى و عیسى نازل شده ـ نزد قرآن یا پیامبر حاضر بوده است یا بگوید مقصود از «بین یدى» این است که این کتب پیش تر آمده است، اما در شش مورد تعبیر این است که قرآن یا پیامبر آنچه را که نزد شما، اهل کتاب، یا نزد آنان است تصدیق مى کند و همان طور که مفسران برداشت کرده اند مقصود از «آنچه...» کتاب است. نباید تردید کرد که قرآن در این شش آیه چیزى را تصدیق مى کند که در آن زمان موجود بوده است؛ حتى اگر کسى بگوید مقصود از «آنچه نزد شماست» خصوص کتاب نیست، باز در بحث ما فرقى نمى کند. پس قرآن، کتاب یا تعالیمى که نزد اهل کتاب بوده است را تصدیق مى کند. اما این تصدیق کلى است و به معناى این نیست که همه جزئیات تصدیق شده است. در واقع این تصدیق فى الجمله است نه بالجمله و تصدیق امور زیربنایى و اساسى است نه همه محتوا. این نکته اى است که از آیات دیگر به آن پى مى بریم. از مجموع آیاتِ مربوط به اهل کتاب این نکته برداشت مى شود که قرآن اصل را بر تأیید قرار داده است؛ اما در کنار این تأیید و پس از آن، انتقادات را نیز بیان مى کند. قرآن مجید متون انبیاى پیشین را تصدیق مى کند و البته این نکته را یادآورى مى کند که قرآن بر آن متون هیمنه و اشراف دارد و ضعف هاى آنها را گوشزد مى کند.[10] براى مثال قرآن متون مسیحى را، با اینکه در این متون عیسى الوهیت دارد، تصدیق مى کند؛ اما پس از تأیید اصل خداشناسى و یگانه پرستى این متون خطاهاى آنها، از جمله الوهیت دادن به مسیح، را گوشزد مى کند و از مسیحیان مى خواهد که از این امور دست بردارند.[11] همچنین، هرچند قرآن مجید متون مقدس یهودى ـ مسیحى را تصدیق کرده است، اما در عین حال گوشزد مى کند که آنچه قرآن در باب داستان ها و سرگذشت انبیا مى گوید، روایت صحیحِ این داستان هاست «ان هذا القرآن یقص على بنى اسرائیل اکثر الذى هم فیه یختلفون»؛ بى گمان این قرآن براى بنى اسرائیل بیشتر آن امورى که در آن اختلاف دارند باز مى گوید. (نمل: 76) گاه آنچه قرآن در این زمینه مى گوید با آنچه در متون پیشین آمده تفاوت زیادى دارد.
قرآن مجید اصول زیربنایى و اساسى همه ادیانى که در آن منطقه حضور داشتند را مورد تأیید و تصدیق قرار مى دهد و این اصول را راه نجات و رستگارى مى شمارد: «ان الذین آمنوا و الذین هادوا و النصارى و الصابئین من آمن بالله و الیوم الاخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لا هم یحزنون»؛ بى گمان از کسانى که (به اسلام) ایمان آورده اند و یهودیان و مسیحیان و صابئان، کسانى که به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند و کارى شایسته مى کنند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمى خواهند داشت و نه اندوهگین مى گردند. (بقره: 62؛ قس: مائده: 69)
این آیه ـ به غیر از اینکه نشان دهنده عدل الاهى در مبحث نجات شناسى است[12] ـ بیان مى کند که در ادیان نامبرده این اصول (ایمان به خدا و آخرت، و عمل صالح) مورد تأکید و درخواست مى باشد و اگر پیروان آنها به همان اصولى که در دین خود آنان مورد تأکید است عمل کنند رستگار مى شوند. در واقع این آیه به طور ضمنى پذیرفته است که در این ادیان اصول مهم و کلیدى مورد تأکید قرار گرفته است.
این نکته حتى در رابطه با مشرکان نیز صدق مى کند. مشرکان حجاز که دینشان ریشه در دیانت توحیدى ابراهیم خلیل(ع) داشت به تدریج از توحید ناب به ورطه شرک سقوط کرده بودند و چون مخاطبان اولیه اسلام و پیامبر بیشتر همین مشرکان بودند در دین اسلام بیش از هر چیز دیگر بر توحید و یگانه پرستى تأکید شده است. هرچند خداشناسى مشرکان در نظر قرآن مجید اشکالات بسیار جدى دارد، اما قرآن منطق خود را درباره همین مشرکان نیز رعایت کرده، بخشى از خداشناسى آنان را که صحیح و درست است بسیار برجسته مى کند. مشرکان بت هاى خود را که از چوب، سنگ و اشیاى دیگر ساخته شده بودند مى پرستیدند. اما آیا آنان این بت ها را خداى خود مى دانستند؟ آیا آنان خلق و تدبیر جهان را به این بت ها نسبت مى دادند؟ قرآن مجید در شش آیه این نکته را نفى مى کند. هر شش آیه با این تعبیر آغاز مى شود که «اگر از آنان بپرسى» و در دنباله آمده است «که خالق یا مدبر عالم کیست؟». پاسخ مشرکان این است که خالق و مدبر جهان خداى تعالى است: «و لئن سألتهم من خلق السماواتِ و الارض و سخر الشمس و القمر لیقولن الله»، «و لئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحیا به الارض من بعد موتها لیقولن الله»؛ و اگر از آنان بپرسى چه کسى آسمان ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را رام کرده است، خواهند گفت: خداوند... و اگر از آنان بپرسى چه کسى از آسمان، آبى فرو فرستاد و بدان زمین را پس از آنکه مرده بود، زنده گردانید؟ خواهند گفت: خداوند. (عنکبوت: 61 و 63).[13]
در پایانِ این آیات خداوند مشرکان را مورد مؤاخذه قرار داده که «پس چرا از حق بر مى گردند» یا «چرا تعقل نمى کنند». گویا مشرکان تا اینجاى کار را خوب پیش آمده و در مسیر حق قرار دارند؛ اما از اینجا به بعد را خطا رفته اند و به بت ها توجه کرده اند. خطاى مشرکان این است که گمان کرده اند بت ها آنان را به خداى تعالى نزدیک مى کنند: «والذین اتخذوا من دونه اولیاء ما نعبدهم الا لیقربونا الى الله زلفى»؛ کسانى که به جاى خدا ما اینان سرورانى گرفته اند گردانند، ]مى گویند[ را جز براى آنکه ما را به خداوند خوب نزدیک نمى پرستیم. (الزمر: 3)
پس در مورد خداپرستى مشرکان نیز، که بیشترین اشکال را دارد، قرآن مجید ابتدا به نیمه حق آن توجه کرده و آن را برجسته کرده است و سپس به انتقاد از بخش باطل آن پرداخته است. همچنین قرآن مجید آداب و رسوم پسندیده همین اعراب مشرک، مانند حکم ماه هاى حرام،[14] را امضاء کرده است. پس تا اینجا سخن این است که قرآن مجید در برخورد با ادیان دیگر در وهله نخست به نیمه حق توجه کرده، آن را برجسته مى کند و سپس رگه هاى باطل را گوشزد مى کند.
