موضوع : دانشنامه | ب

بایسنقر میرزا


میرزا غیاث الدین ملقّب به سلطان بایسنقر بهادرخان، پسر شاهرخ از مادرى به نام گوهرشاد بیگم ـ مهم ترین و شاخص ترین همسر شاهرخ ـ و نوه امیر تیمور بود. بایسنقر، سیاستمدار، حامى هنر و معمارى و از خوشنویسان عصر تیمورى به شمار مى رفت. گاهى عناوینى چون «معزّالحق و الدنیا و الدین»، «غیاث الاسلام و مغیث المسلمین» براى او آورده اند(1). منابع نزدیک به وى تولدش را شب جمعه 21 ذیحجه 799ق در شهر هرات ثبت کرده اند(2). برخى دیگر از منابع، تولدش را سال 802ق ذکر نموده اند(3) که البته قول نخست به صواب نزدیک تر است.
در متون تاریخى و ادبى واژه بایسنقر به دو گونه بایسنقر و بایسنغر آمده است. بایسنقر کلمه اى ترکى (مرکب از باى + سنقر) و سنقور، مرغى شکارى است از جنس چراغ که شنقار نیز گویند. بایسنقر به طور عام، نام عده اى از شاهزادگان تیمورى و غیر تیمورى بوده و ظاهرا صحیح آن باى سنقور است که بایسنقر نوشته مى شود(4). جایگاه او در زندگى و پس از مرگ چنان بود که ـ با آنکه به مرتبه ولیعهدى نرسیده بود ـ تاریخ نویسان از وى با عنوانها و لقبهایى چون پادشاه، سلطان و ولیعهد یاد کرده اند و او را به سبب داشتن منشهاى پسندیده به شیوه هایى گزافه آمیز ستوده اند(5).

زندگى سیاسى
اگر چه منابع تاریخى به زندگى سیاسى بایسنقر چندان توجهى ننموده اند، ولى در دوران کوتاه حیاتش نقش مهمى در امور سیاسى و کشوردارى داشته است. به عقیده براون(6) بایسنقر را شاید بتوان مستعدترین پسر شاهرخ دانست. دلایل اینکه چرا این همه مدت ناشناخته مانده، کاملاً روشن است؛ زیرا بایسنقر هرگز مانند الغ بیگ به مقام ولایتعهدى در سمرقند نرسید، هر چند به عنوان بازوى پدرش در هرات خدمت مى کرد و دیگر اینکه هیچ محقق جدیدى درباره دستاوردهاى بزرگ او مطالعه خاصى نکرده است(7).
بایسنقر میرزا سومین پسر از هفت پسر شاهرخ بود و هنگام تاجگذارى پدرش هشت سال بیش نداشت(8). در همان آغاز جوانى به سرعت آثار کفایت در او ظاهر شد، به طورى که براى شاهرخ در امور سیاسى و جنگها، دفع مدعیان، تنظیم امور حکومتى و ادارى، یار و یاورى دلسوز و پرتلاش و مشاورى شجاع و با تدبیر بود. در سال 813ق که شاهرخ براى سرکوب شورش ماوراءالنهر از هرات به آنجا لشکر کشید، بایسنقر میرزا را که چهارده سال بیش نداشت در هرات جانشین خود نمود(9). در سال 817ق از سوى پدر به حکومت خراسان و بخشهاى شرقى آن برگزیده شد(10). در شورش امیرزاده بایقرا بهادر به سال 818ق علیه شاهرخ و تصرف شیراز و گسترش آشوب در فارس، کاشان و قم، شاهرخ خود عازم شیراز شد و به امیرزادگان از جمله بایسنقر میرزا دستور داد تا با سپاهیان خود به سرکوب بایقرا بپردازند. چن شیراز به محاصره شاهرخ درآمد و بایقرا عرصه را بر خود تنگ دید، به ناچار قاصدى به نام امیر ابو سعید نزد بایسنقر میرزا فرستاد تا وى را شفاعت کند. بایقرا بدین گونه به وى متوسل شد و با پایمردى بایسنقر، او مورد عفو شاهرخ قرار گرفت(11) و بدین سان آشوبى که نزدیک بود خاندان تیمور را در یک جنگ خانگى درگیر کند، فرو نشست. پس از این ماجرا، شاهرخ فرزندش بایسنقر را در سال 819ق به امارت دیوان قضا منصوب کرد تا در این مقام به گفته حافظ ابرو «به داد دادخواهان و انصاف مظلومان از ظالمان بدهد و بستاند».
