آیزایا برلین
زندگی
آیزایا برلین (Isaiah Berlin)، فیلسوف و مورخ اندیشه ها و نظریه پرداز سیاسى در سال۱۹۰۹ در ریگا، مرکز لتویا (بخشى از روسیه) به دنیا آمد. والدین برلین یهودیانی سکولار بودند، اما پدربزرگ و مادربزرگش بر اجرای آداب سنتی مذهب اصرار می ورزیدند. پدر آیزایا تاجر الوار بود و واگن های چوبی تخت خوابدار به راه آهن تزاری می فروخت. در جریان نخستین جنگ جهانی و به دنبال پیشروی آلمان ها به سمت ریکا در 1915، خانواده برلین ابتدا به آندرناپل و سپس در 1917 به پتروگراد رفتند و سپس از بروز انقلاب بلشویکی در روسیه، چون اوضاع را نامساعد تشخیص دادند، به انگلستان کوچ کردند.
آیزایای 12 ساله پس از طی دوران مقدماتی تحصیل، به سال 1928 به دانشگاه آکسفورد رفت و لیسانس خود را در رشته ادبیات کلاسیک، فلسفه و علوم سیاسی اخذ کرد و آن گاه به قصد روزنامه نگار شدن درخواستی به روزنامه «گاردین» نوشت، اما در مصاحبه ورودی توفیق نیافت و به صرافت ادامه تحصیل در رشته حقوق افتاد.
در سال 1932 یـکـی از اسـاتیــد نیــوکـالـج (New College) آکسفورد که با وی دوست بود او را به عنوان مدرس فلسفه به این کالج دعوت کرد. مقارن با همین زمان کالج آل سولز (All Souls) نیز یک بورس تحقیقاتی به او اعطا کرد. به این ترتیب برلین تا سال 1938 که رسما به عضویت کادر علمی نیوکالج درآمد، از مزایای هر دو مسئولیت خود بهره می برد.
برلین در سراسر دهه۱۹۳۰ مشغول مطالعات فلسفى بود و گاه با دوستان و همکارانش از جمله جى آستین، اى. جى. آیر و استوارت همپشایر به بحث هاى فلسفى مى پرداخت. او همچنین گرایشى به رهیافت تاریخى تر به فلسفه و نیز به نظریه اجتماعى و سیاسى داشت که در زندگینامه فکریى که راجع به کارل مارکس در سال۱۹۳۹ به چاپ رساند و هنوز هم تجدید چاپ مى شود منعکس شده است. کتاب کوچک «زندگی و محیط اجتماعی کارل مارکس» در واقع محصول پژوهش او برای کالج آل سولز بود.
آیزایا برلین در دوران دومین جنگ جهانی و به سال 1941 از طرف وزارت اطلاعات انگلستان به آمریکا اعزام شد تا گزارش های مرتبی در خصوص روحیات آمریکاییان و عکس العمل های آنان در قبال جنگ به لندن ارسال کند. گزارش های پر محتوای برلین به زودی توجه وزارت امور خارجه و شخص چرچیل را به خود جلب کرد و سبب شد تا سال بعد او را به عضویت وزارت امور خارجه درآورند و مسئولیت ارسال تحلیل های سیاسی در سفارت انگلیس در واشنگتن را به او بسپارند. مجموعه گزارش های برلین از آمریکا به سال 1981 تحت عنوان «گزارش های واشنگتن 1945-1941» انتشار یافت.
برلین مدتی کوتاه نیز در سفارت انگلستان در مسکو خدمت کرد و در این مدت ملاقات هایی با روشنفکران سرشناس شوروی مانند «بوریس پاسترناک » و «آنا آخماتوا» انجام داد که تاثیر تعیین کننده ای بر جهت گیری فکری او در آینده باقی گذارد و او را بیش از پیش به بررسی اندیشه های متفکران روس و ترجمه آثار آنان به زبان انگلیسی علاقه مند کرد. در پایان جنگ برلین تصمیم گرفت فلسفه را رها کند و به پژوهش در تاریخ اندیشه ها مشغول شود.
او در سال 1957 به استادی کرسی نظریه اجتماعی و سیاسی در کالج آل سولز منصوب شد و رساله مشهور خود با نام «دو مفهوم آزادی» را در هنگام تصدی این کرسی قرائت کرد. برلین در ۱۹۷۵ بازنشسته شد.