ب) توجه به مشترکات
لازمه سخن بخش قبل این است که قرآن مجید به مشترکات ادیان و همگرایى آنها، تا جایى که ممکن است، توجه دارد. قرآن بخش حق ادیان مختلف را تأیید و برجسته مى کند، این امر نشان دهنده آن است که اسلام در آن بخش با آن ادیان اشتراک دارد. قرآن با برجسته کردن این بخش از ادیان به دنبال همگرایى با دیگر ادیان است؛ زیرا هرگاه مشترکات برجسته مى شوند، همگرایى موردنظر است.
قرآن مجید بر این نکته، یعنى توجه به مشترکات، تصریح کرده است: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الاّ الله و لانشرک به شیئاً و لایتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا أشهدوا بانّا مسلمون»؛ بگو اى اهل کتاب؛ بیایید بر کلمه اى که بین ما و شما برابر است، هم داستان شویم که جز خداوند را نپرستیم و چیزى را شریک او ندانیم و برخى از ما، برخى دیگر را به جاى خداوند، به خدایى نگیرد؛ پس اگر روى گرداندند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم. (آل عمران: 64) در این آیه هم مهم ترین مصداق مشترکات بیان مسلمانان و اهل کتاب مشخص شده است و هم از اهل کتاب خواسته شده است که با مسلمانان نسبت به این امر همراه متحد شوند.
قرآن به چهار گروه یهودیان، مسیحیان، زرتشتیان و صائبین اشاره کرده است. مسلماً قرآن یهودیان و مسیحیان را جزو اهل کتاب مى داند درباره اینکه آیا این واژه زرتشتیان را نیز شامل مى شود یا نه، اختلاف نظر وجود دارد و در مورد صابئین عده کمترى به آن قائل بوده است. به هر حال در آیه 62 از سوره بقره، همان طور که گذشت، اصل وجود ایمان به خدا در سه دین از چهار دین، یعنى غیر از دیانت زرتشتى، مورد اشاره قرار گرفته است. اینکه اهل کتاب شامل کدام یک از این ادیان مى شود، بحث فعلى ما نیست؛ اما از این آیه برداشت مى شود که همه اهل کتاب یگانه پرست هستند.
در اینجا یک بحث مهم دیگر مى تواند مطرح شود. قرآن مجید بر یگانه پرستى تأکید کرده و آن را اصل مشترک اهل کتاب و اسلام شمرده است. اما سخن این است که قرآن مجید در تطبیق اصل یگانه پرستى و توحید چه میزان سخت گیرى کرده است. به نظر مى رسد قرآن در این امر با نهایت تسامح برخورد کرده و همین که یک قوم خود را موحد بداند کافى دانسته است. بدون تردید مسیحیت یکى از ادیانى است که واژه اهل کتاب شاملش مى شود و بلکه روشن ترین مصداق آن است؛ پس خطاب «قل یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء...» شامل مسیحیان نیز مى شود. بنابراین قرآن مجید مسیحیان را موحد و یگانه پرست به حساب آورده است. اما از سوى دیگر دو نکته وجود دارد که این مسئله را مشکل مى کند. در بخش هایى از عهد جدید، حضرت عیسى الوهیت دارد؛ او موجودى ازلى و غیرمخلوق، و بلکه خالق، و هم ذات با خداست. هرچند در سه قرن اول میلادى کسانى در میان مسیحیان با الوهیت مسیح مخالف بوده اند، اما از قرن چهارم ـ و یا به طور دقیق تر از سال 381م. پس از شوراى قسطنطنیه و با زور شمشیر امپراتور تئودوسیوس ـ همه کسانى که اندیشه الوهیت مسیح را قبول نداشتند از بین رفتند و از آن زمان به بعد مسیحیان عموماً قائل به الوهیت مسیح بوده اند.[15] بنابراین مسیحیانِ زمان ظهور اسلام نیز به الوهیت مسیح معتقد بوده اند و خود قرآن مجید بارها و بارها این عقیده آنان را مطرح کرده و آن را با شدت رد کرده است. سؤال این است که اگر مسیحیان قائل به الوهیت مسیح بوده اند، چگونه قرآن مجید آنان را موحد به حساب آورده است؟
از سوى دیگر از اوایل قرن چهارم میلادى آموزه «تثلیث» رسماً وارد مسیحیت شد و در سال 381م. بر اساس فرمان تئودوسیوس هر کس قرائتى از مسیحیت غیر از قرائت تثلیثى را مى پذیرفت باید مجازات مى شد و از آن زمان همه مسیحیان اصل تثلیث را قبول داشته اند. مطابق این اصل در الوهیت یک ذات و سه شخص مجزا وجود دارد. قرآن مجید تثلیث مسیحى را مطرح و آن را رد کرده است. حتى اگر قرآن مستقیماً آن را رد نمى کرد، اینکه در آیات متعددى هر درجه از الوهیت یا ازلى بودن مسیح را رد کرده و بر این تأکید کرده است که او نیز یکى از مخلوقات خداست براى رد تثلیث کافى بود؛ چراکه مسیح شخص دوم تثلیث است و با انکار الوهیت او تثلیث مورد خدشه واقع شده است.
حال سخن این است که چگونه قرآن مجید که بارها الوهیت مسیح و تثلیث را رد کرده، آن را کفر مى داند، مسیحیان را موحد به حساب آورده است؟ آیا تناقضى در کار است؟
پاسخ این است که هرچند به اعتقاد قرآن تثلیث با توحید قابل جمع نیست و منافى آن است، اما مسیحیان مى گویند ـ و در متون مقدس آنان نیز مورد تأکید قرار گرفته است ـ که اصل اول و اساسى توحید و یگانه پرستى است و هر کس سخنى غیر از این داشته باشد کافر است. اما به گمان آنان دیدگاهى که در باب الوهیت مسیح یا تثلیث دارند به توحید لطمه اى نمى زند. آنان مى گویند با اینکه توحید اصل مسلم است اما تثلیث با توحید قابل جمع است و تلاش بسیارى مى کنند که این امر را اثبات کنند.