به فریاد فریادخواهان رسد
به غور دل دادخواهان رسد(12)
فصیح خوافى به چند تن که به این سمت گماشته شدند، یا برخى چون خود او تنبیه و از دیوان معزول شدند اشاره کرده است. اظهارات او نشان مى دهد که بایسنقر نه تنها عضو این دیوان، بلکه امیر آن نیز بوده است(13). از قضایاى این زمان، اختلاس سید فخرالدین یکى از وزیران شاهرخ از بیت المال مى باشد. وى در دیوان محکوم مى گردد، کار سید فخرالدین به اضطرار مى انجامد، عریضه اى به بایسنقر مى نویسد تا او را به احترام رسول خدا مورد عفو قرار دهد. بایسنقر در جواب مى گوید: هیچ شک نیست که روح مطهر پیامبر اکرم از رفتار سید فخرالدین راضى نیست. سید فخرالدین پس از ناامیدى به ملکه گوهرشاد متوسل مى شود. بایسنقر بنا به درخواست مادرش بند از پاى او برمى دارد، مشروط بر اینکه اموال غارت شده را از وى بگیرند و او هم به طور اقساط اموال را پرداخت کند(14).
با توجه به شایستگیهایى که شاهرخ در فرزندش بایسنقر میرزا دید، او را براى جلوگیرى از هر نوع مزاحمت، به امور دیوان قضا موظف نموده بود(15). بایسنقر در سال 820ق از سوى پدرش مأموریت یافت، تا با حمله علیه قوم هزاره به دفع آنان بپردازد و تهاجمات آنها را متوقف سازد(16). تعقیب و دستگیرى امیرزاده قیدو بهادر در سال 821ق(17) از دیگر اقدامات جنگى وى به شمار مى رود. بایسنقر در ادامه زندگى سیاسى خود با خطرناک ترین دشمنان تیموریان به نبرد برخاست؛ از جمله در سال 823ق در لشکرکشى شاهرخ با ترکمانها در شمال غربى ایران پدر را همراهى کرد(18). و در ادامه لشکرکشى با عبور از رود ارس به گنجه رفت تا به سرکوبى طغیان یاراحمد خان قرامان بپردازد. در این مأموریت بود که قلعه بایزید و قلعه عادل جواز فتح شد(19). در 830ق بایسنقر میرزا به همراه پدر و برادرش، جوکى بهادر، براى یارى رساندن به برادرش الغ بیگ و خاموش کردن فتنه براق ازبک به سوى سمرقند رفت(20)؛ امّا در میانه راه به دستور شاهرخ از بلخ به هرات بازگشت(21). بایسنقر پس از مدّتى اقامت در هرات بیمار گردید که با معالجه پزشکان بهبود یافت(22).
درباره دلیل اصلى بازگشتهاى مکرر بایسنقر به هرات گفته شده است: «دلیل اصلى بازگشت مکرر بایسنقر به هرات، عشق و علاقه او به پدر و مادرش بوده است؛ امّا دلیل دیگر ممکن است حیات فرهنگى شهر باشد که در واقع بیشتر با تلاش پدر و مادرش پدید آمده بود و بایسنقر در هیچ جاى دیگر نمى توانست علایق سرشار هنرى و فکرى خود را بدان خوبى تعقیب کند»(23).
