کارل بارت
کارل بارت Karl Barth برجسته ترین متألّه پروتستان نسلى بود که به سبب تجربه شوک آور جنگ جهانى اوّل تکان خورده و در پى ایجاد شالوده اى جدید براى الاهیّات مسیحى بود. او در مبارزه کلیساى آلمان با نازیسم نقشى پررنگ داشت، و پس از جنگ جهانى دوّم، تأثیرى جهانى بر فراسوى مرزهاى پروتستانیسم گذاشت. بارت با اینکه در آغاز تحت تأثیر سوسیالیسم مسیحى بود، بعدها به انکار چنین روایت «منفصل»ى از مسیحیّت پرداخت، روایتى که به گمان او دیگربودگى خداوند را کمرنگ کرده و یا آن را نادیده مى گیرد. به باور بارت، فاصله کیفیِ نامحدودى میان امر لاهوتى و امر بشرى وجود دارد و تلاش جنبش روشنگرى براى تاریخى کردن و اینجهانى کردنِ وحى عمیقاً اشتباه بوده است. این «الاهیّات دیالکتیکى» شمارى از برجسته ترین متألّهان را در دهه ۱۹۲۰ جذب کرد. با این وجود، بعدها بارت احساس کرد که باید به گونه اى این شکاف را با امر لاهوتى پر کند و از این رو «الاهیّات کلام»اش را شرح و بسط داد. مفهومى از معرفت، که با ایمان در مراوده است، در این رویکرد جایگاهى مرکزى دارد، و همین است که فهم و عقلانیّت الاهى را ممکن مى کند. بر همین اساس بود که بارت اثر عظیم خود یعنى «اصول عقاید کلیسا» (۷۰۱۹۳۲) را بنیان نهاد. در این اثر، او بر سرشت خود شرح گرِ کتاب مقدّس تأکید مى کند (در مقابل مطالعات قرن نوزدهمى کتاب مقدّس که نیاز به یک رویکرد تاریخى به متن را برجسته مى کردند) و نیز بر اهمیّت مسیح در فهم الاهیّات و سرشت انسان. او یکى از مخالفان مصمّمِ الاهیّات طبیعى۱ بود، و منتقدِ این تصوّر که فلسفه مى تواند مکمّلِ الاهیّات باشد.
• زندگى
کارل بارت، متألّه آلمانى زبان سوئیسى، در دهم می ۱۸۸۶ در شهر بازل به دنیا آمد. پدرش فریتز بارت، که دبیر الاهیّات و مدیر مدرسه اى لیبرال بود، در سال ۱۸۸۹ بورسى تحصیلى براى دانشگاه برن گرفت. بارت به همین خاطر در برن بزرگ شد و در آنجا به دبیرستان آزاد رفت. تحت تأثیر پدرش به خواندن الاهیّات در دانشگاه محلى پرداخت. او تحصیلات الاهیّات خود را در دانشگاه هاى آلمان، در برلین، توبینگن و ماربورگ به پایان رساند. او در برلین، پاى درس گفتارهاى تاریخ نگار برجسته و لیبرال کلیسا، آدولف فون هارناک نشست. در ماربورگ، تحت تأثیر ویلهلم هرمان، متفکر جزمى مسیح محور و برجسته ترین مرید آلبرشت ریچل، قرار گرفت. فعّالیت بارت به عنوان دستیار کشیش در سال ۱۹۰۹ در ژنو آغاز شد و در همین سال به کرسى استادى الاهیّات در دانشگاه بازل نیز رسید. در همین اثنا، او نقشى حیاتى را در مبارزه کلیساى آلمان با ناسیونال سوسیالیسم به عهده گرفت و به گفته ابرهارد یونگل به «مهمترین متألّه پروتستان پس از شلایرماخر» بدل شد.
بارت بین سال هاى ۱۹۱۱ تا ۱۹۲۱ در زافنویل در آرگائو و در کسوت کشیش مشغول فعّالیت شد. در سال ۱۹۱۳ با نلى هوفمان ازدواج کرد که ثمره اش پنج فرزند بود. بارت، در مقام یک متألّه لیبرال کارآموخته، نخستین بار در زندگى اش، در زافنویل با مخمصه طبقه کارگر روبه رو شد. براى کمک به کارگران، در سالن اجتماع کلیسا شروع به مطالعه قانون کرد. او که عبارتِ «سوسیالیست هاى مذهبى» را مدام تکرار مى کرد، به کمک هرمان کوتر و لئونارد راگاز با مسائل آشنا شد.
