چیستی علوم انسانی و چرایی بازنگری در آن
چندی پیش مقام معظم رهبری در دیدار با برخی از اساتید و نخبگان دانشگاهی، لزوم بازنگری بر مبانی علوم انسانی و برنامههای درسی دانشگاهی در زمینه این علوم را مطرح کردند. پس از آن صحبتهای مختلفی در زمینه چگونگی عملی شدن این هدف در میان نخبگان و برخی از مسوولان صورت گرفته است. در این مجال برآنیم که ضمن واکاوی علوم انسانی، جایگاه آن در مغرب زمین و فرهنگ اسلامی به ضعف و آسیب شناسی این علوم پس از انقلاب اسلامی بپردازیم.
از منظرهای مختلف، از علوم انسانی تعاریف متعددی عرضه شده است. به اجمال میتوان گفت علوم انسانی دانشهایی هستند که انسان در آنها از لحاظ حیات درونی و روابط با دیگران، بررسی میشود. به عبارت دقیق تر علوم انسانی شاخهای از علومی است که مطالعات و تاملات انسان را درباره خودش از زوایای گوناگون در بر میگیرد و در زمینههای متنوعی نیز رشد یافته است. با نگاهی تاریخی میتوان دریافت که آغاز پیدایش علوم انسانی به صورت یک حوزه مستقل، در دهههای پایانی سده هفدهم بود. اما جدایی این علوم از علوم طبیعی در اوایل سده نوزدهم به وقوع پیوست. در واقع در این قرن مسئله علوم انسانی با تعابیر تازهای مطرح شد.
برخی از متفکران علوم انسانی را با ریاضیات و فیزیک هم دوره میدانند.1 عدهای نیز عقیده دارند تا اوایل قرن نوزدهم، کلمه علم هنوز دلالت و معنای مخصوص و محدود امروز خود را نداشته است وامتیاز و برتری ویژهای نداشت. از اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم، با پیشرفت علوم تجربی و تبلیغات دامنه دار پیروان نهضت روشنگری علوم انسانی از علوم تجربی جدا شد. علوم تجربی هم در موضوع و هم در روش و هدف، الگوی دانشها به شمار آمد. آیر روان شناس معروف بر این باور است که این جدایی در قرن هجدهم اتفاق افتاده است.2 بررسی ماهیت این علوم، آنگاه اهمیت مییابد که دریابیم تمام رفتارهای روحی و عملی بشر به نحوی موضوع تحقیق و پژوهش این علوم قرار میگیرد. مبانی علوم انسانی، به صورتی انتزاعی و عام قابل بحث است از این رو میتواند وجه مشترک همه ملل و فرهنگها باشد، اما تاریخ بندی آنها، زمینههای بومی نگری به این دانشها را فراهم میآورد. تا آنجا که میتوانیم ضمن داشتن نگاهی ماهوی به آنها قائل به نوعی علوم انسانی موقعیتی و مقید به زمان و مکان هم باشیم.
