پژوهشى در ارتباط علم و اخلاق
در این مقاله، ابتدا به تحلیل سرشت مفاهیم اخلاقى مىپردازیم که رکن کلیدى و اساسى زبان اخلاق را تشکیل مىدهند. سپس درباره منشا انتزاع و عینیت این مفاهیم و پس از آن در مورد انواع جملات اخلاقى و سرشت و کارکردهاى هریک به بحث مىنشینیم و سرانجام از رهگذر بررسى رابطه زبان اخلاق با حقیقت، به رابطه علم و اخلاق یا دانش و ارزش رسیدگى مىکنیم.
انواع مفاهیم موجود در ذهن
مفاهیم موجود در ذهن ما از یک نظر به مفاهیم ماهوى و غیر ماهوى تقسیم مىشوند. ماهیات، مفاهیمى هستند که برحسب اعتبار ذهنى در خارج موجود فرض مىشوند. رابطه این مفاهیم با مصداقشان رابطه تطابق و عینیت است. اما مفاهیم غیر ماهوى، انتزاعىاند و صرفا در ذهن موجودند و رابطه آنها با مصداقشان رابطه لازم و ملزوم است. این مفاهیم، بسته به این که از خارج انتزاع شوند یا از ذهن، به مفاهیم خارجى و مفاهیم ذهنى تقسیم مىگردند. وصف خارجى و ذهنى اولا و بالذات درباره منشا انتزاع این مفاهیم صادق است، و ثانیا و بالعرض به خود این مفاهیم نسبت داده مىشود؛ یعنى اگر منشا انتزاع این مفاهیم در خارج موجود باشد، این مفاهیم خارجى نامیده مىشوند و اگر در ذهن باشد، ذهنى نامیده مىشوند.
حکیمان مسلمان براى اشاره به دو سوى این تمایز از قید فلسفى و منطقى استفاده مىکنند، اما به نظر مىرسد که این تعبیر ابهامآفرین است و بهتر و دقیقتر این است که از قید خارجى و ذهنى براى این کار استفاده کنیم. زیرا بسیارى از مفاهیم انتزاع شده از خارج، به معناى اصطلاحى کلمه، فلسفى نیستند، بلکه تجربى، اخلاقى و ریاضىاند و فلسفى نامیدن آنها صرفا براى اشاره به خارجى بودنشان است؛ همانگونه که مفاهیم انتزاعى ذهنى نیز در مفاهیم منطقى خلاصه نمىشوند. با توجه به این نکته درمىیابیم که کذب پارهاى از مفاهیم اخلاقى به لحاظ فلسفى، مستلزم کذب آنها از جمیع جهات نیست. براى مثال، رابطه فعل و فاعل پیش از صدور فعل از منظر فلسفى رابطهاى امکانى است، اما این امر با ضرورى بودن این رابطه از منظر اخلاقى سازگار است. امکان و ضرورت فلسفى اخص از امکان و ضرورت خارجى است و ضرورت اخلاقى نیز مفهومى است که از رابطهاى عینى حکایت مىکند. ضرورت اخلاقى ضرورتى خارجى است، هرچند فلسفى نباشد. بنابراین، انحصار مفاهیم انتزاعى خارجى در مفاهیم فلسفى درست نیست. بسیارى از مفاهیمى که در علوم تجربى و انسانى یا ریاضى به کار مىروند نیز انتزاعى و عینىاند، در عین این که فلسفى نیستند.
تحلیل مفاهیم اخلاقى
مفاهیم اخلاقى به تمامى، معقول ثانى عینىاند؛ یعنى این مفاهیم اولا انتزاعىاند و با نظر به موضوع از منظر اخلاقى انتزاع و بر آن حمل مىشوند و ثانیا منشا انتزاع آنها بیرون از ذهن است. بنابراین، رابطه این مفاهیم با واقعیات، کنایى و غیر مستقیم است و این مفاهیم داراى ما بازایى مستقل و قابل اشاره حسى یا عقلى نیستند. به تعبیر دیگر، موضوعات اخلاقى اوصاف و ویژگیهایى دارند که وقتى به ساحت ذهن وارد مىشوند، در قالب مفاهیم اخلاقى نمودار مىگردند. این اوصاف و ویژگیهاى عینى به گونهاى نیستند که بتوان از موضوع جدایشان نمود و، به استقلال، به آنها اشاره کرد. چگونگى وجود اوصاف اخلاقى در بیرون از ذهن موجب شده که بسیارى از فیلسوفان اخلاق، که تصویر درست و جامعى از انواع متفاوت وجود اوصاف در خارج از ذهن ندارند، وجود عینى اوصاف اخلاقى و عینیت مفاهیم اخلاقى را از اساس منکر شوند و در تحلیل و ریشهیابى این مفاهیم و مضمون و مفاد آنها به عوامل ذهنى و درونى، مانند عواطف و احساسات و پسند و ناپسند گوینده، پناه ببرند. در حالى که اگر بتوان نشان داد که این مفاهیم انتزاعىاند، در این صورت تنها حالت معقول و پذیرفتنى این است که در جستجوى منشا انتزاع این مفاهیم برآییم و طلب دلیل بر وجود عینى و مستقل اوصاف اخلاقى را از اساس نادرست و مبتنى بر تصویرى غلط از چگونگى وجود این اوصاف بدانیم. اگر مفاهیم اخلاقى، که بر اوصاف اخلاقى دلالت دارند، انتزاعى باشند، دیگر خود آن اوصاف نمىتوانند در بیرون از ذهن وجود داشته باشند، هرچند منشا انتزاعشان چنین باشد. و این مقدار، در پایبندى به رئالیزم اخلاقى و توجیه باور به مضمون معرفتبخش گزارههاى اخلاقى و صدق و کذبپذیرى آنها کافى است.
چرا مفاهیم اخلاقى، معقول ثانىاند؟
سخنان فیلسوفان مسلمان، که ظاهرا مبدع یا کاشف تقسیم مفاهیم کلى به معقولات اول و معقولات ثانىاند، در این باره مبهم و مجمل است و در مورد تعریف این دو نوع مفهوم و نیز تعریف معقول ثانى فلسفى (خارجى) و معقول ثانى منطقى (ذهنى) و به تبع آن درباره تعیین مصداق این مفاهیم بین این فیلسوفان اتفاقنظر وجود ندارد.
معیار شیخ اشراق براى تشخیص این مفاهیم چنین است: «هر مفهومى که از فرض وجود و تحققش تکرر و تسلسل پیش بیاید معقول ثانى است». حال اگر عقل، این مفهوم را از خارج انتزاع کرده باشد این مفهوم، فلسفى (خارجى) نیز هست.
فیلسوفان پیرو مشرب حکمت متعالیه گفتهاند: معقول ثانى فلسفى، مفهومى است که عروضش در ذهن و اتصافش در خارج است، برخلاف معقول اول (مفهوم ماهوى) که عروض و اتصافش هر دو در خارج است. و برخلاف معقول ثانى منطقى که عروض و اتصافش هر دو در ذهن است. اما این حکیمان تعریف دقیقى از عروض و اتصاف به دست ندادهاند و لذا این تعریف نیز در مقام تمیز معقولات از یکدیگر کارساز نیست. (2)
ظاهرا تنها کار ممکن این است که علایم و نشانههاى این سه نوع مفهوم را برشماریم و ویژگیهاى هریک را بیان کنیم. دو تعریف یا معیار یاد شده نیز در این راستا باید فهم شوند. بنابراین امور زیرین را مىتوان به عنوان بخشى از ویژگیهاى معقول ثانى فلسفى یا مفهوم عینى غیر ماهوى پذیرفت. معقول ثانى خارجى (فلسفى) مفهومى است که:
1) از فرض تحقق آن در خارج، تکرر و تسلسل پیش بیاید؛
2) عروض آن در ذهن و اتصاف به آن در خارج باشد؛
3) بسیط و تحلیلناپذیر و تعریف ناپذیر باشد؛
4) صدق آن بر موارد مختلف تشکیکى باشد؛
5) خودش در خارج موجود نباشد؛
6) منشا انتزاع آن در خارج، موجود باشد؛
7) از منظر خاصى از خود شىء یا رابطه آن با دیگر اشیاء انتزاع شود؛
8) از ماهیات و مقولات متفاوت و متباین انتزاع شود؛ و
9) درک آن متوقف بر فعالیتى عقلانى، مانند مقایسه و نسبتسنجى باشد.
