موضوع : پژوهش | مقاله

اخلاقِ قرآنى


معیار و میزان
قرآن کریم، سفره گسترده فیض الهى و کلام نورانى پروردگار انسان و جهان است. این منشور آسمانى، معیار و محک درستى و نادرستى اندیشه ها، احکام و رفتار به شمار مى آید و هر چه با رهنمودهاى آن ناهماهنگ باشد، فاقد ارزش و اعتبار است.
از آنجا که براى شناخت درست از نادرست در هر موضوعى به «معیار» و «میزان» نیاز است، رجوع به این کتاب الهى در هر زمینه، به ویژه اخلاق و خودسازى و هنجارهاى رفتارى یک ضرورت است.
این سند نبوت و معجزه جاوید حضرت رسول ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ در صورتى مى تواند در زندگى و اخلاق فردى و اجتماعى ما تأثیرگذار باشد که «امامت قرآن» را بپذیریم; به هدایت آن گردن بنهیم و آن را به عنوان «الگو» قبول و خود را به آن عرضه کنیم و ارزیابى اخلاق و عمل خویش را با این «میزان» انجام دهیم. آنگاه روشن مى شود که چه کسى «اخلاق قرآنى» دارد و چه کسى از چنین تربیتى دور شده است.
قرآن کریم، پیامبر عزیز ما را «اسوه حسنه» معرفى مى کند[1] و او را به مدال (انّک لعلى خلق عظیم)[2] مفتخر مى سازد. آن حضرت نیز خود را مؤدب به اخلاق الهى و متخلّق به اخلاق قرآنى ساخته، مى فرمود: «ادَّبنى ربّى فاحسَنَ تأدیبى»;[3] «پروردگارم مرا تأدیب و تربیت کرده و خوب ادبم کرده است. »
از زبان یکى از همسران پیامبر نیز درباره اخلاق آن حضرت نقل شده است که: «خُلْقُ رسول اللّه القرآنُ»;[4] «اخلاق او قرآن بود. » این نشان مى دهد که تجسم و تبلورى از قرآن را در رفتار پیامبر خدا مى توان مشاهده کرد. پس در راستاى هدف بعثت نبوى که فرمود: «بُعِثْتُ لاَِتمم مکارم الأخلاق»;[5] بجاست اخلاق قرآنى را هم از کلام وحى و هم از سیره نبوى بیاموزیم و خلق و خوى خویش را با این معیارهاى نورانى آراسته سازیم. به چند نمونه در این نوشتار، بسنده مى شود:

1ـ امیر نفس و اسیر نفس
از برجسته ترین صفات یک انسان وارسته و اخلاقى، «تسلط بر نفس» در مقابل کششهاى نفس امّاره و تمایلات و وسوسه هاى شیطانى است. از این خصیصه مى توان به عنوان «تقوا» و «عفاف» هم نام برد.
قدرت اراده و انتخاب، معجزه مى کند، به شرط آنکه از این نعمت الهى و ودیعه ربانى بهره شایسته ببریم و بذر وجود را به برگ و بار بنشانیم.
کنترل قواى درونى و غرایز از طغیان و عصیان که در فرهنگ قرآن از آن به «جهاد با نفس» تعبیر مى شود، ثمره این حسن استفاده از آن قدرت است; ثمره آن هم رسیدن به بهشت الهى است.
در قرآن کریم مى خوانیم:
(وَ اَمّا مَنْ خافَ مقامَ رَبِّه و نَهىَ النَّفسَ عَنِ الهوى، فإِنَّ الجَنَّة هى المأوى)[6]
«هر کس از جایگاه پروردگارش بیمناک باشد و "نفس" را از هوى و هوس بازدارد، به یقین جایگاهش بهشت برین است. »
بیم از خدا و حاضر و ناظر دیدن او، به انسان نیروى کنترل نفس مى دهد. خشم و غضب قابل کنترل است و جایگزین آن «حلم» است. شهوت و غریزه جنسى را مى توان با تقوا مهار کرد و به «عفاف» رسید. حرص و طمع را هم مى توان با مناعت طبع به بند کشید و بر اریکه «قناعت» تکیه زد. بخل و حسد را نیز مى توان درمان کرد و از دام دنیازدگى رست. خمیر مایه همه اینها، مهار زدن بر تمنیّات سیرى ناپذیر نفس حیوانى است. نفس سرکش را مى توان رام ساخت و به جاى «اسیر نفس» شدن، «امیر نفس» شد.
وادادگى برخى به جایى مى رسد که نه تنها با تمنیّات و شهوات نفس مجاهده نمى کنند، بلکه به «نفس پرستى» دچار مى شوند و نفس و خواسته هایش براى آنان بتى مى شود که خود را در آستان آن قربانى مى کنند.
اگر قرآن کریم، ملامت گرانه مى فرماید:
(اَفرَأیتَ مَنِ اتَّخذَ اِلهَهُ هَواه؟)[7]
«آیا دیدى آن را که هواى خویش را معبود خود قرار داد؟»
اشاره به این گونه اسیران نفس و پرستندگان هوسهایند که به جاى «امارت بر نفس» دچار «اسارت نفس» شده اند.

