ماهیت علوم انسانی
اگرچه از «علوم انسانی» تعاریف متعددی از منظرهای مختلف بدست داده شده اما به طور اجمالی میتوان گفت که علوم انسانی علومیهستند که انسان در آنها از لحاظ حیات درونی و روابط او با دیگران، بررسی میشود. با نگاهی تاریخی میتوان دریافت که آغاز پیدایش علوم انسانی به صورت یک حوزه مستقل در دهههای پایانی سده هفدهم بود. اما جدایی این علوم از علوم طبیعی در اوایل سده نوزدهم به وقوع پیوست. در واقع، در این قرن مسئله علوم انسانی با تعابیر تازهای مطرح شد. بررسی ماهیت این علوم آنگاه اهمیت مییاید که دریابیم تمام رفتارهای روحی و عملی بشر به نحوی از انحا موضوع تحقیق و پژوهش این علوم قرار میگیرد. مبانی علوم انسانی، اگرچه به صورتی انتزاعی و عام قابل بحث است و از اینرو میتوانند حد مشترک تمامی ملل و فرهنگها باشند اما تاریخمندی آنها – آنطور که دیلتای بدان اشاره میکند – زمینههای بومینگری به این علوم را فراهم میآورد تا آنجا که میتوانیم ضمن داشتن نگاهی ماهوی و ذاتانگارانه به آنها، قائل به نوعی علوم انسانی موقعیتی و مقید به زمان و مکان هم باشیم. از این منظر، میتوان افقی را در نظر گرفت که در آن علوم روحانیای تحقق بیابند که متناسب با هنجارها و سنخ فکری بومی جامعه ایرانی ـ اسلامی ما باشند. بنابراین و پیش از ترسیم چنین شاکلهای از علوم بشری لازم است، شناخت دقیقتری از موضوع و روش خاص آنها در تحقیق حاصل کنیم.
به طور کلی، در مورد مصداق علوم انسانی، دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاهی که روش این علوم را به روش تجربی محدود نمیکند و دیگری دیدگاهی است که تجربه را تنها روش این علوم میداند و به این علت است که فلسفه و علوم اعتباری از آنها خارج میشوند. یکی از کسانی که علوم انسانی را با توجه به روش تحقیق، تعریف کرده است، جاناستوارت میل است. وی که احتمالاً در دوره معاصر، اولین کسی است که سعی کرده این علوم را به شیوه منظم تعریف کند، عقیده دارد که روش این علوم، تجربی آزمایشی نیست، بلکه استنتاجی است. میل در توضیح نظریه خود میگوید: در حقیقت همه استدلالهای علمی به استقرا بر میگردد. بنابراین استقرا نخستین استدلال است که دو استدلال دیگر، یعنی آزمایش و استنتاج از آن زاییده میشوند. علوم استنتاجی علومیهستند که به واسطه استقراهای قبلی، قضایای جدیدی را استنباط میکنند. علوم رفتاری که جزء علوم انسانی هستند، این گونه هستند. روش نتیجهگیری این علوم انتزاعی نیست، بلکه انضمامیاست. استنتاج انضمامی، یعنی هر معلولی از قوانین علتی که آن معلول را به وجود آورده است، استنباط میشود. به این ترتیب علوم انسانی اصلی، عبارتاند از: علم سیاست، اخلاق، جامعه شناسی و اقتصاد. امّا روانشناسی که روش آزمایشی و تجربی دارد، جزء این علوم به شمار نمیآید. میل در تعریف علوم انسانی اقتصاد را مثال میزند و بر آن تأکید میکند، چراکه انسان از نظر این علم، موجودی است که تنها به کسب و صرف کردن ثروت اشتغال دارد. امّا بر خلاف میل، برخی از دانشمندان، روش علوم انسانی را تجربی میدانند. در این صورت شامل روانشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، جامعه شناسی وعلوم تربیتی میشود. دانشهای اعتباری از نظر این دانشمندان، از این علوم خارج هستند. مانند حقوق،اخلاق، زبان، ادبیات وفلسفه؛ زیرا نه روش آن تجربی است و نه قدرت پیش بینی به انسان میدهد. دانشمندان طرفدار این دیدگاه، علوم انسانی را انسان شناسی تجربی میدانند نه انسان شناسی به معنای عام.