البته پارهاى از این ویژگیها قابل ارجاع به یکدیگرند، اما توجه به هریک از آنها در شناخت این معقولات، سودمند است. این معیارها بر مفاهیم اخلاقى قابل تطبیق هستند. براى نمونه، مفهوم خوبى هم بر اشیاء صادق است و هم بر افعال و خصلتهاى نفسانى و هم بر غایات، و مفهوم باید هم در گزارههاى علمى به کار مىرود و هم در گزارههاى اخلاقى و حقوقى.
چرا مفاهیم اخلاقى عینىاند؟
همانگونه که گذشت، عینى یا ذهنى بودن مفاهیم انتزاعى به عینى یا ذهنى بودن منشا انتزاع آنهاست. از این نظر باید بررسى کنیم که آیا مفاهیم اخلاقى از امور عینى انتزاع مىشوند یا از حالات ذهنى. یعنى ویژگیهاى عینى موضوع، موجب انتزاع این مفاهیم مىشود یا تمایلات و گرایشهاى درونى شخص. در صورت اول، این مفاهیم بر همان ویژگیهاى عینى دلالتخواهند داشت، در حالى که در صورت دوم صرفا مىتوانند نشانگر حالات نفسانى گوینده باشند. به تعبیر دقیقتر، سؤال این است که آنچه موجب اعتبار این مفاهیم مىشود، ویژگیهاى خود موضوع استیا حالات نفسانى شخص نسبتبه آن موضوع؛ یعنى وقتى مىگوییم «راستگویى خوب است» آیا خود راستگویى، با صرفنظر از وجود و تمایلات ما انسانها، خصوصیتى دارد که ما را وادار به اعتبار خوبى و اطلاق آن بر راستگویى مىکند یا این که تمایلات و گرایشهاى ما نسبتبه راستگویى سبب اعتبار و حمل این مفهوم بر آن مىشود؟ جواب این است که هر دو عامل در داوریهاى اخلاقى حضور دارند؛ یعنى گاه، ویژگیهاى خود موضوع سبب انتزاع و اعتبار مفاهیم اخلاقى مىشود، و گاه گرایشها و تمایلات و احساسات آدمیان نسبتبه آن موضوع. از این رو تبیین منشا انتزاع یا انگیزه اعتبار این مفاهیم، کلید حل این مساله را به دست مىدهد.
منشا انتزاع مفاهیم اخلاقى
مفاهیم اخلاقى سه دستهاند:
1) مفاهیم فعلى؛
2) مفاهیم وصفى؛
3) مفاهیم ربطى.
1) دسته اول از مفاهیم اخلاقى، عنوان فعل گفتارىاند و همراه با شرایط خاصى از سخن متکلم انتزاع مىشوند. تحسین و تقبیح، امر و نهى، توصیه و ترغیب یا تحریک و تحذیر مخاطب به انجام یا ترک یک فعل (بعث و زجر) و نیز درجهبندى و ارزشگذارى و ابزار احساسات، همه و همه، از این قبیل مفاهیم هستند. بسیارى از این مفاهیم مختص زبان اخلاق نیستند و در قلمروهاى دیگرى، همچون حقوق، زیبایىشناسى و... نیز به کار مىروند، اما تمایز این کاربردها مستلزم تغایر معنایى این واژهها نیست؛ این تمایز ناشى از دیدگاهى است که متکلم با تکیه بر آن از زبان استفاده مىکند. وقتى مىتوان این مفاهیم را اخلاقى محسوب کرد که متکلم واژههاى مورد نظر را از دیدگاه و منظر اخلاقى به کار برده و در صدد داورى اخلاقى و صدور حکم اخلاقى باشد، نه در صدد داورى حقوقى یا زیبایىشناختى یا مصلحتاندیشانه و.... این مفاهیم همه از هگذر کاربرد زبان، لباس تحقق مىپوشند و در حقیقت نوعى کار و فعالیتند که به وسیله زبان در قلمرو اخلاق انجام مىگیرند. و چون گفتار، فعلى است که در عالم عین موجود مىشود، پس این مفاهیم نیز عینىاند.
2) دسته دوم از مفاهیم اخلاقى، در حقیقت اوصافىاند که موضوعات اخلاقى (غایات، خصلتهاى نفسانى و افعال اختیارى) را وصف مىکنند. این اوصاف عبارتند از: خوبى و بدى، بایستگى و نبایستگى، وظیفه و الزام، و درستى و نادرستى. این اوصاف نیز بین اخلاق و حقوق، و شاید حوزههاى دیگر، مشترکند و به شرطى اخلاقى به شمار مىآیند که توصیف از منظر اخلاقى صورت گرفته باشد، این اوصاف از نظر منشا انتزاع، در درون خود به چند دسته تقسیم مىگردند:
الف) پارهاى از موضوعات اخلاقى چنانند که این اوصاف با نظر به ذات آنها و چشمپوشى از همه جهات و حیثیات عارضى و اتفاقى، از آنها انتزاع مىشوند. براى مثال، سعادت ذاتا مطلوب و عدل ذاتا خوب است. اتصاف این موضوعات به اوصاف اخلاقى، به هیچ قید و شرطى مقید نیست و براى همین، عقل در درک ویژگى اخلاقى این موضوعات نیازمند استدلال نیست؛ درک خصوصیت اخلاقى این موضوعات از رهگذر شهود عقلانى صورت مىگیرد. و چون موضوع و موصوف این اوصاف امرى خارجى و عینى است، محمول و وصف اخلاقى آن نیز خارجى و عینى مىباشد؛ یعنى سعادت واقعا خوب است و عدل واقعا خوب است.
ب) پاره دیگرى از موضوعات اخلاقى چنانند که در انتزاع اوصاف اخلاقى از آنها به جهات و حیثیاتى سلبى نیاز است و موضوع به انضمام آنها صلاحیت انتزاع و حمل این اوصاف را مىیابد. سعادت دنیوى (رفاه) و راستگویى چنینند، یعنى در اتصاف به خوبى محتاج عروض حیثیتى عارضى نیستند، اما خوبى آنها اقتضایى و مشروط به عدم تعارض با اصول مهمتر اخلاقى است. این موضوعات به خودى خود واجد وصفى اخلاقىاند، هرچند در اثر عروض این حالات، وصف اولیه را از دست داده و به ضد آن متصف مىشوند. راستگویى به خودى خود خوب و بایسته است، اما وقتى که به قتل انسان بیگناهى مىانجامد، خوبى و بایستگى خود را از دست مىدهد و به بدى و نبایستگى متصف مىشود. ویژگى و وصف اخلاقى اولیه این موضوعات از راه شهود عقلانى درک مىشود، اما درک وصف ثانوى آنها گاه از راه شهود و گاه از راه استدلال صورت مىگیرد.