2ـ خودفراموشى و خدا فراموشى
به جاى آنکه روح، در خدمت جسم باشد (که اغلب دچار آنند)، اگر جسم و تن مَرکب شود و روح و خرد، «سوار»، آنگاه جز در «ساحل بیدارى» و «خانه پاکى» فرود نخواهد آمد.
رجوع به فطرت خدایى و زدودن گرد و غبار غفلت و نسیان از آینه جان، گل وجود را شکوفا مى سازد. ولى به دنبال «خدافراموشى»، «خودفراموشى» است و در پى خودفراموشى هم، باختن زندگى و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.
این معادله را قرآن کریم، چنین بیان مى کند:
(نَسُوا اللّه فَاَنساهُمْ اَنْفُسَهم)[8]
«خدا را فراموش کردند، خداوند هم آنان را از خودشان فراموشاند!»
اینکه فرموده اند: عالم محضر خداست و در محضر خدا گناه نکنید، یک حقیقت قرآنى است و هشدارى است که آن «فراموشى» پدید نیاید. کدام صحنه و عمل است که از خدا پوشیده بماند؟ و چه کسى مى تواند کارى کند و حرفى بزند که از خداى بصیر و سمیع، مکتوم و مخفى بماند؟ هشدار قرآن کریم چنین است:
(اَلَم یَعلم بِاَنَّ اللّهَ یَرى؟)[9]
«آیا ندانست که خدا مى بیند؟»
چه چیزى جز یک شرم مقدس مى تواند انسان را به این مرحله از رشد فکرى و شکوفایى معنوى برساند که از خداى متعال که همه جا حاضر و ناظر اعمال اوست شرم کند و نافرمانى نکند؟
کسى که خود را و فطرت خویش را و هدف خلقت خود را از یاد برد، «بندگى خدا» را هم فراموش مى کند و از چنین کسى انتظار «رشد» و فلاح و رستگارى نیست.
«خودآگاهى»، کیمیاى گرانبهایى است که تضمین کننده رستگارى انسان است. «غفلت» نیز، زیربنا و ریشه عمده تباهیها و سقوطهاى اخلاقى است.
قرآن کریم، هم خودش «ذکر» است و یاد، هم پیامبران را «مذکِّر» و یادآور مى شمارد; هم نماز را «ذکر خدا» معرفى مى کند و هم یادآور حقایقى همچون: ضعف و زبونى انسان، کوتاهى عمر، حسابرسى قیامت، فرجام بهشت یا دوزخ، نعمتهاى الهى و لزوم شکر، دشمنى شیطان با انسان، تباه شدن جوهره انسان در اثر حرص و آز، سرنوشت شوم اقوام لجوج و ناسپاس گذشته و... است.
این گونه است که مفتاح ذکر، گشاینده درهاى سعادت به روى انسان مى شود. قرآن کریم توصیه مى کند که مبادا اموال و اولاد، شما را از «یاد خدا» غافل و سرگرم کند و در نتیجه از خاسران شوید:
(یا ایّها الَّذینَ آمَنوا لا تُلهِکُمْ اَموالُکُمْ وَ لا اَوْلادُکُمْ عَنْ ذکراللّه... )[10]
چرا که این گونه فراموشى، به فراموشى انسان از خویش و سعادت و فرجامش منتهى مى شود و همین; بزرگ ترین خسارت و باخت براى اوست. قرآن، هم یادآور پیوسته و مکرر «ربوبیت خدا»ست، هم یادآور «عبودیت انسان»، تا از گلیم بندگى پاى را فراتر نگذارد و به محدوده طغیان و عصیان وارد نشود.
خداوند، ستارالعیوب است، ولى غافل و جاهل نیست. در خلوت و جلوت و تنهایى و جمع، با ماست و از ضمیر و ظاهر ما آگاه است.
(وَ هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَما کُنْتُمْ واللّهُ بما تَعْمَلُونَ بصیر)[11]
روز قیامت، چه آبروهایى که بر خاک رسوایى مى ریزد! این سزاى آنان است که گوهر «یاد» را گم کرده و گرفتار غفلت از «خدا» و «خود» شده باشند.

