موضوع : پژوهش | مقاله

اخلاق و عرفان اسلامی(جلسه هشتاد و نهم)


در ادامه بحث از ویژگی‌های عبادالرحمان، در این قسمت با اشاره به آیه 72 سوره مبارکه فرقان به دو ویژگی دیگر پرداخته شده است؛ یکی اجتناب از شهادت باطل و دیگری برخورد کریمانه.
در خصوص «شهادت زور» در «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ» بین مفسّران اختلاف‌نظر وجود دارد؛ برخی آن را به معنای خودداری از شهادت باطل تفسیر کرده‌اند، برخی به معنای خودداری از حضور در مجلس گناه و برخی نیز هر دو معنا را محتمل دانسته‌اند.
از دیگر ویژگی‌های عبادالرحمان، برخورد کریمانه هنگام مواجهه با کسانی است که با سخن لغو خود قصد تضعیف ایمان آنان را دارند. اهمیت این مسئله زمانی دوچندان می‌شود که بدانیم انسان به واسطه یک عامل درونی تمایل دارد همرنگ گروه سنی و دوستان خود بشود. از این‌رو، چنانچه با کسانی نشست و برخاست داشته باشد که اهل لغو هستند، به تدریج همانند آنها می‌شود؛ رفاقتی که چه بسا به نفاق می‌انجامد. بنابراین، بندگان شایسته خدا باید از رفیق بد نیز اجتناب ورزند.

 

«وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.» (فرقان: 72)
در چند جلسه گذشته، آیات آخر سوره فرقان را، که در وصف عبادالرحمان است، مورد بحث قرار دادیم. در این زمینه، بحث‌های جنبی دیگری هم مطرح است؛ از جمله اینکه، چرا این افراد «عبادالرحمان» نامیده شده‌اند؟ چرا در بین همه اوصاف، این اوصاف خاص انتخاب شده‌اند؟ اگرچه برخی وجوه احتمالی در پاسخ به این سؤال‌ها مطرح شده‌اند، اما هنوز حقیقت مسئله برای ما روشن نیست. هرچند دست‌کم این امر یقینی است که خدای متعال برای انسان‌های برجسته اوصاف خاصی را، که مقتضای مقام بوده، ذکر کرده است. اما اینکه این اوصاف چه خصوصیتی داشته و ترتیب آنها بر اساس چه اصلی است، دلیل قطعی بر آنها نداریم.
همان‌گونه که گذشت، عبادالرحمان علاوه بر اوصاف مثبتی که دارند و کارهای خوبی که انجام می‌دهند، از یک سلسله اوصاف منفی باید احتراز کنند. شرک به خدا، قتل نفس محترمه و زنا از جمله این اوصاف منفی بود. در ادامه، چند ویژگی دیگر از عبادالرحمان بیان می‌شود.

ویژگی‌های عبادالرحمان

8. اجتناب از شهادت باطل
در آیه 72 سوره مبارکه فرقان، دو صفت سلبی برای عبادالرحمان ذکر شده است: یکی می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ»و دیگری می‌فرماید: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.»درباره هر دو جمله، مفسّران اختلاف‌نظرهایی دارند. علّامه طباطبائی حتی وجه
خاصی را هم متعیّنا ذکر نمی‌کند. منشأ اختلاف این است که کلمه «شهادت» در لغت عربی، دو جور معنا دارد: یکی به معنای ادای شهادت در محکمه است؛ مثلاً، در داستان حضرت یوسف می‌فرماید: «وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ أَهْلِها» (یوسف: 26)؛ شاهدی در آنجا شهادت داد. دیگری به معنای حضور است. «شهد المجلس» یعنی: در فلان مجلس حضور پیدا کرد.