در دسامبر ،۱۹۱۱ در اتّحادیه کارگران زافنویل با موضوع «عیسى مسیح و جنبش اجتماعى» به سخنرانى پرداخت، که در آن مسیحیّت و سوسیالیسم را یکى و اینهمان دانست. بارت مدّعى شد که «امروزه عیسى همان جنبش اجتماعى و جنبش اجتماعى همان عیسى است». شروع جنگ جهانى اوّل این افسون را شکست. اعتماد او به پروتستانیسم فرهنگى از بین رفت. متألّهان لیبرال، با وجود تأکید شدیدشان بر التزام دینى، اخلاقى و اجتماعى انسان مسیحى، نتوانستند از احیاى توحّش پیشگیرى کنند. حمایت آشکار متألّهان برجسته آلمانى از قیصر او را به شدّت تکان داد.
در سپتامبر ،۱۹۱۹ بارت در یک همایش سوسیالیستى مذهبى در تورینگیا سخنرانى تاریخى اى با عنوان «مسیح در جامعه» انجام داد. بارت، با نظر مساعد نسبت به معادشناسى هزاره باور کریستف بلومهارت، از جنبش سوسیال- مسیحى آدولف اشتوکر، دوره سوسیال- پروتستان فردریش نویمان و برنامه سوسیال- دینى راگناز، هرسه، ابراز نارضایتى کرد. تمامى این اقدامات، که بارت به آنها حمله کرد، به «مسیحیّت منفصل»ى مى انجامند که دین و سوسیالیسم را به بهاى کنار گذاشتن وحى و فراسو (the Beyond) با هم ادغام و یکى مى کند. در مقابل، بارت مى خواست که آن جهانى بودن خداوند به راستى مورد ملاحظه قرار بگیرد. سخنرانى بارت نمایانگر بازگشتى به پارادایم هاى الاهیّاتى پروتستانیسم قرون شانزده و هفده بود. بارت در همان سال، کتاب «نامه به رومیان»[شرحى بر نامه به رومیان سن پل] را نیز منتشر کرد، که آغازگر دوره اى جدید در الاهیّات پروتستان شد. نسخه اى بازنگریسته از این کتاب در سال ۱۹۲۲ و ترجمه انگلیسى آن در ۱۹۳۵ به چاپ رسیدند.
امیل برونر، یکى از همکاران سوئیسى بارت، تفسیر او را به منزله نخستین پیروزى بر ابتذال پروتستانیسم قرن نوزدهم ستود، درحالى که هارناک با بى میلى آن را بخشى از بیمارى زمانه دانست. «نامه به رومیان» بارت، که نشانگر پایان تجدّد براى پروتستانیسم بود، شهرت او را تثبیت کرد، و کرسى استادى الاهیّات اصلاح شده را در سال ۱۹۲۲ در گوتینگن برایش به ارمغان آورد. این اثر باعث ایجاد مکتب «الاهیّات بحران» هم شد، مکتبى که توسط بولتمان به عنوان «الاهیّات دیالکتیکى» بسط یافت. ادوارد تورنایزن، فردریش گوگارتن، امیل برونر و رودولف بولتمان از برجسته ترین اعضاى این مکتب بودند.
در سال ،۱۹۲۳ متألّهان دیالکتیکى شروع به انتشار نشریه «Between the Times» کردند که چاپ آن تا زمان انحلال مکتب در سال ،۱۹۳۳ با سردبیرى گئورگه مرتس، ادامه یافت. هرچند، با به قدرت رسیدن هیتلر، متألّهان دیالکتیکى هریک به راهى رفتند. در سال ،۱۹۲۵ بارت کرسى استادى الاهیّات سیستماتیک در مونستر را پذیرفت.
او در ۱۹۳۰ به دانشگاه بن رفت و پنج سال بعد به خاطر نبستن پیمان وفادارى با هیتلر بازنشسته شد. در این اثنا، او در مبارزه با جنبش مسیحیّت آلمانى نیز شرکت جسته بود. طومار امضاءشده توسط گروهى از استادان و وزراى پروتستان به نام «اعتراف میخواران»، بر اساس اثرى از بارت نوشته شد. این اعلامیّه اعتراف گونه علیه آموزه هاى وطن پرستانه، نژادپرستانه، یهود ستیزانه مسیحیان آلمانى نوشته شد و تصدیق کرد که عیسى مسیح تنها کلام خداوند است. این نوشته منشاء ایجاد کلیساى اعترافى نیز بود.