3ـ شست و شوى روح
گاهى اشتغالات روزمره و گرفتاریهاى زندگى، انسان را از رسیدن به «خود» و رشد دادن به نهال وجود غافل مى سازد و روح، دچار فرسایش مى شود. اگر خستگى جسم با تفریحات سالم و استراحت از بین مى رود، خستگیهاى روحى هم در سایه سار نیایش و دعا به آرامش مى رسد.
«آب»، تشنگى جسم را فرو مى نشاند و «اشک» تشنگى روح و جان را. از این رو، «نیایش» یکى از ضرورى ترین نیازهاى زندگى است.
قرآن بارها تأکید کرده، تا انسانها در معبد نیایش، سرِ بندگى و خضوع بسایند و با تهجد و دعا و ذکر و استغفار، بنده بودن خویش را به یاد آورند. فرمانهاى «اعبدوا اللّه» که در قرآن است، براى بیدار ساختن فطرت خداجویى است.
انسان تا «بنده» نشود، «آزاد» نمى شود. در پیشگاه خداوند، هر که خاضع تر و بنده تر و خاکى تر باشد، عزیزتر و مقرب تر است.
(اِنَّ الَّذینَ عِنْدَ ربِّک لا یَستکبرونَ عَنْ عبادته... )[12]
«آنان که نزد پروردگار تواند، از پرستش او متکبرانه سرباز نمى زنند. »
اگر زبان فطرت ما تجلى و ظهور یابد، همان «عبادت» مى شود. باید روزى چند بار، روح را در «چشمه بندگى» شستشو داد و نهال فطرت را آبیارى کرد. عبادت هم، اگر عارفانه و آگاهانه و با بصیرت باشد، غبار رذایل را از چهره جان مى زداید و پرده غفلت را ـ اگر بر سراچه دلها آویخته باشد ـ کنار مى زند. عبادت، نوعى سپاس به درگاه ولى نعمت ماست. در قرآن هم فرمان «عبادت» و «شکر» با هم آمده است: (وَ اعْبُدوهُ وَ اشکروا له... ). [13]
اگر دل را از غرور و عجب و خودخواهى و خودبینى پاک کنیم، تبدیل به یک «آینه» مى شود و در این آینه، نور خدا تجلى مى کند. آلودگى درونى، غبار چهره جان است. آینه غبار گرفته، چهره اى تیره و غیرشفاف نشان مى دهد. پس راهى جز زدودن گرد و غبار غفلت از سیماى آینه دل نیست، تا بتواند جلوه گاه نور گردد.

4ـ رعایت حرمتها
پاسداشت حرمتها و مراعات حریمها، جلوه اى دیگر از تربیت قرآنى است. حق پدر و مادر، از مهم ترین حقوق است که «احسان به والدین» در کنار «عبادت خدا» آمده است و قرآن چنین مؤکد به رعایت حرمت پدر و مادر فرمان مى دهد و از تندى و پرخاش نسبت به آنان برحذر مى دارد و به سخن نیک و لحن شایسته در گفتار و برخوردى خاضعانه و متواضعانه با ایشان و گشودن بال رحمت و رأفت مهر بر سر آنان و نیز خیرخواهى و دلسوزى و دعا درباره آنان دستور مى دهد.
اینها همه، در آیه (اِمّا یَبْلُغَنَّ عندکَ الکِبَرَ اَحدهُما او کلاهُما فَلا تَقُلْ لهما اُفٍّ... )[14] آمده است.
اخلاق قرآنى، در حرمت نهادن به پدر و مادر و قدرشناسى از زحمات آنان جلوه گر است. قرآن بارها در کنار دعوت به توحید و نهى از شرک، به «احسان به والدین» دستور داده و در جایى هم به وضوح و صراحت، سپاسگزارى در آستان خدا و سپاس نسبت به پدر و مادر را کنار هم مطرح کرده است:
(اَنِ اشْکُرْ لى وَ لِوالدیک)[15]
سلوک قرآنى، تنها در پیمودن راههاى پرپیچ و خم عرفانى و تهذیب نفسهاى پارسایانه و تقواهاى شگرف نیست. ادب و احترام نسبت به پدر و مادر هم، که امرى پیش پا افتاده و خانوادگى و فامیلى است، از گردونه «اخلاق قرآنى» بیرون نیست.
در روایات، رعایت ادب و احسان نسبت به آن دو را به این دانسته اند که: آنان را به اسم صدا نکنى; به احترامشان برخیزى; از آنان جلوتر راه نروى; با آنان بلند و پرخاشگرانه سخن نگویى; نیازهایشان را برآورى; خدمتگزارى به آنان را وظیفه اى بزرگ بدانى و از آنان در سن کهولت و سالخوردگى و از کارافتادگى مراقبت کنى. آنان، گوهرهاى خانگى اند و حفظ این گوهرها، فرمان قرآن است.