در دانشگاههای غرب عبارت علوم انسانی معمولا، شامل هستهای علمی مرکب از روان شناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی میشود. گاهی زبان شناسی و تاریخ را به آن میافزایند.3
به طور کلی، در مورد مصداق علوم انسانی دو دیدگاه وجود دارد. یکی دیدگاهی که روش این علوم را به روش تجربی محدود نمیکند و دیگری دیدگاهی که تجربه را یگانه روش این علوم میداند و به این علت است که فلسفه و علوم انتزاعی از انها خارج میشوند. با این نگاه، علوم انسانی اصلی عبارتند از علم سیاست، اخلاق، جامعه شناسی و اقتصاد. اما روانشناسی که روشی تجربی دارد، جزء این علوم به شمار نمیآید. البته برخی در مغرب زمین روش علوم انسانی را تجربی میدانند. در این صورت علوم انسانی شامل روان شناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، جامعه شناسی و علوم تربیتی میشود. اما حقوق اخلاق و فلسفه از دایره این علوم خارجند، زیرا نه روش آنها تجربی است و نه قدرت پیش بینی به انسان میدهند. دانشمندان طرفدار این دیدگاه، علوم انسانی را انسان شناسی تجربی میدانند نه انسان شناسی به معنای عام. برخی از متفکران نیز معنای علوم انسانی را چنان گسترده میدانندکه شامل علومی مانند اقتصاد، جامعه شناسی، انسان شناسی، جغرافیا، قوم شناسی، زبان شناسی، تاریخ، سیاست و... میدانند که فهرست مستوفایی از آن نمیتوان ارائه کرد.4 گاهی از علوم انسانی به علوم اجتماعی نیز یاد میشود. ژان پیاژه در کتابش شناخت شناسی علوم انسانی نوشته است: نمی توان هیچ گونه تمایز ماهوی میان آنچه اغلب علوم اجتماعی نامیده میشود و آنچه علوم انسانی خوانده میشود، قائل شد. زیرا بدیهی است که پدیدههای اجتماعی به همه خصوصیات انسانی، حتی فرایندهای روانی ـ فیزیولوژیک وابستهاند و در مقابل علوم انسانی همه از جهت معینی اجتماعیاند.5
تذکر این موضوع ضروری است که همه رویکردها به علوم انسانی و دیدگاههای پیش گفته، مبنایی غربی دارد و ریشه در متافیزیک بر آمده ازسنت فکری ـ فلسفی غرب دارد. روشن است که مجموعه تکاپوهای ارزشمند فکری و فلسفی مسلمانان به ویژه ایرانیان در ادوار مختلف تاریخی، دستاوردهای فراوانی در جهت پیشبرد معارف بشری از جمله علوم انسانی داشته است. جامعه حوزوی و دانشگاهی ما باید با استخراج این مجموعه ارزشمند فکری، مبانی بومی علوم انسانی را شکل دهند. البته پس از انقلاب اسلامی تلاشهای مفید و ارزشمندی در این زمینه صورت گرفته، اما این کافی نیست؛ چنانکه مقام معظم رهبری چندی پیش از وضعیت علوم انسانی گلایه کردند.
با گذشت سه دهه از پیروزی انقلاب اسلامی که با شعار تثبیت، مقاومت و سازندگی، فصل جدیدی را در تحولات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران گشود، ضرورت آینده نگری فراگیر، بیش از هر چیز توجه برنامه ریزان و مدیران ارشد نظام اسلامی را به خود جلب کرده و در چار چوب راهبرد جمهوری اسلامی، چشم انداز برنامهای بیست ساله آینده کشور ترسیم شده است. برای تحقق اهداف کلان این چشم انداز، توجه به عنصر فرهنگ و فرهنگ پذیری در اولویت این راهبرد کلی قرار دارد. چرا که این روند، نیازمند فرهنگ کار آمد و مقتدری است که در حل مشکلات پیش روی نظام ثمر بخش باشد. بر این اساس توجه به علوم انسانی، به مثابه زیر ساخت تحول فرهنگی و ابعاد مختلف آن، شرط دستیابی به اهداف برنامه بیست ساله است. از این رو مطالعه تغییر و تحول و مبانی علوم انسانی و آسیب شناسی آن، اهمیت فوق العادهای در حوزه تجزیه و تحلیل و مطالعه سند چشم انداز بیست ساله دارد.
اشاره کردیم که آنچه امروز به نام علوم انسانی میشناسیم، متعلق به دوره جدید برخاسته از تحول نگرش به عالم و آدم در مغرب زمین میباشد. بنابراین لازمه آسیب شناسی علوم انسانی در سند چشم انداز، توجه به این نکته مهم است. اهمیت علوم انسانی در چشم انداز و برنامه بیست ساله به لحاظ نقش موثر این روشها در رشد و بالندگی نظام جمهوری اسلامی است، چرا که ضرورت معرفی حکومت دینی و دفاع از آن به لحاظ نظری و عملی و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات جامعه و سیاست، به تلاش برای احیای هویت اسلامی و ایجاد هویت جدید ایرانی ـ اسلامی در قالب مباحث مختلف علوم انسانی در دانشگاهها، صورتی مشخص و سامان یافته بخشیده است.