ج) بخش دیگرى از موضوعات اخلاقى چنانند که اتصافشان به اوصاف اخلاقى متوقف بر عروض جهات تصحیحکننده است؛ این موضوعات با قطعنظر از جهات عارضى، فاقد وصف اخلاقىاند. جهات تصحیحکننده ممکن است نتایج و غایات مترتب بر این موضوعات باشد و در این فرض، خوبى و بدى، درستى و نادرستى و بایستگى و نبایستگى این امور تابع نتایجى است که از نظر اخلاقى مهم است. اصول اخلاقىاى که از رهگذر این ملاحظات به دست مىآیند، نتیجهگروانه خواهند بود. شناختحکم اخلاقى این موضوعات تنها از طریق استدلال، ممکن است و این استدلال نشاندهنده عروض جهات تصحیحکننده و درستى اتصاف به اوصاف اخلاقى است. این استدلالها گاه از طریق نتیجه و غایت صورت مىگیرند.
د) اوصاف اخلاقى علاوه بر مصداقهاى عینى و حقیقى خود، مصداقهایى اعتبارى نیز پیدا مىکنند. اعتبار این اوصاف از علل مختلفى مثل تربیت، سنت، احساسات و عواطف انسانى، مذهبى، ملى، قومى و... سرچشمه مىگیرد؛ این امور موجب مىشوند که ذهن آدمى این اوصاف را بر موردى تطبیق کند که مصداق حقیقى آنها نیست. بنابراین، گزارههاى حاکى از این اوصاف، گزارههایى اعتبارى، نسبى و قراردادىاند و از فرهنگى به فرهنگ دیگر و دورهاى به دوره دیگر و حتى از فردى به فرد دیگر تحول مىیابند. این بخش از گزارههاى اخلاقى در حقیقت اندیشههایى هستند که علت دارند، اما دلیل ندارند؛ یعنى منشا اعتقاد به آنها دلیل نیست، هرچند ممکن است پس از اعتقاد، از رهگذر دلیلتراشى، دلیلى به سود آنها اقامه شود.
مىتوان گفت که افعال مورد امر و نهى شرع به این معنا به اوصاف اخلاقى متصف مىشوند؛ یک مسلمان در اثر تربیت دینى رابطه آزاد و نامشروع زن و مرد را بد و قبیح مىداند، در حالى که این رابطه ممکن است در فرهنگى دیگر زشت محسوب نشود و اگر از منشا این بدى در نظر او جویا شویم، پاسخ مىیابیم که «چون خدا گفته است» یا «چون پیامبر نهى کرده است»؛ در این موارد شخص براى توجیه باور اخلاقى خود به امورى تمسک مىجوید که تنها در محدوده فرهنگ یا تمدنى خاص پذیرفتنى است. یک معناى حسن و قبح شرعى همین است؛ یعنى مىتوان گفت: حسن و قبح شرعى، وصفى است که با توجه به احکام شرعى یا دیدگاه شرعى از موضوع انتزاع مىشود. یک معناى حسن و قبح عقلایى، قومى، اعتبارى و حتى شخصى و خصوصى نیز مىتواند همین باشد. اخلاق دینى را مىتوان به همین معنا توجیه و تفسیر کرد: اخلاق دینى به معناى توصیف مستقیم افعال به اوصاف اخلاقى از سوى دین نیست، بلکه به معناى انتزاع اوصاف اخلاقى از امر و نهى یا تحسین و تقبیح دین است. البته این تحلیل با اتصاف حقیقى افعال مورد امر و نهى شرع به خوبى و بدى اخلاقى سازگار است، هرچند این اتصاف دلیل مىطلبد و دلیل آن در حقیقت مبناى قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع است. این دلیل نشان مىدهد که احکام شرعى بىمعیار نیست و حقیقتا تابع خوبى و بدى اخلاقى است، اما این خوبى و بدى غیر از خوبى و بدىاى است که در اثر تربیت دینى در ضمیر دینداران رسوخ مىیابد.
گستره و تنوع منشا انتزاع و کاربرد اوصاف اخلاقى، موجب پیدایش دیدگاههاى متفاوت و متناقض در فلسفه اخلاق است؛ به نظر مىرسد هر مکتبى بخشى از این قلمرو را در نظر گرفته و حکم آن را به تمام اخلاق سرایت داده است.
3) دسته سوم از مفاهیم اخلاقى حاکى از روابطى واقعى و نفسالامرىاند. شاید تنها مصداق این دسته، مفهوم باید و نباید باشد. مفاد باید و نباید نوعى ضرورت و امتناع است که در زمینههاى متنوع علمى، فلسفى، حقوقى، سیاسى، اخلاقى و نیز زندگى روزمره مصداق مىیابد. تفاوت باید و نباید اخلاقى با سایر باید و نبایدها نه در معنا و مفاد است و نه در حقیقى و اعتبارى بودن. ضرورت اخلاقى به لحاظ معنایى و سرشتى هیچ تفاوتى با سایر ضرورتها ندارد و کاربرد باید و نباید در موضوعات اخلاقى از باب مجاز و استعاره نیست. در بحثهاى آینده به این مطلب باز خواهیم گشت.
باید و نباید اخلاقى نوعى رابطه است؛ و نه مانند امر و نهى، فعل گفتارى است و نه مانند خوبى و بدى، وصفى اخلاقى. باید و نباید بیانگر نوعى ضرورت و امتناع است که نسبتبه افعال یا غایات ابراز مىشود. جملات حاوى باید و نباید را، در زمینههاى اخلاقى و غیر اخلاقى، هم به قصد اخبار مىتوان به کار برد و هم به قصد انشا و اعتبار؛ و این امر تا حدودى منشا ابهام و ابراز نظریات متفاوت درباره سرشت جملههاى مشتمل بر باید و نباید شده است.
چگونگى وجود مفاهیم اخلاقى
تحلیل یاد شده به ما امکان مىدهد که ربط مفاهیم اخلاقى را با واقعیات حفظ کنیم؛ معقولات ثانى با نوعى فعالیت عقلانى از منشا خود انتزاع مىشوند. یعنى عقل وقتى منشا انتزاع این مفاهیم را در نظر مىگیرد، این مفاهیم خود به خود در ذهن پدید مىآیند یا ابداع مىشوند. حال اگر منشا انتزاع این مفاهیم عینى باشد، این مفاهیم نیز عینیتخواهند داشت. بنابراین عینیت مفاهیم اخلاقى به عینیت منشا انتزاع این مفاهیم وابسته است و چنانکه گذشت این مفاهیم منشا انتزاعهایى متفاوتى دارند.
1) مفاهیم فعلى اخلاقى، عنوانهایى هستند که از کار متکلم انتزاع مىشوند. این مفاهیم در حقیقت افعالى هستند که با بهرهگیرى از زبان انجام مىشوند. در این موارد فعلى که از متکلم صادر مىشود، واقعیتى عینى است و مفهوم انتزاع شده با نظر به خود به کار متکلم صدق و کذب مىپذیرد؛ وقتى مىتوان گفت که شخص «الف» کار «ب» را تحسین مىکند، که «الف» واقعا چنین کرده باشد و وقتى مىتوان گفت که «الف» به کار «ب» امر کرده است، که واقعا چنین کرده باشد.
2) اوصاف اخلاقى با در نظر گرفتن غایات، خصلتها (اشخاص) و افعال گوناگون، مثل راستگویى، امانتدارى، دزدى، ایثار، احسان، عشقورزى، عدالت، سخاوت و... انتزاع، و بر این امور حمل مىشوند. این اوصاف نیز از امورى عینى انتزاع مىشوند و، به تبع، حاکى از واقعیتى نفسالامرى و قابل صدق و کذبند.
