افسانۀ بی طرفی علم
1ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت ارزششناختی دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچیک از نظامهای ارزشیِ اخلاقی و اخلاقِ سیاسی را که توسط فیلسوفان یا متکلّمان معاصر یا قرون گذشته صورتبندی و تقنین و تجویز شدهاست نمیتواند مصادره یا پیشفرضکند. و این یعنی، نه تنها هیچیک از آن نظامهای بستهبندیشده را بهطور یکجا، که هیچیک از اجزاء و مقومات آنها را هم، نمیتواند گزینشکند و یا التقاطاً مورد تألیف و ترکیب قراردهد، خواه آن نظامها و آحاد آموزههایشان منشأ الهی داشته باشند خواه منشأ انسانی ـــ همان مجموعۀ متغیّر و متکثّر و بیقرار آمال و امیال و هوسات انسانی.
2ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت معرفتشناختی(1)دارد؟ یعنی، میفهمد که نه تنها هیچیک از نظریههای متعدد رقیب معرفتشناختی را نباید مصادره و مفروضکند که هیچیک از موازین مقرر و تجویزشدۀ آنها را هم نباید مصادره یا مسلم فرضکند، خواه آن نظریههای متعدد رقیب، معاصر باشند یا متعلق به قرون وسطی و یا به عصر یونان باستان. خواه آن موازین مدرن و معاصر باشند خواه متعلق به اعصار و قرون دور و دورتر. که واضح است این کار بلافاصله بیطرفی او را مخدوش و بل منتفی میکند.
3ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالت هستیشناختی دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچ موضع و مطلبی را نباید از مکاتب و مشارب یا نظریههای مابعدالطبیعی حال و گذشته دربارۀ چگونگی منشأ این عالم، چگونگی وجود این عالم، چیستی اثاثیه این عالم، چگونگی نسبت اثاثیة این عالم به یکدیگر، و چیستی و چگونگی فرجام این عالم اخذ و اختیارکند. خواه این اخذ و اختیار بهطور رسمی و علنی و اعلامشده صورتگیرد خواه بهواسطۀ حلول لطیف مواریث فرهنگ اجتماعی و تاریخی. خواه آن اخذ و اختیارِ رسمی و علنی از نظامهای مابعدالطبیعی الهی صورت گیرد خواه از نظامهای غیرالهی قدیم و جدید. خواه آن مواریث فرهنگ اجتماعی و تاریخی عمیقاً ریشه در آموزشهای انبیاء داشته باشد خواه مواریثی باشد که عالماً و عامداً مورد دینزدایی قرار گرفته باشند.
4ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالتی در بارۀ نظریههای علمی اعم از طبیعی یا اجتماعی دارد؟ یعنی، میفهمد که اخذ و اختیار هر نظریه یا مکتبی از این دو دسته از علوم، در واقع وی را بنیاناً و به نحو مرصوصی مرهون و مربوب سه حوزۀ ارزششناسی، معرفتشناسی، و هستیشناسی کردهاست و این یعنی، از موضع بیطرفی خارج شده است.
5ــ چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام در حالیکه میفهمد بیطرفی مفهوماً چه دلالتی در بارۀ فرهنگها و تمدنها دارد؟ یعنی، میفهمد که هیچ جزیی یا بخشی از هیچ فرهنگ و تمدنی را نباید تلویحاً یا به تصریح مصادرهکند. میفهمد که نسبت به تمام فرهنگها و تمدنهای گذشته و حال باید بلاموضع باشد که به محض اخذ هر جزیی از آنها، به هر بهانهای، دستکم بیطرفی زایل میشود. و "به هر بهانهای" هم یعنی، به هر علتی و یا بهواسطۀ هر دلیلی، موجه باشد یا ناموجه، توجیهپذیر باشد یا نباشد. زیرا هم علت و دلیل بودنشان و هم موجهبودن یا توجیهپذیربودنشان جملگی بازمیگردد به همان سه حوزۀ ارزششناسی، معرفتشناسی، و هستیشناسی.
ــ اینک از خود سؤالکنیم: چه کسی میتواند بگوید من بیطرفام؟ به نظر میرسد اینک بایستهتر است این سؤال را مطرحکنیم: آیا کسی میتواند بگوید من بیطرفام؟ اینک به نظر میرسد این سؤال فوقالعاده جالبتر، مهمتر، بنیانیتر، و سرنوشتسازتر است: آیا دعوی بیطرفی چیزی جز افسانهای است که برخی از ما بنیآدم برای فروختن یا قبولاندن برخی از آمال و امیال و آراءمان به برخی دیگر از بنیآدم ساخته و پرداختهایم؟
ــ آیا روشن نیست که مدعیان بیطرفی با این ادعا به نحوی خودآگاه یا ناخودآگاه بر کرسی حضرت حق(جلّ جلاله و عزّه و عظمته) تکیه میزنند؟
ــ آیا دعوی بیطرفی به نحوی همان موضع و دعوی آفاقیت (2) نیست؟
ــ و بالاخره، آیا دعوی بیطرفی قلب تپندۀ نگرش خارجِ دینی(همان برون دینی) نیست؟
پی نوشتها:
1. در واقع صحیح و دقیق این بود که دلالت معرفتشناختی را در ضمن دلالت ارزششناختی مورد بحث و تحلیل قرارمیدادم نه مستقلاً. زیرا بیهیچ تردیدی تمام نظریههای معرفتشناختی عمیقاً در بستر و زمینهای مشحون از ارزشهای اخلاقی و اخلاق سیاسی ریشه دارند! بستر و زمینهای که غالباٌ اگر نه همواره شکل صورتبندیشده، مدون، و نظاممندی نیافته و به صورت فرهنگ اجتماعی و تاریخی به انحاء بسیار گسترده، ملفوف، و غیرمحسوس در آن نظریهها فرو میریزند و یا حلول میکنند.
2. همان که بعضاً به نحو بسیار لغزنده و لغزانندهای عینیت خوانده میشود.
منبع: / سایت خبری / رجانیوز ۱۳۸۹/۰۱/۲۳
نویسنده : سعید زیبا کلام
نظر شما