بارت براى تدریس الاهیّات سیستماتیک در بازل به سوئیس بازگشت، که تا زمان بازنشستگى اش در ۷۵سالگى در همین جایگاه باقى ماند. او در آنجا نیز، با انتشار مقالاتى جدلى در «Between the Times» و «Evangelical Theology» و همچنین شمارى جزوه چاپّى، ضدّیتش را با نظام نازى ادامه داد.
او کار نوشتن اثر بزرگ خود، «اصول عقایدکلیسا» (Die Kirchliche Dogmatik) را نیز که از سال ۱۹۳۲ شروع شده بود، دنبال مى کرد. این کتاب طى سال ها به سیزده جلد و بیش از نه هزار صفحه رسید. «اصول عقاید کلیسا» چیزى بیش از یک الاهیّات سیستماتیک است؛ چراکه حاوى ایده هایى تفسیرى، تاریخى، الاهیّاتى، عملى و فلسفى است، و امروزه واجد منزلت یک اثر کلاسیک است.در سال هاى جنگ جهانى دوّم، بارت از موضع متّحدین دفاع کرد. با این حال، او از نخستین کسانى بود که درخواست صلح با آلمان مغلوب را مطرح کرد.
او در سال تحصیلى ۱۹۴۶ به بن بازگشت و در دانشگاه سابق اش به سخنرانى پرداخت. او در مورد برخورد شرق- غرب، نگاه یکسان به کمونیسم و ناسیونال سوسیالیسم و همسان بودن آنها را مغایر با اصول اخلاقى دانست. در سال ،۱۹۴۸ سخنرانیِ آغاز به کارِ شوراى جهانى کلیساها را در آمستردام ایراد کرد، و در بسیارى از کشورهاى اروپایى و در ایالات متّحده به سخنرانى پرداخت.
در سال ،۱۹۶۶ به دعوت پاپ پل ششم از رم دیدن کرد و پس از بازگشت اش، کتاب Ad limina apostolorum (۱۹۶۷) را به چاپ سپرد.
کارل بارت در دهم دسامبر سال ۱۹۶۸ چشم از جهان فروبست.
• الاهیّات دیالکتیکى
«الاهیّات بحران» رسالت و روشى متفاوت از نظام هاى الاهیّاتى نو- پروتستانیسم (پروتستانیسم قرون هجده و نوزده) دارد. بارت در «نامه به رومیان» دیگربودگى خداوند را تصریح مى کند. برخلاف الاهیّات لیبرال، خداوند نه جمع ذهنیّت و عینیّت است، و نه نتیجه تجربه اى شخصى در آگاهى یا تاریخ، بلکه « خداوندِ سرور» (Gott der Herr) است و سراسر غیر (totaliter aliter). بارت با لازم دانستن اینهمان گویى درباره خداوند (Gott ist Gott)[«خدا خداست»]، تحت تأثیر کیرکگور، تمایز کیفى نامحدودى میان زمان و ابدیّت قائل مى شود. او جدایى امر لاهوتى از امر بشرى را واجب مى داند، و تعالى و درونماندگارى را منفک از یکدیگر مى شمارد. او در بازیابى ماوراءالطبیعه گرایى دین پیرایان قرن شانزدهم، برداشت قرن نوزدهمى از پیوند میان وحى و تاریخ را واژگون کرده و اشکالات پروتستانیسم متأخّر را منکر مى شود. بارت روشنگرى را به جولان دادن به طرز فکرى متّهم مى کند که وحى، امر ابدى و فراسو را روان شناسانه، تاریخى، اخلاقى و اینجهانى مى کند. بنابراین او هر شکلى از رابطه میان الاهیّات و فلسفه را نفى مى کند، زیرا اوّلى حوزه اعلام موهبت فرمانروایى خداوند است. بارت مهر پایانى بر تألیف پسا- کانتى نو- پروتستانیسم مى زند، و اصل برى بودن احد (the One) از وحدت، علیّت و اینهمانى را جانشین آن مى سازد.ولى اگر خداوند به نحو انعطاف ناپذیرى متعالى است، انسان ها چگونه مى توانند درباره خداوند سخن بگویند؟ پاسخ ویلهلم هرمان به این مسئله این بود که این امر ممکن است، چون خداوند خود را آشکار کرده است _ما به خاطر رخداد تجسّد مى توانیم از خدا سخن بگوییم. راه رسیدن به خدا از خدا سرچشمه مى گیرد. ازآنجا که در نظر بارت انسان ها موجوداتى متناهى اند و فاقد گنجایش براى نامتناهى، همه راه هاى بشرى در نهایت محکوم به شکست اند. بنابراین ایمان یک بحران است و موهبت یا رحمت الاهى (grace) یک معجزه مطلق. ازین رو بارت بر دو آموزه بنیادین دین پیرایى تأکید مى کند: حقّانیّت منتسب به ایمان و خداوند غایب. حقّانیّت از فراسوى ما مى آید. رستاخیز، احدى را که در نور دسترس ناپذیر [براى ما انسان ها] مى زید، یعنى سویه ناشناس خداوند را، آشکار مى کند. بارت براساس این روش الاهیّاتى، ایده الاهیّات «علمى» را، که توسط لیبرال ها ارزشى گزاف پیدا کرده بود، کنار گذاشته، درعوض یک فرایند الاهى شدن (theologizing process) را پیش مى نهد که از خود مقصد، از فراسو، شروع مى شود. او فرایند شناختى (noetic process) سنّتى را، که از زمان دکارت از سوژه اندیشه گر آغاز مى شد، معکوس مى کند. در مقابل، بارت مدّعى شد که معرفت انسان از خداوند، از معرفت خداوند نشأت مى گیرد. این یک میراث هگلى است. بارت این روش دیالکتیکى را در سال ۱۹۲۲ و در «کلام خداوند به منزله رسالت الاهیّات» مطرح کرد. کلام الاهى منبع معرفت الاهى، بنیاد اصول مسیحى و اصل راهنماى هر آموزه الاهیّاتى است. روش دیالکتیکى بر سرشت پارادوکسیکال وحى تأکید مى کند. بارت بعدها به این نتیجه رسید که روش دیالکتیکى مانع بارورى الاهیّاتى مى شود و ازین رو روشى جدید ابداع کرد.
• الاهیات کلام
ورود مقوله تثلیث به ساختار الاهیّات بارت در سال ۱۹۲۴ نشان دهنده گذارى از «الاهیّات دیالکتیکى» به «الاهیّات کلام» در کار او است. پل زدن بر شکاف میان امر لاهوتى و امر بشرى براى بارت امرى ضرورى مى نمود. او در این کار علاوه بر هگل از پیتر لومبارد و بوناونتوره پیروى مى کرد. بارت در سال ۱۹۲۷ کتاب «طرحى از اصول عقاید مسیحى» و پس از آن در سال ۱۹۳۱ تحقیقى درباره آنسلم با عنوان «ایمان در جستجوى فهم»۲ را منتشر کرد که در آن به یارى تفسیرى مبتنى بر ایمان و اعتماد (fiducial) از برهان هستى شناسانه آنسلم دفاع کرد. اثبات آنسلم مبتنى بر این پیش فرض است که ما معرفتى قابل اعتماد از خداوند، که وجودش قرار است به نحوى عقلانى اثبات شود، داریم. فهم، ایمان را پیش فرض مى گیرد. دستاورد آنسلم آنچه را الاهیّات دیالکتیکى ناممکن کرده بود، امکان پذیر ساخت. فهم و عقلانیت - که هر دو براى نوشتن اصول عقاید لازم اند- به خاطر محورى بودنِ معرفتِ برآمده از ایمان در فرایند شناختى، ممکن مى شوند. معرفتِ به ودیعه گذاشته شده/مبتنى بر ایمان و اعتماد (fiducial knowledge)، فقط خاص الاهیّات است. این معرفت، به میانجى تحلیل محتواى وحى، که خود حاصل مراوده با کلام خداوند است، به معرفتى عقلانى بدل مى گردد. از سوى دیگر و باز هم به پیروى از هگل، وحى گونه اى خود- آشکارگرى یا انکشاف نفس (selfrevelation) است. در فهم ایمان، ایمان و عقل به وحدت مى رسند. معرفتِ به ودیعه گذاشته شده فى نفسه سرشتى عقلانى دارد، چون ماهیت آن، یعنى کلام خداوند، عقلانى است.