3) و سرانجام، مفاهیم ربطى اخلاقى نیز از خارج انتزاع مىشوند و حاکى از ضرورت و امتناعى عینى اند. البته، همانگونه که گذشت، گاهى پارهاى جهات غیر معرفتى موجب مىشود که آدمیان از سر اعتبار، این مفاهیم را از موردى که در واقع منشا این مفاهیم نیست انتزاع و بر آن حمل کنند، اما تحلیل حقیقت اعتبار نشان مىدهد که اعتبار، فرع حقیقت است و بدون این که مفهومى با واقعیت ارتباط داشته باشد، نه اعتبار آن ممکن است و نه، در صورت امکان، تاثیر لازم را خواهد داشت. اما به هر حال اعتبارى بودن پارهاى از مصادیق این مفاهیم یا کاربرد احساسى و عاطفى و سیاسى و دینى آنها نباید موجب شود که حقیقت این مفاهیم و عینیت آنها را در موارد دیگر منکر شویم.
عینیت احکام و اصول اخلاقى
جملهها و عبارتهایى که حاوى اصول و احکام اخلاقىاند، به دو دسته کلى تقسیم مىشوند:
1) جملههاى انشایى؛
2) جملههاى خبرى.
1) دسته اول از جملههاى اخلاقى، صرفا کارکردى غیر توصیفى دارند و هیچ حکایت و دلالتى ندارند، مگر به ملازمه و دلالت التزامى. مانند جمله «راستبگو» یا «دروغ نگو»، که اگر از منظر اخلاقى صادر شوند به دلالت التزامى بر خوبى و بدى فعل دلالتخواهند داشت؛ ولى مدلول خبرى مستقیم و دلالت مطابقى ندارند. زیرا این جملهها در قیقتبراى صدور امر و نهى و دیگر افعال گفتارى وضع شدهاند، نه براى حکایت و دلالتبر این افعال. اما در قالب گزاره خبرى مىتوان از صدور امر و نهى خبر داد و این گزارهها صدق و کذب مىپذیرند.
2) دسته دوم از جملههاى اخلاقى قابلیت کاربرد خبرى و انشائى یا اعتبارى را با هم دارند؛ این جملهها اولا و بالذات خبرى و توصیفى و معرفتبخش هستند، ولى مىتوان آنها را به قصد انشا و اعتبار نیز به کار برد. ما با این جملهها هم توصیف مىکنیم و هم توصیه. انجام همزمان دو یا چند کار نیز با گفتن این جملهها ممکن است. مثلا وقتى مىگوییم: «راستگویى خوب است» هم راستگویى را توصیف کردهایم، هم آن را ستوده و تحسین کردهایم، هم درجهبندى و ارزشگذارى کردهایم، هم احساسات و گرایش موافق خود را نسبتبه راستگویى ابراز کردهایم و هم مخاطبان را به راستگویى توصیه و ترغیب کردهایم، اما معنایى که در پشت همه این کاربردها نهفته است و مصحح عقلانیت آنهاست، همان معناى واقعى و توصیفى خوبى و همان مضمون معرفتبخش این گزاره است.
به همین دلیل اگر از گوینده سؤال کنیم که: «چرا راستگویى را تحسین مىکنى؟» یا «چرا دیگران را به راستگویى ترغیب و تحریک مىکنى؟» هیچگاه در جواب نخواهیم شنید که «چون دلم مىخواهد» یا «چون این کار مورد پسند همگان است». این پاسخها دلیلى موجه و معقول براى به کار بردن این جمله در اختیار نمىنهند، بلکه پاسخ طبیعى و موجه این است که «چون راستگویى واقعا خوب است»، اما اگر از دلیل خوبى سؤال کنیم، پاسخ گوینده بستگى به جهاتى دارد که در انتزاع خوبى و اتصاف به آن در نظر گرفته است. مثلا اگر خوبى را از فعلى انتزاع کرده باشد که مورد امر یا توصیه شرع است، در جواب خواهد گفت: «چون خدا گفته است» و اگر آن را از ذات فعل انتزاع کرده باشد، خواهد گفت: «خوبى این فعل بدیهى و مستغنى از دلیل است» یا اگر آن را با نظر به نتایج فعل انتزاع کرده باشد، خواهد گفت: «چون این فعل چنین نتایجى را در بر دارد» و همه این پاسخها مصحح و تضمینکننده عقلانیت کار اویند.
بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که:
1) دسته اول از مفاهیم اخلاقى که عنوان افعال گفتارىاند با به کار بردن عبارتهاى اخلاقى ایجاد مىشوند و در این موارد آن فعل گفتارى، خود پدیدهاى واقعى و عینى است و گزاره حاکى از آن فعل، گزارهاى خبرى و قابل صدق و کذب است، اما عبارتى که این فعل گفتارى با آن انجام مىشود، خبرى و صدق و کذبپذیر نیست؛ موضوع صدق و کذب، خبر است نه انشا، و سخن است نه فعل. خود امر و نهى قابل صدق و کذب نیست، اما اخبار از صدور امر و نهى قابل صدق و کذب است و لذا گزارههاى فقهى، گزارههایى خبرى و صدق و کذبپذیرند، چراکه این گزارهها بیانگر صدور امر و نهى از شارعند و مدلول آنها افعال تشریعى خداوند است.
2) دسته دوم و سوم از مفاهیم اخلاقى، یعنى اوصاف و روابطى که از افعال اختیارى یا اشخاص و یا غایات انتزاع مىشوند و این امور را به لحاظ اخلاقى توصیف مىکنند یا بر ضرورت و امتناع این موضوعات دلالت مىکنند، چون در حقیقت وصف و ربطند نه فعل، گزارههاى حاوى این مفاهیم از گزارههاى خبرى و صدق و کذبپذیر محسوب مىشوند و مضمون آنها توصیفى و معرفتبخش خواهد بود. زیرا هم موضوع این گزارهها، که غایات یا اشخاص یا افعال و خصایل اختیارىاند، و هم محمول یا ربط آنها، که مفاهیم اخلاقىاند، همه عینىاند.
بدین ترتیب در اخلاق با دو رشته عبارت و جمله روبهروییم:
1) رشته اول جملاتى است که صرفا به منظور امر و نهى، تحسین و تقبیح، تحریک و ترغیب، منع و تحذیر و... به کار مىروند و فاقد مضمون عینى مستقیم و مدلول مطابقى خبرى هستند.
2) رشته دوم جملاتى است که قابلیت دارند که براى مقاصد گونهگون انشائى و اخبارى به کار روند؛ این جملهها گاه به منظور توصیف و اطلاعرسانى و گاه به منظور توصیه و تحسین و مشورت و ارشاد و... به کار مىروند. مثلا جمله «راستگویى خوب است» یا «باید راست گفت» دستکم به انگیزه انجام دو کار مىتواند به کار رود؛ به کمک این جملهها هم مىتوان خبر داد و هم مىتوان انشا کرد، برخلاف جمله «راستبگو» که صرفا قابل انشاست و قابلیتحکایت از وصفى واقعى درباره راستگویى را ندارد.
ربط دانش و ارزش یا علم و اخلاق
زبان اخلاق از دو بخش خبرى و انشائى (یا اعتبارى) تشکیل مىشود. بخش انشائى زبان اخلاق همان جملههاى انشائى است که به کمک آنها افعال گفتارى گوناگونى مانند امر و نهى از متکلم صادر مىشود. این جملات را تنها براى انشا و به قصد انشا مىتوان به کار برد. اما بخش خبرى زبان اخلاق از جملههایى تشکیل مىشود که کارکرد آنها تابع قصد و غرض متکلم است و بسته به این که وى آنها را به قصد اخبار به کار ببرد یا به قصد انشا یا اعتبار، مضمون آنها متفاوت مىشود.