چاپ مجموعه آثار آیزایا برلین به سرپرستى هنرى هاردى و چندین تن دیگر از سال۱۹۷۸ آغاز شد که تاکنون ۱۲مجلد از آن به چاپ رسیده است و نیز اثرى موسوم به پژوهشى خاص درباره نوع بشر و اولین جلد از مجلدات سه گانه مقالات و نامه هایش. برلین جوایز علمى متعددى از جمله آگنلى، اراسموس و لیپینکوت به خاطر کارهایش در زمینه تاریخ اندیشه هاو نیز نشانهاى افتخارى بسیارى دریافت داشته است. او در سال۱۹۹۷ درگذشت.
آیزایا برلین 5 نوامبر 1997 در سن 88 سالگی در شهر آکسفورد انگلستان درگذشت. وی در زمره برجسته ترین نظریه پردازان سیاسی معاصر در باب مفهوم «آزادی» به شمار می آید.
سیر فکری
برلین در اوایل کار علمى و فکرى اش تحت تأثیر ایده آلیسم بریتانیایى بود که کسانى چون گرین، بوزانکت و برادلى به شرح و بسط آن مى پرداختند. بعد به رئالیسم (واقع گرایى) جى.اى.مور و جان کوک ویلسن روى آورد. برلین اگرچه همواره با تردید و بدگمانى به پوزیتیویسم منطقى مى نگریست، نگرش تعلیق گرایانه و منفى آن نسبت به متافیزیک و مشغولیت اش به طبیعت و اقتدار و استقلال معرفت، تحقیقات فلسفى اولیه برلین را قویاً در سایه تأثیر خود قرار داد. برلین همچنین به مطالعه و پژوهش در تجربه گرایان انگلیسى از جمله برکلى و هیوم پرداخت. او از کانت هم تأثیر پذیرفت. بعدها در آکسفورد آر.جى. کالینگ وود (فیلسوف انگلیسى ۱۹۴۳- ۱۸۸۹) بر علاقه او به تاریخ اندیشه ها افزود و بویژه وى را با بنیانگذاران تاریخ گرایى از جمله ویکو (فیلسوف ایتالیایى ۱۷۴۴-۱۶۶۸) و هردر (فیلسوف آلمانى۱۸۰۳- ۱۷۴۴) آشنا ساخت. کالینگ وود علاوه بر این، بر باور برلین به اهمیت مفاهیم ومقولات اساسى اى که انسانها به مدد آنها به ساماندهى و تحلیل تجربه هایشان مى پردازند افزود.
برلین طى جنگ جهانى دوم از یاران فلسفى اش در آکسفورد جدا شد و در جریان عمل سیاسى قرار گرفت. او رفته رفته از تعلقات فلسفى اولیه اش دور شد. ملاقات با منطق دان هارواردى اچ. ام. شفر بر تردیدهاى او در مورد این تعلقات افزود: شفر مى گفت که پیشرفت فقط در زیرشاخه هاى فلسفه نظیر منطق و تحلیل روانشناختى امکانپذیر است. درواقع برلین در ملاقات با شفر پى برد که فاقد اشتیاق و باور به توانایى اش براى ادامه تحقیق در فلسفه محض است. او نتیجه گرفت که در مقام یک فیلسوف محض هیچ یارى اصیلى به فلسفه نمى رساند و در حالى زندگى اش را به پایان مى برد که چیزى بیش از آنچه در ابتدا مى دانست نمى داند. به همین دلیل تصمیم گرفت به مطالعه و پژوهش در تاریخ اندیشه ها بپردازد که به عقیده او اصالت در آن کمتر ضرورت داشت و این امکان را به او مى داد که بر دانش خویش بیفزاید. در دهه هاى ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اندیشه هایش راجع به کثرت گرایى ارزشى (value pluralism) را شرح و بسط داد. در اوایل دهه ۱۹۶۰ کانون توجه برلین از تعلقات سیاسى تر او در دهه ۱۹۵۰ فاصله گرفت و به تعلق خاطر نسبت به ماهیت علوم انسانى نزدیک شد. برلین در سرتاسر دهه هاى ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ درباره تاریخ اندیشه ها تحقیق و تأمل مى کرد و از اواسط دهه ۱۹۶۰ تقریباً همه نوشته هایش به صورت رسالاتى درباره این موضوع به ویژه درباره منتقدان رمانتیک روشنگرى درآمد.