انقلاب اسلامی با طرح شعار استقلال که به باور و درک فرهنگی از هویت تاریخ این ملت نیاز دارد، سبب گشایش افقهای جدید در اندیشه ورزی، درباره مسائل انسانی گردیده و امروز ما شاهد جوانه زدن باورها و اعتماد به امکان پذیر بودن حل مشکلات از راههایی برگرفته از هویت تاریخی خویش هستیم. بنابراین میتوان گفت که نوع نگاه و انتظار از علوم انسانی بعد از انقلاب اسلامی، ضرورت جدی اهتمام به آنها را مشخص میسازد. ضمن اینکه ایجاد تحولات عمیق فرهنگی و مقابله با سلطهگری مخالفان نمیتواند فقط با تکیه بر بنیه فنی کشور، و بی توجه به حوزههای مربوط به علوم انسانی صورت پذیرد.
یکی از مهم ترین تحولات فرهنگی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تلاش برای درونی سازی ارزشهای انقلاب اسلامی در ساختارهای آموزشی و پژوهشی کشور است. این مسئله که در قالب انقلاب فرهنگی و در راستای تمدن سازی اسلامی - ایرانی، پی گیری گردیده و سبب تغییرات ماهوی و صوری در رشتههای دانشگاهی و به ویژه در علوم انسانی در ایران شده است. در واقع، انقلاب فرهنگی با هدف تغییر ادبیات غرب محور، در آموزش و پژوهش به رویکردی اسلام گرا اقبال نشان داده و اجرا شده است. در این میان بسیاری از رشتههای دانشگاهی، دستخوش برخی تغییرات ساختاری شده اند، علوم انسانی به سبب اهمیت جایگاه آن در ساخت تمدنی بومی و اسلامی، مورد توجه جدی قرار گرفته است. به عبارت دیگر، هسته اصلی تمدن سازی اسلامی ـ ایرانی، با بازنگری نظام آموزش عالی کشور در حوزههای علوم انسانی تدوین شده است، زیرا تحقق این راهبرد علمی در کشور تنها از طریق عملیاتی شدن اهداف آن در رشتههای علوم انسانی ممکن است.
ایران یکی از مهم ترین، پیشرفته ترین و معتبرترین مراکز تولید علم در دوره اوج تمدن اسلامی بوده است. این مسئله، به ویژه در حوزه علوم انسانی اهمیت بسیاری دارد زیرا بسیاری از دانشگاههای معتبر جهانی در ایران قرار داشته و دانشوران، فلاسفه و حکمای فراوانی در حوزههای مختلف علوم بشری، به ویژه در علوم انسانی از میان ایرانیان بوده اند. در آن دوره، علوم انسانی به عنوان زیر بنای همه علوم تجربی و فنی مورد توجه قرار میگرفت و بر این اساس اکثر نوابغ در علوم ریاضی، تجربی و فنی، در ابتدا به اصول علوم انسانی میپرداختند. در واقع با آنکه علوم و پیشرفتهای علمی در آن دوره، مجموعه یکپارچه و واحدی نبود، اما علوم انسانی اصلی بنیادین در شناخت انسان و مقدمهای برای فهم نیازهای بشری تلقی میشد.
با توجه به آنچه گفتیم علوم انسانی به عنوان مهارتی ادراکی و نرم افزاری، در جهت تحقق امور تجربی و فنی در راستای سعادت بشری به حساب میآمده است. با گذشت زمان و پس از افول تمدن اسلامی و به دنبال آن، عقب ماندگی علمی و صنعتی تمدن اسلامی از تمدن غربی، رشتههای علوم انسانی در ایران نیز، اهمیت خود را از دست دادند. به گونهای که پس از مدتی به این رشتهها به عنوان علم نگریسته نمیشد. از سوی دیگر، گسترش دانش کاربردی و توسعهای در غرب و نفوذ مدرنیسم به ایران، بنیادهای فکری آن سرزمین به جامعه ما از اواخر دوره قاجار انتقال یافت. نوع نگاه به علوم انسانی در غرب، عمدتاً تجربی و ماده انگارانه است. بنابراین در انتقال این علوم به ایران زمین، همان رویکرد مورد توجه انتقال دهندگان بوده است. پس از انقلاب اسلامی گامهای موثری در اصلاح نگاه غربی به علوم انسانی برداشته شده، هر چند متناسب با نیاز جامعه دینی نبوده است. از این رو بر حوزویان و دانشگاهیان لازم است در این عرصه قدمهای بلندی بردارند.
