فرهنگ نقد و نقادی
موضوع سخن در این گفتار نشان دادن اهمیت و جایگاه نقد و نقادی در رشته های علمی و بخصوص در دانشهای اجتماعی و فرهنگی و بررسی علل کم توجهی به آن در اجتماعات دانشگاهی کشورمان است. مقاله مردم نگاری فرهنگ نقد در اجتماعات علمی ایران اینجانب زمینه ای فراهم کرد تا دست اندرکاران برگزاری جلسات گفتگو در سرای اهل قلم در هجدهمین نمایشگاه بین المللی کتاب از بنده دعوت کنند تا امروز در خدمت شما باشم. در آن مقاله برخی نکات انتقادی درباره وضعیت نقد ونقادی در اجتماعات دانشگاهی ایران بخصوص در حوزه علوم اجتماعی بیان شده بود. از جمله اینکه بیان شده بود:
دهل زنی که از این کوچه مست می گذرد
مجال نغمه به چنگ و چگور ما ندهد
یعنی با وجود نقدهای (به زعم نگارنده) روشنگرانه و بعضا تندی که نسبت به برخی جنبه های دانشگاهیان کشور داشتم باز امید نمی رود که موضوع نقد چندان مورد توجه قرار گیرد. هنوز نقد به مثابه یک سوژه و موضوع قابل بررسی و بحث نتوانسته به نحو شایسته توجه دانشگاهیان ایران را به خود معطوف نماید و در حالی که نقد سنگ بنای ستون تولید اشاعه و کاربست علم است اما نتاسفانه تا آنجا که میدانم تاکنون بررسیهای تجربی درباره وضعیت نقد و نقادی در اجتماعات ایران انجام نگرفته و بحثهای نظری در این زمینه در کشورمان جای چندانی پیدا نکرده است. این بی توجهی موجب تهی دستی معرفتی امروز ما در این زمینه شده و حال ناگزیریم در این زمینه عمدتا به تجربه های زیسته مان اکتفا کنیم. اگرچه استفاده از تجربیات زیسته خود می تواند به مثابه گام نخست نقطه خوبی برای شروع حرکت در زمینه شناخت وضعیت نقد در اجتماعات علمی کشورمان باشد. ما استادان و دانشجویان به منزله اعضای اجتماع دانشگاهی می توانیم از راه بیان ثبت و تحلیل تجربیاتمان در زندگی دانشگاهی به بازنمایی درونی و نسبتا دقیقی از وضعیت دانشگاه در کشورمان بپردازیم و دانش نسبتا قابل اعتماد و بومی درباره جنبه های مختلف دانشگاه تولید کنیم که یکی از آنها وضعیت نقدونقادی است. گفتار من در اینجا عمدتا از دو بخش تشکیل شده است. نخست اشاره ای نظری و تحلیلی به مفهوم نقد و فرهنگ آن خواهیم داشت و مباحثی را که پیش از این در آن مقاله آورده ایم به علاوه نکات تازه دیگر در اینجا به اجمال بیان می کنیم. هدف این بخش سخنم ارائه تصویری اجمالی از مفهوم و جایگاه نقد بخصوص در دانشهای انسانی و علوم فرهنگی است. در این قسمت مروری بر آرائ رونالد بارنت و یورگن هابرماس از صاحب نظران اصلی این حوزه خواهیم داشت. ودر قسمت دوم این گفتار به بررسی وضعیت نقد در اجتماعات علمی ایران در حوزه علوم انسانی واجتماعی می پردازیم. همان طور که گفتیم سعی ما بر این است که علل کم توجهی به نقد در اجتماعات علمی ایران را بیان و بررسی کنیم.
فرهنگ نقد یا هنجارهای نقد
فرهنگ نقد به گونه ای از ارزشها- باورها و معانی سازنده و حاکم بر رفتارهای ارزیابانه گروه یا فرد خاص در هنگام تفکیک سره از نا سره درست از نادرست – زیبا از زشت – خوب از بد و کمال از نقصان امری مادی یا معنوی متعلق به خود یا دیگری گفته می شود. فرهنگ نقد چیزی است که معنای نقد به منزله نوعی کنش را در واقعیت تجربی آن در میان گروهی خاص تحقق می بخشد و روشهای – موقعیتها – زبان و ابزارهای نقد را تعیین و تعریف می کند. فرهنگ نقد در متن اجتماعی خاص شکل می گیرد و تحول می یابد. و متاثر از شرایط سیاسی – اقتصادی – اجتماعی و فرهنگی مختلف تغییر میکند. فرهنگ نقد نه تنها از جامعه ای به جامعه دیگر بلکه از گروهی به گروه دیگر متناسب با نوع متغیرهای اجتماعی مانند جنس – سن و شغل تفاوت می کند. از این رو بهتر است وقتی از واقعیت تجربی نقد سخن می گوییم از فرهنگهای نقد استفاده می شودو فرهنگ نقد در شکل واحد را صرفا به منزله نوعی مفهوم تحلیلی به کار ببریم. فرهنگ نقد نه تنها شامل گروههای حرفه ای منتقدان در هنر – فلسفه و علوم بلکع شامل تمام گروههای انسانی می شود زیرا رفتارهای ارزیابانه محدود به گروه خاصی نیست. با توجه به این تعریف فرهنگ نقد در اجتماعات علمی ایران را می توان به ارزشها – باورها و معانی سازنده نقد و تعیین کننده جهت – شکل و محتوای رفتار ارزیابانه حرفه ای در میان کنشگران علم را تعریف نمود. در اینجا ما اجتماع علمی را به صورت عام و کلی در نظر داریم و مراد ما از کنشگران علم کلیه کسانی است که در نوعی فعالیت فکری مانند تولید آثار فرهنگی و هنری و دانشگاهی اشتغال دارند. البته می توان بر اساس تمایزات حرفه ای که میان گروههای مختلف علمی و دانشگاهی وجود دارد. به تفکیک گروههای حرفه ای مانند ادبیات – سینما – فلسفه – علوم طبیعی و علوم اجتماعی فرهنگهای نقد را از یکدیگر متمایز ساخت. آنچه که در زمینه فرهنگ نقد در اجتماع علمی اهمیت دارد نقش و جایگاه و ویژگیهای خاص آن است. این ویژگیها به نحو اجمال در چند نکته ای ذکر می کنم قابل تعریف و بیان است. برخی از این ویژگیها که من آنها را هنجارهای فرهنگ نقد در اجتماعات علمی بیان کرده ام عبارت از نکات زیر است.