مفهوم فلسفه:
مفهوم فلسفه در نزد برلین با توجه به تحلیل و تخطئه او از ایده آلیسم و پوزیتیویسم منطقى شکل مى گیرد. برلین دیدگاه نخست (یعنى ایده آلیسم) را دیدگاهى بسیار عالى نگر به فلسفه مى داند، دیدگاهى که برطبق آن فلسفه «ملکه علوم» است و این قدرت و توانایى را دارد که به حقایق بنیادین، ضرورى، مطلق و انتزاعى دست یابد. دیدگاه بعدى هم از نظر برلین دیدگاهى فروکاهنده و تنزل دهنده نسبت به فلسفه است که آن را در بهترین حالت، خدمتکار علوم طبیعى و در بدترین حالت نشانه فقدان بلوغ فکرى که به سردرگمى و زودباورى مى انجامد محسوب مى کند.
نگرش برلین حاصل تألیفى است میان تجربه گرایى شکاکانه و فلسفه نوکانتى (neo-kantianism) براى دفاع از فلسفه. او همچون ویکو و ویلهلم دیلتاى و نیز مانند نوکانتى هایى از قبیل هاینریش ریکرت و ویلهلم ویندلبند بر تفاوت بنیادین میان علوم طبیعى و علوم انسانى تأکید مى ورزد. برلین فلسفه را در زمره علوم انسانى مى داند اما براى آن در میان علوم انسانى جایگاهى یگانه و منحصر به خویش قائل است. به تعبیر هنرى هاردى که سرپرستى چاپ مجموعه آثارش را برعهده داشت و نوشته اى که به همراه یوشو آچرنیس راجع به وى به رشته تحریر درآورد منبع اصلى گفتار حاضر است، اگر متفکران پیشین فلسفه را علم علم ها (scientia scientiarum) مى شمردند، برلین آن را علمى ضرورى (scientia nescientiarum) و نوعى تحقیق راجع به آنچه ممکن نیست متعلق یا هدف معرفت تجربى قرار گیرد محسوب مى کرد.
در مورد پرسش هاى غیر فلسفى، حتى اگر پاسخ معلوم نباشد راههاى کشف پاسخ آنها بر اغلب افراد معلوم یا پذیرفته شده است. از این رو پرسش هاى مربوط به واقعیت هاى تجربى را مى توان با مشاهده و نظایر آن پاسخ داد. پرسش هاى دیگر را مى توان به نحو قیاسى از طریق استناد و ارجاع به قواعد اثبات شده و استقرار یافته پاسخ گفت. این حکم فى المثل در مورد ریاضیات و منطق صورى صادق است. براى مثال حتى اگر راه حل یک مسأله ریاضى دشوار معلوم نباشد در هر حال قواعد و تکنیک هایى که براى یافتن جواب آن باید مورد استفاده قرار گیرد معلوم است.
به دید برلین فلسفه به پرسش هایى نظر دارد که نه تنها پاسخ آنها معلوم نیست بلکه راههاى دست یافتن به پاسخ آنها یا معیارهاى داورى و ارزیابى در این باره که آیا فلان پاسخ مطرح شده درست یا نادرست است نیز ناملعوم است. بدین ترتیب پرسشهایى نظیر اینکه دو نقطه x و y چقدر از هم فاصله دارند یا ریشه چهارم عدد ۷۲۹ چیست، غیرفلسفى است در حالى که پرسشهایى از این قبیل که زمان چیست؟ یا عدد چیست؟ پرسشهایى فلسفى است. هدف زندگى انسان چیست؟ یا آیا همه انسانها با هم برابر و برادرند؟ پرسشهایى فلسفى است در حالى که اگر کسى بپرسد آیا فلان گروه یکدیگر را برادر هم مى دانند؟ یا آیا آنچه لوتر به آن عقیده داشت معنى زندگى بود؟ پرسشهایى فلسفى مطرح نکرده است.
برلین این نظر را به تمایزى که کانت میان موضوعات مربوط به امور واقع (fact) و ساختارها و مقولاتى که برحسب آنها امور واقع، معنا و مفهوم پیدا مى کنند ربط مى دهد. به عقیده برلین فلسفه معطوف به پرسشهایى است که از تلاشهاى مردمان براى مفهوم و معنى دار ساختن تجربه هایشان برمى خیزد و مستلزم ملاحظه و بررسى مفاهیم و مقوله هایى است که به واسطه آنها تجربه مورد ادراک، سازمان دهى و شرح و تبیین قرارمى گیرد. کانت این مقولات را ثابت و کلى مى دانست اما برلین معتقدبود که دست کم برخى از آنها دستخوش تغییر مى شوند.