نقد و بررسی علوم انسانی در نقشه جامع علمی کشور
در پیش نویس 22 صفحهای از نقشه جامع علمی کشور، سه حوزه علوم انسانی، معارف اسلامی و هنر به عنوان علوم هویت ساز، لحاظ شده اند. در نقشه در مورد این علوم آمده است:
1. توسعه ماموریت گرای علوم انسانی و هنر شامل:
الف) نظریه پردازی و کاربردی نمودن دستورات قرآن و سنت پیامبر (ص) واهل بیت (ع) و نظریة مهدویت و ترویج و تثبیت مرجعیت علمی اهل بیت (ع) در علوم انسانی و هنر.
ب) توسعه علوم اجتماعی و انسانی که نقش انکار ناپذیری در هویت سازی ملی و تمدن سازی دارد.
2. تعریف پروژههای جامع و بین رشتهای برای نزدیک سازی علوم اجتماعی با مشکلات و واقعیتهای جامعه.
3. ایجاد ساختارهای خاص حمایت از توسعه علوم انسانی و هنر شامل:
الف) ایجاد شبکه جامع علوم اجتماعی و انسانی به منظور ایجاد سیاست گذاری واحد و هم افزایی.
ب) اصلاح روند هدایت تحصیلی و استعداد یابی و تغییر گرایش عمومی نخبگان به تحصیل در علوم انسانی، اسلامی و هنری.
ج) تقویت تعامل حوزه و دانشگاه با رویکرد مرجعیت هر کدام در حیطههای تخصصی مربوطه.
4. ایجاد رشتههای بین رشتهای جدید بین علوم اجتماعی و انسانی با سایر رشتهها (نظیر رشته گردشگری، کارآفرینی، مدیریت فناوری، و غیره) به منظور توسعه کاربرد این علوم.
5. توجه به توسعه علوم انسانی و هنر با جهت گیریهای:
الف) حمایت از تولید علم، نظریه پردازی، نقد و مناظره با تاکید بر تضارب آرا و افکار در حوزه علوم انسانی و هنر.
ب) کاربردی نمودن علوم انسانی و هنر بر اساس مدیریت آینده (نیازها و ضرورتها)
در الگوی تهیه نقشه جامع، سهم علوم انسانی با همه گستردگی آن و سهم معارف اسلامی با وجود نقش بنیادین آن به طور بایسته ملاحظه نشده است.
تدوین کنندگان این سند در خصوص علوم انسانی مانند فلسفه، روانشناسی، جامعه شناسی، اقتصاد، مدیریت، علوم تربیتی، حقوق و... و نقش حیاتی آن در هدایت و اداره زندگی فردی و اجتماعی تقریبا بی توجه بوده اند و احتمالا در حد نمایه کردن مقالات در سامانههای بین المللی مورد نظر بوده. این نگاه وضعیت علوم انسانی را با مخاطرات جدی در کشور روبرو میسازد. آنچه در این باره حائز اهمیت است، آن است که در این سند ضمن اینکه اولویتها و نیازها و برنامههای کوتاه مدت و دراز مدت بخشهای علمی و تحقیقاتی کشور مشخص میشود، می بایست محوریت در آن با توسعه علوم انسانی در کشور باشد. چه آنکه دانش انسانی در جامعه امروز بشری نقش بی بدیلی را ایفا میکند. علوم انسانی با شناخت و حل مسائل اجتماعی، مدیریت دانش و تقویت و بازتولید هویت جمعی به انسان جایگاه او در جامعه و جهان و علایق و دلبستگیهای او میپردازد. بر این اساس، به نظر میرسد دیباچه و سرلوحه نقشه جامع علمی کشور باید نقشه جامع علوم انسانی باشد تا به کل نقشه جامع علمی، جهت، محتوا و اثر بخشد و چونان قلب این نقشه علمی عمل نماید. 6
مسئله بومی سازی علوم انسانی نیز از محورهای مورد غفلت در نقشه جامع است.