5ـ صدق و راستى
«راستى» در گفتار و کردار، در نیت و عمل، در دوستى و رفاقت، در گواهى و مشارکت، در قول و قرار و عهد و پیمان، در امتحان و کار، در همسایگى و روابط و... یک ارزش مهم اخلاقى به شمار مى رود. در مقابل، دروغ و نیرنگ و شیادى، گندم نمایى و جو فروشى، وعده دادن و خلف وعده کردن، از مظاهرِ «عدم صداقت» است که بنیان جامعه را بر هم مى زند.
میدان «صدق»، تنها در گفتار نیست. صداقت در ابراز محبت و صدق در عهد و صدق در ایمان هم از مصادیق راستى است. قرآن کریم دستور مى دهد که با راستان باشید: (وَ کُونوا مع الصّادقین). [16]
از حضرت اسماعیل با عنوانِ «صادق الوعد» یاد مى کند;[17] از مقام والاى صدیقین ستایش مى کند و روز قیامت را روزى مى داند که صدق صادقان و راستى راستان به فریادشان مى رسد: (هذا یَوْمُ یَنْفَعُ الصّادقینَ صدقهم). [18]
از لقبهاى پرافتخار و دوست داشتنى حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ نیز، «صدیقه» است.
تربیت شده اخلاق قرآنى، نه دروغ مى گوید; نه ریا و تظاهر مى کند; نه دیگران را فریب مى دهد; نه دچار نفاق و دورویى مى شود; نه براى جلب منافع مادى، کم فروشى و احتکار و تقلب مى کند. ناهمخوانى ظاهر و باطن و یکى نبودنِ «بود» و «نمود»، از عدم صداقت سرچشمه مى گیرد.
از قول بایزید بسطامى چنین نقل شده است:
«یا چنان نماى که هستى، یا چنان باش که مى نمایى. »
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود: بد بنده اى است آنکه دو چهره و دو زبان داشته باشد; در حضور برادر دینى او را مى ستاید و پشت سر، او را مى خورد![19]
«صداقت سیاسى» هم خود را در مسائل اجتماعى و فعالیتهاى گروهى و جناح بندیها و طرفداریها و موضع گیریها نشان مى دهد و دورویى از بازیگرى و رندى آشکار مى شود.
اساس اسلام بر «صداقت» است. سعدى چه نیکو گفته است:
طاعت آن نیست که بر خاک نهى پیشانى
صدق پیش آر، که اخلاص به پیشانى نیست

6ـ حُسن خُلق
تندخویى و بداخلاقى، جهنمى سوزان براى خود فرد و دیگران است. «حسن خلق» و رفتار نیک و برخورد شایسته، جامعه و محیط و خانه و محل کار و آموزشگاه و اداره را به «بهشت» تبدیل مى کند.
ماهى به آب زنده است و یک مسلمان اجتماعى به حسن سلوک و خوش خلقى و مدارا با دیگران. قرآن کریم، اخلاق کریمانه حضرت رسول ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ را مى ستاید و با لقبِ «اِنَّک لَعلى خُلْق عظیم» مفتخرش مى سازد و عامل محبوبیت و رمز جاذبه و موفقیت او را عطوفت و مهربانى و اخلاق نرم و زیبا معرفى مى کند:
(وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غلیظَ القلبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)[20]
«اگر خشن و تندخو و سخت دل بودى، مردم از دور تو پراکنده مى شدند. »
بنده حلقه به گوش ار ننوازى برود
لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه به گوش
پیامبر اکرم ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ بخش مهمى از موفقیت خویش را در تبلیغ دین و دعوت مردم، مدیون اخلاق نیک خود بود. رفتارا و دلِ سرسخت ترین دشمنان و متکبرترین جاهلان را نیز نرم و رام مى کرد. آن حضرت مى فرمود:
«انسان با "حسن خلق" مى تواند به درجه "صائم قائم" برسد، یعنى کسى که روزها روزه و شب ها مشغول عبادت و تهجد است. »[21]
خداوند در قرآن به پیامبر عزیزش دستور مى دهد که با مردم با عفو و فرمان به نیکى و اعراض از جاهلان برخورد کند و از اصحاب او نیز با عنوانِ «رُحَماء بینهم» یاد مى کند. مسلمان اگر «حسن خلق» نداشته باشد، به اخلاق قرآنى آراسته نیست; هر چند شب و روزش به عبادت بگذرد!

