کنشگرایی: مکتبی در روانشناسی
مقدمه
کنشگرایی (Functionalism)، یکی از مکاتب برجسته روانشناسی، به بررسی کارکرد ذهن و استفاده از آن توسط موجود زنده در سازگاری با محیط میپردازد. این مکتب، که در پایان قرن نوزدهم توسط جان دیویی و جیمز آر. آنجل بنیانگذاری شد، در اوایل قرن بیستم در آمریکا به اوج شهرت رسید. کنشگرایی، برخلاف ساختارگرایی که بر تحلیل ساختار ذهن تأکید داشت، به مطالعه عملکردها و فرآیندهای ذهنی و اهداف آنها توجه میکرد.
این مقاله به بررسی مبانی علمی، پیشگامان، موضوع، روشها و خدمات مکتب کنشگرایی میپردازد و جایگاه آن را در تاریخ روانشناسی تحلیل میکند.
مبانی علمی کنشگرایی
1. تأثیر نظریه تکامل داروین
نظریه تکامل و بقای اصلح (Survival of the fittest) چارلز داروین، تأثیر عمیقی بر شکلگیری مکتب کنشگرایی داشت. داروین در کتاب اصل انواع (1859)، به اهمیت سازگاری موجودات زنده با محیط و نقش انتخاب طبیعی در بقای آنها پرداخت.
به نظر داروین، موجوداتی که سازگاری موفقتری با محیط دارند، شانس بیشتری برای بقا و تولیدمثل دارند. این ایده، روانشناسان آمریکایی را به بررسی کارکرد فرآیندهای ذهنی در سازگاری فرد با محیط سوق داد. داروین همچنین به تفاوتهای فردی، تغییرات اعضای بدن و رفتارهای هیجانی در انسان و حیوان اشاره کرد که تأثیر مستقیمی بر مکتب کنشگرایی داشت.
2. تأثیر گالتون
فرانسیس گالتون، پسرعموی داروین، یکی از پرنفوذترین چهرهها در روانشناسی بود که تأثیر بسزایی بر کنشگرایی گذاشت. گالتون در مطالعات خود به بررسی وراثت، تفاوتهای فردی، نبوغ ارثی و اصلاح نسل پرداخت. او همچنین آزمونها و اندازهگیریهای روانشناختی را ابداع کرد و علم آمار را وارد روانشناسی کرد.
3. روانشناسی حیوانی
نظریه تکامل، انگیزهای برای مطالعه روانشناسی حیوانی ایجاد کرد. پیش از آن، حیوانات بهعنوان موجوداتی خودکار و بدون روح تلقی میشدند. اما انتشار کتاب اصل انواع، به پیوستگی ذهن انسان و حیوان پرداخت و زمینه را برای مطالعات تطبیقی و آزمایشات حیوانی فراهم کرد.
شکوفایی کنشگرایی در آمریکا
1. ویلیام جیمز
ویلیام جیمز، یکی از پیشگامان کنشگرایی، روانشناسی را علم مطالعه هشیاری میدانست. او معتقد بود که هشیاری را نمیتوان به عناصر مجزا تقسیم کرد و فعالیتهای ذهنی یک واحد تجربی را تشکیل میدهند که مرتباً تغییر میکنند.
جیمز، با تأکید بر نقش هشیاری در انطباق انسان با محیط، پایههای تفکر کنشگرایی را در آمریکا بنا نهاد. به نظر او، ذهن پیشرفته انسان، ابزاری برای بقا و دستیابی به اهداف است.
2. استانلی هال
استانلی هال، یکی دیگر از چهرههای برجسته روانشناسی آمریکا، تأثیر زیادی بر کنشگرایی داشت. او معتقد بود که رشد ذهنی انسان شامل مراحلی تکاملی است و مطالعاتی در زمینه روانشناسی تربیتی، کودک و نوجوان انجام داد. تحقیقات او در مورد کودکان، به نهضت مطالعه کودک منجر شد.