ویلهلم دیلتای، نظریه پرداز سده نوزدهم و اوایل سده بیستم علوم انسانی را بر مبنای هدف بررسی میکند، و آنها را علم تاریخی میداند. در این دیدگاه، که به رویکرد اصالت تاریخی موسوم است، تاریخ یکی از شرایط مفهوم بودن امر واقع است. وی عقیده دارد که موضوع این علوم وقوف به واقعیت تاریخی به اعتبار فرد مشخص و تعیین قواعد و غایات رشد فرد معین و دانستن این حقیقت که در شکل یافتن فرد معین، چه ملازماتی نقش فعال دارند. از نظر دیلتای روش این علوم در عین اینکه تجربی است، اما از روش علوم طبیعی تمایز دارد. درعلوم انسانی دانشمند باید هر مطلبی را با دریافت تاریخی خاص آن، درک کند. دانشمند از طریق تجزیه پدیدههای تاریخی و گردآوری اطلاعات و استفاده از آمار، مناسبات متقابل پدیدههای انسانی را توصیف میکند. نتایج این علوم نیز با وسایل متداول علمی قابل بررسی است. دیدگاه دیگری که روش علوم انسانی را پدیده شناسی میداند، در عین پذیرفتن دو روش پیشین، یعنی روش تجربی و تاریخی، اما سیطره آنها را محکوم میکند. به نظر هوسرل، روش خاص علوم انسانی روش ماهوی است. شناخت واقعیت کافی نیست، بلکه شناخت ذات یا ماهیت مهم تر است.
علم ماهوی از راه شهود ذات و مقومهای پدیدههای تجربی حاصل میشود. منظور هوسرل از ذات، علت یا روح امور جزئی است. این علم پایدار و تغییر ناپذیر است. به عنوان مثال، اگر ماهیت هنر از پیش معلوم نشده باشد، تحقیق تجربی درباره هنر محال خواهد بود. درغیر این صورت هر چیزی را میتوان هنر نامید. هرگاه ما قوانین رویدادهای روانی را به طور روشن بدانیم، این قوانین مانند قوانین فیزیک ابدی خواهد بود، حتی اگر هیچ رویدادی وجود نداشته باشد.
اینکه ما به کدامیک از این روشها پایبند باشیم و از اینرو به تقسیمیندی ویژهای از علوم انسانی برسیم، امری است که باید در بستر و زمینه تاریخی و فکری ما باز میگردد. تذکر این موضوع ضروری است که تمامی این رویکردها و دیدگاهها به علوم انسانی، مبنایی غربی داشته و ریشه در متافیزیک برآمده از سنت فکری ـ فلسفی غرب دارد. روشن است که مجموعه تکاپوهای ارزشمند فکری و فلسفی ما در ادوار مختلف تاریخی، دستاوردهای فراوانی در جهت پیشبرد معارف بشری داشته اما این تلاشها هیچگاه نمیتواند همارز و مساوق مفاهیمی باشد که در سیر تکوین علوم انسانی غربی بالیده است و البته قرار هم نیست که چنین باشد. وجهی از این تفاوت بنیادین راجع است به نگاه خاصی که اندیشمندان ما با تاثر از روحیه دینی خود به انسان و به عالم داشتهاند. در واقع نگاه اومانیستیای که در واقع محور پژوهشهای غربی در زمینه علوم انسانی بوده، در سنت ما غایب است و این غیاب جای خود را حضور نگرشهای الهی ـ در انحاء گوناگون خود ـ داده است. تا اینجا نمیتوان، این اختلاف را ناشی از نوعی قصور از جانب اندیشمندان وطنی دانست اما مشکل از آنجا آغاز میشود که ما بخواهیم در مواجهه با علوم انسانی نو پدید غربی، طرحی خودی و متناسب با شرایط ویژه جامعه ایرانی فراهم آوریم تا پاسخگوی نیازهای انضمامی و زیسته بومی باشند. بدلیل ذات تاریخمند معارف انسانی، روشن است که مواجهه درست با علوم انسانی غربی نمیتواند خصلتی صرفا سلبی و حذفی داشته باشد. از طرف دیگر و باز به جهت همان خصیصه تاریخی، تسلیم شدن دربرابر این علوم و غفلت از مقتضیات بومی، با ذات و ماهیت علوم انسانی در تضاد میافتد. اینجاست که به نظر میرسد در ابتدا با در پیشگرفتن نوعی رهیافت پدیدارشناختی نسبت به علوم انسانی و فهم ماهوی آنها و سپس با لحاظ حیثیت تاریخی علم و معرفت بشری و اینکه این علوم بستگی وجودی با دیگر حالات و انحاء معرفتی ـ فرهنگی جامعه دارند، راه را برای بازتعریف این علوم بر وفق مقتضیات بومی و اساسا تقسیمبندی جدیدی از آنها بگشاییم.
منبع: / سایت / لوح ۱۳۸۸/۰۶/۲۰
نویسنده : رضا راد
نظر شما