البته تلاش مسیحیان در این زمینه موفقت آمیز نیست و آنان نمى توانند و نتوانسته اند بیان خردپسندى براى جمع بین توحید و تثلیث ارائه دهند؛ بنابراین، اعتقاد آنان که تثلیث به توحید لطمه نمى زند، اعتقادى بسیار خطاست. اما به اعتقاد قرآن این امر یگانه پرست بودن آنان را خدشه دار نمى کند. مثالى از جهان اسلام به روشن شدن موضوع کمک مى کند. گروه صفاتیه به صفات جداى از ذات و قدیم براى خدا اعتقاد داشته و دارند. اما گروه هایى از مسلمانان، مانند شیعه و معتزله، به آنان اعتراض مى کنند که لازمه این قول این است که در واقع هشت موجود قدیم و ازلى وجود داشته باشد و این در واقع شرک است. از خطبه اول نهج البلاغه نیز مى توان این استدلال را برداشت کرد. اما هیچ مسلمانى به خود اجازه نداده است که صفاتیه را ـ که بخش عظیمى از جهان اسلام را تشکیل مى دهند ـ مشرک به حساب آورد. دلیل این امر این است که اصل اولى و حتمى در اعتقاد این گروه یگانگى خداست؛ اما گمان مى کنند که اعتقاد به صفات جداى از ذات به توحید لطمه نمى زند. هرچند این گمان آنان خطاست، اما آنان واقعاً موحد هستند. بنابراین با اینکه مسیحیان اعتقاداتى در باب مسیح و تثلیث دارند که به توحید لطمه مى زند، اما قرآن مجید همین که آنان بر توحید تأکید مى کنند و به آن اعتراف مى کنند آنان را موحد مى شمارد.
شاید در اینجا گفته شود که مشرکان حجاز نیز، همان طور که خود قرآن مجید بیان مى کند، قائل به این بوده اند که خالق و مدبر عالم تنها خداوند است و پرستش بت ها به این علت است که آنها واسطه تقرب یا شفاعت هستند. فرق اینان با مسیحیان چیست که قرآن مسیحیان را موحد به حساب آورده و اینان را از جرگه موحدان خارج کرده است؟ پاسخ این است که مسیحیان مى گویند و تأکید مى کنند که یک ذات الوهى بیشتر وجود ندارد و تنها او را باید پرستید؛ اما مشرکان چوب ها و سنگ ها را با اینکه جداى از خدا و حتى مخلوق خدا مى دانند، مى پرستند. این کار قطعاً پرستشِ غیرخداست.
سخنى شبیه آنچه درباره مسیحیان گذشت درباره زرتشتیان نیز صدق مى کند. هرچند درباره اهل کتاب بودن زرتشتیان قدرى اختلاف وجود دارد و کسانى با آن مخالف اند، اما بر فرض که ـ همان طور که عده زیادى بر این نظرند ـ آنان اهل کتاب باشند، چگونه قرآن مجید آنان را موحد و یگانه پرست به حساب آورده است؟ زیرا همان طور که معروف است، زرتشتیان متهم به ثنویت و دوگانه پرستى هستند.
در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که متون مقدس زرتشتى ـ که اوستا خوانده مى شود ـ دو بخش است. یک بخش آن ـ که بسیار کوتاه تر است و «گات ها» خوانده مى شود ـ بسیار متقدم است و محققان بر آنند که قدمت این نوشته ها مى تواند به زمان خود زرتشت برسد. بخش هاى دیگر اوستا ـ که مفصل تر هستند ـ بسیار متأخرترند. بر اساس بخش متقدم اوستا، گات ها، اهورامزدا (آفریننده داناى بزرگ) دو فرزند همزاد دارد که سپنته مینو (داراى سرشت نیک) و انگره مینو (داراى سرشت پلید) یا اهریمن هستند. جهان به دو بخش «اَشا» (راستى و درستى) و دروغ (ناراستى و نادرستى) تقسیم مى شود و همه موجودات عالم به یکى از این دو بخش تعلق دارند. منشأ و حاکم «اشا» سپنته مینو و منشأ و حاکم «دروغ» انگره مینو و اهریمن است. در این بخش از اوستا اهورامزدا در رأس قرار دارد و در نهایت منشأ همه هستى است؛ بنابراین مشکلى از نظر توحید در خالقیت ندارد. اما در بخش متأخر اوستا، اهورامزدا مساوى سپنته مینو است و در مقابل انگره مینو یا اهریمن قرار دارد و نیکى هاى عالم به اهورامزدا و بدى ها و پلیدى ها به انگره مینو منسوب است.[16] در واقع بخش متأخر اوستا مشکل توحید در خالقیت دارد و تعبیر ثنوى درباره آن صدق مى کند. گویا در زمان ظهور اسلام اعتقاد رایج زرتشتیان بر اساس این بخشِ متأخر بوده است.
اما برخى از نویسندگان معاصر زرتشتى بر این تأکید مىورزند که اهورامزدا «یگانه» است و تنها او خالق همه چیز است. این عده دوگانه پرستى را تهمت به زرتشتیان مى شمارند و مى گویند در دیانت زرتشتى ثنویت اخلاقى وجود دارد، نه ثنویت در خالقیت؛ زیرا زرتشتیان اهریمن را خالق چیزى نمى دانند.[17] به نظر مى رسد که سخن نویسنده فوق بر بخش متقدم اوستا مبتنى است، اما در بخش متأخر ثنویت در خالقیت وجود دارد. اگر کسى بخش متقدم اوستا و سخن کسانى مانند نویسندگان فوق را در نظر بگیرد، باید بگوید دیانت زرتشتى نه در خالقیت و نه در عبادت و پرستش ثنوى نیست؛ اما اگر بخش متأخر اوستا را در نظر بگیریم به گونه اى مشکل ثنویت در خالقیت پیدا مى شود. اما آنچه مهم است این است که نه در بخش اول و نه در بخش دوم هرگز اهریمن به این معنا الوهیت ندارد که مورد پرستش قرار گیرد. در همه بخش هاى اوستا بر این تأکید شده است که زرتشتیان باید دشمن اهریمن باشند و از او دورى کنند و تنها و تنها اهورامزدا را بپرستند. پس این قسمت از سخنان نویسنده فوق که مى گفت «دوگانه پرستى تهمت به زرتشتیان است» کاملا درست است. زرتشتیان هیچ گاه دوگانه پرست نبوده اند.