بایسنقر میرزا در دومین لشکرکشى شاهرخ به آذربایجان در 832ق براى سرکوب اسکندر بن قرا یوسف والى آذربایجان که سلطانیه، ابهر، زنجان و قزوین را گرفته بود نقش مهمى برعهده داشت(24). در واپسین سالهاى عمر او نشانه اى از فعالیتهاى سیاسى و نظامى دیده نمى شود، و مى توان گفت که شاید به خاطر افراط در مِى خوارگى و عیاشى و یا روى آوردن به هنر و تعارض آن با فعالیتهاى خشن سیاسى و نظامى بدان امور نپرداخته است. از این رو اواخر عمر خود را به دور از امور سیاسى در هرات سپرى نمود.

زندگى هنرى
مى توان گفت که دوران شکوفایى و اوج هنر هرات بدون تردید به دوره تیموریان برمى گردد. به ویژه در دوره صدساله سلطنت شاهرخ، سلطان ابو سعید و سلطان حسین بایقرا، این شهر مرکز تجمع دانشمندان و هنرمندان و محل رونق و شکوفایى هنرهایى چون کتاب سازى، مینیاتورى، تذهیب و خوشنویسى بوده است. در عصر تیموریان دارالسلطنه هرات به صورت دارالعلم بزرگى درآمد و از اطراف و اکناف جهان دانشجویان و دانشمندان و هنرمندان بدان کانون فرهنگ و ادبى روى آوردند، به طورى که در این کانون عظیم هنرى در تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران مکتبى پدیدار شد که به نام مکتب هرات مشهور گردید.
حافظ ابرو در وصف این شهر در عهد شاهرخ مى نویسد:
در خراسان هرى بهشت برین
شد به عهد معین دولت و دین
شاهرخ پادشاه هفت اقلیم
خلّد اللّه ملکه آمین
همچنین وى در جایى دیگر در وصف این شهر، این قطعه را آورده است:
گر کسى پرسد ز تو از شهرها خوش تر کدام
گر جواب راست خواهى داد او را گوهرى
این جهان چون بحر دان، در وى خراسان چون صدف
در میان آن صدف، شهر هرى چون گوهرى(25)
اهمیت و شهرت بایسنقر میرزا پیش از حکومت دارى و سیاستمدارى به دلیل عشق سرشار و علاقه بسیار وى به علم و ادب و کلیه فنون و هنرهاى زیبا اعم از شعر، موسیقى، نقاشى و معمارى بود(26). شهر هرات در دوره تیموریان داراى کاخهاى بسیار باشکوهى بود، ولى کاخ بایسنقر میرزا که به «باغ سفید» معروف شده بود شکوه و جلال دیگرى داشت. این کاخ بیرون از شهر و درست در سمت شمال آن بنا گردیده بود. دیوارهاى کاخ با اشکال و تزئینات بسیار جالبى آرایش شده و با سنگهاى یشمى که از چین وارد کرده بودند تزیین یافته بود(27). در این باغ، بایسنقر میرزا کتابخانه اى داشت که هنرمندان معروف آن دوره به فعالیتهاى هنرى خود مشغول بودند(28). بایسنقر علاوه بر اینکه خود از خوشنویسان و هنرمندان بود، اهل هنر را تشویق بسیار مى کرد و نوشته اند در کتابخانه اش همواره چهل تن از خوشنویسان و مذهِّبان و مصوِّران مشغول کتابت و تذهیب و تصویر بودند(29). وى چنان که یاد شد، در سال 823ق به همراه پدرش شاهرخ عازم نبرد با قرا یوسف ترکمانان آذربایجان گردید و پس از شکست دادن وى و فتح تبریز به هرات بازگشت و در همین سال بایسنقر کتابخانه با شکوهى در باغ سفید هرات بنا نهاد. «باغ سفید» نام مجموعه اى از کاخها و تفرجگاههایى بود که شاهرخ در ذیقعده 813ق تأسیس کرده بود(30).