منظور از «شهادت زور»
در اینجا به هر دو وجه «شهادت زور» اشاره می‌نماییم:
الف. خودداری از شهادت باطل: چنانچه منظور آیه، ادای شهادت باشد یعنی: یکی از اوصاف عبادالرحمان این است که شهادت ناحق نمی‌دهند. «زور» یعنی: ناحق، چیزی که ظاهر آراسته‌ای دارد، ولی باطنش خراب و فاسد است؛ مثل دروغ و کارهای دیگری که ظاهر آراسته‌ای دارند، ولی باطن آنها فاسد و مضر است. ترجمه عرفی کلمه «زور» در کلام فارسی، «قلّابی» است. تزویر هم از همین ماده است؛ یعنی کلک زدن، حقه زدن. «شهادت زور» یعنی: شهادت قلّابی؛ شهادتی که انسان بر خلاف واقع بدهد تا باطل را به صورت حق جلوه دهد؛ مثلاً، بگوید: این ملک فلانی است، در صورتی که این‌گونه نباشد. یا بگوید: من دیدم فلانی چنین کاری کرد، در صورتی که دروغ باشد. عبادالرحمان هیچ وقت شهادت باطل نمی‌دهند.
حال سؤال این است که آیا شهادت دادن واجب است یا واجب نیست؟ در این زمینه، بحث‌های فقهی و اخلاقی گسترده‌ای وجود دارد که پرداختن به آنها مجال دیگری می‌طلبد. اجمالاً اینکه در بعضی جاها، بخصوص از نظر فقهی، لازم است انسان در صورت مشاهده تضییع حق مؤمنی یا مسلمانی یا گروهی از مؤمنان، شهادت دهد؛ مانند شهادت طلاق. وقتی برای طلاق شاهد می‌گیرند، اگر زمانی اختلاف شد که آیا طلاق واقع شده یا نه، آن فرد باید بیاید شهادت بدهد. یا اگر حق کسی در حال تضییع شدن باشد حضور شاهد در محکمه لازم است. البته در بعضی جاها شاید شهادت مستحب باشد و در بعضی جاها هم اصلاً لزومی نداشته باشد. اینها بحث‌های فقهی است.
به هر حال، شهادت باید مطابق واقع باشد. اگر بنا شد که انسان به چیزی شهادت بدهد باید همان‌گونه که دریافت کرده و درک نموده، باشد. شهادت باید «عن حسٍّ» یا قریب به حس باشد؛ باید آن‌گونه شهادت بدهد که دیده یا شنیده یا با قراین حسّی می‌داند که چنین چیزی هست.
ب. خودداری از حضور در مجلس گناه: احتمال دیگری که شاید از لحن کلام مرحوم علّامه طباطبائی استفاده شود این است که معنای «شهادت» یعنی حضور یافتن، و «زور» هم اعم از شهادت باطل یا هر تزویری است. هر ناحقی زور است. زور در مقابل حق است؛ عینا مثل باطل است؛ یعنی بندگان شایسته خدا در جایی که مظان باطل و فساد و گناه است حضور پیدا نمی‌کنند. قدر متیقّنش جایی است که گناه و حرام باشد؛ آنها در جایی که کسانی در حال ارتکاب گناه هستند یا در مظان این است که گناهی اتفاق بیفتد، حضور پیدا نمی‌کنند. آنچه موجب این شده که ایشان این احتمال را اندکی ترجیح بدهد ذیل آیه است که می‌فرماید: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.»تناسب این دو جمله وقتی بیشتر می‌شود که ما «شهادت» را به معنای حضور بگیریم؛ یعنی خودشان در مجلس باطل حضور پیدا نمی‌کنند و اگر اتفاقا گذرشان به جایی افتاد که کسانی مشغول گناهند، توقف نمی‌کنند و کریمانه از آنجا عبور می‌کنند. «لا یشهدون» یعنی: لایحضرون الزور؛ یعنی: لایحضرون المجلس الباطل. نه تنها در مجلس گناه حضور پیدا نمی‌کنند، بلکه اگر هم به طور اتفاقی مسیر عبورشان به مجلس گناهی افتاد و به کسانی که کار لغوی انجام می‌دهند برخوردند، توقف نمی‌کنند و کریمانه از کنار آنها عبور می‌کنند. ایشان می‌فرماید: این دو تا وجه مکمّل هم هستند، ولی اگر بگوییم: «لایشهدون» به معنای لایحضرون است مناسبتش بیشتر است؛ اما به هر حال، نمی‌فرماید که حتما به این معناست. در هر صورت، هر دو معنا محتمل است.