حال به قرآن باز مى گردیم. قرآن اصل مشترک بین اهل کتاب و مسلمانان را «یگانه پرستى» به حساب آورده است و فرمان مى دهد که «جز خدا را نپرستیم». این امر به روشنى درباره زرتشتیان نیز صادق است و سخن بسیار دقیقى است.
سخن این بخش را باید این گونه جمع بندى کنیم که قرآن مجید اولا بر مشترکات و همگرایى تأکید کرده و ثانیاً در اینکه این مشترکات شامل پیروان کدام ادیان مى شود سخت گیرى نکرده است.
ج) معیار رده بندى پیروان ادیان مختلف
در دو بخش قبل گفته شد که اولا توجه اولیه قرآن به بخش حق و درست ادیان است و ثانیاً قرآن پیروان ادیان را به توجه به مشترکات و همگرایى فرامى خواند. سخن دیگر این است که قرآن مجید براى رده بندى ادیان مختلف و پیروان آنها چه معیارى دارد؟ آیا معیار قرآن مجید در رده بندى ادیان و پیروان آنها اصول عقیدتى و دستورات عملى ظاهرى ادیان است؟ اگر چنین باشد به نظر مى رسد که قرآن مجید باید یهودیت و یهودیان را به عنوان برترین برگزیند؛ زیرا با یک نگاه ظاهرى نیز مى توان این نکته را دریافت که به لحاظ اصول ظاهرى یهودیت شبیه ترین دین به اسلام است. قرآن مجید دو دین یهودیت و مسیحیت را به تفصیل مورد بحث قرار داده است. هرچند قرآن مجید نقدهایى بر عقاید و اصول یهودیان دارد، اما این نقدها جزئى و موردى بوده و چندان ریشه اى و زیربنایى نیستند. این در حالى است که قرآن اصول اساسى و زیربنایى مسیحیت، مانند تثلیث و الوهیت مسیح، را با شدت هر چه تمام تر مورد نقد قرار مى دهد. اما سؤال اساسى این است که در مجموع، قرآن مجید کدام یک را به اسلام و تعالیم آن نزدیک تر مى داند؟
تعالیم قرآن مجید در بعد خداشناسى به تعالیم یهودیت بسیار نزدیک تر از مسیحیت است؛ چراکه هرچند هم یهودیت و هم مسیحیت بر توحید تأکید مى کنند، اما مسیحیان معتقد به تثلیث هستند و قرآن آن را با توحید قابل جمع نمى داند.[18] در بعد نبوت دیدگاه قرآن با دیدگاه مسیحیان اختلاف زیادى دارد؛ چراکه اولا مسیحیت نبوت را امرى موقتى و مربوط به دوره قبل از صلیب مى داند و ثانیاً به گفته مسیحیان انبیا براى تعلیم شریعت و حفظ و رعایت آن آمده اند و شریعت هیچ گاه نجات و رستگارى نهایى انسان را به ارمغان نمى آورده است، بلکه نجات تنها با ایمان به مسیح حاصل مى شود[19] و ثالثاً خود عیسى مسیح در نگاه آنان نه یکى از پیامبران خدا، بلکه خداى مجسم است و قرآن مجید هیچ یک از این سخنان را بر نمى تابد. اما آموزه یهودى در باب نبوت به دیدگاه اسلامى نزدیک است. در رابطه با آموزه معاد یهودیت و مسیحیتِ زمان اسلام هر دو بر آن تأکید مى کرده اند و در هیچ یک از دو دین در این باره اختلافى نبوده است و در حیطه اخلاق نیز هر دو دین به گونه اى بر اخلاق تأکید مى کرده اند. یکى از امورى که باعث شده است که بسیارى اسلام و یهودیت را شبیه بدانند شریعت یهودى است؛ زیرا نه تنها در میان این دو دین، بلکه در میان کل ادیان جهان، تنها دینى که شریعت و فقهى شبیه فقه اسلام دارد یهودیت است؛ اما مسیحیت دوره شریعت را مربوط به قبل از صلیب مسیح مى داند و مى گوید دوره حکومت شریعت با صلیب مسیح پایان یافته است.[20]
برخى بر اساس همین ظواهر، در میان ادیان زنده جهان نزدیک ترین و شبیه ترین دین به اسلام را یهودیت مى دانند. اما موضع خود قرآن مجید در این باره چیست؟
قبل از ورود به این بحث باید به نکته اى اشاره کنیم و آن اینکه وقتى دو چیز با هم مقایسه مى شوند گاهى صرف اجزاى ظاهرى در نظر گرفته مى شود و گاهى براى مقایسه حتماً باید فراتر از اجزاى ظاهرى رفت. اگر بخواهیم دو دوچرخه که ساخت دو کارخانه متفاوت هستند را با هم مقایسه کنیم چرخ، تنه، رکاب، زنجیر، زین و... و نیز، نتیجه ترکیب این اجزا یعنى، قدرت، سرعت و... را در دو دوچرخه مقایسه مى کنیم. در مقایسه دو دوچرخه تنها اجزاى ظاهرى در نظر گرفته مى شود و نه چیزى فراتر از آن؛ چراکه دوچرخه چیزى فراتر از اجزاى ظاهرى ندارد. اما اگر بخواهیم دو انسان را با هم مقایسه کنیم، مثلا اگر بخواهیم ابن سینا را با سهروردى مقایسه کنیم، آیا درست است که سراغ اجزاى ظاهرى، مانند قد، وزن، رنگ پوست، رنگ مو و... برویم؟ معلوم است که چنین کارى خنده دار است. دلیل این امر این است که انسان غیر از اجزاى ظاهرى، بخش ها و ساحت هاى دیگرى نیز دارد که اتفاقاً آنها اصل هستند و انسانیت انسان را در آن بخش باید جستوجو کرد. انسان غیر از جسم، روح نیز دارد و انسانیت او مربوط به روح اوست.