7ـ پرهیز از بدگمانى
نحوه فکر و شناخت، در نحوه عمل و رفتار انسان مؤثر است. کسى که گمان و حدس را پایه قضاوتها و عملهاى خود قرار دهد، بسیار خطا مى کند و به اشتباه مى افتد.
«سوء ظن»، بدگمانى اى است که ریشه معرفتى و یقینى ندارد و هر کس به مردم بدبین شد، هم ایمان خویش را مى سوزاند و هم رابطه اش با دیگران اختلال مى یابد. اگر کسى بتواند گمان خود را کنترل کند و از سوء ظن رها شود، زندگى را براى خود گوارا مى سازد و جلوى بسیارى از خلافها و گناهان و جرایم نیز گرفته مى شود.
قرآن به مؤمنان چنین دستور مى دهد:
(اِجتَنِبُوا کثیراً مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ)[22]
«از بسیارى از گمانها بپرهیزید، به یقین برخى از گمانها گناه است. »
آنکه با عینک بدبینى به جهان و آفرینش مى نگرد، خود را در معرض تباهى قرار مى دهد. بدبینى به مردم نیز پیامدهاى ناگوار اجتماعى دارد. بدگمانى، سرطان روح و ویروس تباه کننده روان و اندیشه است.
توصیه دینى این است که نسبت به کار دیگران، تا آنجا که مى توان باید خوشبین بود و کارها را «حمل به صحت» کرد و براى افعال دیگران «محمل صحیح» یافت. اگر بدبینى در جان انسان نفوذ کند، به راحتى دروغ مى گوید و تهمت و افترا مى زند و غیبت مى کند و به علاوه، «آرامش روان» را هم از انسان سلب مى کند.

8ـ فروتنى و خاکسارى
خاکسارى و تواضع، گوهرى است که عارفان خودشناس و خداشناس آن را دارند و برخورد متواضعانه با همنشینان و دوستان را مایه عزت و سربلندى مى دانند و آن را وسیله جذب دلها و محبتها قرار مى دهند.
رسول خدا ـ صلى الله علیه وآله وسلم ـ در برخورد با مردم این ویژگى را داشت، نرم و متواضع و خاکى بود.
(فَبما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ)[23]
تواضع، جلوه هاى مختلف دارد. نحوه نگاه، نحوه سخن گفتن، نوع راه رفتن، کیفیت غذا خوردن، شیوه نشستن و برخاستن، رفتار با دیگران، لباس پوشیدن و... همه و همه، هم مى تواند متکبرانه باشد، هم متواضعانه.
قرآن کریم از ویژگیهاى بندگان خاص، یکى هم تواضع را نام مى برد:
(وَ عبادُ الرَّحمن الذین یَمْشُونَ عَلَى الأَرضِ هَوْناً... )[24]
«بندگان خدا در روى زمین متواضعانه راه مى روند.... »
از توصیه هاى لقمان حکیم به فرزندش یکى هم تواضع است:
«فرزندم! چهره خود را از روى بى اعتنایى از مردم بر نگردان، روى زمین متکبرانه راه مرو، که خداوند متعال مغروران فخر فروش را دوست نمى دارد. در راه رفتن میانه رو باش، صدایت را پایین بیاور، همانا زشت ترین صداها صداى الاغ است. »[25]
انسانِ خویش گم کرده و مغرور، ضعفها و کاستیهاى خود را فراموش مى کند و بر دیگران کبر و فخر و بزرگى مى فروشد و رفتارى از روى بى اعتنایى و تحقیر با دیگران دارد و هیچ کس را در دانش و کمال و کاردانى و خوبى و پاکى، مثل خود نمى داند. نتیجه چنین چیزى جز غرور و کبر نیست.
تواضع در گفتار و رفتار و نشست و برخاست و معاشرت و نگاه و سلام و... جوهره تهذیب شده انسان را آشکار مى سازد. از این رو انبیا و اولیاى الهى، اخلاقشان تواضع و برخوردشان فروتنى بود.