ازنظر او نه همه مقولات تماماً مقدم یا مستقل از تجربه اند، بلکه ایده ها و تصوراتى که ما به واسطه آنها جهان را درک و فهم مى کنیم پیوند نزدیکى با تجربه هایمان دارند: آنها آن تجربه ها را شکل مى دهند و توسط آنها شکل مى گیرند و از آنجا که تجربه ها از زمان و مکانى به زمان و مکان دیگر تفاوت و دگرگونى پیدامى کنند، مفاهیم و مقولات اساسى نیز تاحدى دچار تفاوت و تغییرمى شوند.
شناخت و تشخیص این مقولات اساسى مربوط به تجربه هاى انسانى، متفاوت با کسب اطلاعات تجربى اند و با استدلال قیاسى نیز فرق دارند. چون مقولات منطقاً مقدم بر هر دوى آنها هستند.
از نظر برلین فلسفه مستلزم مطالعه و پژوهش در این است که به واسطه آنها جهان را نظاره مى کنیم و از آنجا که دست کم پاره اى ازاین مقوله ها درطول زمان دستخوش تغییرمى شوند لااقل بخشى از فلسفه ضرورتاً جنبه تاریخى خواهدداشت.
این مقوله ها براى هر وجهى از تجربه هایمان اهمیت بسیار دارند. به همین دلیل فلسفه - حتى اگر همیشه جنبه احتمالى و موقت داشته باشد و غالباً انتزاعى و درونى به نظر برسد - یک فعالیت مهم است که نیاز حیاتى و محونشدنى انسان براى توصیف و تبیین عالم تجربه را برمى آورد.
برلین فلسفه را واجد سودمندى اجتماعى مى داند اما البته به طور غیرمستقیم و بى سرو صدا. بنابر عقیده برلین فلسفه ماهیت الگوها و پیش فرض ها و مفروضات غالباً ناخودآگاهانه را روشن مى سازد [یا مى کوشد چنین کند یا قاعدتاً باید چنین کند یا برخى از فلسفه ها چنین مى کنند یا مى کوشند چنین کنند] و اعتبار آنها را موردتحلیل و بررسى موشکافانه قرارمى دهد و بدین ترتیب خطاها و آشفته اندیشى هایى را که به بدفهمى و تجربه هاى منفى مى انجامد مشخص مى سازد. از آنجا که فلسفه مفروضات عموماً پذیرفته شده را موردپرسش قرارمى دهد، مخالف با همه دیدگاههاى رسمى است و غالباً دردسرساز است.
برلین نتیجه مى گیرد که هدف فلسفه آن است که «انسانها را یارى کند که خودشان را بشناسند و بدین ترتیب آزادانه و با چشمان باز و نه عنان گسیخته و شتابزده در تاریکى عمل کنند.» منطق و معرفت شناسى: شاید یکى از مهمترین کارهاى برلین در زمینه فلسفه محض مربوط به آن چیزى باشدکه او از آن به «ترجمه یا تحویل منطقى» (Logical translation) تعبیر مى کند. او درمقاله اى با همین عنوان که در سال ۱۹۷۸ تجدید چاپ شد این فرض را مورد نقد قرارمى دهد که همه گزاره ها را اگر بخواهند واجد معنا و صحت باشندباید بتوان به یک نوع قضیه واحد و «خوب» برگرداند.
برلین برآن بود که هیچ ملاک و معیار واحدى براى معنادارى وجودندارد.به نظر او جست وجوى یقین (certainty) راه به جایى نمى برد و محکوم به شکست است. به گمان وى اگر کسى بخواهد سخنى بگوید که هیچ شک و تردیدى درآن راه نداشته باشد و بیمى به خود راه ندهد که شاید سخنش اشتباه باشد باید سکوت اختیار کند. او دراین باره چنین مى نویسد: «بیشتر امور یقینى اى که ما زندگى مان را برپایه آنها استوار مى کنیم و اکثر استدلالهایى که اعتقاداتمان مبتنى بر آنهاست یا به مدد آنها مى کوشیم اعتقاداتمان را توجیه و مستدل سازیم، قابل تحویل به الگوها و قواعد مربوط به قیاس صورى یا استقراء یا ترکیبى از آنها نیست.
شبکه واقعیت بسیار پیچیده تر و درهم تنیده تر از آن است که بتوان عناصر آن را یک به یک مورد تجزیه و تحلیل قرارداد... هیچ نقطه ارشمیدسى وجودندارد که با تکیه بر آن بتوانیم کل واقعیت را با همه پیچیدگى هایش نظاره و تحلیل کنیم.