حال سؤال این است که دین چگونه است؟ اگر دین مانند دوچرخه باشد، یعنى اینکه دین تنها همین اجزاى ظاهرى اش باشد، در این صورت سخن کسانى که مى گویند شبیه ترین و نزدیک ترین دین به اسلام یهودیت است، اندکى قابل دفاع تر مى شود. اما اگر کسى بگوید دین مانند انسان است، به این معنا که علاوه بر اجزاى ظاهرى، روحى دارد که در همه این اجزا سریان و جریان دارد، در این صورت نمى توان با صرف نگاه به اجزاى ظاهرى حکم به شباهت یا عدم شباهت و نزدیکى و عدم نزدیکى داد.
عالمان یهودى نزد عیسى مى آیند و از او مى پرسند که بزرگ ترین حکم شریعت کدام است. عیسى مى گوید بزرگ ترین حکم شریعت این است که خداوند خداى خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار، این بزرگ ترین و اولین حکم دین است و دومین حکمى که به همان اندازه مهم است این است که همسایه خود را به اندازه خود دوست بدار. عیسى در ادامه مى گوید کل تورات و کتب انبیاء در این دو حکم خلاصه مى شود.[21] چگونه مى شود که خلاصه کل تورات و کتب انبیاء، یعنى کل دین، عشق به خدا و همنوع باشد؟ این عشق و محبت روح دین است و باید در سراسر دین سریان و جریان داشته باشد. بقیه احکام و دستورات و هر چیز دیگرى که در دین آمده، بدنِ دین است و بدن در صورتى ارزش دارد که همراه روح باشد. عیسى در جاى دیگر به عالمان یهود به شدت اعتراض مى کند که چرا با اینکه احکام را به جا مى آورند، از این روح غفلت کرده اند.[22]
در دین اسلام از معصوم سؤال مى شود که آیا در دین عشق وجود دارد؟ معصوم پاسخ مى دهد که مگر دین غیر از عشق است.[23] پس روح دین عشق و محبت است. در قرآن مجید خطاب به پیامبر آمده است که «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»؛[24] ما تنها و تنها تو را براى رحمت به عالمیان فرستادیم. در قرآن مجید هیچ صفتى براى خداوند به اندازه رحمت تکرار نشده است. پس دین روح دارد و آن رحمت و محبت است. ممکن است دو دین على رغم شباهت اجزاى ظاهرى، در اصل از هم دور باشند؛ زیرا اصل و اساس دین روح آن است و ارزش دین به روح آن و میزانى که آن روح در اجزاى ظاهرى سریان دارد بستگى دارد. بنابراین ممکن است دو دین به لحاظ اجزاى ظاهرى شباهت زیادى به هم نداشته نباشند، اما به لحاظ روح و میزان سریان آن به هم شبیه باشند. پس سخن این است که در مقایسه ادیان نمى توان صرفاً به اجزاى ظاهرى توجه کرد.
به بحث معیار قرآن بر مى گردیم. قرآن مجید در دو آیه زیر به گونه اى مسیحیان و یهودیان را با هم مقایسه کرده است:
«لتجدن اشد الناس عداوة للذین آمنوا الیهود و الذین اشرکوا و لتجدن اقربهم مودةً للذین آمنوا الذین قالوا انا نصارى ذلک بانّ منهم قسیسین و رهباناً و انهم لایستکبرون»؛ بى گمان یهودیان و مشرکان را دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان مى یابى و نزدیک ترین آنان در دوستى به مؤمنان کسانى را مى یابى که مى گویند ما مسیحى هستیم، این از آن روست که برخى از آنان کشیشان و راهبانى هستند که گردن کشى نمى کنند و استکبار نمىورزند. (مائده: 82)
در آیه اى دیگر آمده است:
«و من اهل الکتاب من ان تأمنه بقنطار یؤده الیک و منهم من ان تأمنه بدینار لایُوده الیک الا ما دمت علیه قائماً ذلک بانّهم قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل و یقولون على الله الکذب و هم یعلمون»؛ و از اهل کتاب کسى هست که اگر یک قنطار بدو ]یک پوست گاو پر از زر یا سیم هست[ بسپارى، به تو باز پس مى دهد و از ایشان کسى نیز که چون دینارى بدو بسپارى به تو باز نخواهد داد مگر آنکه پیوسته بر سرش کسانى ایستاده باشى؛ این بدان روى است که آنان مى گویند امى ها را بر ]که کتاب آسمانى ندارند[ زیان ما راهى نیست. و بر خدا دروغ مى بندند با اینکه خودشان مى دانند. (آل عمران: 75)
در آیه نخست سخن این است که یهودیان با اهل ایمان ـ که معلوم است قرآن مجید آنان را اهل حق مى داند ـ بیشترین دشمنى را دارند و مسیحیان، در مقایسه با پیروان ادیان دیگر، نسبت به اهل ایمان بیشترین دوستى و محبت را دارند. اما آیا این دشمنى یا دوستىِ با مؤمنان با علم و آگاهى است یا از روى جهل و ناآگاهى. از قسمت آخر آیه برداشت مى شود که از روى علم و آگاهى است، چراکه علت موّدت مسیحیان را این مى داند که در میان آنان کشیشان و راهبانى هستند که استکبار نمىورزند؛ پس معلوم مى شود که این دشمنى به خاطر عناد با حق و گردن کشى در مقابل حق و حقیقت است،[25]اما آن دوستى و محبت به خاطر خضوع و سرسپردگى در مقابل حق و حقیقت است. بنابراین یکى از معیارهاى مهم و کلیدى قرآن مجید براى رده بندى پیروان ادیان، که شاید سایر معیارها نیز به همین معیار برگردد، میزان گردن نهادن به حق و حقیقت است. مسیحیان زمان پیامبر مقام بالاترى نسبت به یهودیان داشته اند؛ زیرا در مقابل حق بیشتر تسلیم بوده اند؛ این در صورتى است که، همان طور که گذشت، به لحاظ ظاهر اصول و فروع اعتقادات یهودیان به مسلمانان شباهت بیشترى دارند.