9ـ سپاس نعمت
تا انسان «نعمت» را نشناسد، به حالتِ «شکر» نمى رسد. راه شاکر شدن، شناخت نعمت و صاحب اصلى نعمت است. باید «داشته»ها را با «نداشته»ها سنجید و برخورداریها را با نداشته ها مقایسه کرد و به نعمتها آگاه شد و آنها را سپاس گفت. این، اخلاق و تربیت قرآنى و نبوى است.
در سراسر قرآن، توجه دادن به نعمتها مشهود است. یاد کردن از اولیاى الهى که قدرشناس نعمتهاى خدا بوده اند نیز، فراوان در آیات کلام الله به چشم مى خورد.
قرآن کریم تصریح دارد که شما قدرت شمارش نعمتهاى الهى را ندارید:
(وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَة اللّهِ لا تُحْصُوها)[26]
ولى از سوى دیگر توصیه به یادکرد نعمتها و شکر آنها مى کند:
(اُذْکُرُوا نِعْمتى الَّتى اَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ)[27]
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید؟
به هر حال، شاکر بودن، اخلاق شایسته قرآنى است. یکى از کلیدهاى گشایش «باب شکر» توجه به برتریها و برخورداریهاست. این نیز به مواهب مادى محدود نمى شود. تندرستى، جوانى، عقل، مسلمانى، امنیت، فراغت، حافظه، محبت اهل بیت، ولایت، ترک گناه، ذوق هنرى، روحیه خدمت رسانى، گویایى زبان، محبوبیت اجتماعى، زیبایى، برخوردارى از پدر و مادر خوب، داشتن معلم شایسته و دوستان پاک و... همه از نعمتهاى ارزشمند الهى اند و مى بینید که اگر قصد شمارش باشد، انسان به ستوه مى آید و بى شمارى نعمتها زبانش را مى بندد.
اما قانون الهى و سنتى که در قرآن به آن تصریح شده، این است که:
(لَئِنْ شَکَرْتُمْ لاََزیدَنَّکُمْ)[28]
«اگر شکر و سپاس کنید، بر شما مى افزایم. »
شکر نعمت، نعمتت افزون کند
کفر نعمت، از کَفَت بیرون کند
براى شکرانه نعمت هم باید از او توفیق خواست، که بى مدد او، از عهده شکر کوچک ترین نعمتش هم بر نخواهیم آمد.
نمونه هاى اخلاق قرآنى فراوان است. آنچه گفته آمد، تنها نمونه اى از بسیار است. باشد که به خُلق قرآنى آراسته شویم و کتاب خدا را الگوى رفتار خویش سازیم.

پى نوشت:
[1]- سوره احزاب (33) آیه 2.
[2]- سوره قلم (68) آیه 4.
[3]- میزان الحکمه، ج 1، ص 78.
[4]- سنن النبى، ص 58.
[5]- مکارم الاخلاق، ص 5.
[6]- سوره نازعات (79) آیه 40 و 41.
[7]- سوره جاثیه (45) آیه 23.
[8]- سوره حشر (59) آیه 19.
[9]- سوره علق (96) آیه 14.
[10]- سوره منافقون (63) آیه 9.
[11]- سوره حدید (57) آیه 4.
[12]- سوره اعراف (7) آیه 206.
[13]- سوره عنکبوت (29) آیه 17.
[14]- سوره اسراء (17) آیه 23 و 24.
[15]- سوره لقمان (31) آیه 14.
[16]- سوره توبه (9) آیه 120.
[17]- سوره مریم (19) آیه 54.
[18]- سوره مائده (5) آیه 119.
[19]- بحارالانوار، ج 73، ص 203.
[20]- سوره آل عمران (3) آیه 159.
[21]- میزان الحکمه، ج 3، ص 139.
[22]- سوره حجرات (49) آیه 12.
[23]- سوره آل عمران (3) آیه 159.
[24]- سوره فرقان (25) آیه 63.
[25]- سوره لقمان (31) آیه 18 و 19.
[26]- سوره ابراهیم (14) آیه 34.
[27]- سوره بقره (2) آیه 40.
[28]- سوره ابراهیم (14) آیه 7.

منبع: / سایت / شارح ۱۳۸۷/۰۲/۱۷
نویسنده : جواد محدثی

نظر شما