ما این مشکل عمده را همواره داشتهایم و داریم که متولیان مسائل فرهنگی و ساختار دینی در کشور و حکومت مان کسانی هستند که رشته شان علوم انسانی نیست. این از اول انقلاب تا حالا همیشه بوده و ظاهرا گریز ناپذیر نیست و چون علوم فنی و پایه دشوارتر بوده، تصور میکردند مدیران بهتری هستند و مدیریت فرهنگ هم دست اینهاست. باهمین نگاه نیز نقشه جامع علمی کشور ترسیم شده است.
یکی از ضعفهای نقشه جامع علمی کشور دسته بندی نامتعارف موضوعات است. مهمترین نمود این تلقی ناصواب از ماهیت علم در دسته بندی موضوعات است که در الگوی سه بعدی و سپس در کل محتوای نقشه مبنای عمل قرار گرفته است. در این دسته بندی، سه دسته از علوم ناظر به ابعاد مادی و پراگماتیستی زندگی انسان (علوم پایه، سلامت و علوم زیستی، علوم کاربردی) جداگانه و هر یک به تفصیل مطرح شده اند، اما سه حوزه مهم معرفتی ناظر به بعد معنوی انسان یعنی علوم انسانی، معارف اسلامی و هنر، با همدیگر در یک دسته قرار گرفته اند و مجموع این سه، حداکثر به اندازه یکی از سه دسته علوم ناظر به ابعاد مادی زندگی بشر مورد توجه واقع شده اند. خصوصا اگر توجه کنیم که علوم انسانی نیز بیشتر با تلقی علوم ناظر به معیشت مادی مدنظر قرار گرفته است.
در راهبردهای اقتصادی علم و فناوری، جایگاه علوم انسانی و معارفی در نقشه ضعیف است. 7
بومی کردن علم
بازنگری در علوم انسانی را میتوان در بحث بومی سازی علوم دنبال کرد. به همین جهت لازم است به تعریف این مسئله بپردازیم.
اسلامی سازی علم، زیر مجموعه جریان گسترده تری است که بومی سازی علم نام دارد.8 این جریان با تردید درباره جهانی بودن مفاهیم اجتماعی غربی، حتی جهانی بودن آن را انکار میکند. طرح کنندگان بومی سازی علم، این مفهوم را در مقابل خود باختگی ذهنی حاکم بر پیروان جهان سومی غرب طرح کرده اند. این روحیه در ضعف نو آوری، طرح مسائل اصیل، ارائه روشهای اصیل تحلیلی، تقلید مطلق و رویارویی غیر نقادانه با علم و متناسب نبودن علم با مسائل جامعه بومی ظهور دارد.9
مفهوم بومی کردن علوم، به معنای شکل گیری علوم در یک فضای فرهنگی و تاریخی خاص است، به گونهای که مسائل مطرح در آن علم، ناظر به نیازها و گرفتاریهایی است که پاسخ به آنها دغدغه خاطر نظریه پردازان جامعه اسلامی است. از این رو، حرکت علم، برای حل مسائل جامعهای خاص چونان جامعه ایران اسلامی است و تبیین علوم مربوط به آن ضامن بومی شدن آن علم خواهد بود. هرگز نمیتوان علوم وارداتی را با مسائل بیگانهای که به جوامع دیگری مربوط میشود، راه حلی مناسب برای برطرف کردن مشکلات خود دانست. بنابراین، شناخت مسائل جامعه، نقش مهمی در بومی شدن و تطبیق راه حلها با فرهنگ، اثر بسزایی در نقش آفرینی علم در هر جامعه دارد.