1) در جملههاى انشائى، مانند راستبگو یا دروغ نگو که به وسیله آنها عمل امر و نهى انجام مىشود و نیز در جملات خبرى، مانند باید راست گفتیا راستگویى خوب است، در صورتى که به قصد انشا و اعتبار به کار روند، ادعاى ارتباط مستقیم دانش و ارزش بىمعناست. زیرا، برحسب فرض، این جملات خبرى نیستند و به قصد اطلاعرسانى به کار نمىروند. اما ادعاى ارتباط ریشهاى و غیر مستقیم این جملات با واقعیات کاملا معقول و به طور منطقى پذیرفتنى است. زیرا:
اولا صدور امر و نهى اخلاقى، محکوم ضوابط و شرایطى عینى و ارزشى است که بدون آنها امر و نهى تاثیر لازم را نخواهد داشت و صدور آنها لغو و بیهوده خواهد بود.
و ثانیا تاثیرپذیرى از امر و نهى و امتثال آنها محکوم ضوابط و معیارهایى است که بدون آنها اطاعت از امر و نهى یا پیروى از توصیه فاقد مبناى عقلپسند است. شخص عاقل و حکیم به مقتضاى عقل و حکمتخود به فعل مفسدهانگیز امر نمىکند، آن را تحسین نمىکند و دیگران را به انجام آن ترغیب نمىکند. همین شخص، باز هم به مقتضاى عقل و حکمتخویش، از هر امرى و از هر آمرى پیروى نمىکند و از هر تحسین و تقبیحى تاثیر نمىپذیرد و از هر ترغیبى تحریک نمىشود. انسان خردمند احساسات و گرایشهاى موافق و مخالف خود نسبتبه افعال را پیرامون جوانب عقلانى و عینى مترتب بر آن افعال سامان مىدهد و در ابراز احساسات خود یا برانگیختن احساسات دیگران معیارهاى عقلانى را در نظر مىگیرد. و این یعنى این که امر و نهى و تحسین و تقبیح و سایر گفتارهایى که به قصد وادار ساختن مخاطب به انجام یا ترک یک فعل صورت مىگیرد، اگر بخواهد اخلاقى باشد، باید واجد شرایطى باشد که در مجموع پیشفرضهاى افعال گفتارى در قلمرو اخلاق را تشکیل مىدهند و بر کاربرد بخش انشائى زبان اخلاق حاکمند. این پیشفرضها به نوبه خود به پیشفرضهاى اخلاقى و غیر اخلاقى تقسیم مىشوند؛ یکى از پیشفرضهاى غیر اخلاقى، قدرت و اختیار فاعل در انتخاب فعل و ترک است و بر این اساس اگر در موردى از طریق کشفیات علمى معلوم شود که شخصى به لحاظ تکوینى قدرت انجام کارى را ندارد، از این مقدمه علمى مىتوان نتیجه گرفت که امر و نهى اخلاقى شامل او نمىشود.
مقصود از پیشفرضهاى اخلاقى، همان ارزشهاى اخلاقىاى است که بر صدور امر و نهى و انشا و سایر افعال گفتارى حاکم است. امر و نهى، خود فعلى اختیارى است که از متکلم صادر مىشود و لذا محکوم ارزشهاى اخلاقى است؛ براى مثال، در صورت ناتوانى مخاطب، امر و نهى لغو و قبیح است و این قبح مانع صدور چنین امر و نهیى از انسان عاقل مىشود. بدین ترتیب بخش انشائى زبان اخلاق از رهگذر پیشفرضها و به لحاظ مبدء و منتها با واقعیات ارتباط مىیابد و از این طریق اثبات و ابطالپذیر مىشود و این به معناى ارتباط غیر مستقیم علم و اخلاق است.
البته باید توجه داشت که این شرایط همواره سلبى نیستند تا فقط به کار ابطال امر و نهى اخلاقى بیایند، بلکه پارهاى از آنها ایجابىاند و مىتوانند براى اثبات امر و نهى اخلاقى به خدمت گرفته شوند. انسان عاقل و حکیم و خردمند تنها و تنها در شرایط خاصى از منظر اخلاقى امر و نهى مىکند، دیگران را به انجام کارى ترغیب مىکند، فعلى را تحسین یا تقبیح مىکند و احساسات اخلاقى خود را ابراز مىکند یا سعى مىکند مشابه آن احساسات را در مخاطب پدید آورد. همه این کارها اگر بخواهد از منظر اخلاقى انجام شود باید تحتشرایطى خردپسند و حکیمانه صورت گیرد. این شرایط را در مجموع مىتوان دیدگاه یا منظر اخلاقى (3) نام نهاد؛ دیدگاه اخلاقى بر کاربرد این دسته از جملات اخلاقى حاکم است و بدون رعایت مقتضیات آن، احکام و داوریهاى ارزشى به لحاظ اخلاقى فاقد اعتبارند و در حقیقت اخلاقى نیستند. بدین ترتیب مىبینیم که ربط این قسم از عبارتهاى اخلاقى با واقعیت، به صورت غیر مستقیم برقرار مىشود و از طریق این شرایط که امورى عینىاند خواهیم توانست، امر و نهى کنیم یا وجود امر و نهى یا باید و نباید اخلاقى را نفى و اثبات یا تایید و ابطال کنیم، بدون این که مغالطهاى منطقى را مرتکب شویم. امر و نهى اخلاقى ملاک و مصحح مىخواهد و درستى و نادرستى آنها دائر مدار وجود و عدم این معیارهاى تصحیحکننده است.
تذکر این نکته مهم است که بخش امرى و انشائى زبان اخلاق مبتنى و متوقف بر بخش ارزشى آن است. زیرا پارهاى از شرایط مصحح امر و نهى اخلاقى، همان ارزشهاى حاکم بر صدور امر و نهى است و کسى که از منظر اخلاقى به امر و نهى و توصیه مىپردازد، کارش محکوم ارزشهاى اخلاقى است. مثلا آمر اخلاقى نمىتواند به کار بد امر کند و در صورت چنین کارى امر او اخلاقى و شایسته پیروى نیست و از همین روست که ما همواره امر و نهى اخلاقى خود را با تمسک به ارزشهاى اخلاقى توجیه مىکنیم.
ارتباط ارزشهاى اخلاقى با واقعیات
2) اما ارتباط بخش خبرى زبان اخلاق، یعنى جملات حاوى اوصاف یا روابط اخلاقى با واقعیات، ارتباطى مستقیم است؛ این اوصاف و روابط، خود چهرهاى از جهان واقعىاند که با سایر وجوه و چهرههاى این جهان در ارتباطند. عینیت اوصاف و روابط اخلاقى سبب مىشود که گزارههاى حاوى این مفاهیم نیز ناظر به واقع و داراى مضمونى معرفتبخش و صدق و کذبپذیر باشند.
بنابراین برقرارى ارتباط منطقى و استنتاجى بین گزارههاى اخلاقى و گزارههاى غیر اخلاقى به لحاظ منطقى محال نیست، هرچند همانگونه که در قلمرو علم و فلسفه، هر گزارهاى از هر گزاره دیگرى قابل استنتاج نیست و از هر چیزى بر هر چیزى نمىتوان استدلال کرد، در اینجا نیز برقرارى ارتباط بین دانش و ارزش محکوم همان قواعد منطقى است. دلایل نفى این ارتباط و وجود حایل منطقى بین دانش و ارزش ناتمام است. زیرا این دلایل تماما بر این پیشفرض نادرست مبتنى است که زبان اخلاق، زبانى توصیفى نیست و جملات اخلاقى، انشائى و غیر خبرىاند و چنانکه دیدیم ارزشهاى اخلاقى خود نوعى از واقعیاتند و اخلاق خود نوعى دانش است؛ دانشى که بخشى از موضوعات و محمولات و اوصاف و روابطى که در آن مورد بررسى قرار مىگیرد، امورى حقیقى و عینى است.