محمّد حسن مسمار معتقد است: «اینکه چهل نفر کاتب خوشنویس در این کتابخانه مشغول کتابت بودند گزاف نویسى است؛ زیرا پس از کوشش مصطفى عالى در گردآورى نام آنها شمار این خوشنویسان از 17 تن فراتر نرفت و بیانى با اشرافى که بر احوال خوشنویسان داشته، تنها توانسته است نام 25 تن را ثبت کند. آنچه مسلّم است، این شاهزاده تیمورى توانست شمار بسیارى از برجسته ترین هنرمندان تمام شاخه هاى هنرى عصر خویش را از جمله نگارگران، خوش نویسان، مذهِّبان، جلدسازان و دیگر هنرمندانى را که در کار کتابت استاد بودند، در کتابخانه خود گرد آورد»(31). ریاست این کتابخانه را فریدون جعفر تبریزى بایسنقرى برعهده داشت(32).
به عقیده دکتر مارتین ـ یکى از بزرگ ترین کارشناسان نقاشى و مذهّب کارى مشرق زمین ـ بایسنقر میرزا براى ایران مانند ویلیام موریس (1838-1896م) ـ شاعر و نقاش و نویسنده مشهور انگلیسى ـ که از معاریف رجال صنایع مستظرفه آن ملت است به شمار مى آید که در چهارصد سال بعد در انگلستان به وجود آمد. آنها اسلوب جدیدى در فن کتابت اختیار کردند، ولى کتابهاى شاهزادگان تیمورى که به جنبه اشرافیت آنها تناسب داشت محکم تر و زیباتر بود. ظریف ترین کتابهاى اروپایى و نسخ خطى موجود جز در بعضى موارد نادر با کتابهاى شرقى زمان تیموریان از حیث ظرافت برابر نیست(33). بنا به گفته مهدى بیانى، استاد خط، بایسنقر میرزا بانى زیباترین مکتب کتاب سازى در ایران بوده است و در هیچ دوره اى به اندازه زمان او نسخه هاى نفیس و زیبا نوشته و تصویر نشده است، به طورى که در کمتر کتابخانه اى در جهان ممکن است از کتابهاى کتابخانه بایسنقر نسخه اى یافت نشود(34). مهم ترین کار ادبى وى ترتیب شاهنامه فردوسى و مقدمه اى است که به اشاره او بر شاهنامه نوشته اند و به «مقدمه بایسنقر» معروف است(35). این نسخه را جعفر تبریزى بایسنقرى در 832ق کتابت کرده و داراى 22 نگاره پر کار، جلد معرّق و آرایه هاى بسیار زیباست(36). اظهار نظر کارشناسان نامدار هنر ایرانى درباره این نسخه نفیس گویاى ارزش والاى آن است. بازیل گرى بر آن است که درخشش رنگها و ترکیب بندى نگاره ها به ویژه ترسیم نیم رخها در این نسخه شگفت آور است(37).
بایسنقر میرزا در خطوط اصول (اقلام شش گانه) شاگرد شمس الدین محمّد بن حسام هروى معروف به شمس بایسنقرى بوده است(38). و خود از استادان برجسته خط محقق و ثلث مى باشد(39). کتیبه ایوان مسجد جامع گوهرشاد مشهد با رقم «بایسنقر بن شاهرخ بن تیمور گورکانى فى 821ه ق» خط ثلث اوست که در بیست سالگى نوشته و از قدرت و قوت قلم وى در این کتبیه تمجید شده است(40). بعضى از کاشیها، پس از زلزله 1087ق به دستور شاه سلیمان صفوى با کاشیهاى جدید تعویض شده است(41). بعضى از کتبیه هاى عمارات سبزوار را نیز او نوشته است(42).