3. جان دیویی و جیمز آنجل
جان دیویی و جیمز آنجل، بنیانگذاران رسمی مکتب کنشگرایی، در دانشگاه شیکاگو به توسعه این مکتب پرداختند. دیویی، تحت تأثیر نظریه تکامل، فلسفه خود را بر مفهوم تغییر اجتماعی بنا نهاد. مقاله کوتاه او با عنوان مفهوم قوس بازتاب در روانشناسی، اولین گام در مسیر شکلگیری کنشگرایی بود.
آنجل، با تأکید بر مطالعه عملکردهای ذهنی، به گسترش این مکتب کمک کرد و به مقام ریاست انجمن روانشناسی آمریکا رسید.
4. دانشگاه کلمبیا و ثورندایک
پس از دانشگاه شیکاگو، دانشگاه کلمبیا به مرکز دیگری برای توسعه کنشگرایی تبدیل شد. ثورندایک، با تحقیقات خود در زمینه یادگیری و نظریههای تقویت و پاداش، تأثیر عمیقی بر روانشناسی آمریکا گذاشت.
موضوع مکتب کنشگرایی
موضوع اصلی کنشگرایی، مطالعه عملکردها، اعمال و کنشهای ذهنی و اهداف آنها است.
- چیستی آگاهی: کنشگرایان به جای مطالعه ساختارهای ذهن، به چرایی و چگونگی عملکرد آن توجه داشتند.
- هدف روانشناسی: به عقیده ویلیام جیمز، هدف روانشناسی کشف عناصر تجربه نیست، بلکه مطالعه افراد زندهای است که با محیط خود انطباق پیدا میکنند.
روش مطالعه کنشگرایی
روش مطالعه کنشگرایی، ترکیبی از دروننگری و مشاهده بود.
- دروننگری: کنشگرایان، با وجود اعتراض به ساختارگرایی، روش دروننگری را پذیرفتند و آن را با مشاهده ترکیب کردند.
- مشاهده: به گفته ویلیام جیمز، مشاهده دروننگرانه، ابزاری ضروری برای مطالعه ذهن است.
- آزمایش: پژوهشهای دانشگاه شیکاگو، اغلب از نوع آزمایشی بودند و عینیتی داشتند که ساختارگرایی فاقد آن بود.
خدمات مکتب کنشگرایی
کنشگرایی، بهعنوان یک نگرش کلی، تأثیرات عمیقی بر روانشناسی گذاشت:
- تغییر کانون توجه: این مکتب، توجه روانشناسی را از ساختارگرایی به عملکردها و فرآیندهای ذهنی معطوف کرد.
- مطالعه رفتار حیوانات و کودکان: کنشگرایی، پژوهش در مورد رفتار حیوانات و کودکان را تشویق کرد.
- کاربردی کردن روانشناسی: این مکتب، روانشناسی را بهعنوان یک علم تجربی و کاربردی مطرح کرد.
- تأثیر بر رفتارگرایی: تحقیقات ثورندایک و دیگر کنشگرایان، زمینه را برای ظهور رفتارگرایی فراهم کرد.
افول کنشگرایی
با وجود موفقیتهای اولیه، مکتب کنشگرایی نتوانست در برابر رونق رفتارگرایی دوام بیاورد. اعتماد بیشازحد به روش دروننگری، یکی از دلایل اصلی افول این مکتب بود. رفتارگرایان، با تأکید بر مشاهده عینی و قابل اندازهگیری، انتقادات شدیدی به کنشگرایی وارد کردند و آن را از صحنه نظامهای رسمی روانشناسی حذف کردند.
نتیجهگیری
کنشگرایی، بهعنوان یکی از مکاتب مهم روانشناسی، با تأکید بر عملکردهای ذهنی و سازگاری انسان با محیط، تحولی اساسی در این علم ایجاد کرد. این مکتب، با بهرهگیری از نظریه تکامل داروین و تحقیقات گالتون، به مطالعه فرآیندهای ذهنی و اهداف آنها پرداخت و تأثیرات ماندگاری بر روانشناسی آمریکا گذاشت.
اگرچه کنشگرایی در برابر رفتارگرایی نتوانست دوام بیاورد، اما خدمات آن، از جمله تغییر کانون توجه روانشناسی و کاربردی کردن آن، همچنان در تاریخ این علم برجسته است.
نظر شما