بدین ترتیب گزارههاى مشتمل بر خوبى و بدى یا باید و نباید در آنجا که از منظر اخلاقى و به قصد توصیف و اخبار به کار مىروند، نه به قصد انشا یا اعتبار، گزارههایى ناظر به واقع و صدق و کذبپذیرند که علىالاصول مىتوانند با سایر گزارههاى ناظر به واقع ارتباط منطقى برقرار کنند. این گزارهها حاکى از اوصاف و روابطى واقعى و نفسالامرىاند که با سایر اوصاف موضوع در ارتباطند.
براى مثال، خوبى و بدى یا باید و نباید پارهاى از افعال تابع نتایج و مصالح و مفاسد آنها، و از طریق آن نتایج قابل اثبات و ابطال است و از آنجا که گزاره بیانگر نتیجه افعال، گزارهاى علمى یا فلسفى است، اثبات و ابطال اوصاف اخلاقى از رهگذر نتایجیک فعل به معناى ارتباط منطقى علم و فلسفه با اخلاق است، هرچند اثبات این که آن نتایج معیار خوبى و بدى و باید و نباید اخلاقىاند نیز لازم است.
ارتباط بایدها و نبایدهاى اخلاقى با واقعیات
ارتباط جملات حاوى باید و نباید با واقعیات، در صورتى که به قصد انشا یا اعتبار به کار روند، دقیقا مانند ارتباط امر و نهى اخلاقى با واقعیات است که بحث آن پیشتر گذشت. اما این جملات در صورتى که به قصد اخبار به کار روند، داراى مضمونى توصیفىاند و از ضرورت و امتناع فعل خبر مىدهند و لذا با مراجعه به عالم واقع صدق و کذب مىپذیرند. وقتى کسى به قصد توصیف و اخبار مىگوید: «باید کار علیه السلام را انجام داد»، اگر انجام علیه السلام واقعا ضرورت نداشته باشد، سخن وى با واقع مطابقت ندارد و تکذیب مىشود. تامل در چگونگى کاربرد این جملات در گفتمان اخلاقى و نحوه استدلال به سود و زیان آنها به روشنى نشان مىدهد که ضرورت مورد نظر در این جملات گاه ذاتى است و گاه اقتضایى و گاه عرضى و غیرى، در حالت اخیر این ضرورت از رابطه افعال با غایات یا عنوانهاى فعلى کلىتر انتزاع مىشود. این جملات در حقیقتشرطیهاند و شرط آنها به خاطر روشنى حذف شده است.
این که آن غایات چیست، تابع اوضاع و احوالى است که این جملات در آنها به کار مىرود. مثلا وقتى پزشکى به بیمارش مىگوید: «باید داروى علیه السلام را مصرف کنى»، در حقیقت مفاد سخن او این است که «اگر خواهان تندرستى هستى باید این دارو را مصرف کنى». در اینجا غایت مورد نظر تندرستى است و رجوع بیمار به پزشک دلالتبر مطلوبیت این غایت دارد. بنابراین پزشک در اینجا از رابطه و ضرورتى واقعى خبر مىدهد و سخن او حاکى از واقعیتى است که با رجوع به عالم خارج قابل تصدیق و تکذیب است؛ اگر مصرف آن دارو در تندرستى بیمار نقشى نداشته باشد، سخن پزشک نادرست و خلاف واقع خواهد بود.
در زمینههاى اخلاقى نیز مطلب از همین قرار است و تفاوت، تنها در غایات است نه در مفاد جملات. غایت اخلاق با غایت طب و علوم دیگر فرق دارد، نه زبان آن. باید اخلاقى نوعى رابطه تکوینى است و از حیث معنا و مضمون هیچ تفاوتى با بایدهاى علمى و فلسفى ندارد. اگر فرض کنیم که غایت اخلاق، سعادت است و سعادت در قلمرو اخلاق مطلوب بالذات است، معناى جمله «باید به عهد خود وفا کرد» این مىشود که «براى نیل به سعادت باید به عهد خود وفا کرد». حال اگر معلوم شود که وفاى به عهد در سعادت نقشى ندارد، این گزاره تکذیب مىشود و از آنجا که رابطه سعادت با وفاى به عهد رابطهاى واقعى و نفسالامرى است، گزاره حاکى از این رابطه نیز گزارهاى خبرى و ناظر به واقع است. این غایت، در حقیقت آرمانى است که شخص از اخلاقى زیستن امید و انتظار مىبرد.
در محاورات اخلاقى، چنین غایتى بین متکلم و مخاطب مفروض و مسلم است و بهترین شاهد آن این است که گوینده در صورت مطالبه دلیل، در پارهاى موارد از ضرورت ایتبر ضرورت فعل استدلال مىکند. این امر نشان مىدهد که ضرورت اخلاقى پارهاى از افعال، ضرورتى بالغیر و وامگرفته از ضرورت غایات است. البته ممکن است ضرورت خود غایات نیز ذاتى نباشد، اما سرانجام باید به غایتى برسیم که ذاتا ضرورى است و ضرورت آن نیازمند استدلال و برهان نیست. به تعبیر دیگر، پارهاى از افعال مطلوب بالعرضند که سرانجام به مطلوبى بالذات منتهى مىشوند.
بنابراین جملات حاوى بایدها و نبایدهاى اخلاقى، در کارکرد خبرى خود، در حقیقت گزارههایى هستند که از واقعیتى در جهان خارج خبر مىدهند و با رجوع به این جهان قابل اثبات و ابطالند. البته این جملات را به قصد اعتبار و انشا نیز مىتوان به کار برد، اما حتى در این کاربردها نیز ارتباط غیر مستقیم این جملات با واقعیات محفوظ است. از این رو مىبینیم که این جملات حتى در کاربرد انشایى خود قابل تعلیل به واقعیاتند و گوینده مىتواند براى توجیه کاربرد آنها به واقعیات خاصى استشهاد و استدلال کند. وقتى افعالى را که فاقد ضرورت ذاتىاند با غایات مطلوب و از پیش تعیین شده مىسنجیم، درمىیابیم که این افعال از سه دسته بیرون نیستند: یا چنانند که تحقق آن غایات متوقف بر آنهاست. این افعال به ضرورت و وجوب متصف مىشوند و براى بیان این ضرورت از واژه باید و گزاره مشتمل بر باید استفاده مىشود. دسته دوم از افعال چنانند که مانع دستیابى به غایت مطلوب مىشوند. این افعال به امتناع متصف مىگردند و واژه بیانگر این امتناع، واژه نباید است و سرانجام دسته سوم، افعالىاند که نسبتبه غایت مطلوب بىطرف و بىتفاوتند، و نه به ضرورت و نه به امتناع متصف نمىگردند.
گزاره حاوى باید و نباید اخلاقى گاه حاکى از ضرورت و امتناعى ذاتى و غیر قابل تعلیل و استدلال است و عقل در درک ضرورت این افعال نه به غایتى چشم مىدوزد و نه نتایج و پیامدها را در نظر مىگیرد. درک این گزارهها صرفا از طریق شهود عقلانى، که منبع درک بدیهیات است، امکانپذیر است. براى مثال، عقل هر قدر هم که تلاش کند و هر فرضى را که فرض کند نمىتواند موردى را تصور کند که در آن عدل، خوب نباشد. بدین ترتیب درک این که خوبى از لوازم ذاتى و انفکاکناپذیر عدل است، مرهون شهود عقلانى است و اگر از خود بپرسیم که چرا عدل خوب است، جوابى نخواهیم داشت، جز این که بگوییم: عدل ذاتا خوب است و خوبى آن علت نمىخواهد و بنابراین بىنیاز از دلیل است.