• فرهنگ نقد جزئ ساختاری و هویت بخشی اجتماعیات دانشگاهی است به طوری که می توان گفت بدون نقد علم و اجتماع علمی و دانشگاهی وجود ندارد در حالی که اجتماعات دیگر می توانند بر پایه عناصر دیگر قوام و دوام یابند. و نقد برای آنها جنبه ثانویه دارد. دلیل این امر آن است که تمامی فرآیندهای تولید اشاعه و کاربست علم هریک به نوعی از گذر نقد ونقادی صورت می پذیرد. نقد مولفه هویت دهنده به اجتماع علمی است. آلوین گولدنر جامعه شناس صاحب و نقاد درباره اهمیت نقد در اجتماع علمی در جایی می نویسد: یک نکته بسیار ارزشمند درباره مفهوم اجتماع دانشگاهی وجود دارد اینکه علی رغم تقسیم رشته ای دانشگاهیان و فعالیتهایشان مجموعه ای از قوانین و مقررات نا نوشته وجود دارد که تمام اعضائ اجتماع دانشگاهی را به هم پیوند می دهد. آن وجه مشترک این است که بالاترین سطح مشترکات (commonality) در میان دانشگاهیان بر مبنای فرهنگ گفتمان انتقادی بیان شده است.
• و مهمتر اینکه به تعبیر دنزین (Denzin. 1997) نقد بنیان روایی و اعتبار یافته های علمی است. این ویژگی را می توان هنجار روایی یا روشی در اجتماع علمی نامید. یعنی در صورتی که کسی بخواهد مدعای علمی اش را به روشی غیر انتقادی و نقدناپذیر ارائه کند مدعای او فاقد بنیان علمی است و در اجتماع علمی جایی ندارد. ارائه این گونه مدعاها نوعی نابهنجاری در اجتماععلمی است.
• از طرف دیگر از آنجا که دانشگاه و اجتماعی علمی دارای نظام خود ارزیابانه (self-judgment system) است و روایی و اعتبار یا قابل قبول بودن یا نبودن و به طور کلی ارزش گذاری درباره فعالیت دانشگاهی در حوزه علم تنها وتنها بر عهده دانشگاهیان است و نظام یا ابزاری خارج از نظام علم مشروعیت و صلاحیت ارزشیابی فعالیتهای علمی و دانشگاهی را ندارد در نتیجه نقد ونقادی کردن وظیفه و مسئولیت حرفه ای همه دانشگاهیان و اعضای اجتماع علمی است. بنابراین مشارکت در فرهنگ نقد برای کلیه اعضائ علمی و دانشگاهی امری الزامی است ومیزان تعلق حرفه ای فرد در اجتماع علمی و دانشگاهی تابع میزان مشارکت نقادانه او است. این امررا می توان هنجارمشارکت نامید. یعنی مشارکت کم و یا عدم مشارکت در نقد و نقادی نوعی نابهنجاری در اجتماع علمی است.
• در اجتماعات علمی و دانشگاهی نقد دارای سازمان تعریف شده ای است و هنجارها و معیارهای نقد کم و بیش بر پایه نوعی اجماع عام صورت می گیرد. در نتیجه نقد خصوصی یا زبان خصوصی نقد و نقد خارج از سازمان علم وجود ندارد. من این امررا هنجار عمومیت فرهنگ نقد نامیده ام. بر اساس این هنجار در صورتی که کنش گران علم کنشهای ارزیابانه خود در حوزه علم را خارج از این چارچوب انجام دهند می توان آن را نوعی نابهنجاری نامید.
• چون اجتماع علمی اجتماع گفتمانی است و فرهنگ نقددر زبان و گفتمان تبلور می یابد منبع فرهنگی نقد نیز در این اجتماع صورتها یا انگار های دانایی (epistemic paradigm) (اپیستمه) در یک عصر و جامعه خاص است. من این امر را هنجار علمی نقد نامیده ام. یعنی استناد به منابع غیر علمی مانند استفاده از منطق قدرت رفتار نا بهنجار در اجتماع علمی است. هنجار علم را می توان در کنار هنجار مشارکت شاخص میزان رشدیافتگی فرهنگ نقد در اجتماع علمی و دانشگاهی دانست.