از آیه فوق برمى آید که یهودیان زمان پیامبر با حق و حقیقت عناد داشته، تسلیمِ آن نمى شده اند؛ اما مسیحیان وضعیت بهترى داشته اند. اما آیا این تفاوت، تفاوتِ این دو دین است یا اینکه صرفاً تفاوت پیروان آنها در آن مقطع خاص زمانى بوده است؟ ممکن است کسى بگوید این تفاوت از دین ناشى شده است؛ زیرا یهودیت یک دین قومى است، یعنى در آن دیانت و قومیت چنان به هم آمیخته اند که جدایى ناپذیرند. به اعتقاد یهودیان یهودیت دینى است که براى قوم اسرائیل آمده و مخصوص آنان است. در میان یهودیان از قبل از اسلام نیز این اندیشه وجود داشته است که قوم اسرائیل موقعیت ویژه اى نزد خدا دارد و حتى این اندیشه وجود داشته و دارد که بنى اسرائیل به لحاظ خلقت و خون متفاوت و بالاتر از دیگران هستند و... .[26] به هر حال روحیه قومى و جدا دانستن خود از دیگر مردم، روحیه استکبار و حق ستیزى به وجود مى آورد. هرچند نمى توان گفت همه یهودیان در طول تاریخ این گونه بوده اند، چراکه یهودیانى در گذشته و حال با این اندیشه مخالف بوده اند، اما به هر حال در مقاطعى از تاریخ این اندیشه رواج داشته است. برخى از یهودیان معاصر منشأ این اندیشه را کتاب تلمود مى دانند[27] که مربوط به قبل از اسلام است.
در آیه دوم، اهل کتاب به دو دسته تقسیم شده اند. برخى از آنان امانت را هر مقدار هم که زیاد باشد به صاحبش بر مى گردانند، اما دسته دوم امانت را، حتى اگر اندک باشد، برنمى گردانند و اساساً بر خود لازم نمى دانند که امانت غیر همکیش خود را به صاحبش برگردانند. قرآن مجید امور اخلاقى از قبیل رد امانت و وفاى به عهد را از ویژگى هاى مؤمنان مى داند[28] و آن را در این آیه معیارى براى رده بندى پیروان ادیان قرار داده است. مفسران از این آیه برداشت کرده اند که مقصود از کسانى که بر خود لازم نمى دانند که امانت را باز گردانند همان یهودیان بوده اند[29]؛ دنباله آیه نیز که مى گوید امى ها بر ما راهى ندارند، مؤید همین برداشت است.
آیه مى فرماید کسانى که امانت را باز نمى گرداندند، براى این کار به دلیلى شرعى متمسک مى شدند و آن اینکه شرعاً بر ما لازم نیست که امانات آنان را باز گردانیم «قالوا لیس علینا فى الامیین سبیل». کلمه «سبیل» در آیات دیگر قرآن مانند «ما على المحسنین من سبیل» به همین معناست.[30] پس آنان با یک وجه شرعى که آن را حکم خدا مى دانسته اند چنین عملى را انجام مى دادند و شاهد آن این است که در دنباله آیه آمده است که آنان بر خدا دروغ مى بندند. در دنباله آیه آمده است که آنان مى دانند که حکم خدا این نیست.
برخى از مفسران بر آن رفته اند که آنان این سخن را به کتب مقدس خود استناد مى داده اند ولى در متون مقدس آنان نیست.[31] اما در خود تورات فقره اى وجود دارد که گویا رد نکردن امانتِ پیروان دیگر ادیان را مجاز مى شمارد. حضرت موسى در شب فرار بنى اسرائیل از مصر به دستور خدا از بنى اسرائیل مى خواهد که از همسایگان قبطى خود هرچه مى توانند زیورآلات و اشیاى قیمتى بگیرند تا هنگام فرار با خود ببرند، و آنان نیز چنین مى کنند.[32] همچنین نویسنده اى یهودى موارد متعددى را نقل مى کند که یهودیان بر اساس کتاب تلمود خود را مجاز مى دانند که مال دیگران را باز نگردانند و از این جهت شرعاً مسئول نیستند.[33]البته نویسنده اى دیگر مى گوید با اینکه موارد زیادى در تلمود یافت مى شود که رعایت اخلاق نسبت به غیریهودیان لازم نیست، اما موارد مخالف آن نیز وجود دارد؛ مانند این عبارت که «دزدیدن مال یک غیریهودى عملى شنیع تر است تا دزدى از یک یهودى، زیرا سرقت مال یک غیریهودى شامل گناه عظیم بى حرمتى به نام خدا نیز مى شود» (توسیفتا با واقها، 10:15).[34] اما باز نویسنده یهودى دیگرى مى گوید نگاه تلمود نسبت به غیریهودیان بسیار منفى است و اصولا غیریهودیان در قرون وسطا پایین تر از یهودیان و در حد حیوان انگاشته مى شده اند. رعایت اصول اخلاقى در برخورد با آنان مطلوبیت ذاتى نداشته و حداکثر تا جایى باید رعایت شود که باعث دشمنى و نزاع نشود.[35]
به هر حال آنچه از این دو آیه درباره معیار رده بندى پیروان ادیان برداشت مى شود نه اصول ظاهرى، بلکه میزان تسلیم بودن در مقابل حقیقت، گردن کشى نکردن در مقابل آن و نیز رعایت اصول اخلاقى نسبت به همه انسان هاست. برتر دانستن خود یا قوم خود موجب استکبار و گردن کشى انسان در مقابل حق و حقیقت مى شود. فخرفروشى و خود را برتر و بالاتر دانستن ضد ارزش است و تنها تسلیم شدن در مقابل حق و خداست که همه ارزش ها را در پى دارد.[36]
در پایان این بخش باید به این نکته اشاره کنیم که قرآن مجید در دو آیه فوق یهودیان زمان ظهور اسلام را مطرح مى کند. هرچند ممکن است کسى برداشت کند که ناهنجارى یهودیان ناشى از ناهنجارى یهودیت بوده است؛ اما هرگز نباید از آیات نتیجه گرفت که در سراسر تاریخ و در سراسر جهان یهودیان ضرورتاً ناهنجارى اخلاقى دارند، یا مسیحیان حتماً بهتر از یهودیان هستند. کما اینکه در خود قرآن درباره بنى اسرائیل آمده است «و من قوم موسى امة یهدون بالحق و به یعدلون»؛ و از قوم موسى گروهى هستند که به حق راهنمایى مى کنند و به حق، دادگرى مىورزند. (اعراف: 159) در قرآن آیاتى نیز در مذمّت عالمان مسیحى آمده است که نشان مى دهد آنان یک موضوع عقلانى و روشن را، یعنى اینکه عیسى مسیح انسانى مانند دیگر انسان ها و مخلوق خداست، نمى پذیرفتند و عیسى را خدا مى دانستند و زیر بار هیچ استدلالى نمى رفتند. قرآن مجید به پیامبر مى فرماید با این عالمان مسیحى مباهله کن و تو و آنان همراه با عزیزانتان بیایید و از خدا بخواهید که هر کس به عمد زیر بار حق نمى رود هلاک گردد.[37] حق براى آن عالمان مسیحى روشن شده بود ولى به آن گردن ننهاده و حق را کتمان کردند و از آنجا که مى دانستند که بر حق نیستند به مباهله تن ندادند. این دو نمونه نشان مى دهد که نباید آنچه در مورد دشمنى یهودیان و استکبار آنان و دوستى مسیحیان و تسلیم بودن آنان در مقابل حق و حقیقت مطرح شد عمومى و همه جایى دانست.