این دو قضیه مرتبط به هم را یعنى اینکه یقین مطلق یک کمال مطلوب غیرممکن است و اینکه هرچیزى را نمى توان یا نباید به یک معیار یا نظریه یا الگو و قاعده واحد بازگرداند یا مرتبط ساخت، مى توان دو محور اصلى فلسفه برلین به حساب آورد.
روشنگرى:
برلین هم از موافقان روشنگرى (Enlightenment) محسوب شده و هم از مخالفان آن. او بسیارى ازمتفکران روشنگرى را تحسین مى کرد و صریحاً خود را درطرف آنها مى دید.
به گمان برلین بخش بیشتر دستاورد آنان خوب بوده است و به عنوان یک تجربه گرا آنها را بخشى از همان سنت فلسفى محسوب مى کرد که خود بدان تعلق داشت. اما همچنین براین عقیده بود که راجع به پاره اى از مسائل بسیار مهم مربوط به جامعه، اخلاق و سیاست برخطا بوده اند و گاه به طرز خطرناکى برخطا بودند. برلین گذشته از این معتقدبود که روشنگرى نسبت به انسانها و مسائل سیاسى تصورى فن سالارانه وبه اصطلاح اجرایى و بیرونى داشت.
برلین درعین حال دشمنان روشنگرى را مورد نقد و طرد قرار مى داد و آنان را گاه حتى از خود روشنگرى خطرناک تر مى شمرد. او دیدگاه هاى متافیزیکى شان و به ویژه فلسفه هاى تاریخ هگل و تابعانش را تخطئه مى کرد و نسبت به طرز تلقى زیبایى شناختى و هنرى به سیاست که بسیارى از رمانتیست ها بدان پایبند بودند نگاهى نگران و اندیشناک داشت. در همین حال بر این نظر بود که مخالفان روشنگرى به حقایق مهم بسیارى اشاره کرده اند که روشنگرى آنها را نادیده گرفت یا انکار کرد حقایقى که هم به امور منفى (از قبیل قدرت امور غیرعقلى و به ویژه انفعالات و امور نفسانى تیره در فعالیت هاى انسان) و هم به امور مثبت (مانند ارزش ذاتى تنوع و گوناگونى و ارزش فضیلت هاى شخصى اى همچون صداقت و درستى و جایگاه محورى توانایى بر انتخاب در سرشت انسان) مربوط مى شد. مکتب رمانتیسم مخصوصاً علیه چارچوب بخشى و نظمى که عقل بر همه امور مى افکند شورید و از اراده انسان حمایت کرد. برلین با این نگرش همدلى داشت اما معتقد بود که رمانتیست ها در این میسر دچار افراط و تفریط شدند.
اندیشه اخلاقى و کثرت گرایى ارزشى: از اوایل دهه ۱۹۹۰ کثرت گرایى ارزشى (Value Pluralism) را خیلى ها از «اندیشه هاى اساسى» برلین شمرده اند. براى شرح آراء برلین در این باره باید به شرح و توضیح دیدگاه او درباره ارزش ها و کثرت گرایى پرداخت که در این مجال اندک نمى گنجد. شاید بتوان در اینجا با اشاره به دیدگاه هاى سلبى وى در این باب، نظر او را در مورد کثرت گرایى ارزشى تا حدودى بازشناخت.
او از دیدگاه هاى مقابل کثرت گرایى گاه با عنوان یگانه گرایى (Monism) و گاه به عنوان مغالطه ایونى (the Ionian Fallacy) یا مثل افلاطونى (the Platonic Ideal) یاد مى کند. تعریف او از یگانه گرایى را مى توان در این مؤلفه ها خلاصه کرد:
۱- همه پرسش هاى اصلى و مهم باید پاسخى حقیقى و فقط یک پاسخ داشته باشند. همه پاسخ هاى دیگر خطا هستند. ۲- باید راهى مطمئن و قابل اعتماد براى کشف جواب هاى حقیقى وجود داشته باشد راهى که اساساً قابل شناختن است حتى اگر هنوز ناشناخته مانده باشد. ۳- جواب هاى حقیقى وقتى یافت شدند با یکدیگر تطابق و سازگارى دارند و کل واحدى را تشکیل مى دهند چون یک حقیقت نمى تواند با حقیقت دیگر ناسازگار باشد. این به نوبه خود مبتنى بر این فرض متافیزیکى است که عالم منسجم و همگن است.