• نقد در اجتماع علمی و دانشگاهی پاسخ گو (accountabl) است. یعنی به تعبیر طلال اسد نقد باید مسئول و پاسخ گو باشد و برای آنکه بتواند پاسخ گو باشد باید صرفا کسی را مخاطب خود قرار دهد که مخاطب بتواند نقد را به چالش کشیده و با آن محاجه و پاسخ نقد را بدهد. این امر را می توان هنجار دموکراتیک نامید. یعنی منتقد باید بپذیرد که طرف مورد انتقاد او می تواند به چالش با او برخیزد و از حق مساوی برای انتقاد برخوردار است و دیگران از امکان لازم برای چالش با او برخوردارند و می توانند در برابر نقد او ایستاده و از خود دفاع کنند. و در صورت دفاع آسیبی به حیات اجتماعی آنها وارد نمی شود.
البته می توان با تامل بیشتر نکات دیگری درباره ویژگی ها و مولفه های فرهنگ نقد ذکر نمود اما اجمالا نکات فوق ویژگیهای اصلی فرهنگ نقد در اجتماعات علمی را بیان می کند و ما می توانیم با تکیه بر پنج هنجار مذکور وضعیت فرهنگ نقد در یک اجتماع علمی را بررسی و آسیب شناسی کنیم.
فرهنگ نقد یا نقادیت
اجازه دهید قبل از اینکه به بخش دوم سخنم درباره آسیب شناسی وضعیت نقد در اجتماع دانشگاهی ایران بپردازم در این جا به یک طبقه بندی مفهومی دیگر اشاره کنم. ارونالد بارنت یکی از صاحب نظران صاحب نام و پرکار مسائل آموزش عالی کتاب مفصلی درباره جایگاه و مفهوم نقد در آموزش عالی با عنوان آموزش عالی: حرفه ای انتقادی (barnett ,1997) منتشر کرده است. او در این اثر استدلال می کند که هدف دانشگاه تربیت انسان آکادمیک است و مهمترین مولفه وجود انسان آکادمیک تفکرانتقادی است. او سپس سه مقوله تفکر انتقادی (critical thinking) اندیشه انتقادی (critical thought) و نقادی (criticism) را از یکدیگر تفکیک می نماید. تفکر انتقادی فرایندی است که فرد طی آن مهارتی به نام انتقادی اندیشیدن را درطی دوره تحصیل مدرسه ای و دانشگاهی به دست می آورد. در نتیجه این آموزش انتقادی است که به فردهویت انسان دانش آموخته یا به تعبیر پیر بوردیو (bourdieu. 2001) انسان دانشگاهی (home academicus) میدهد. از این رو تفکر انتقادی مقوله ای معطوف به فرد است. اما اندیشه انتقادی مفهومی متمایز است و به یک گفتمان جریان یا نیروی فکری گفته می شود. این جریان پدیده ای جمعی است و ایجاد هویت جمعی می کند. برای مثال مکتب فرانکفورت یک جریان یا گفتمان انتقادی است. برخی معتقدند با توجه به هویت انتقادی علم علم اساسا و دائما به تولید اندیشه انتقادی می پردازد. همان طور که خواهیم دید هابر ماس کارکرد تمامی دانشهای انسانی را رهایی بخشی از راه نقد می داند. برای مثال مایکل فیشر و جورج مارکز در کتبی با عنوان انسان شناسی به منزله نقد فرهنگی (marcus ,1999) نشان می دهند که انسان شناسی به مثابه یک رشته دانشگاهی در طول قرن بیستم مجموعه ای از گفتمان های انتقادی در زمینه نقد فرهنگی جامعه غرب تولید کرده است.
بارنت نقد (critique) و نقادیت (criticality) را نوعی فرهنگ می داند. یعنی آن مجموعه باورها و ارزشهایی که امکان تفکر انتقادی و تولید اندیشه انتقادی را فراهم می کند. بارنت برای نشان دادن رسالت اصلی دانشگاه یعنی نقد کردن یک نظام مفهومی دیگر نیز پیشنهاد می کند که برای شناخت فرهنگ نقد – یا چیزی که او نقادیت می نامد – در اجتماعات علمی بسیار سودمند است. او خرد انتقادیگ بازاندیشی انتقادی (critical self – reflection) و کنش انتقادی ا از یکدیگر ا از یکدیگر تفکیک می کند. هدف خرد انتقادی نقد خرد و محصولات آن یعنی دانش و معرفت در صورتهای مختلف آن است. در باز اندیشی انتقادی ما به نقد خود می پردازیم. در حالی که کنش انتقادی ما معطوف به نقد جامعه است. بنابراین کل نهاد آموزش عالی سه رسالت انتقادی بر عهده دارد: نقد دانش. نقدخود و نقد جامعه ای که ما در آن قرار گرفته و زندگی می کنیم. نقد در رشته های علوم انسانی و اجتماعی وبه تعبیر دیلتای علوم فرهنگی از اهمیت بیشتری برخوردار است.
فرهنگ نقد یا فرهنگ رهایی بخش
هابر ماس در کتابی با عنوان دانش و علایق انسانی (habermas , 1978) به ارئه شناخت و تعریفی از کارکردهای علوم می پردازد که به گمان من برای شناخت اهمیت وجه انتقادی دانشهای انسانی و علوم فرهنگی بسیار مهم است. از این رو با اجازه شما در اینجا اندکی مبسوط تر به دیدگاه هابرماس و درسهای او می پردازم. یورگن هابرماس در کتاب دانش و علایق انسانی بر اساس معیارهای کارکرد ابزار و هدف سه گونه شناخت را از هم متمایز می کند.