در جمع بندى این بحث باید بگوییم قرآن ادیان مختلف را بر این اساس دسته بندى مى کند که چه میزان مردم را به حق پرستى و تسلیم در مقابل حق و حقیقت دعوت مى کند. پیروان ادیان مختلف را نیز بر همین اساس، یعنى تسلیم بودن در مقابل حق، دسته بندى مى کند، که البته این تسلیم بودن گاهى در اعتقادات است و گاهى در اعمال.
د) پیروان یک دین یکسان نیستند
در بخش قبل سخن در این بود که قرآن مجید چه معیارى براى رده بندى پیروان ادیان مختلف دارد که البته همان معیار براى رده بندى خود ادیان نیز به کار مى رود. در این بخش سخن این است که قرآن مجید همه پیروان یک دین را نیز یکسان نمى انگارد و طبق معیار خود آنها را دسته بندى مى کند. اما قرآن پیروان یک دین را طبق چه معیار و ملاکى دسته بندى مى کند؟
قبلا گذشت که نگاه قرآن به ادیان دیگر نگاه مثبت است و به جاى اینکه کلیت دین را باطل نشان دهد، به میزانى از حقانیت که در این ادیان است توجه مى کند و سپس موارد باطل را گوشزد مى کند. قرآن مجید دین حق و کامل را اسلام مى داند و از پیروان دیگر ادیان مى خواهد که به اسلام ایمان آورند؛ اما به هر حال کسانى ایمان نمى آورند و به دین خود باقى مى مانند. قرآن مجید درباره اینها داورى مى کند و بین آنها درجاتى قائل مى شود.
اگر در بخش قبل گفته شد که معیار اصلى و اساسى حق پرستى و تسلیم حق بودن است، این معیار در درون یک دین نیز صادق است. اگر فردى واقعاً حق پرست است و به این گمان بر دین خود باقى مانده است که آن را حق و حقیقت مى داند، پس باید صادقانه به دین خود پاى بند باشد. قرآن مجید اهل کتاب را یکسان و مساوى به حساب نمى آورد و مى فرماید:
همه آنان یکسان نیستند. از میان اهل کتاب، گروهى درست کردارند که آیات الاهى را در دل شب مى خوانند و سر به سجده مى نهند. به خدا و روز قیامت ایمان دارند؛ و به کار پسندیده فرمان مى دهند و از کار ناپسند باز مى دارند؛ و در کارهاى نیک شتاب مى کنند، و آنان از شایستگانند. و هر کار نیکى انجام دهند، هرگز درباره آن ناسپاسى نبینند و خداوند به حال تقواپیشگان داناست. (آل عمران: 113ـ115)
در آیات دیگرى اصل اینکه در میان یهودیان و مسیحیان و صابئان ایمان به خدا و روز قیامت و نیز اعمال صالح وجود دارد و همین باعث نجات و رستگارى آنان مى شود مورد تأیید قرار گرفته است.[38] آیه اى دیگر مى گوید که «در میان قوم موسى جماعتى هستند که به حق راهنمایى مى کنند و به حق داورى مى نمایند» (اعراف: 159) در برخى از آیات اهل کتاب به دو دسته تقسیم شده اند: «منهم امة مقتصده و کثیر منهم ساء ما یعملون»؛ از میان آنان گروهى میانه رو و معتدل هستند و بسیارى از ایشان بدرفتارى مى کنند. (مائده: 66)
قرآن مجید در آیاتى اعمال ناپسندى را به بسیارى از اهل کتاب، و نه همه، نسبت مى دهد.[39] قرآن این نکته را حتى در رابطه با دانشمندان یهودى و روحانیان مسیحى رعایت مى کند و مى فرماید: «بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان، اموال مردم را به ناروا مى خورند، و آنان را از راه خدا باز مى دارند» (توبه: 34)
هـ) پافشارى بر حق و حفظ مرزهاى بین حق و باطل
این نوشتار را با نکته اى دیگر از منطق قرآن پایان مى دهیم و آن اینکه هرچند قرآن به ادیان دیگر نگاهى مثبت دارد و به همگرایى توصیه مى کند، اما هرگز اجازه نمى دهد که پیامبر و مؤمنان در برابر بخش باطل دیگر ادیان و خواسته هاى باطل آنان تسلیم شوند. در واقع قرآن حریم محکمى بین حق و باطل قرار داده است و مماشات با باطل را اجازه نمى دهد:
و لن ترضى عنک الیهود و لاالنصارى حتى تتبع ملتهم قل ان هدى الله هو الهدى و لئن اتبعت اهواءهم بعد الذى جائک من العلم ما لک من الله من ولى و لانصیر؛ و هرگز یهودیان و مسیحیان از تو راضى نمى شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى. بگو: «در حقیقت، تنها هدایتِ خداست که هدایت است.» و چنانچه پس از آن علمى که تو را حاصل شد، باز از هوس هاى آنان پیروى کنى، در برابر خدا سرور و یاورى نخواهى داشت. (بقره: 120)
پس همگرایى هرگز به معناى مماشات با باطل و تسلیم شدن در مقابل آن نیست و خدا حتى پیامبر را از این کار به شدت باز مى دارد و نسبت به عواقب آن به او هشدار مى دهد.
معروف ترین آیه اى که در آن قرآن اهل کتاب را به همگرایى دعوت مى کند آیه «بگو: اى اهل کتاب، بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که: جز خدا را نپرستیم و...» است؛ اما در آخر همین آیه آمده است که «پس اگر از این پیشنهاد روى گرداندند»، بگویید: «شاهد باشید که ما مسلمانیم و تسلیم حقیقت هستیم» (آل عمران: 64) اگر آنان به هیچ روى حاضر نشدند که در مقابل حق تسلیم شوند، مؤمنان به هیچ وجه نباید در مقابل باطل تسلیم شوند. وقتى همه تلاش ها براى دعوت انسان ها به سوى حق صورت گرفت اما باز هم عده اى که با حق عناد دارند تسلیم نشدند یک راه بیشتر براى مؤمنان باقى نمى ماند و آن اینکه راه خود را جدا کنند؛ همان کارى که خدا به پیامبرش توصیه کرده است:
بگو: «اى کافران،
آنچه مى پرستید، نمى پرستم.