همچنین «کتابت بزرگ ترین قرآن موجود [به خط] محقق اثر ارزنده اوست که هم اکنون بعضى صفحات آن در موزه آستان قدس رضوى و کتابخانه سلطنتى و کتابخانه ملى و موزه ایران باستان و کتابخانه ملک موجود است و منسوب به او مى دانند و شمارى از اوراق آن در امامزاده اى در قوچان بوده است، چه در حدیقة الحقایق است که از زلزله جز همان امامزاده سلطان ابراهیم بن على بن موسى الرضا (در قوچان) چیزى باقى نمانده و بعضى اوراق قرآن به خط میرزا بایسنقر بن امیر تیمور گورکانى در آنجاست. گویند نادرشاه افشار از سمرقند به آنجا آورده و از عجایب آثار است. طول صفحه دو ذرع و نیم، عرض آن یک ذرع و ده گره، طول سطر یک ذرع، عرض سطر پنج گره، بین السطور یک چارک، اندازه قلم یک ذرع است»(43).
قرآنهاى دیگرى از این هنرمند موجود است که به معرفى آنها مى پردازیم:
از قرآن بایسنقر با خط محقق و در قطع بزرگ، هشت صفحه در آستان قدس رضوى نگهدارى مى شود. هر صفحه از این قرآن نفیس هفت سطر دارد که بین سطور و پیرامون آیات آرایش شده است. قطع این قرآن که یکى از بزرگ ترین قرآنهاى موجود است، 177 در 110 سانتى متر مى باشد(44).
از این خطاط و هنرمند، قرآنى به خط ثلث جلى مربوط به قرن نهم است که در کتابخانه سلطنتى (سابق) موجود بوده است. این قرآن در حد کمال و زیبایى با خط ثلث کتابت شده است و هر یک از صفحات آن به زر شامل هفت سطر ثلث درشت است که از حیث ترکیب و شکل حروف بسیار جالب است. صفحات این قرآن جدول کشى شده و در بالاى هر آیه یک علامت دیده مى شود(45). (تصویر شماره 2).
تصویرى از قرآن به خط نسخ خوش کتاب خفى با رقم بایسنقر موجود است که البته رقم آن را ساختگى مى دانند. تحریر این قرآن حدود قرن نهم با رقم ساختگى بایسنقر مورخ 823 هجرى است. دو صفحه اول، فهرست اسماء السور به خط رقاع در خانه هاى شطرنجى و زمینه طلاپوشى از قرن سیزدهم است. دو صفحه افتتاح، تمام تذهیب با پیشانى و ذیل به خط رقاع، اسامى سور به خط رقاع و قلم زر تحریردار و فواصل آیات ستاره نشان است. نگارنده کتاب راهنماى گنجینه قرآن دلایلى ارائه مى دهد که صفحه اسم بایسنقر ساختگى است(46). برخى دیگر بر همین نظرند؛ زیرا تاریخ اتمام آن ـ یعنى 837 ـ مقارن با مرگ بایسنقر است(47).
بایسنقر مشوّق تاریخنگارى به زبان فارسى نیز بود. مهم ترین آثار تاریخنگارى که به دستور او نگاشته شد، مجموعه آثار تاریخى است که حافظ ابرو تحت عنوان مجمع التواریخ سلطانیه نوشت، و در سال 826 به امر بایسنقر شروع به نگارش آن کرد. این کتاب ـ در چهار جلد ـ حوادث تاریخى را از آغاز آفرینش تا سال 830ق دربر مى گیرد(48).
علاقه و اشتیاق بایسنقر به گرآورى نسخه هاى نفیس از سراسر آسیا موجب شد که در مدت کوتاهى آثارى بسیار از پیشینیان که از حمله مغول در امان مانده بود، با صرف هزینه هاى فراوان خریدارى و در کتابخانه جمع آورى گردد. وى همچنین دستور داد کتابهاى بسیارى را در کتابخانه اش استنساخ کنند که جعفر تبریزى رئیس کتابخانه در رمضان 830ق، به بایسنقر تحت عنوان «عرضه داشت» تقدیم کرده است که هم اکنون در دانشگاه استانبول نگهدارى مى شود(49).