• شناخت تجربی _ تحلیلی یا شناخت علم (science): این نوع شناخت با کشف قوانین و شناخت قانونمندیهای هستی و جهان مادی سرو کار دارد و به انسان کمک می کند تا محیط را تحت کنترل تکنیکی خود درآورد. نفع یا تعلیقی که این شناخت برای انسان دارد تامین نیازهای مادی برای بقائ انسان است. فیزیک – علوم فنی و علوم اجتماعی از جمله این شناختها هستند. واسطه کسب این شناخت کار و تجربه است.
• شناخت تاویلی _ تاریخی:این نوع شناخت با فهم متون تاریخی و کشف معانی نهفته در موقعیتها سرو کار دارد و زبان واسطه تحقق علمی این شناخت است. تعلیق یا نیاز بنیادینی که شناخت تاویلی به آن پاسخ میدهد نیاز به استمرار و تداوم تاریخی است.
• شناخت انتقادی: این شناخت موقعیتهای فشارو روابط سلطه را نشان میدهد و نیاز یا تعلق مربوط به آن نیز نیاز به آزادی و رهایی از سلطه برای رسیدن به بهروزی است. در سطحی عام تر شناخت انتقادی ابزار تحقق آرمانشهر است. اقتدار واسطه تحقق نیاز به رهایی از راه شناخت انتقادی است. این معرفت به وساطت انتقاد از قدرت و از ایدئولوژی حاصل می شود. علومی مثل سیاست و اقتصاد به این سه دسته تعلق دارند. در این دسته از علوم تحلیلگر از راه تحلیل می کوشد تا از طریق محدود کردن حوزه قدرت و ایدئولوژی و انتقاد از آنها راه رهایی و آزادی از سلطه به ظاهر طبیعی آنها را هموار کند. در نظر او رسیدن به آزادی محتاج آن است که در زندان ودایع فرهنگی و الزامات آن نمانیم و با استمداد از یک نظریه کلی مبتنی بر صلاح علمی (universal pragmatics ) در حوزه عمل به وفاق و اجماع در عقاید و آرائ برسیم و منشائ و ریشه علایق و مناسبات اجتماعی آدمی را در خود زبان جستجو کنیم. هابرماس معتقد است اهداف رهایی بخش جز از راه شناخت اینکه چگونه افراد با هم تعامل و ارتباط متقابل برقرار می کنند میسر نمی شود. اینکه آموزش عالی یا علوم فرهنگی چگونه از راه انتقادی به رهایی بخشی انسان مدد میرسانند پرسش اصلی ماست. تاریخ علم در جوامع صنعتی غرب گواهی است بر اینکه دانشگاه توانسته است امکان رهایی بخشی از راه نقد دموکراتیک کردن جامعه را فراهم سازد. جرارد دلنتی یکی از جامعه شناسان برجسته بریتانیایی اخیرا در کتابی با عنوان دانش چالش انگیز: دانشگاه در جامعه دانش محور (Delanty , 2001) استدلال می کند که دانشگاه در جوامع صنعتی غرب توانسته است با ایفای رسالت انتقادی اش به دموکراتیزه تر کردن جامعه کمک می کند و مشارکت هر چه بیشتر مردم در شکل دادن به واقعیتها را افزایش می دهد. به اعتقاد دلنتی دانشگاه کلیسا یا معبد برای تبلیغ فرقه خاص نیست بلکه ایجاد فضای امن و آزاد برای بروز تمام ایده ها خلاقیتها و دانشهاست. از اینجاست که دانشگاه در خدمت دموکراتیزه کردن جامعه قرار می گیرد. از این رو به اعتقاد دلنتی دانشگاه دیگر صرفا تولید کننده دانش ابزاری و فنی و همچنین آموزش دهنده ایدئولوژی مورد نظر حکومتها نیست بلکه پاره ای از جامعه مدنی است که منابع و هدفهای غایی آن نه فرهنگ ملی و نه ایدئولوژی نخبگان بلکه خواسته های بی نهایت متکثر و متنوع همه مردم است. از این رو دانشگاه در جوامع صنعتی غرب دیگر تنها محل علم نیست بلکه پایگاهی برای فرهنگ نیز شده است. بارنت در پاسخ به اینکه چگونه دانشگاه می تواند به ایفای رسالت انتقادی خود بپردازد به پیش شرطهای اجتماعی – سیاسی – فرهنگی و معرفتی اشاره می کند. استدلال می کند که علم برای اینکه بتواند رسالت انتقادی و رهایی بخشی اش را ایفا کند نیاز مند تحقق سه شرط است. شرط اول وجود هریک چارچوب یا یک سنت و گفتمان است که از درون آن استانداردها و معیارهایی که نقد باید بر اساس آن صورت بگیرد تعریف و تبیین شود. دومین شرط وجود یک فضای سیاسی _ اجتماعی است که اجازه و امکان تربیت انسان منتقد را بدهد و شرایطی فراهم سازد که نقد بتواند در موقع مقتضی تاثیر ضروری خود را بگذارد. سومین شرط وجود یک انگیزش یا تمایل به نقادی در فرد است. اینکه فرد آمادگی و شجاعت لازم برای نقد کردن و شنیدن نقدها را در خود ببیند. بنابراین رسالت آموزش عالی نقادی کردن و شرایط توسعه نقادی نیز وجود چارچوب گفتمانی فضای سیاسی و اجتماعی مناسب و انگیزش فردی است. در چنین شرایطی است که دانشگاه می تواند به پیشرفت جامعه کمک کند و رسالتهایش را انجام دهد. نقادیت در اجتماع دانشگاهی ایرانبحث نظری وتحلیلی در باره مفهوم فرهنگ نقد بیش از آنچه انتظار داشتم گسترش یافت و امیدوارم شما را خسته نکرده باشم. اکنون به بخش دوم سخنم که ارزیابی درباره وضعیت نقد در اجتماع دانشگاهی ایران است می پردازم. در اینجا چندان در صدد ارائه گزارشی توصیفی از وضعیت نقد در اجتماع دانشگاهی ایران نیستم. در اینجا لازم است به این نکته اشاره کنیم که دستیابی به شناختی عینی و روشن از وضعیت نقد در اجتماع دانشگاهی کار دشوار و پیچیده ای است زیرا نقادی از راههای مختلفی انجام میشود و تشخیص اینکه چه چیزی انتقادی است یا غیر انتقادی نیز ساده نیست. نقد یک ایده است که ایده یا ایده های دیگری را به چالش می کشد. ایده انتقادی مانند سایر ایده ها لاجرم به زبان کلمات یا تصاویر در غالب مقاله، کتاب، فیلم یا سخنرانی ارائه می شود. بنابراین برای شناخت وضعیت نقد در اجتماع دانشگاهی از چند معیار زیر می توان استفاده کرد.
