چگونه نظام سرمایه داری «دانش ناقص» را تبدیل به ارزش کرد؟
در حال حاضر شکلی از «تولید علم» ایجاد شده است که بر مبنای انجام تحقیقات علمی زیر چتر سرمایهداری شکل میگیرد؛ زیرا روش های به کار گرفته شده در این تحقیقات در نهایت منجر به ایجاد نوعی «دانش وظیفهنشناس و خالی از حس مسئولیت» می شود؛ دانشی که لازمه اصلی سیستم سودمحور کاپیتالیسم است. به موازات تبدیل شدن کاپیتالیسم به شکل دهنده اصلی جامعه ها، یک پارادایم علمی نیز شکل گرفت تا احتیاجات کاپیتالیسم را برطرف کند. قبلا پروتستانتیسم هم با همین هدف ایجاد شده بود؛ زیرا دسته ای از اعتقادات دینی و ارزش ها را فراهم می کرد که بیشتر از عقاید کلیسای کاتولیک با ارزش های کاپیتالیسم تطابق داشتند. این شکل از علم و این نوع از دین با هم در خدمت کاپیتالیسم بودند.
کاپیتالیسم در معنای واقعی تنها به یک سیستم تولید و بازاریابی محدود نمی شود، بلکه یک سیستم اجتماعی بزرگ است که نهادهای اصلی آن یک مشخصه مهم دارند و این مشخصه مهم، سیستم کاپیتالیسم را از سایر سیستم ها و خرده نظام های اجتماعی متمایز می کند: نهادهای کاپیتالیسم با قواعدی شکل گرفته اند که هدفشان متمرکز کردن سرمایه و قدرت مطلق در طبقه اقلیت سرمایه گذاران و سرمایه داران است. در نظام سرمایه داری، نهادهای دولتی تبدیل به کارگزاران و دلالانی می شوند که باید منافع اقلیت سرمایه دار را حفظ کنند و هم زمان نقش یک تئاتر را بازی کنند که در آن توهم خدمت به اکثریت نمایش داده می شود. نهادهای بازاری، ظاهرا در پی جلب منفعت عامه مصرف کنندگان هستند، اما درکنترل انحصاری تعداد انگشتشماری از شرکت های عظیم هستند که در هر بازار حکومت می کنند. غول های صنعتی کنترل خود نسبت به بازار را از طریق یک صنعت پیچیده اعمال می کنند؛ صنعتی که به تولید و افزایش تقاضای مصرف کنندگان اختصاص داده شده است.
همین طبقه سرمایه دار، صاحب رسانه های عمومی نیز هست و با استفاده از تبلیغات، کنترل بیشتری نسبت به بازار و تفکر عامه مردم به دست می آورد. با وجود چنین کنترل موثری نسبت به رسانه ها و آگاهی جمعی، آزادی مطبوعات فقط توهمی از قدرت دموکراتیک است.
در چنین جامعه ای، بسیار شگفت انگیز خواهد بود اگر موسسات تولید علم بتوانند حالت خودمختار و مستقل داشته باشند. در حقیقت، در ماورای توهم وجود آزادی علمی و آکادمیک، دست تجارت های بزرگ و ابرشرکت ها وجود دارد که دانشگاه ها را طوری فیلتر می کنند تا روند تولید علم به حفظ منافع سرمایه داران منتهی شود.
توماس کوهن در کتاب «ساختار انقلاب های علمی» که در سال 1960 منتشر شد، تغییر شکلی اساسی در تاریخ علم ایجاد کرد؛ زیرا اعتقاد دیرینه بسیاری از دانشمندان در اثر آن متحول شد. تا پیش از انتشار این کتاب، کسب علم یک جریان ثابت فرض می شد که در آن آجرها یک به یک روی هم قرار می گیرند. او تاریخ یک سری پارادایم های موروثی را به تصویر کشید که هر کدام جانشین دیگری می شوند و در نهایت انباشتی از نابهنجاریها را شکل می دهند که با پارادایم های فعلی قابل توضیح نیستند. پارادایم حاکم در طول یک زمان، نوعی جهانبینی یا متاتئوری فراگیر است که وضعیت دانش را تعریف می کند و روش های تحقیق را مشخص می نماید. چارچوب مفهومی کوهن به خاطر داشتن جنبه تاریخی، ابزار مناسبی برای ارزیابی اجزای سازنده «فعالیت علمی قانونی» در دوران کنونی است.
زمانی ماهیت جامع و کلی جهان نادیده گرفته می شد؛ مثلا در قرون وسطی در اروپا، الهیاتِ کلیسا به مردم دیکته می کرد که چگونه پدیده ها در عالم قرار می گیرند و کار می کنند. حتی تا اواخر قرن نوزدهم نیز افرادی مثل داروین، لیبیگ و مارکس معتقد بودند که فهم نحوه کارکرد جهان نیازمند تسلط بر رشته های تحصیلی متعددی است، اما با شروع دوره روشنگری، جستارهای علمی بیشتر در تقابل با دانش اعتقادمحور کلیسا طراحی شدند و روش های تحقیق در این علوم به دنبال دانشی بودند که تجربیات تکرارشونده قابل اثبات هستند. اصل «قابلیت پیش بینی» تبدیل به استانداردی برای تعیین اعتبار علوم شد، اما «پیش بینی کردن» در علم نیازمند تمرکز بر یک سری متغیرها بود که تعداد این متغیرها می بایست بسیار محدود می بود. این تمرکز به تولد علمی تقلیلی انجامید؛ علمی که نسبت به گذشته بسیار محدودتر و خلاصه تر بود. برای رسیدن به یک روش تجربی، علم جدید نیاز داشت تا آن قسمت از عالم وجود را که قابل آزمایش نیست از حوزه تحقیق و بررسی خارج کند. یک شکل جدید از پارادایم کوهنی در حوزه کسب علم در حال شکل گیری بود.