از این دیدگاه است که بارت مسئولیّت تألیف «اصول عقاید کلیسا» را مى پذیرد. الاهیّات سیستماتیکى که مى تواند به بهترین نحو به منزله الاهیّاتى کلیسایى، مسیح محور و مبتنى بر کتاب مقدّس توصیف شود. کتاب مقدّس گواهى معتبر بر تجلّى خداوند در عیسى مسیح است. کتاب مقدّس کلام مکتوبى است که به کلام آشکار اشاره دارد و زمینه ساز موعظه کلام را نیز فراهم مى آورد. معناى کتاب مقدّس تنها زمانى به دست مى آید که بگذاریم خودش مفسّر خودش باشد. ریشه اصلى این ایده به دین پیرایان قرن شانزدهم برمى گردد. آموزه کالون درباره کتاب مقدّس مبتنى بر دو ایده اصلى است: یکى روشنى و وضوح و دیگرى خود- تفسیرگریِ متن مقدّس. بارت نیز همچون کالون بر وضوح خود- شرح گر کتاب مقدّس تاکید مى کند. هر فهم پیشینى اى از خداوند، با پیش فرضى فلسفى یا چیزى از این دست، از قلمروى هرمنوتیک بارت بیرون مى ماند. خود- آشکارگرى خداوند در عیسى مسیح را تنها مى توان دانست و اقرار کرد، همانگونه که شاهدان عینى آن را ملاحظه و تصدیق کردند. بارت برخلاف تصوّر قرن نوزدهمى درمورد کتاب مقدّس، توانایى روش تاریخى - انتقادى را در فرارفتن از متن به چالش مى کشد. شنیدن کلام خداوند دربرگیرنده سه مرحله است: تبیین، تأمّل و کاربست.
عیسى مسیح شالوده، محتوا و موضوع مسیحیت است. آموزه هاى مسیحى را ازین رو باید در پرتو رخداد تجسّد تفسیر کرد. بارت آموزه کلدانى مبتنى بر وجود دو طبیعت را تصدیق کرده، تأکید مى کند که شخص عیسى مسیح در حکم وحدت ربّانیّت راستین و انسانیّت راستین است. تصلیب و رستاخیز راه را براى حقّانیّت و قداست انسان آشکار کرده اند. خود- آشکارگرى خداوند در عیسى مسیح، در عین حال مبین وجود انسان حقیقى نیز هست. عیسى مسیح حقیقت اساسى درباره سرشت انسان را براى ما آشکار کرده است؛ او همانقدر سرچشمه معرفت ما درباره خداوند است که درباره انسان. تفسیر مسیح محور بارت از کتاب مقدّس متضمّن بازگشتى به رابطه سنّتى میان خلقت و رستاخیز و نیز دیالکتیک لوترى شرع و انجیل است. همانطور که خلقت باید در پرتو رستگارى دیده شود، شریعت را نیز باید در پرتو انجیل فهمید.
اصول عقاید بارت گونه اى الاهیّات سیستماتیک است که در کلیسا و براى کلیسا نگاشته شده است. صدارت کلیسا سه سویه دارد: تبیین، توضیح و کاربست انجیل خداوند. چنین صدارتى مى تواند شکل گفتار یا عمل به خود بگیرد. نجات با اینکه در ابتدا متوجه وجود انسانى است، امرى اساساً معادشناسانه است. از این رو کلیسا رخداد آخرت (eschaton) و تحقّق رستگارى را انتظار مى کشد.
• فلسفه
رابطه میان الاهیّات بارت و فلسفه رابطه اى مبهم است. او در همان حال که مدّعى استقلال الاهیّات از فلسفه است، ساختارها و مفاهیم فلسفى را به نحو وسیعى به کار مى گیرد، با این وجود منکر هر گونه امکان وصلتى بین این دو است، حتّا امکان تحقق شکلى از رابطه که فلسفه را درمقام معرفتى در خدمت الاهیّات تفسیر مى کند.