• نخست تشخیص گفتمان های رقیب است. به این معنا که چه گفتمان هایی سعی در نفی اصول و مبانی روش شناختی و معرفت شناختی یکدیگر دارد. و خود را به صورت بدیل و جایگزینی مناسب تر از دیگری مطرح می سازند. برای مثال در علوم اجتماعی غربی نظریه های ساختار گرایی، کارکرد گرایی، کنش متقابل نمادی، تفسیر گرایی یا نگرش های مارکسیستی، نو مارکسیستی، مدرنیستی و پست مدرنیستی هر کدام مدعاهای خاص خود را دراند و مدعاهای گفتمان های دیگر را به چالش می کشند. این نظریه ها هر کدام بر پایه سنتی استوار شده و از مفاهیم و رویکرد های روش شناختی و معرفت شناختی خاص خود دفاع می کنند. برای مثال معتزله و اشاعره روزگاری دو گفتمان رقیب فلسفی در بین متکلمین مسلمان بودند. یا در حال حاضر، اسلامی سازی دانش یک گفتمان رقیب برای علوم جدید که خاستگاه غربی دراند محسوب می شود.
اسلامی سازی دانش، گفتمان رقیبی است که در تمام کشورهای اسلامی و حتی در بین مسلمانان غرب مطرح است. بنابراین یک راه برای شناخت وضعیت نقد رسیدگی به وضعیت گفتمان های رقیب و شدت وحدت چالش میان آنها است. در علوم اجتماعی ایران ما فاقد چنین گفتمان های رقیبی که دارای محتوای معرفت شناختی متمایز باشند هستیم، و گفتمان های رقیب موجود نیز از رونق و نشاط اکادمیک کافی که بتواند انگیزه ای برای کشاندن افراد به عرصه فکر فراهم کند برخوردار نیستند.
• عرصه دیگر برای شناخت وضعیت نقد دریک اجتماع علمی شناسایی سنت های انتقادی است. سنت ها یا رسوم انتقادی رویه هایی است که امکان شکل گیری ایده های نقادانه و همچنین امکان عرضه آن را فراهم سازد. برای مثال سنت ردیه نویسی و شرح نویسی در بین اندیشمندان مسلمان در سده های گذشته این امکان را فراهم می ساخت تا نویسندگان بتوانند از طریق آن به نقد آرای یکدیگر بپردازند. سنت های انتقادی گاهی در رویکرد های یک جامعه نسبت به علم و همچنین شیوه های یاد گیری آن شکل می گیرد. در اینجا مسئله این است که تا چه حد روش های آموزش علم یا نگرش های یک جامعه به علم امکان اندیشه یا ادیشیدن انتقادی را فراهم و میسر می سازد. برای شناخت این نگرش باید به تحلیل فرهنگی یک جامعه بپردازیم و مفروضات بنیادین آن جامعه نسبت به علم، آموزش، یادگیری و یاد دادن را بررسی کنیم.
• عرصه دیگر شناخت میزان تولیدات فکری – انتقادی است که به صورت کتاب، مقاله، تک نگاشت تحقیقاتی، فیلم های تحقیقاتی یا سخنرانی عرضه می شوند. برای مثال انتشار مجموعه نشریات کتاب ماه که اکنون غریب به یک دهه از عمر آنها می گذرد، خود نشان دهنده وضعیت نقد و نقادی در ایران است.