برلین به طور صریح دو مؤلفه اول را رد مى کند و در کثرت گرایى اخلاقى یا ارزشى اش این رویه را پیشتر مى برد و مؤلفه یا فرض سوم را هم رد مى کند. بنابر کثرت گرایى برلین، ارزش هاى اصلى و مهم فراوان اند و چه بسا با یکدیگر تعارض پیدا کنند که غالباً هم چنین است. آزادى ممکن است با مساوات و برابرى یا با نظم عمومى در تعارض قرار گیرد، یا بخشش با عدالت، عشق با انصاف و بى طرفى، تعهد اخلاقى و اجتماعى با حقیقت طلبى بى غرضانه، معرفت با سعادت، خودجوشى و سرزندگى با مسؤولیت و قابل اعتماد بودن. به عقیده برلین تعارض میان ارزش ها «جزء ذاتى و جدایى ناپذیر زندگى انسان است.»
یکى از وجوه اصلى کثرت گرایى برلین تأکید بر عمل انتخاب میان ارزش ها است. کثرت گرایى مى گوید که در بسیارى موارد هیچ گونه جواب سرراست واحدى در کار نیست. برلین این قضیه را به عنوان دلیلى بر اهمیت آزادى -یا شاید به تعبیر دقیق تر به عنوان برهانى علیه محدود کردن آزادى به منظور تحمیل راه حل «درست» از طریق اعمال زور- به کار مى برد. کثرت گرایى ناظر به تعارض ها است و از این رو ضرورت انتخاب را نه تنها در برابر ارزش هاى خاص در موارد فردى بلکه در برابر شیوه هاى مختلف زندگى ایجاب مى کند. به عقیده برلین انتخاب، هم جلوه اى از شخصیت افراد است و هم بخشى از آنچه آن شخصیت را مى سازد. در واقع انتخاب نقشى اساسى و ذاتى در شکل گیرى هویت انسان دارد.
برخى منتقدان دیدگاه برلین در مورد کثرت گرایى ارزشى را نزدیک یا منتهى به نسبیت گرایى مى شمارند و عده اى هم برآن اند که از نظر برلین لااقل پاره اى از ارزش ها مثل آزادى در نزد همه انسان ها در همه زمان ها و مکان ها ارزشى مهم و اساسى محسوب مى شوند و محدود به موقعیت هاى خاص نمى شوند. به هر روى داورى در این باب را با توجه به این که نوشته هاى خود برلین در این باره چندگانه و آمیخته به ابهام است باید به فرصتى دیگر واگذاشت.
اندیشه سیاسى: سواى نوشته هاى شناخته شده تر برلین درباره آزادى و کثرت گرایى، اندیشه سیاسى او متمرکز بر دو مقوله است که هر دو در بخش بیشتر زندگى علمى او به درجات مختلف در مطالعه نظریه سیاسى مطرح بوده است: این دو مقوله عبارتند از ماهیت داورى سیاسى و وجه اخلاقى عمل سیاسى. به دید او عمل سیاسى باید مبتنى بر «حس واقعیت» باشد مبتنى بر تجربه، درک همدلانه دیگران، احساس مسؤولیت نسبت به محیط اجتماعى و قضاوت شخصى راجع به حق و باطل و راجع به امور سودمند و بى ثمر و نظایر این ها. در قلمرو عمل سیاسى، قوانین اندک است و مهارت همه چیز حساب مى شود. برلین که در بخش مهمى از اندیشه هایش، از الکساندر هرزن - از متفکران روس در قرن نوزدهم- تأثیر پذیرفته بود همچون او معتقد بود که هر زندگى و هر عصرى باید غایت خویش محسوب شود و نه وسایلى براى رسیدن به هدفى آتى.