ج. جمع بین هر دو: وجه سومی را هم می‌توان در نظر گرفت و آن این است که ما برای «یشهدون» معنایی اعم از ادای شهادت یا حضور در نظر بگیریم؛ یعنی قدر مشترکی بین دو معنا تصور کنیم و بگوییم: آنچه منظور است شامل هر دو می‌شود؛ مثل اینکه کسی استعمال لفظ در بیش از معنای واحد را جایز بداند. در اینجا هم هر دو معنا محتمل است. در علم اصول از این مسائل بحث می‌شود.
مرحوم آقای حکیم در حقایق الاصول خود به این مسئله اشاره کرده‌اند؛ چون معتقد بودند: می‌توان چند معنا اراده کرد. ایشان به کلام مرحوم آخوند ملّافتحعلی سلطان‌آبادی که در سامرّاء تفسیر می‌گفتند استشهاد کرده، می‌گفتند: ایشان برای یک آیه چندین معنا ذکر می‌کردند؛ مثلاً، در یک مجلس، برای یک آیه، دوازده معنا ذکر کردند که هر معنا از معنای قبلی بهتر بود.
به هر حال، یک بحث این است که آیا می‌توانیم یک لفظ را بگوییم و دو معنای متباین از آن اراده کنیم و یا بین آنها یک معنای مشترک در نظر می‌گیریم؟ اینها بحث‌های تفصیلی است؛ اما اجمالاً ما دو گناه داریم؛ دو صفت مذموم که عبادالرحمان از هر دوی اینها مبرّا هستند. شهادت زور گناه کبیره است؛ یعنی ناحق شهادت دادن. اما اگر منظور از «لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ» این باشد که در مجلس گناه و مجلس باطل حضور پیدا نمی‌کنند دایره‌اش وسیع‌تر است و شامل گناهان صغیره هم می‌شود.
درباره جمله «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما» در جلسات قبل بحث‌هایی اجمالی مطرح کردیم. در آیات اول سوره مؤمنون آمده است: «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون: 3). در اینجا هم از اوصاف اولیه عبادالرحمان این بود که فرمود: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاما.» (فرقان: 63) این آیه هم با مفهوم اعراض از لغو مناسبت دارد. اعراض از لغو مصادیق متعددی دارد: یکی اینکه خودشان از کار لغو اعراض می‌کنند؛ یعنی مرتکب کار لغو نمی‌شوند. درباره لغو هم آنچه اصل معنایش اقتضا می‌کند بیهودگی و بی‌فایده بودن است. قدر متیقّنش گناه است، ولی شامل مکروهات و حتی مباهاتی هم که هیچ فایده‌ای در دنیا و آخرت ندارند می‌شود. اما اینجا تعبیر اخصّ از آن است، می‌فرماید: آنان نه تنها خودشان لغوی را انجام نمی‌دهند، بلکه از کنار کار لغو دیگران نیز کریمانه عبور می‌کنند. «وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» شامل لغو خود انسان می‌شود؛ یعنی کسانی که خودشان مرتکب کار لغوی نمی‌شوند؛ اما «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما» مسئله دیگری است؛ یعنی آنان وقتی سر و کارشان با کسانی می‌افتد که مرتکب لغو می‌شوند کریمانه از آنها گذر می‌کنند. طبیعی است که اگر مسلمانی در مجلسی حاضر شد که کسانی مرتکب گناه می‌شوند، چنانچه شرایط نهی از منکر فراهم باشد باید این کار را انجام دهد. نهی از منکر مراتبی دارد که گاهی به زبان تند هم می‌کشد. اگر مسائل حکومتی باشد گاهی به برخوردهای فیزیکی هم منجر می‌شود. کسی که از طرف حکومت اسلامی مسئولیتی دارد با زور هم که شده باید جلوی فساد و منکر را بگیرد.