به نظر می رسد با گسترش رشته های دانشگاهی، افزایش تعداد دوره های تحصیلات تکمیلی، گسترش دسترسی به منابع دسته اول از طریق اینترنت، افزایش چشمگیر میزان نشر کتاب در کشور، توسعه نهاد های علمی مدنی مانند انجمن های علمی و حرفه ای، و همچنین با توجه به بازتر شدن فضای سیاسی و امکان صحبت آزادانه تر در عرصه عمومی طی یک دهه اخیر انتظار می رود که همه این عوامل باعث بهتر شدن وضعیت نقد و نقادی در کشور شده باشد. اما نکته این است که اگر چه پیشرفت هایی حاصل شده است اما با توجه به معیار هایی که بیان کردیم و با توجه به تجربه زیسته و شناخت شهودی که از اجتماعات علمی در ایران دارم معتقدم که همچنان به نحو بارزی فرهنگ نقد در اجتماعات علمی ایران رشد نیافته و نابه هنجار است. البه باید رد نظر داشت که مراد از رشد نیافتگی فقدان اندیشه انتقادی یا تفکر انتقادی در جامعه ایران و حتی اجتماعات علمی نیست. همانطور که گفتیم مفاهیم اندیشه انتقادی و تفکر انتقادی در جامعه ایران و حتی اجتماعات علمی نیست. همانطور که گفتیم مفاهیم اندیشه انتقادی و تفکر انتقادی از مفهوم نقد و فرهنگ نقد یا به تعبیر بارنت نقادیت متمایز است. منظر من در اینجا اینست که نقددر اجتماع دانشگاهی ایران عمومیت ندارد، اغلب به صورت غیر رسمی صورت می گیرد، هنجار های دموکراتیک و اخلاق مسئولیت در آن کمتر توسعه یافته است، و دارای سازمان یا به تعبیر بارنت سنت و گفتمان نظری معین نیست. میزان بررسی کتاب هایی که اعضای هیئت علمی دانشگاه ها نوشته اند یک شاخص کمی ساده برای نشان دادن میزان علاقه عملی استادان به نقد و نقادی است. مروری بر مطالب مجلات کتاب ماه به وضوح نشان می دهد اغلب این مطالب را دانشجویان تحصیلات تکمیلی یا نویسندگان غیر دانشگاهی نوشته اند. بررسی کتاب( BOOK REVIEW ) سنت جا افتاده در دانشگاه مدرن امروزی است. د رصورتی که فرد دانشگاهی بخواهد ایده ای را به چالش بکشد، یکی از ساده ترین و در دسترس ترین راه های آن بررسی کتاب است. سوالی که در اینجا مطرح است چرایی این امر است. یعنی: چرا فرهنگ نقد در ایران رشد نیافته است؟ در ادامه سخنم تلاش می کنم دید گاه های مختلفی را که در این زمینه وجود دارد ارائه و اجمالا بررسی کنم.
با توجه به شروطی که بارنت برای رشد فرهنگ نقد و نقادیت ذکر کرد سه دید گاه در مورد رشد نیافتگی فرهنگ نقد در اجتماعات علمی ایران می توان ذکر کرد در اینجا این سه دید گاه را به نحو اجمال بیان می کنم.
1. فقدان چارچوب یا گفتمان نظری که در درون آن نقادیت رشد کند:
تاریخ علم نشان می دهد که تولید و توسعه علم مستلزم وجود و شکل گیری سنت نقد در یک جامعه است دکتر مهدی محقق در مقاله ای به نام فلسفه در جهان اسلام حادثه ی تاریخی را نقل می کند که بیان گر اهمیت نقد در قرون نخست اسلام است. در این قرون که دوره طلایی تمدن اسلامی است علم بسیار رشد می کند. وی درباره این قرون می نویسد: دانشمندان اندیشه های مخالف را تحمل می کردند و مجال رد و نقض شکوک را باز می گذاشتند. برای مثال می توان داستان ابوالحسن سوسنگردی را یاد کرد که می گوید من پس از زیارت حضرت رضا(ع) به طوس نزد ابوالقاسم کعبی به بلخ رفتم و کتاب الانصاف فی الامامه ابن قبه رازی را به او نشان دادم. او کتابی به نام المسترشد فی الامامه در رد آن نوشت سپس من آن را به ری نزد ابن قبه آوردم. او کتابی به نام المشتبثت فی الامامه را نوشت و المسترشد را نقض کرد و من آن را نزد ابولقاسم آوردم. او ردی بر آن به نام نقض المشتبثت نوشت و چون به ری برگشتم ابن قبه از دنیا رفته بود. و بعد دکتر محقق ادامه می دهد که و بر همین پایه دانشمندان معتقد بودند که مطالب علمی در پهنه عرضه بر مخالفان و میدان رد و ایراد صفا و جلوه خود را پیدا میکند. چناچه ناصر خسرو گفته است:
با خصم گوی علم که بی خصمی
علمی نه پاک شد نه مصفا شد
زیرا که سرخروی برون آمد
هر کو به سوی قاضی شد