اما در آنجا که براى توجیه این گزارهها به استدلال پناه مىبریم، این استدلال دو صورت کلى به خود مىگیرد و ضرورت و امتناع اخلاقى پارهاى از افعال به دو صورت تعلیل و توجیه مىشود: اول از طریق نتایج و پیامدهاى فعل، و دوم از طریق تطبیق عنوان فعلى دیگرى بر فعل مورد بحث. براى مثال، ضرورت وفاى به عهد را هم از طریق برشمردن نتایج آن مىتوان توجیه کرد و هم از رهگذر تطبیق عنوان دالتبر آن.
بنابراین، ضرورت اخلاقى گاه ذاتى است و گاه اقتضایى و گاه عرضى، و لذا مفاهیم ربطى اخلاقى مانند اوصاف اخلاقى سه نوع منشا انتزاع دارند:
الف) پارهاى از افعال، با نظر به ذاتشان و با چشمپوشى از همه اغیار و حالات و عوارض، از نظر اخلاقى ضرورى یا ممتنع هستند و این ویژگى را در هیچ حالى از دست نمىدهند. درک چنین بایدها و نبایدهایى بدیهى و شهودى است و اثبات آنها از طریق استدلال ممکن نیست. این افعال از منظر اخلاقى مطلوب بالذاتند و مطلوبیتشان تابع غایت و غرض یا عروض عنوان دیگرى نیست.
ب) پاره دیگرى از افعال از منظر اخلاقى به خودى خود یا ضرورت دارند و یا امتناع، اما این ضرورت و امتناع، ذاتى و انفکاکناپذیر نیست و در صورت عروض جهات مهمتر جاى خود را به دیگرى مىدهد. یکى از امورى که در این ضرورت و امتناع نقش دارد نتایجى است که در پارهاى موارد بر فعل مترتب مىشود.
ج) بخش دیگرى از افعال به خودى خود، نه واجبند و نه ممنوع، و ضرورت و امتناع آنها تابع شرایط و اوضاع و احوالى است که مصحح حکم اخلاقى است. این افعال از دو جهت ممکن است ضرورى یا ممتنع شوند: اول از طریق غایاتى که از نظر اخلاقى مهمند و دوم از طریق انطباق عنوانهایى که از نظر اخلاقى ضرورى یا ممتنعند.
د) و سرانجام بخشى از افعال در اثر اعتبار و قرارداد اجتماعى یا دینى ضرورى یا ممتنع مىشوند و این اعتبار از امور گوناگونى همچون تعلیم و تربیت، تقلید و عواطف و احساسات و ملاحظات سیاسى و فرهنگى و یا درک مصالح و مفاسد صورت مىگیرد. درک این اعتبارات از دو راه امکانپذیر است: اول از راه بیان اعتبارکننده یا انجام اعتبار در حضور دیگران، در قالب صدور امر و نهى و باید و نباید؛ و دوم از رهگذر کشف معیارها و ضوابطى که اعتبارکننده براساس آنها اعتبار مىکند و به همین خاطر، اگر اثبات شود که خداوند در تشریعات و اعتبارات خود مصالح و مفاسد تکوینى و خوبى و بدى اخلاقى افعال را در نظر مىگیرد، این امور مىتوانند دستمایه کشف اعتبارات شرعى گردند.
گفتیم که مفهوم باید و نباید مفهومى ربطى است؛ حال سؤال این است که دو طرف این ربط چیست. چراکه هر ربطى نیازمند دو طرف است. جواب این است که این مفاهیم حاکى از رابطه فعل و فاعلند، یعنى حاکى از این امرند که فعل «الف» براى فاعل «ب» ضرورت دارد. البته «ب» مىتواند شخصى خاص یا گروهى از انسانها یا همه انسانها و یا حتى همه فاعلهاى مختار باشد. اما رابطه فعل با غایت، حیثیت تعلیلى این رابطه است، یعنى در پارهاى از موارد، ضرورت فعل براى فاعل از ضرورت غایت و نتیجه فعل سرچشمه مىگیرد.
هرچند رابطه فعل و فاعل پیش از صدور فعل به لحاظ فلسفى رابطهاى امکانى است، اما به لحاظ اخلاقى مىتواند ضرورى یا ممتنع باشد و این ضرورت در عرض ضرورت فلسفى، ضرورتى نفسالامرى و عینى است. چراکه ضرورتهاى خارجى در ضرورت فلسفى خلاصه نمىشوند و اختلاف فلسفه و اخلاق در این حکم از باب اختلاف منظر است؛ یک فعل مىتواند از منظر فلسفى ممکن باشد و از منظر اخلاقى ضرورى؛ اما این امر موجب نمىشود که ضرورت اخلاقى را امرى اعتبارى و پندارى تلقى کنیم. اتصاف به ضرورت و امکان پیش از وجود اطراف ربط ممکن و معقول است.
حق و صلاحیت صدور امر و نهى اخلاقى
سؤال مهم دیگرى که در اینجا قابل طرح است این است که چه کسى صلاحیت داورى اخلاقى و صدور امر و نهى و توصیه دارد. زیرا روشن است که امر و نهى هرکسى، از منظر اخلاقى، قابل پیروى و اطاعت نیست. به تعبیر دیگر، صدور امر و نهى و پیروى و اطاعت از امر و نهى دیگران هر دو فعلى اختیارى است که محکوم ارزشهاى اخلاقى مىباشد و به خوبى و بدى و باید و نباید متصف مىشود. بنابراین معیار صلاحیت و حق صدور امر اخلاقى باید بروشنى بیان شود. چراکه بدون آن هر امرى مىتواند اخلاقى تلقى شود و دو امر ناسازگار، هر دو، به یک میزان صلاحیتخواهند داشت که اخلاقى نامیده شوند.
در جواب باید بگوییم که حق یا صلاحیت امر و نهى اخلاقى (و حقوقى) تابع شرایط و ضوابطى است که از عقل سلیم نشات مىگیرد؛ یکى از آن شرایط خبرویت و بصیرت و تخصص امرکننده در تعیین وظیفه است. براى مثال، تنها پزشکان صلاحیت و حق امر و نهى در زمینه درمان بیمارى را دارند و بیمار از نظر اخلاقى موظف است که تنها از دستورات پزشک پیروى کند؛ کسى که فاقد تخصص در این زمینه استحق امر و نهى ندارد و امر و نهى او فاقد اعتبار، و از منظر اخلاقى بىارزش است و بیمار، به لحاظ اخلاقى، وظیفهاى در قبال این اوامر نخواهد داشت. این نکته در باب سایر تخصصها نیز سارى و جارى است. شرط دیگر، صداقت و مهربانى و دلسوزى آمر نسبتبه مامور است، یعنى امرکننده باید مصلحت و منفعت مامور را در نظر بگیرد، نه مصلحت و منفعتشخصى خود را.
حق صدور امر و نهى اولا و بالذات حقى طبیعى و عقلانى است و محدود به قیود و شرایطى است که بدون تحقق آنها نه کسى حق دارد امر و نهى کند و نه دیگران ملزم به امتثال امر او خواهند بود. براساس آموزهها و باورهاى دینى، اولین و بالاترین کسى که داراى چنین حقى است، خداوند متعال است؛ حق خداوند در امر و نهى، مطلق است و در همه زمینهها صلاحیت صدور امر و نهى دارد. چراکه همه اوصاف لازم براى این کار به نحو مطلق در او جمعند؛ خداوند عالم مطلق است، حکیم مطلق است، خیرخواه و مهربان مطلق است و هیچ سود و زیانى در امر و نهى او نسبتبه خودش متصور نیست. در رتبه بعد، پیامبران و امامان معصوم قرار دارند که به خاطر اتصال به غیب و دارا بودن علم و حکمت لدنى و مصونیت از خطا و بهرهمندى کامل از اوصاف و کمالات اخلاقى، مانند امانتدارى و دلسوزى و شفقتبر خلق و...، صلاحیت امر و نهى دارند و براساس پیشفرضهاى مقبول، امر و نهى آنان همواره واجد شرایط لازم است و احتمال خطا در آن راه ندارد.