9. برخورد کریمانه
مراد از «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما» چیست؟ آیا به این معناست که وقتی می‌بینند کسانی مرتکب لغو هستند ـ که گفتیم قدر متیقّن لغو، کار حرام است ـ بزرگوارانه از کنارشان عبور می‌کنند؟ به نظر می‌رسد منظور آیه چیز دیگری باشد. آیه دیگری که می‌تواند این آیه را قدری توضیح دهد، آیه 55 سوره قصص است: «وَ إِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ سَلَامٌ عَلَیْکُمْ لَا نَبْتَغِی الْجَاهِلِینَ.»می‌فرماید: وقتی کلام لغوی بشنوند به گویندگانش می‌گویند: «لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَکُمْ أَعْمَالُکُمْ»، بعد هم می‌گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ.» از این‌رو، معلوم می‌شود که منظور از لغو، لغو کلامی است، آن هم نه اینکه کسانی خودشان سخن لغوی بگویند، بلکه منظور وقتی است که عبادالرحمان را با سخن لغوی مخاطب قرار دهند. از قراین برمی‌آید منظور این است که به آنها ناسزا بگویند و استهزائشان کنند و یا بخواهند سخنان گمراه‌کننده‌ای به آنها القا نمایند. کلام جایی است که سخن از «شنیدن» در کار است: «وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ»، نمی‌گوید: «اذا رأووا اللغو» یا «شهدوا اللغو.» اما «مَرُّوا بِاللَّغْوِ» خیلی عام است. اگر ما این دو آیه را بر هم تطبیق کنیم مقداری مفهوم آن آیه روشن‌تر می‌شود و با وجوب نهی از منکر منافات پیدا نمی‌کند. لحن آیه سوره قصص این است که مؤمنان انسان‌های باوقاری هستند؛ وقتی با جاهلان و نابخردان مواجه می‌شوند رفتار سبک از خود نشان نمی‌دهند؛ حتی اگر مورد تمسخر و اهانت آنها قرار بگیرند باوقار و سنگینی می‌گویند: شما کار خودتان را بکنید، ما هم کار خودمان را. ما مزاحم شما نمی‌شویم، از ناحیه ما خطری متوجه شما نیست؛ یعنی شما هم به ما کاری نداشته باشید. «لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» آیه در ادامه می‌فرماید: «لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ.»در اینجا مفسّران، بخصوص مرحوم آقای طباطبائی، می‌فرماید: «لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ»لسان حال است و به آنها نمی‌گویند: شما جاهل هستید. وقتی به آنها می‌گویند: «لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ»می‌خواهند حرفی بزنند که با مسالمت عبور کنند و از چنگ آنها خلاص بشوند، وگرنه چنانچه آنها را جاهل خطاب کنند، دوباره آنها بهانه به دست می‌آورند و می‌گویند که به ما توهین کردید. بنابراین، ایشان فرموده‌اند: «لا نَبْتَغِی الْجاهِلِینَ»لسان حال است؛ یعنی وقتی به آنها می‌گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ»یعنی: ما با آدم‌های نابخرد کاری نداریم.
به هر حال، این آیه در مقام این است که بفرماید عبادالرحمان در هنگام مواجهه با افراد نابخرد، سبک مغز و کسانی که حربه و ابزار کارشان فحش و بدگویی و اهانت و تحقیر است و حرف منطقی ندارند و سخن گفتن و بحث کردن با آنها فایده‌ای ندارد، باید خودشان را از چنگ آنها خلاص کنند. آنجا نهی از منکر هم فایده‌ای ندارد. آنها اصلاً گوششان بدهکار این حرف‌ها نیست. اگر بگوید: این کاری که شما انجام می‌دهید حرام است، بیشتر مسخره‌اش می‌کنند. در یک چنین موقعیتی، انسان باید آرام و سالم خودش را از چنگال آنها نجات دهد و بدون درگیری از کنارشان عبور کند. توهین آنها نباید موجب این بشود که ما هم مقابله به مثل کنیم. گاهی همین درگیری‌ها به قتل یک یا چند نفر از طرفین منجر می‌شود. این کار چه ضرورتی دارد؟ به فرض که او یک فحشی داده یا اهانتی کرده است! بندگان شایسته خدا شأنشان اجلّ از این است که با این افراد نابخرد درگیر شوند. اگر اتفاقا عبورشان به اینها افتاد سعی می‌کنند با مسالمت از کنارشان بگذرند و حتی می‌گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ»، اشاره به اینکه از ناحیه ما مزاحمتی و خطری متوجه شما نیست. «سلام» یعنی امان دادن. آن آیه ظاهر قوی‌اش همین است و احتمال دیگری در آن داده نمی‌شود. در عبارت «سَمِعُوا اللَّغْوَ»صحبت از شنیدن سخن لغو است. اگر مفاد این آیه هم عین همان باشد باید به قرینه آن آیه، لغو را در اینجا فقط به لغو کلامی برگردانیم که البته بارزترین مصداق لغو هم سخن لغو است. و اینجا که می‌فرماید: «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما»منظور همین است که اگر عبادالرحمان به کسانی برخورد کنند که سخن نابخردانه‌ای به آنها می‌گویند، اینها کریمانه، بزرگوارانه، باوقار و محترمانه عبور می‌کنند. در این صورت، مفهوم این آیه با مفهوم جمله‌ای که در اوایل همین بخش بود «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاما»خیلی نزدیک می‌شود. در آن آیه هم فرمود: «إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَکُمْ أَعْمالُکُمْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ.» پس اگر منظور از «مَرُّوا بِاللَّغْوِ»عبور کردن از کنار کسانی باشد که سخن لغوی به اینها می‌گویند، «مَرُّوا کِراما»یعنی باوقار و سنگینی عبور می‌کنند و با آنها درگیر نمی‌شوند و می‌گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ.» اما اگر منظور معنای وسیع‌تری از «لغو» باشد، «مَرُّوا بِاللَّغْوِ»یعنی وقتی با رفتار نابهنجاری مواجه می‌شوند؛ مثلاً، در گوشه‌ای مشغول رقص و پایکوبی و یا گناه دیگری باشند و اینها عبورشان به آنجا بیفتد و اتفاقا با آنها مواجه شوند. در اینجا، مسلّما اگر زمینه نهی از منکر فراهم باشد باید به این کار مبادرت ورزید. معنای «مَرُّوا کِراما» این نیست که نهی از منکر نمی‌کنند. انجام نهی از منکر از اوصاف اختصاصی عبادالرحمان نیست، بلکه تکلیف واجبی است که حتما این کار را می‌کنند. پس مسلّما به قرینه آیاتی که نهی از منکر را واجب می‌داند و از ضروریات دین است، اصلاً احتیاج به دلیل خاص نداریم. معلوم می‌شود این از موارد نهی از منکر نیست؛ چون یکی از شرایط نهی از منکر این است که انسان احتمال تأثیر بدهد. اما اینها قطع دارند که سخنشان هیچ تأثیری ندارد و اصلاً صدایشان به گوش کسی نمی‌رسد.
فرض کنید در جایی مراسم عروسی و رقص برقرار است و شما گذرتان به آنجا افتاد. سر و صدای زیادی است که اصلاً کسی به حرف شما گوش نمی‌دهد. بنابراین، اگر بخواهید بگویید این کارها حرام است، کسی به حرفتان گوش نمی‌دهد. اصلاً حرفتان را نمی‌شنوند تا جای نهی از منکر باشد. اینجا فرمود: «مَرُّوا کِراما.»منظور از عبور کریمانه این است که مواظب باشند خودشان آلوده نشوند. کشاف و مجمع‌البیان شواهدی آورده‌اند بر اینکه وقتی می‌گویند: «مرّ تکرما»، منظور این است که به گونه‌ای عبور کرد که خودش آلوده نشود؛ یعنی دامن برگرفت. چنین معنایی را می‌رساند؛ یعنی خودش را فراتر، عزیزتر و گرامی‌تر از این داشت که به آن کار آلوده شود و به جمع آنها بپیوندد یا در کار آنها شریک گردد؛ یعنی اگر با اهل لغو هم مواجه شوند، مواظبند که آلوده نشوند و خودشان در آن کار مشارکت نداشته باشند.