با افول تفکر انتقادی چراغ علم در جوامع اسلامی نیز کم سو می شود. اما در دنیای غرب با رشد تفکر سنت انتقادی که گفته می شود منشاء آن به اکادمی افلاطون می رسد. (مایرز، 7:1383) علم توانست به وضعیت کنونی برسد. علوم جدید – به خصوص علوم انسانی و اجتماعی – خاستگاه غربی دارند و مباحث معرفت شناختی و روش شناختی این رشته ها بر خاسته از شرایط تاریخی و اجتماعی مدرنیته غربی بوده است. در نتیجه مباحث بنیادینی مانند عینیت در دانش های انسانی، امکان وضع قانون در این رشته ها، نزاع بر سر تفسیری یا تبیینی بودن کنش های انسانی، نزاع بر سر جایگاه عاملیت و ساختار، رابطه خود و دیگری، و مسائلی از این قبیل اساسا نمی توانند در کشورهای دیگر میوه های معرفتی بدهد چناچه تا کنون هم نتوانسته اند. در ایران از ابتدای پیدایش رشته های علوم انسانی و اجتماعی اولین رسالتشان بیش از هر چیز انتقال این دانش ها به کشور به مثابه پاره ای از محصولات عصر جدید و دنیای مدرن تلقی می شد. بنیان رشته های دانشگاهی در ایران مانند دیگر جوامع غیر غربی ریشه در سیاست های دولت در زمینه تاسیس دانشگاه، تربیت نیروی تکنوکرات و تکنسین های اجتماعی و فرهنگی برای دستگاه دیوانسالاری و اجرای برنامه های توسعه دارد. از این رو این دانشها عمدتا در چارچوب ایدئولوژی و خواسته های دولت شکل گرفته و رشد یافته اند. دولتها نیز اغلب دغدغه معرفتی ندارند بلکه به دنبال دانشهای کاربردی هستند که به حکمرانی بهتر آنها یا تثبیت قدرتشان کمک کند نه آنکه به نقد آنها بپردازد یا اینکه علمی تولید کند که برای دولت سودمند نباشد. با توجه به این نکته میبینیم که تحقیقات اجتماعی در ایران عمدتا حول طرحهای سفارشی دستگاه دولتی انجام می شود. همین امرپیامدهای مهمی برای رشته های دانشگاهی داشته است. از جمله اینکه تحقیقات اجتماعی عمدتا به بررسیهای پیمایشی توصیفی و کمی محدود شده است. و جامعهشناسان نیز به آماردانان ومترجمانی تبدیل شده اند که عمده توانشان را صرف تالیف و ترجمه متون آموزشی برای انتقال دانشهای انسانی غربی به کشور کرده اند. یا کارشناسان آماری که داده های آماری را از مجموعه ای از موضوعاتی که دولت خواستار آن است گردآوری می کنند. به عبارت دیگر دانشگاه از طرف دولت به منظور تربیت انسان منتقد مدرن تاسیس نشده بودبلکه عکس آن منظور بوده است.
2. فقدان فضای سیاسی و فرهنگی مناسب برای نقد:
یکی از پیش شرطهای توسعه علوم انسانی و فرهنگی وجود آزادی و استقلال دانشگاهی است. این نکته است که اغلب نظریه پردازان این مسائل درباره آن اتفاق نظر دارند. در کشورهایی که تاریخ وتجربه طولانی از نظامهای غیر دموکراتیک دارند اغلب نظام دانشگاهی آنها فاقد آزادی و استقلال هستند. در نتیجه نقددر این نظامها به سهولت امکان رشد نمی یابد چرا که هزینه سیاسی آن بسیار بالا است. اگرچه نباید وزن این عامل را بیش از اندازه واقعی اش دانست. به اعتقاد من در حال حاضر به اندازه ای که آزادی بیان وجود دارد به همان اندازه فرایند نقد در جامعه دانشگاهی رشد نکرده است اما سهم این عامل را در کنار عوامل دیگر باید دید و ارزیابی کرد.
3. فقدان انگیزه فردی:
فرهنگ عمومی جامعه تعلیم و تربیت خانواده و نظام مدرسه باید تفکر انتقادی را به مثابه یکی از ارزشهای مهم تربیتی و شخصیتی در افراد جامعه درونی سازد تا افراد انگیزه درونی لازم برای نقد کردن و نقدپذیری داشته باشند. در غیر اینصورت حتی با وجود آزادی و استقلال دانشگاهی و مهیا بودن سایر عوامل همچنان مشکل رشد نایافتگی اندیشه انتقادی برجای خواهد بود. انگیزه به معنای وجود علاقه به تفکر انتقادی در درون فرد است. به تعبیر چت مایرز تا زمانی که شاگردان انگیزه برای به کار گیری تفکر انتقادی نداشته باشند تعلیم چارچوبی برای تجزیه وتحلیل کار عبث و بیهوده ای خواهد بود. (مایرز همان:15) این سخن آلفرد نورث وایتهد بسیار برای معلمان می تواند آموزنده باشد که می نویسد: بدون علاقه رشد فکری امکان نخواهد داشت. علاقه جزئ لاینفک توجه و درک کردن است. می توان از طریق تنبیه یا فعالیت های لذت بخش در افراد ایجاد علاقه کرد اما بدون علاقه پیشرفتی وجود نخواهد داشت. مایرز به نقل از جان هولت از صاحبنظران تعلیم و تربیت می نویسد برای اینکه در دانشجویان علاقه وانگیزه ایجاد کنیم لازم نیست کار خاصی انجام دهیم بلکه صرفا دانشجویان را از انجام کارهایی که آنها را احمق و کند ذهن بار می آورد بپرهیزیم.
از طرف دیگر وجود نظام پاداشهای اجتماعی و اقتصادی نیز می تواند انگیزه های بیرونی برای افراد فراهم سازد. متاسفانه در وضعیت کنونی جامعه ما انگیزه های درونی و انگیزه های بیرونی لازم و کافی که به نحو قوی و موثر افراد را به نقد و نقادی بکشاندکمتر وجود دارد. برای جلوگیری از اطاله کلام از بیان تفصیلی تجربه ها و مصادیق می گذرم. اما هریک از ما با این فقر یا فقدان انگیزه اغلب دانشگاهیان به طرح مباحث انتقادی و نگارش مقالات انتقادی در زمینه کتابها و تولیدات فکری همکاران مان آگاهی داریم.