بارت منکر هرگونه پیش شرط فلسفى براى ایمان است. اصل بدیهى و اینهمان گویانه («خداوند، خداوند است») و اصول مسیح محور، براى کسب معرفت از خداوند، بر منابع دیگر اولویّت دارند. بارت، برخلاف کالون، بر آن است که هیچ مجالى براى تجلّى عام خداوند در آگاهى انسانى، طبیعت یا تاریخ وجود ندارد. بنابراین او علیه الاهیّات طبیعى اعلام جنگ مى کند، که نمونه اى از آن در مناظره اش با امیل برونر مشهور است. به باور بارت، الاهیّات طبیعى با کاتولیسیسم رومى و به خصوص با آموزه توماسى تشبه یا آنالوژى وجود (analogy of being) پیوندى عمیق دارد. او انتقاد خود را بر سه زمینه اصلى استوار مى کند: نخست اینکه فرایند تفکر، از پایین و از جانب فهم متناهى انسان آغاز مى شود. دوّم اینکه ماهیت خداوند را، که به طور طبیعى شناختنى فرض مى کند، از کنش خداوند، که به طور فراطبیعى و به وسیله وحى دانسته مى شود، جدا مى کند. سوّم، منحصربه فردبودن تجلّى خداوند در عیسى مسیح را به چالش مى کشد. بارت در عوض، آنالوژى ایمان یا آنالوژى رابطه را مطرح مى کند. رابطه ایمانى با خداوند پیش نیاز هر گفتارى درباره خداوند است. و هر رابطه ایمانى راستینى منحصراً به خود- آشکارگرى خداوند در عیسى مسیح وابسته است. علاوه بر این، رابطه خداوند با بشریت بر رابطه خداوند با خود، بر وابستگى متقابل وجوه مختلف مقوله تثلیث به منزله آشکارگر، آشکارگى (وحى) و آشکارشده استوار است.
بارت در کتاب «فلسفه و الاهیّات» (۱۹۶۰)، امکان همزیستى فلسفه و الاهیّات را مورد ارزیابى قرار مى دهد. او اظهار مى دارد که فلاسفه مى توانند نقطه آغاز کار خود را انتخاب کنند درصورتى که متألّهان مقیدند که از رخداد تجسّد آغاز کنند. فلسفه از پایین آغاز مى کند و فرایند بالارونده است. در فلسفه حرکت به سمت بالا از پدیدار به ایده و از عقل به وجود صورت مى پذیرد. در مقابل، فرایند الاهى شدن در حکم ردیابى مجدّد حرکت غرورآمیز خداوند است. بنابراین فیلسوف و متألّه براساس طریقه و خصلت پیشینى شان متمایز مى شوند. آنها مى توانند از امر عینى مشترکى بهره مند شوند، لیکن روش هایشان ناسازگار باقى مى ماند.
پى نوشت ها:
۱- الاهیّات طبیعى مدّعى است که معرفت نسبت خداوند را مى توان صرفاً با استفاده از منابع طبیعى معرفت کسب کرد. یعنى با استفاده از روش هاى معمول کسب معرفت، همه موجودات انسانى به صرف بهره مندى از عقل و ادراک حسّى، مى توانند به معرفت قابل اعتمادى از خداوند دست یابند. الاهیّات طبیعى با اثبات وجود خداوند آغاز مى کند و سپس حقایقى کلّى درباره ماهیت خداوند و رابطه او با جهان به دست مى دهد. تأکید دکارت بر «وجود نور طبیعى در نفوس ما» و اینکه به مدد آن به حقایقى بدیهى مى رسیم، یکى از دلایل وجه تسمیه این شاخه از الاهیّات به الاهیّات طبیعى است.م
۲ - اشاره به این گفته آنسلم قدّیس که «ایمان مى آورم تا بفهمم» (Credo ut Intelligum). طبق نظر او ما دو منبع معرفتى داریم: ایمان و عقل. با این حال، دستیابى به معرفت بدون ایمان امکان پذیر نیست و به برخى از حقایق صرفاً از طریق ایمان مى توان رسید.
منابع:
1. http://www.sharghnewspaper.ir/840124/html/idea.htm : نوشته: ژان لوپ سبان،
ترجمه: مجتبا گل محمدى، على عبّاس بیگى، برگرفته از دائره المعارف راتلج (لوح فشرده ، نسخه یک، ۱۹۹۸) _REP
نظر شما