تمایل درونی انسان به همگرایی
انسان به واسطه یک عامل درونی تمایل دارد در بعضی جاها در لغو مشارکت کند. از این‌رو، قرآن تأکیدهای فراوانی برای احتراز از مشارکت در لغو نموده است؛ از جمله در سوره مؤمنون می‌فرماید: «وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.» در سوره قصص نیز می‌فرماید: «إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ.» در اینجا هم می‌فرماید: «إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.» (فرقان: 72) این نشانه آن است که یک آفت اجتماعی در وجود انسان هست؛ یعنی زمینه ابتلا به یک آفت اخلاقی وجود دارد که باید حتما با این تأکیدها با آن مبارزه کند، بخصوص اگر مراد از «لغو» هر نوع سخن باطل باشد، اگرچه متوجه ما نباشد؛ چون در قرآن درباره این مسئله حسّاسیت خاصی به چشم می‌خورد. در آیه 140 سوره نساء می‌فرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا.»
در این‌گونه موارد، قرآن تعبیر خاصی دارد؛ می‌فرماید: «نخوضُ مَعَ الْخائِضِینَ.» در سوره مدّثّر آمده است: از کسانی که در روز قیامت جهنمی می‌شوند سؤال می‌کنند: چه شد که جهنمی شدید: «مَا سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ وَلَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکِینَ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ» (مدّثّر: 43ـ45) پاسخ می‌دهند: آنچه ما را به جهنم کشاند این بود که با کسانی که در کاری وارد می‌شدند همراهی می‌کردیم.
ترجمه فارسی «خوض» یعنی: فرو رفتن، و درگیر شدن با مسئله‌ای. معمولاً در ترجمه‌ها، آن را به فرو رفتن معنا می‌کنند. منظور این است که گاهی کسانی با هم وارد یک موضوعی می‌شوند و فکرشان را در آن بحث متمرکز می‌کنند و با همدیگر وارد بحث، یا یک کار دسته‌جمعی می‌شوند ـ مثلاً، می‌خواهند توطئه‌ای بکنند، نقشه‌ای بکشند، یک کار غلطی انجام دهند ـ با هم همکاری می‌کنند، آن کار را به سامان برسانند.
در انسان‌ها، بخصوص در جوان‌ها، این گرایش وجود دارد که همرنگ گروه سنّی و رفقایشان بشوند؛ عنوانِ عام این گرایش خاص «تقلید» است؛ یعنی همرنگ جماعت شدن و همکاری کردن با گروه. این گرایش در اصل عامل خوبی برای فرهنگ‌پذیری و استفاده از صفات خوب دیگران است؛ عامل خوبی است برای اینکه انسان از رفیق خوب استفاده کند، و خدا این گرایش را در انسان قرار داده است. بسیاری از جوان‌ها که مسجدی می‌شوند و دست به کارهای خوب می‌زنند یا در گذشته، جبهه‌ای می‌شدند، به خاطر همین رفاقت‌ها بود؛ رفیقشان به جبهه می‌رفت، ده نفر دیگر هم به دنبال او راهی جبهه می‌شدند. محرّک اصلی‌شان رفاقت بود. فرض کنید یکی مسجدی می‌شود، همه رفقایش می‌آیند مسجدی می‌شوند یا یکی هیأتی می‌شود، همه همکلاسی‌ها و همسایه‌هایش را هم هیأتی می‌کند.