نتیجه آنکه ما با دو نگرش درباره چگونگی استفاده از علم مخالفیم: اول اینکه به گونهای افراطی، هر گونه دستاورد علمی بشر را ناکارآمد بشماریم. تنها به این دلیل که در دیگر فرهنگها و جوامع رشد یافته اند. دوم آنکه در پذیرش علوم از دیگر جوامع و فرهنگها تفریط کنیم و بدون هیچ گونه تغییری در سازگار کردن آن علوم با ارزشها و فرهنگ جامعه خودی، به آنها گردن نهیم. بی گمان، این رویکرد نیز پذیرفتنی نیست. روش سوم، استفاده از علوم و دستاوردهای بشری پس از ارزیابی فرهنگی و ارزشی و تولید دانشهای جدید سازگار با مبانی معرفتی و ارزشی و خاستگاه اجتماعی فرهنگ خودی است. در اینجا، مثال بومی سازی در علوم اجتماعی را به عنوان یک نمونه بیان میکنیم:
فرهنگ غرب در حوزههای مختلفی از جمله در انتخاب مسئله، انتخاب روشهای پژوهش، ارائه راه حلها و سیاستها، دادن فرضیهها و در مبانی معرفت شناختی علوم اجتماعی موجود ظهور دارد و اثرگذار است.
از این رو علوم اجتماعی غرب، مبتنی بر فلسفه، تاریخ، فرهنگ و تجربه غرب است. بومی کردن علوم اجتماعی بر این مبناست که فرضیهها، مفاهیم و روشهای آن از تاریخ، فرهنگ و تجارب تمدنهای غیر غربی گرفته شوند.
منظور از بومی سازی، طرد علم موجود نیست، بلکه آنست که بتوانیم با تغییرهایی، علم را با فرهنگ و نیازهای بومی متناسب کنیم، زیرا علوم اجتماعی موجود، با فرهنگ و نیازهای تمامی بشر تناسب کافی ندارند. مفاهیم، فرضیهها و مبانی غربی باید تصحیح و تعدیل شوند و با عناصر بومی مناسب ترکیب گردند.
علوم اجتماعی موجود، نه همه علوم اجتماعی است و نه تنها شکل آن. بومی سازی به این ترتیب، دعوت جهانی کردن و استقلال علم نیز هست. نفی استعمار و نژاد گرایی غربی، پس از دوره استعمار، با آوردن نگاهها و مفاهیم غیر تجربی، از عناصر مورد نظر در بومی سازی علم است.10
سخن پایانی اینکه علوم انسانی در ایران پس از انقلاب اسلامی از اهمیت ویژهای برخوردار است. عناوینی چون اصلاح دانشگاها، اسلامی شدن دانشگا هها، اسلامی شدن علوم، بومی کردن علم ومباحثی مانند اینها بیش از پیش با علوم انسانی و مسئله تحول و بازنگری در آن مواجه است. لزوم آسیب شناسی علوم انسانی از مسائل مورد وفاق همه در کشور است. از این جهت با توجه به تاکیدات مقام معظم رهبری در زمینه بازنگری در علوم انسانی، لزوم این امر بیش از گذشته احساس میشود.
پینوشتها:
1. نظریههای مربوط به علوم انسانی، ژولین فروند، ترجمه علی محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1372. ص73.
2. همان. ص20.
3. علوم انسانی گستره شناختها، ژان فرانسوا دورتیه، ترجمه مرتضی کتبی و دیگران، تهران، نشر نی، 1382. ص17.
4. نظریههای مربوط به علوم انسانی، ژولین فروند، . ص3.
5. پیشین. ص18.
6. مجموعه مقالات کنگره علوم انسانی، به اهتمام مظفر نامدار، تهران، پژهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1387. ج اول، ص565.
7. رک به پگاه حوزه، شمارههای 241و246.
8. indigenization.
9. دانش اسلامی و دانشگاه اسلامی، محمد فنایی اشکوری، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1377، ص36.
10. همان، ص37.
منبع: / ماهنامه / معارف / 1388 / شماره 74، اسفند ۱۳۸۸/۱۲/۰۰
نویسنده : ابوذر رجبی
نظر شما