هنر دیگر بایسنقر شعر و شاعرى بود. او دنباله رو سنت شعر دربارى بود، که در آن ایام دیگر به مدیحه سرایى محدود نماند، بلکه دامنه بسیار گسترده ترى داشت(50). این غزل از سروده هاى اوست:
ندیدم آن دو رخ اکنون دو ماه است
ولى مهرش بسى در جان ما هست
به راهش سر نَهَم روزى که میرم
توان گفتن که عاشق سر به راه است
به زلفش مشک خود را نسبتى کرد
دروغى گفت از آن رویش سیاه است
دل من روى او خواهد همیشه نبیند بد
هر آنکو نیک خواه است
گداى کوى او شد بایسنقر
گداى کوى خوبان پادشاه است(51)
بایسنقر علاوه بر زبان ترکى ـ که زبان مادرى اش بود ـ به زبانهاى فارسى و عربى نیز تسلط داشت(52). وى از ستایشگران امیر خسرو دهلوى بود و بر همین اساس تصمیم گرفت کلیه اشعار او را گردآورى کند. دولتشاه معتقد است که آن اشعار نزدیک به نیم میلیون بیت بود و بایسنقر پس از گردآورى 000/120 بیت، چون پایان مشخصى براى کار ندید، از ادامه آن منصرف شد(53). ذوق شعرى وى متوجه شاهنامه نیز شد و همین امر سبب تهیه نسخه اى جدید از کار فردوسى گردید(54).
بایسنقر در 35 سالگى به سال 837ق درگذشت(55).
یکى از فضلاى وقت، این رباعى را در تاریخ وفاتش سروده است:
سلطان سعید بایسنقر سحرم
گفتا که بگو به اهل علم خبرم
من رفتم و تاریخ و فاتم این است
بادا به جهان عمر دراز پدرم
در آن زمان، مردم هرات مى پنداشتند که سبب مرگ بایسنقر سکته بوده است(56)، ولى در برخى منابع آورده اند که علت مرگ بایسنقر میرزا افراط گرى در میگسارى بوده است(57). پیکر بایسنقر به دستور پدرش شاهرخ پس از غسل و کفن در هرات در مدرسه اى که مادرش گوهرشاد ساخته بود به خاک سپرده شد(58). از بایسنقر میرزا سه پسر به یادگار ماند؛ میرزا رکن الدین علاء الدوله، میرزا سلطان محمّد میرزا و ابوالقاسم بابر که در سال 853ق به حکومت رسید(59).

پی نوشت:
1 ـ فصیح احمد بن جلال الدین محمّد خوافى، مجمل فصیحى، به تصحیح و تحشیه محمود فرخ، مشهد، کتابفروشى باستان طوس، 1339ش، ص 272؛ حافظ ابرو، زبدة التواریخ، با مقدمه و تصحیح سید کمال حاج سید جوادى، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380ش، ج 1، ص 1.
2 ـ زبدة التواریخ، ج 3، ص 235؛ مجمل فصیحى، ص 140.
3 ـ دولتشاه سمرقندى، تذکرة الشعراء، ص 262؛ تاریخ ادبى ایران از سعدى تا جامى، ترجمه و حواشى به قلم على اصغر حکمت، چاپ چهارم: تهران، انتشارات امیرکبیر، 2537، ج 3، ص 728؛ مهدى بیانى، احوال و آثار خوشنویسان، چاپ دوم: انتشارات علمى، 1363ش، ص 1051.
4 ـ لغتنامه دهخدا، ذیل کلمه بایسنقر.
5 ـ مجمل فصیحى، 273، 272، 140؛ زبدة التواریخ، ج 1، ص 518، ج 2، ص 894؛ تذکرة الشعراء، ص 264؛ میر نظام الدین، تذکره مجالس النفایس، به سعى و اهتمام على اصغر حکمت، کتابخانه منوچهرى، 1363ش، ص 125؛ هروى فخرى، تذکره روضة السلاطین، تصحیح دکتر ع خیامپور، انتشارات دانشگاه تبریز، 1345ش، ص 32؛ واله اصفهانى قزوینى، خلد برین، به کوشش میر هاشم محدث، ناشر شیراز مکتوب، 1379ش، روضه هاى ششم و هفتم، ص 524.