به اعتقاد من برای شناخت وضعیت نقد در اجتماعات دانشگاهی ایران ما نیازمند یک بررسی تجربی هستیم که بتواندبا توجه به سه محوری که توضیح دادیم به ما اطلاعات قابل اعتماد بدهد. تلاش من در اینجا بیش از هر چیز گشودن باب بحث و طرح مسئله بود. به هر حال ما امروزه با مسئله و مشکلی به نام فقر تفکر انتقادی و فقدان روحیه نقادی در اجتماعات علمی در کشورمان مواجه هستیم. وهر گونه توسعه ای در این زمینه تولید علم وحتی آموزش و کاربست علم مستلزم توسعه فکری و روحیه نقادی است. در پایان مایل بودم به این پرسش بپردازم که برای حل این مشکل چه باید کرد. با توجه به طولانی شدن سخنم به صورت فهرست وار به چند نکته در این زمینه اکتفا می کنم. لازمه توسعه نقد ونقادی در اجتماعات علمی ایران نکات زیر است:
• شناخت جایگاه نقد در اجتماعات علمی. برای این منظور باید مباحث نظری و تحقیقات تجربی در زمینه نقد گسترش یابد.
• توسعه فرهنگ نقد و تفکرانتقادی در دانشگاههای کشور به منزله روشی برای تولید واشاعه و کاربست دانش.
• آموزش و گنجاندن مباحث نقد در نظام آموزش مدرسه ای و دانشگاهی کشور. تفکر انتقادی یک رویکرد به آموزش وپژوهش علم است. باید این رویکرد در کلیت نظام آموزشی کشور گنجانده شود.
• توسعه ابزارها و امکانات نقد مانند مجلات ویژه نقد کتاب یا برگزاری همایشها و کنفرانسها وگردهمایی های ویژه نقد وتفکر انتقادی.
• اشاعه نقد و نقادی به منزله یک ارزش در فرهنگ عمومی جامعه. در این زمینه رسانه ها و مطبوعات کشور می توانند سهم مهمی داشته باشند.
• ارائه پاداشهای معنوی و مادی به فعالیتهای انتقادی فکری در دانشگاهها مانند پذیرش مقالات انتقادی به عنوان مقاله علمی و پژوهشی در فرایند ارتقائ استادان. با پرداخت پاداشهای مادی قابل توجه به نوشته های انتقادی.
• وضع قوانین و زیرساختهای حقوقی لازم برای دفاع از ارزشهای معنوی ومادی فعالیتهای فکری انتقادی در دانشگاههای کشور.
از میان راهکارهای فوق آموزش نقد و تفکر انتقادی مهمترین آنهاست. امروزه حتی در کشورهایی که از سنت قوی انتقادی برخوردار هستند تفکر انتقادی را به دانشجویان آموزش میدهد. برای مثال در نظام دانشگاهی کالیفرنیا دانشجویان موظف اند قبل از فارغ التحصیلی درسی را در تفکر انتقادی بگذرانند. کالج آلورنو در ایالت ویسکانسین مهارتهای مختلف مربوط به تجزیه و تحلیل و نقد را در برنامه های درسی خود گنجانده است. (مایرز همان:8) مورتون هانت از متخصصان تعلیم و تربیت نشان داده است بشر استعداد فطری برای اندیشیدن دارد و انسانها ذاتا مخلوقات مفهوم سازند و می توانند به نحو ذاتی به رده بندی کردن و عمومیت دادن و راههای دیگر فهم عالم بپردازند. اما علی رغم ذاتی بودن تفکر او تاکید می کند که راههای ویژه فهمیدن عالم آموختنی است. (مایرز 18) اما باید در نظر داشت که تفکر انتقادی در کنار دروس دیگر دانشگاهی نیست. بلکه در تمام دروس می توان به آموزش تفکر انتقادی پرداخت. تفکر انتقادی یک فرایند و شیوه اندیشیدن است که در تمام دروس رشته ها و موضوعات می تواند و بایسته است که به کار بسته شود. از این رو هر کلاسی می تواند نوعی آموزش تفکر انتقادی باشد. مهم این است که استادان بیاموزند که ضروری است شیوه تفکر انتقادی را آموزش ببینند و آموزش بدهند. توصیه ای که اغلب متخصصان تعلیم و تربیت به استادان و معلمان در آموزش تفکر انتقادی می کنند این است که استادان به جای تاکید بر افزایش اطلاعات دانشجویان به آموزش فرایند تفکر انتقادی بپردازند. یک بررسی تجربی در چهار دانشگاه نشان داده است استادان برای آموزش تفکر انتقادی به میزان 30 تا 40 از حجم و محتوای درسیشان کاسته اند. این استادان متذکر شده اند ارزش پاداشی که از طریق مشاهده پیشرفت چشمگیر شاگرداندر قوای فکریشان دریافت کرده اند بسیار بیشتر از گناهی بود که برای کاهش محتوای درس احساس میکردند. (مایرز همان:67) علاوه بر ایجاد تعادل بین محتوا و فرایند به اعتقاد من مباحثه و گفت و گو بهترین استراتژی برای بسط تفکر انتقادی است.
منبع: / سایت / فرهنگ شناسی ۱۳۸۶/۹/۲۱
نویسنده : نعمت الله فاضلی
نظر شما