از این دو که بگذریم به انسانهاى عادى و غیر معصوم مىرسیم که دایره حق امر و نهى در مورد آنان محدود و مضیق است و کاملا تابع صلاحیتهاى علمى، عملى، اخلاقى، تخصصى و تجربى آنهاست. حق صدور امر در انسانهاى عادى مىتواند اعتبارى و قراردادى باشد، اما این اعتبار تنها تا آنجا ارزش دارد و شایسته پیروى است که آمر، صلاحیتهاى اخلاقى و غیر اخلاقى لازم را کسب کرده باشد. چراکه در غیر این صورت از نظر اخلاقى هیچ الزامى در مورد اطاعت از امر او بر دوش کسى نخواهد آمد. حقوق اعتبارى باید به حقى طبیعى منتهى شوند و حقانیت و مشروعیتخود را از آن کسب کنند و باید نخستین ضرورتا طبیعى و عقلى است، نه اعتبارى و شرعى. تفویض مناصب دینى از سوى خداوند و تشریع حقوق قراردادى تابع صلاحیتها و ویژگیهاى لازم و پیرو حقوق طبیعى است. چراکه افعال خداوند محکوم اصول و ارزشهاى اخلاقى است. افعال تشریعى خداوند به گزاف و بدون ملاک نیست و ملاک آن نیز ارزشهاى اخلاقى است.
بدین ترتیب اخلاق مبنا و پشتوانه حقوق مىشود و سلسله اعتباریات به حقایق تکیه مىزند. بدون پادرمیانى حقایق، اعتباریات پشتوانه و اعتبار لازم را نخواهند داشت و از منظر عقلى و اخلاقى هیچ خردمندى ملزم به پیروى و سلوک بر طبق آنها و تنظیم رفتار خود براساس آنها نخواهد بود؛ اعتبار فاقد چنین پشتوانهاى لغو و بیهوده و فاقد ضمانت اجرایى است و از هیچ حکیم و فرزانهاى سرنمىزند.
روش شناخت احکام و گزارههاى اخلاقى
تحلیلهاى یاد شده نتایج زیر را در بر خواهند داشت:
1) شناخت اوامر و فرمانهاى اخلاقى از طریق شناخت مبادى و شرایط حاکم بر آنها به سهولت ممکن است، همان گونه که ابطال آنها از طریق شناخت واقعیاتى که مانع اجراى آنها و در نتیجه لغو بودن آنها مىشود امکانپذیر است.
2) درک گزارههاى ارزشى اخلاقى، به خاطر مضمون توصیفى و خبرى آنها از راه استدلال ممکن است، اما به خاطر این قاعده بدیهى منطقى که نتیجه یک استدلال باید به گونهاى در مقدمات آن استدلال حضور داشته باشد، این استدلالها، به شرطى از نظر منطقى معتبرند که از گزارههاى غیر ارزشى و گزارههاى ارزشى ترکیب شده باشند. براى مثال، خوبى و بدى که در نتیجه این استدلال براى موضوعى اثبات مىشود باید در مقدمات آن حضور داشته باشد و این امر مستلزم وجود یک یا چند گزاره بدیهى اخلاقى است که باید یا خوبى نخستین یا بدیهیات عقل عملى نامیده مىشوند.
این تحلیل نشان مىدهد که نفى بداهت همه گزارههاى اخلاقى مقرون به صواب نیست و ادعاى نیازمندى همه آنها به استدلال به شکاکیت اخلاقى خواهد انجامید. گزارههاى بدیهى اخلاقى از راه شهود عقلانى به دست مىآیند. مثلا اگر گزاره «عدل خوب است» را در نظر بگیریم و تلاش کنیم که خوبى را از عدل جدا کرده و موردى را فرض کنیم که در آن عدل خوب نباشد، تلاش ما با شکست رو به رو خواهد شد. این امر نشان مىدهد که شک موقت و ابتدایى در خوبى عدل، دلیل نیازمندى آن به استدلال نیست؛ چنین شکى در سایر گزارههاى بدیهى نیز ممکن است، و راه رفع آن این است که ذهن را در شرایطى قرار دهیم که صدق این گزارهها را درک کند. این سخن تعبیر دیگرى است از گفته دانشمندان علم اصول در این مورد؛ آنان مىگویند خوبى عدل ذاتى است و براى انتزاع آن نیازى به انضمام هیچ حیثیت تعلیلى یا تقییدى به عدل نیست. عقل وقتى خود عدل را، صرفنظر از همه اغیار، در نظر مىگیرد مىبیند که عدل خوب است.
بنابراین وجود باید نخستین یا خوبى نخستین یا بدیهیات عقل عملى را باید پذیرفت؛ و صرف بدیهیات عقل نظرى براى اثبات گزارههاى اخلاقى (حکمت عملى) کافى نیست. اما این باید نخستین نمىتواند فرمان الهى و باید و نباید و حسن و قبح شرعى باشد؛ این توجیه، حلال مشکل نیست و چنین امورى نمىتوانند به عنوان باید یا خوبى نخستین معرفى شوند. زیرا خوبى فرمانها و بایدها و نبایدهاى شرعى و بایستگى پیروى از آنها نه بالذات است و نه با شهود عقلانى درک مىشود و لذا نیازمند استدلال و تعلیل به بایدى دیگر است.
روشنترین دلیل این مدعا این است که به سهولت مىتوان این سؤال را درباره این فرمانها مطرح کرد که چرا باید از امر و نهى شرع پیروى کرد؟ امکان طرح این سؤال نشانگر این است که دستورات شرع، باید نخستین نیست و درک ضرورت اطاعت از آنها نیازمند استدلال است؛ فرمانهاى الهى خود نیازمند توجیه و تکیه بر بایدى دیگرند. به تعبیر دیگر، امتناع امر شرع به فعل قبیح و نهى آن از فعل نیک بدیهى نیست و اثبات محال بودن چنین امر و نهیى نیازمند استدلال است و به کمک اوصاف خداوند که با صدور چنین امر و نهیى از او ناسازگار است اثبات مىشود و بدون اثبات این ویژگى، امر و نهى شرعى قابل پیروى نیست. از این رو قاعده ملازمه بین حکم عقل و حکم شرع که در استنباط احکام شرعى مورد استفاده فقها قرار مىگیرد، قاعدهاى بدیهى نیست.
پىنوشتها:
1. نوشتار حاضر، بخش پایانى مطالبى است که نگارنده تحت عنوان یادداشتهاى ترجمه در نقد و بررسى کتاب 1900 Ethics Since ،تالیف Mary Wornock نگاشتهام. ترجمه این کتاب همراه با یادداشتهاى مبسوط مترجم به خواستخداوند در آیندهاى نه چندان دور در دسترس علاقهمندان قرار خواهد گرفت.
2. بحث جامع و مبسوط در این باره را در شرح مختصر منظومه، اثر استاد شهید مرتضى مطهرى مىتوانید ببینید.
3. Moral Point of View.
منبع: / فصلنامه / نقد و نظر / 1377 / شماره ۱۳ و 14، زمستان و بهار ۱۳۷۷/۰۴/۰۰
نویسنده : ابوالقاسم فنایی
نظر شما