این رویکرد نه تنها با مقررات و قواعد پارادایم دینی که عالم وجود را یک کلّ واحد می دید در تعارض بود، بلکه با مشاهدات عمومی در مورد مرتبط بودن واقعیت های جهان نیز تقابل داشت. شاید به همین دلیل است که ما امروزه روش مطالعاتی دانشمندان قرن نوزدهم را «روش چند رشتهای» می خوانیم. به عنوان مثال، دانشجویان رشته علوم اجتماعی در آن زمان یاد می گرفتند که قدرت هم اقتصادی است و هم سیاسی و به همین دلیل خود را جامعه شناس سیاسی می دانستند. به هر حال، این حرکت که در دوره روشنگری آغاز شد، تولید علم و جست و جوی دانش را به رشته های تحصیلی متمایزی تقسیم کرد و روش تحقیق علمی که قبلا یک روش جامع و چندوجهی بود، به سمت تمرکز بر تکه های بسیار کوچکی از واقعیت های انتخاب شده حرکت کرد.
روش تحول کسب علم از قرن هیجدهم به بعد، درست همانند شورش دینی علیه کلیسای استبدادیِ آن دوران، متاثر از نیروها و مسائل اقتصادی نیز بود. سرمایه داران خصوصی و کارآفرینان به تدریج سخت گیری های کلیسا و دولت را پس زدند و به طور فزاینده ای توانستند کنترل مؤثر خود را نسبت به سرمایه گذاری و تصمیمات مربوط به تولید اعمال کنند. سرمایه داران با اشتیاق از دانش پیش بینی پذیر جدیدی که توسط علم جدید تولید می شد بهره برداری کردند؛ زیرا این دانش به آنها اجازه می داد تکنولوژی های قدرتمند و منفعت زایی ایجاد کنند. به دلیل آنکه تکنولوژی های جدید کاملا وابسته به یک علم تقلیلی و روش های تحقیق آن علم بودند و این علم تنها به تعداد بسیار معدودی از متغیرها می پرداخت؛ دانشی که در مورد عواقب احتمالی به کارگیری درازمدتِ این تکنولوژی ها شکل گرفت، کاملا ناقص بود، اما خطر این دانش ناقص نادیده گرفته شد؛ زیرا در اقتصاد کاپیتالیستی، جایی که موفقیت در بازار رقابتی در گرو به حداکثر رساندن سود کوتاه مدت است، عواقب درازمدت مسئله ای جدی به شمار نمی رود.
بنابراین، روش تقلیلی علم جدید کاملا با اهداف تجاری نظام کاپیتالیستی هم سو بود و به تدریج تبدیل به پارادایم غالب در حوزه علم گردید؛ یعنی روش تحقیق تقلیلی تبدیل به یک ایدئولوژی شد که بر اساس آن، تنها علمِ به دست آمده با روشهای تقلیلی را «دانش علمی» می دانستند.
همان طور که قبلا اشاره شد، پارادایم علمی کل نگر مرگ آسانی نداشت. تحقیقات انجام شده با استفاده از پارادایم تقلیلی نمی توانستند ارتباط اجزای عالم هستی و ماهیت نظام مند آن را توضیح دهند و این ناتوانی ها به مرور تبدیل به نابهنجاری در علم کوهنی شدند که نهایتا انباشتی از نابهنجاری ها ایجاد شد. تکنولوژی اختصاصی و انحصاری جدیدی که با استفاده از علم تقلیلی و روش های تحقیق آن ایجاد شده بودند، همان طور که پیشبینی می شد در کوتاه مدت خوب عمل کردند، اما با گذشت زمان کمکم عواقب ویرانگر آنها جلوهگر شد و به سرعت گسترش یافت. این تکنولوژی ها در طول زمان رفتارهایی غیرخطی و غیرقابل پیش بینی از خود نشان دادند که روش عملی تقلیلی برای جلوگیری از این رفتارها و ارائه توضیح درباره آنها طراحی نشده بود. در نتیجه، قدرت خودستایانه ای که علم تقلیلی با نام «پیش بینی پذیری» از آن یاد می کرد به سرعت در حد یک پدیده کوتاه مدت پایین کشیده شد و در مقابل واقعیتِ جهان هستی، همچون موجی بود که لحظه ای در دریا ظاهر میشود و سپس از بین می رود. یک نمونه بارز از این نقطه ضعف تکنولوژی جدید، طرح تثبیت مصنوعی نیتروژن در اتمسفر بود که توسط شرکت «هابر ـ بوش» اجرا شد. در ابتدا به نظر می رسید که این طرح می تواند بهره وری را به میزان زیادی در صنعت کشاورزی ارتقا دهد، اما این اثر کوتاه مدت بود. در بلندمدت مشخص شد که این تکنولوژی آثار مخرب سرسام آوری بر کشاورزی دارد: ایجاد تراکم در خاک، نابودی اساسی شبکه های غذایی خاکی، آثار معکوس بر سلامت گیاهان، کاهش کیفیت تغدیه ای مواد غذایی و آلودگی گسترده راه های آبی.
منبع: / ماهنامه / عصر اندیشه شماره ۳
نویسنده : کارل نورث
نظر شما