6 ـ تاریخ ادبى ایران...، ص 385.
7 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 195.
8 ـ مجمل فصیحى، ص 154.
9 ـ زبدة التواریخ، ج 3، ص 364-362.
10 ـ همان، ج 3، ص 513-511؛ مجمل فصیحى، ص 219.
11 ـ همان، ج 3، ص 600-591.
12 ـ همان، ج 4، ص 629-628.
13 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 195.
14 ـ فرهنگ خراسان، ج 3، ص 454.
15 ـ تاریخ تیموریان و ترکمانان، ص 215.
16 ـ مجمل فصیحى، ص 231.
17 ـ همان، ص 234-232.
18 ـ زبدة التواریخ، ج 4، ص 823.
19 ـ همان، ج 4، ص 771-770؛ مجمل فصیحى، ص 247.
20 ـ مجمل فصیحى، ص 261.
21 ـ همان، ص 262.
22 ـ همان.
23 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 195.
24 ـ مجمل فصیحى، ص 264-263.
25 ـ حافظ ابرو، جغرافیاى حافظ ابرو، قسمت ربع خراسان هرات، به کوشش مایل هروى، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1349ش، ص 92-90.
26 ـ زبدة التواریخ، ج 3، ص 235.
27 ـ مجله هنر و مردم، شماره 175، اردیبهشت 1356، ص 44-43.
28 ـ تذکره خط و خطاطان، ص 72.
29 ـ احوال و آثار خوشنویسان، ص 1051؛ تذکرة الشعراء، ص 264؛ تذکره خوشنویسان، ص 45.
30 ـ دائرة المعارف کتابدارى و اطلاع رسانى، تهران، 1381ش، ج 1، ص 456.
31 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 326.
32 ـ تذکره خوشنویسان، ص 41.
33 ـ تاریخ ادبى ایران... ، ج 3، ص 554-553.
34 ـ احوال و آثار خوشنویسان، ص 1052؛ تذکره خط و خطاطان، ص 173.
35 ـ تاریخ تیموریان، ص 125.
36 ـ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 11، ص 326.
37 ـ همان. براى اطلاع بیشتر بنگرید به: دائرة المعارف کتابدارى و اطلاع رسانى، ج 1، ص 447-446.
38 ـ تذکره خط و خطاطان، ص 218.
39 ـ همان، ص 73.
40 ـ احوال و آثار خوشنویسان، ص 1051؛ راهنماى تاریخ آستان قدس، ص 219.
41 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 196.
42 ـ دائرة المعارف کتابدارى و اطلاع رسانى، ج 1، ص 446.
43 ـ تذکره خط و خطاطان، ص 218.
44 ـ احوال و آثار خوشنویسان، ص 1051.
45 ـ خوشنویسى در خدمت کتابت قرآن، ص 164.
46 ـ همان.
47 ـ همان.
48 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 196؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ص 326.
49 ـ زبدة التواریخ، ج 1، مقدمه، صفحه هیجده تا بیست و یک.
50 ـ دانشنامه جهان اسلام، ص 196.
51 ـ مجمل فصیحى، ص 273.
52 ـ تاریخ تیموریان و ترکمانان، ص 126؛ تذکره خوشنویسان، ص 45.
53 ـ تاریخ ادبى ایران...، ج 3، ص 156-154؛ تذکرة الشعراى دولتشاهى، ص 240.
54 ـ مجمل فصیحى، ص 273.
55 ـ تذکره خط و خطاطان، ص 72.
56 ـ تاریخ ادبى ایران... ، ج 3، ص 838-834.
57 ـ تذکره خط و خطاطان، ص 72.
58 ـ زبدة التواریخ، ج 4، ص 962.
59 ـ همان.

منبع: www.hawzah.net

نظر شما