برلین این نکته را هم اضافه مى کند که آینده پیش بینى ناپذیر است. در واقع مسأله رابطه میان غایات و وسایل در سراسر آثار برلین مطرح است. برلین به ویژه علیه تأکید بر خلوص سیاسى تام و تمام هشدار مى دهد زیرا به دید او چون ارزش ها در تعارض با یکدیگرند و نتایج غالباً غیرقابل پیش بینى هستند خلوص، یک ایده آل غیرممکن و دست نایافتنى است. برلین همچنین نسبت به بى اعتنایى به دقایقى اخلاقى ساز و کارهاى سیاسى هشدار مى دهد. او چنین نگرشى را نه تنها از لحاظ اخلاقى زشت و ناپسند مى داند بلکه آن را احمقانه مى شمارد، زیرا غایت هاى نیک گرایش به آن دارند که با واسطه قرار گرفتن روش هاى غیراخلاقى به فساد و تباهى کشیده شوند. به علاوه از آنجا که نتایج اعمال غیرقطعى است غالب آن است که فعالان سیاسى به اهداف خود دست پیدا نمى کنند یا به طور ناقص به آنها دست پیدا مى کنند. به زعم برلین بهترین راه آن است که در راه رسیدن به اهداف و اغراض سیاسى افراد، از قربانى کردن انسان ها پرهیز کرد چون تحقق چنین اهدافى نامشخص و غیر قطعى است. برهان واقع گرا این است که «شما نمى توانید بدون شکستن تخم مرغ املت درست کنید.» جواب برلین این است که «چیزى که از آن مطمئن هستیم واقعیت قربانى کردن، مرگ و مردگان است. اما ایده آل و کمال مطلوبى که آنها براى آن مرده اند تحقق پیدا نکرده است. تخم مرغ ها شکسته مى شوند و روال شکستن آنها ادامه مى یابد اما املتى در کار نیست.»
مفهوم آزادى:
شناخته شده ترین یارى برلین به نظریه سیاسى رساله اوست درباره تمایز میان آزادى مثبت و آزادى منفى. در «دو مفهوم آزادى» برلین مى کوشد تفاوت میان دو طرز تفکر مختلف راجع به آزادى سیاسى را که در سرتاسر اندیشه مدرن مطرح بوده است تبیین و تشریح کند. او این دو مفهوم از آزادى را مثبت و منفى مى خواند. آراء او در این باب آمیخته به ابهام است. در حالى که تعریف روشن و ساده اى از آزادى منفى به دست مى دهد دو تعریف متفاوت از آزادى مثبت ارائه مى کند که به تفسیرهاى مختلف انجامیده است. برلین آزادى منفى را اساساً به «آزادى از» تعریف مى کند یعنى نبود موانع در برابر عامل انسانى که دیگران تحمیل کرده باشند. فرد این فرصت را دارد که در غیاب موانع رفتار خویش عمل کند. برلین آزادى مثبت را نیز به دو نحو تعریف مى کند: آزادى معطوف به (یا براى) یعنى توانایى (و نه صرفاً فرصت) پیگیرى یک راه و رسیدن به اهداف مورد نظر و هم به عنوان خودسامانى (Autonomy) یا خودسرورى (Self-Rule) و عدم وابستگى به دیگران.
برلین بحث مفهومى در این زمینه را به تاریخ پیوند مى زند. او آزادى منفى را به سنت لیبرال کلاسیک آنگونه که در انگلستان و فرانسه از قرن هفدهم تا اوایل قرن نوزدهم گسترش داشت نسبت مى دهد. برلین بعدها (بعد از چاپ دو مفهوم آزادى) اظهار تأسف کرد که به پیامدهاى منفى و شرور بیشترى که آزادى منفى سعى در توجیه آنها داشت از جمله بهره کشى برآمده از سرمایه دارى اقتصاد آزاد اشاره نکرده است. اما در خود «دو مفهوم آزادى» تصویرى مطلوب و مختصر از آزادى منفى به دست داد. در واقع این آزادى مثبت است که در کانون توجه برلین قرار دارد زیرا به گمان وى آزادى مثبت هم ابهام مفهومى بیشتر و هم پیامدهاى بدترى داشته است.