همگرایی نابخردانه
یک عامل درونی در وجود انسان قرار دارد که به واسطه آن میل دارد با هم سن و سال‌های خودش و اعضای گروه سنّی‌اش همکاریداشته باشد. اما این عامل اثر منفی هم دارد. اگر انسان به رفیق بد مبتلا شود از همین طریق، تحت تأثیر عامل فاسد واقع می‌شود. جهنمی‌ها در روز قیامت می‌گویند: علت اینکه ما به جهنم کشیده شدیم این بود: «کُنّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»؛ وقتی می‌دیدیم رفقایمان، هم‌سن‌هایمان، دوستانمان، همسایه‌هایمان، خویش و قوممان مشغول کاری هستند و راهی را انتخاب کرده‌اند، ما هم بدون اینکه تحقیق کنیم آیا راهی که می‌روند و سخنی که می‌گویند صحیح است یا نه، منطقی است یا غیر منطقی، و نیّتشان چیست، همراهشان می‌رفتیم، همرنگ جماعت می‌شدیم. این رفاقت‌ها ما را به جهنم کشاند. در آیه 140 سوره نساء می‌فرماید: «وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها...»اگر دیدید یک عده‌ای ـ اگرچه دوستان، گروه سنّی، همکلاسی‌ها، همسایه‌ها یا فامیل شما ـ در مقام بهانه‌گیری و عیب‌جویی درباره دین، می‌خواهند مسائل دینی را تحقیر کنند و با شبهه‌افکنی شبهاتی را که دیگران گفته‌اند نقل می‌کنند تا ایمان شما را ضعیف کنند، از آنان دوری گزینید. اگر با چنین کسانی مواجه شدید «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ.» مادام که بحثشان درباره مسائلی است که ایمان را ضعیف می‌کند، و با ایجاد شبهه، دین و دین‌داران را تحقیر می‌کنند اصلاً کنارشان ننشینید، و از معاشرت با آنها بپرهیزید. بعد در مقام تأکید بر این مطلب، می‌فرماید: اگر رفتید و در کنارشان نشستید، شما هم مثل آنها خواهید شد: «إِنَّکُمْ إِذا مِثْلُهُمْ.»معاشرت با چنین اشخاصی مساوی است با اینکه مثل آنها بشوید. نتیجه‌اش چه می‌شود؟ نتیجه همین می‌شود: «إِنَّ اللّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعا.»کار شما به نفاق می‌انجامد. چون آنها به صراحت، درباره کفر بحث می‌کردند موجب شد ایمان شما ضعیف شود. ایمان ضعیف به نفاق کشید و شما منافق شدید. آنان کافر شدند و شما هم منافق. خدا هم در جهنم، کافر و منافق ـ هر دو ـ را جمع می‌کند. در سوره انعام هم خطاب به شخص پیغمبر می‌فرماید: «وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ.» (انعام: 68) «خوض فی الایات» تعبیر قرآنی است. آیه قبل خطابش به مؤمنان بود: «نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ»، اما اینجا به پیغمبرش می‌فرماید: «إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ.»شاید این از مصادیق روشن این مثل باشد: «به در می‌گویند تا دیوار بشنود» یا «ایّاک اعنی و اسمعی یا جارة.» شیطان که بر پیغمبر مسلّط نمی‌شود، اما می‌گوید: اگر شیطان این مطلب (پرهیز از مجالست با اهل فساد و گناه) را از یاد تو برد و با چنین کسانی نشستی، بعد از توجه، بلند شو، دوباره ننشین: «فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْری مَعَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ.»این مسئله آن‌قدر مهم است که به پیغمبر می‌فرماید: با اینها ننشین. اگر اتفاقا هم یادت رفت و نشستی، همین که متوجه شدی بلند شو! یعنی: مجالست با اهل فساد و گناه، با کسانی که سخنان ناحق می‌گویند و شبهات القا می‌کنند و حرف‌های بیجا می‌زنند، بیش از هر چیز در روح آدمیزاد، بخصوص در جوان، مؤثر است.