و آنچه مى پرستم، شما نمى پرستید.
و نه آنچه پرستیدید من مى پرستم.
و نه آنچه مى پرستم شما مى پرستید.
دین شما براى خودتان، و دین من براى خودم.» (کافرون: 1ـ6)
و) جمع بندى و نتیجه گیرى
قرآن مجید در سنجش عقاید و اعمال پیروان دیگر ادیان منطق و معیارى مخصوص به خود دارد، منطق و معیارى که با منطق و معیار متعارف ـ که عقاید و اعمال دیگران را یکسره باطل مى داند و تنها در پى یافتن نقاط ضعف است ـ بسیار متفاوت است. نگاه قرآن یک نگاه مثبت است؛ قرآن تلاش مى کند تا سخن حقى که بین همه ادیان مشترک است روشن شود و این حق مبنا و اساس گفتوگو قرار گیرد. قرآن مجید نه تنها عقاید و اعمال پیروان دیگر ادیان را یکسره باطل نمى داند، بلکه آنها را بر اساس میزان حق پرستى عملى و اعتقادى شان، و نه اصول ظاهرى، دسته بندى مى کند. معیار قرآن بر اساس براى دسته بندى پیروانِ یک دین نیز همین حق پرستى است. منطق و معیار قرآن مجید مى تواند در عصر حاضر به نزدیکى و گفتوگوى بین ادیان مختلف کمک کند و در واقع این بهترین منطقى است که مى تواند خصومت و ستیزه جویى را به همگرایى و گفتوگو تبدیل کند.
کتاب نامه
قرآن مجید
ابن حیون، نعمان ابن محمد، دعائم الاسلام، قاهره: دارالمعارف، 1383ق.
اُ. کهن، گنجینه اى از یهود، ترجمه امیر فریدون گرگانى، تهران: اساطیر، 1382.
اُ گریدى، جوان، مسیحیت و بدعت ها، ترجمه عبدالرحیم سلیمانى، قم: مؤسسه فرهنگى طه، 1377.
الدر، جان، باستان شناسى کتاب مقدس، ترجمه سهیل آذرى، تهران: نور جهان، 1335.
بهار، مرداد، ادیان آسیایى، تهران: نشر چشمه، 1357.
رشیدرضا، محمد، المنار، بیروت: دارالمعرفه، 1342ق.
شاهاک، اسرائیل، تاریخ یهود ـ مذهب یهود، ترجمه مجید شریف، تهران: چاپ بخش، 1376.
شهزادى، رستم، زرتشت و آموزش هاى او، تهران: سازمان انتشارات فروهر، 1371.
طباطبایى، محمدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، قم: جامعه مدرسین.
فخر رازى، التفسیر الکبیر...، بیروت: دارالفکر، 1405ق.
کتاب مقدس، انجمن کتاب مقدس ایران
میلر، و. م.، تاریخ کلیساى قدیم، ترجمه على نخستین، حیات ابدى، 1981.
پی نوشت:
[1] استادیار دانشگاه ادیان و مذاهب
[2]. بقره: 41، 89، 91 و 97؛ یونس: 37؛ یوسف: 111؛ انعام: 92؛ آل عمران: 3؛ نساء: 47؛ فاطر: 31.
[3]. بقره: 101؛ آل عمران: 81.
[4]. بقره: 97.
[5]. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج3، ص212.
[6]. میلر، و.م.، تاریخ کلیساى قدیم، ص77؛ جان الدر، باستان شناسى کتاب مقدس، ص116.
[7]. محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، ج5، ص342.
[8]. همان، ج3، ص197ـ198.
[9]. رشید رضا، المنار، ج1، ص219 و 380.
[10]. مائده: 48.
[11]. براى نمونه، نساء: 171؛ مائده: 17 و 72ـ75.
[12]. رک: طباطبایى، پیشین، ج1، ص62؛ رشیدرضا، پیشین، ج1، 324ـ338.
[13]. قس: لقمان: 25؛ الزمر: 38؛ الزخرف: 9 و 87.
[14]. رک: التوبه: 36
[15]. جوان أ. گریدى، مسیحیت و بدعت ها، ص154ـ155.
[16]. رک: مهرداد بهار، ادیان آسیایى، ص40ـ45.
[17]. رک: رستم شهزادى، زرتشت و آموزش هاى او، ص77 و 130.
[18]. قس: فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج12، ص71.
[19]. رک: رساله پولس به رومیان، باب هاى 3ـ5.
[20]. رک: رساله دوم پولس به قرنتیان، 3:7ـ11.
[21]. متى، 22:34ـ46.
[22]. متى، 23:
[23]. ابن حیون، دعائم الاسلام، ج1، ص71.
[24]. انبیاء: 107.
[25]. قس: رشیدرضا، پیشین، ج7، ص7؛ محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج6، ص81.
[26]. براى اطلاع بیشتر در این زمینه رک: «قوم یهود، از برگزیدگى تا نژادپرستى»، فصلنامه هفت آسمان، ش22، از همین نویسنده.
[27]. رک: اسرائیل شاهاک، تاریخ یهود ـ مذهب یهود، ص190ـ224.
[28]. رک: المؤمنون: 8.
[29]. محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج4، ص261.
[30]. رک: فخر رازى، پیشین، ج7، ص113.
[31]. رشیدرضا، پیشین، ج3، ص339؛ محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج3، ص261.
[32]. رک: سفر خروج، 12:35ـ36.
[33]. اسرائیل شاهاک، تاریخ یهود ـ مذهب یهود، ص190ـ210.
[34]. اُ. کهن، گنجینه اى از تلمود، ص233.
[35]. الن انترمن، باورها و آیین هاى یهودى، ترجمه حمیدرضا فرزین، ص348.
[36]. رک: بقره: 111ـ113.
[37]. آل عمران: 61
[38]. بقره: 62؛ مائده: 69.
[39]. بقره: 159؛ مائده: 81.
منبع: / فصلنامه / هفت آسمان / 1387 / شماره 38، تابستان ۱۳۸۷/۰۵/۰۰
نویسنده : عبدالرحیم سلیمانى
نظر شما