برلین آزادى مثبت را در نظریه هایى جست وجو مى کند که بر خودسامانى انسان یا توانایى خودسرورى و فرمان راندن وى بر خویش تأکید مى کنند. در این میان برلین به ویژه نظریه روسو در مورد آزادى را خطرناک مى شمارد. زیرا به تعبیر برلین، روسو آزادى را با خودسرورى (Self-Rule) و خودسرورى را با اطاعت و فرمانبردارى در برابر اراده عمومى یکى مى دانست، اراده اى که کاملاً مستقل از خواسته هاى افراد است و غالباً در تقابل با آنها قرار دارد. برلین معتقد است که روسو مفهوم اراده فرد را از آنچه فرد به اصطلاح تجربى واقعاً به آن تمایل دارد به آنچه فرد در مقام شهروند باید به آن تمایل داشته باشد یعنى آنچه واقعاً به نفع فرد است چه خود به آن علم داشته باشد و چه علم نداشته باشد دگرگون کرد. به زعم برلین این دگرگونى باز در دستان شاگردان آلمانى کانت شرح و تفصیل بیشتر پیدا کرد. فى المثل فیخته (فیلسوف آلمانى ۱۷۶۲-۱۸۱۴) که در آغاز یک لیبرال فردگرا بود بعدها دیدگاه سیاسى اولیه خود را رد کرد و نهایتاً به ملى گرایى روى آورد. طبق این نظر فرد آزادى اش را تنها از طریق کنار گذاشتن و انکار تمایلات و باورهایش در مقام یک فرد و جذب در یک گروه بزرگ تر به دست مى آورد. آزادى چنین تعبیر و توصیف مى شود: غلبه بر خویشتن فقید و دروغین -آنچه فرد به نظر مى رسد باشد و مى خواهد- به منظور تحقق خویشتن «حقیقى» و «واقعى»، خویشتن نومنى (یعنى ذات حقیقى فرد). برلین حاصل این دگرگونى مفهوم آزادى را حرکت هاى تمامیت طلب و اقتدارگرا در قرن بیستم - هم کمونیسم و هم فاشیسم - مى داند که مدعى بودند مردم را با تابع - و اغلب قربانى - کردن آنان در برابر گروه هاى بزرگتر یا اصول عام تر، آزاد و رها مى سازند. برلین پیامدهاى این نگرش را در زمره بزرگ ترین شرور و مصائب سیاسى محسوب مى کند. او چنانکه پیداست بستر چنین نگرشى را تلقى خاصى از آزادى مثبت مى داند و در مقابل آن از آزادى منفى و نگاهى تجربى و عینى به خویشتن و شخصیت انسان به عنوان امرى حقیقى تر و انسانى تر حمایت مى کند. چنان که گفته شد در تفسیر آراء برلین در باب دو مفهوم آزادى اختلاف نظر وجود دارد عده اى معتقدند که برلین اساساً با آزادى مثبت مخالف بود. در مقابل عده اى دیگر بر این عقیده اند که آنچه برلین با آن مخالفت مى ورزید تلقى و استفاده نادرست از آزادى مثبت است که در واقع توجیه کننده انکار و کنار نهادن هم آزادى منفى و هم صورت هاى حقیقى خود آزادى مثبت است. که به نظر آنچه آماج حمله و مخالفت برلین است نه آزادى مثبت فى نفسه بلکه مفروضات و مسلمات متافیزیکى یا روانشناختى اى است که با مفهوم آزادى مثبت ترکیب شدند و به انحراف آن انجامیدند. بنابراین «دو مفهوم آزادى» و لیبرالیسم برلین مبتنى بر حمایت از آزادى منفى در برابر آزادى مثبت نیست بلکه برپایه جانبدارى از فردگرایى، تجربه گرایى و کثرت گرایى در برابر جمع گرایى (collectivism)، کلى گرایى (Holism) و یگانه گرایى و متافیزیک عقل گرایانه (Rationalistic) قرار دارد. به گمان برلین محروم کردن انسان ها از پاره اى حقوق اساسى آنها را از انسانیت دور مى سازد. در این میان آزادى نقشى اساسى دارد. به زعم برلین آزادى نباید یگانه ارزشى باشد که جامعه در پى آن مى رود و همواره هم نباید بر ارزش هاى دیگر برترى داده شود اما کثرت گرایى براى آن اهمیتى خاص قائل است. زیرا مردم باید آزاد باشند تا بتوانند همه ارزش هاى اصیل انسانى را به قدر توان خویش دنبال کنند. تأکید برلین بر فردگرایى و آزادى فرد است اما مسلم است که فرد در خلأ به سر نمى برد و از شرایط گوناگون جامعه خویش و حتى جوامع دیگر تأثیر مى پذیرد. فرد تنها و وانهاده در اغلب موارد تهى مى شود و به پوچى مى رسد از همین رو نیاز به آن دارد که «آزادانه» بر تکیه گاهى فراتر از خویش تکیه کند و ابعاد مختلف وجود خویش را از منابع متعدد سیراب سازد. این موضوع ضرورت پرداختن بیشتر به وجوه ایجابى این بحث، در کنار وجوه سلبى را آشکار مى کند.
منابع:
1. http://philosophers.atspace.com/berlin.htm نوشته مسعود خیرخواه
2. روزنامه ایران 7/3/1384 و 8/3/1384
نظر شما