اهمیت اجتناب از رفیق بد
بنابراین، از جمله صفات عبادالرحمان این است که «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراما.» «خوض فی آیاتنا» یکی از مصادیق لغو است. اگر بندگان شایسته خدا با چنین کسانی برخورد کردند، نه تنها خودشان نمی‌روند در این کار شریک شوند ـ شأن عبادالرحمان اجلّ است از اینکه «خوض فی آیاتنا» کنند ـ بلکه با چنین کسانی هم نمی‌نشینند و کریمانه و بزرگوارانه از کنار اینها می‌گذرند تا دامنشان آلوده نشود؛ گویا آنها مرکز فساد هستند و اینها دامنشان را جمع می‌کنند و از کنارشان عبور می‌کنند تا بوی آنها هم به لباسشان نخورد. این آیه اهمیت مسئله معاشرت و آثار سوء رفیق بد را با بهترین بیان گفته است. البته صریح‌تر از این هم در جایی فرموده است: در روز قیامت، برخی می‌گویند: «یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً یَا وَیْلَتَی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانا خَلِیلاً لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءنِی.» (فرقان: 27ـ29) نکته قابل توجه در اینجا این است که قرآن کریم در کنار گناهان کبیره (شرک و قتل نفس) که عبادالرحمن از آنها احتراز می‌کنند، می‌فرماید: از لغو هم کریمانه عبور می‌کنند. بین اینها چه مناسبتی هست؟ با توجه به اینکه شاید مواردی از لغو حرام هم نباشد؛ مثلاً، در جایی که کسی مطمئن باشد هیچ تأثیر سوئی بر او نمی‌گذارد. نکته تربیتی نهفته در این آیه این است: آن‌قدر تأثیر معاشرت بد زیاد است که در کنار ترک کبائر موبقه، می‌فرماید: از رفیق بد هم احتراز می‌کنند.

 


منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 121، ویژه نامه دین شناسی
سخنران : محمد تقى مصباح یزدى‌

نظر شما