موضوع : پژوهش | مقاله

جایگاه علوم انسانی در فرآیند علم


جایگاه علوم انسانی در بین حوزه‌های مختلف علمی کجاست؟ عده‌ای بر این عقیده‌اند که علوم انسانی به مفهوم جدید آن فاقد شانیت علم می‌باشد. به زعم این گروه، علم دارای خاستگاه تجربی است و در آن بر استفاده از روش‌های آزمایشی و مشاهده‌ای تاکید می‌شود. این دسته که در فلسفه علم «اثبات گرایان» نامیده می‌شوند شناخت‌های حاصل از مطالعات تجربی و آزمایشی را قبول دارند و سایر شناخت‌ها را معتبر نمی‌شمارند. به نظر اثبات گرایان یا پوزیتویست‌ها، شناخت‌های موجود در علوم انسانی چون فاقد بنیان‌های آزمایشگاهی هستند از درجه اعتبار کافی برخوردار نیستند. به نظر پوزیتویست برای آن که علوم انسانی علمیت پیدا کند باید از روش‌های علوم تجربی استفاده نماید. حال تا چه حد با توجه به ماهیت موضوعی علوم انسانی و رفتارهای انسانی این مهم امکان پذیر است، جای بحث و مجادله دارد.
دسته دیگر بر این باورند که علوم انسانی چیزی جز دانش‌هایی نیست که ما درباره انسان داریم؛ انسان‌هایی که در محیط‌های مختلف زندگی می‌کنند و دارای خصوصیات فرهنگی، اقلیمی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مختلف هستند و بر همین اساس تجربه‌ها و شناخت‌های متعدد دارند آن گونه که ما رفتارهای آنان را درک می‌کنیم. به نظر این دسته، با روش‌های حاکم بر علوم تجربی نمی‌توان واقعیت‌های رفتار پیچیده انسانها را درک کرد. در نظر این دسته عالم علوم انسانی باید در پی فهم باشد نه در صدد تبیین و علت یابی رفتارهایی که از آدمیان سر می‌زند. دانشمند علوم انسانی می‌بایست با استفاده از روش‌های درون فهمی، خود را در جای فاعل کنش قرار دادن، نیت‌ها و انگیزه‌های کنش را دریابد؛ آن هم از دید کنشگران نه از دید خود. این در حالی است که پوزیتویست‌ها بر این باورند که موضوع علوم انسانی خارج از وجود فرد بوده و در نتیجه می‌توان آن را به مانند شی بیرونی مورد مطالعه قرار داد.
در این بین دسته سومی پیدا شدند که تلاش کردند توافقی بین دو دیدگاه به وجود آورند. این دسته بر آن شدند تا شانیت شایسته‌ای برای علوم انسانی پیدا کنند؛ شانیتی که علوم انسانی از روش‌های علوم تجربی برای آزمودن فرضیه‌های خود استفاده کند و در مرحله کشف و فهم پدیده از محدودیت‌های علوم طبیعی رهایی یابد.
یکی از کاستی‌های مهم در زمینه علوم انسانی، فقیر بودن بنیان‌های فلسفی است. بسیاری از شاخه‌های علوم انسانی، از جمله: جامعه شناسی، روان شناسی، علوم سیاسی، علوم تربیتی و ... درجامعه بیشتر خوشه چین این مباحث بوده‌اند؛ در ضمن بحث‌های جدی در بنیادهای فلسفی و روش شناختی این علوم در مرحله ابتدایی به سر می‌برد. گفتنی است؛ برای تقویت جایگاه علوم انسانی علاوه بر داشتن نگاه کارکرد گرایانه و منفعت انگارانه باید ریشه‌ها و مبانی فلسفی آن را کاوید و پس از گفتگوهای عالمانه، آن‌ها را بنیاد گذاشت؛ بنیادی نو بر اساس مفروضات اندیشه‌ای که نزد عالمان و اندیشمندان وجود داشته و با نظام هستی شناختی آن جامعه سازگار باشد؛ همچنین در بعد روش شناسانه از قواعد و ضوابط مورد اتفاق جمیع عالمان آن رشته فارغ از تعلق مکانی و ایدئولوژیکی تبعیت نماید.
در این رویکرد که به صورت اجمالی مطرح شد در بحث ایده‌ها، اندیشه‌ها و تجربه‌هایی که مبانی گذاره‌های فرضیه‌ای ما را تشکیل می‌دهد می‌توانیم از حوزه‌های مختلف تفکر استفاده کنیم. این حوزه‌های معرفت شناختی می‌تواند مشتعل بر معرفت دینی، تجربه علمی، فلسفی و هنری باشد. در این رویکرد نگاه اثبات گرایانه رنگ می‌بازد و ذهنیت‌ها در مرحله طرح فرضیه‌ها فعال می‌شود؛ اما این رویکرد دچار یک کاستی مهم نیز می‌باشد که آن تشتت و پراکندگی است؛ به طوری که صاحب اندیشه خود را حق می‌پندارد و ایده خویش را بالاتر و والاتر می‌شمارد. برای رفع این قضیه جدی باید معیاری قابل قبول وضع نمود که نزد عالمان مقبول باشد و صاحبان اندیشه‌های متفاوت به یک وفاق دست یابند؛ همچنین در پرتو آن به داوری بنشینند که سره از نا‌سره باز شناخته شود.
حال سوال اصلی مطرح می‌شود که معیار یا معیارهای تشخیص سره از ناسره چیست؟ پاسخ به این سوال ما را در معرض جدی‌‌تر پرسش در حوزه فلسفه علم و مباحث روش شناختی و معرفت شناسی علمی قرار می‌دهد. عالمان حوزه زیست شناسی و دانشمندان عرصه‌های علوم فیزیک و شیمی معیار تجربه و آزمون پذیری فرضیه‌ها را از طریق روش‌های آزمایشی برگزیده‌اند. آنچه در جامعه ما از آن به عنوان علوم دقیق یاد می‌شود، درستی یا نادرستی فرضیه‌ها است که از طریق معیار تجربه تعیین می‌شود.
معیار درستی یا نادرستی حوزه‌هایی که بعد عملی دارند و دانش‌آنها به محصول تبدیل می‌شود؛ به عنوان معیاری سودمند راهگشا هستند. به بیان دیگر، علوم فنی و عملی که خود مرحله محض بودن را پشت سر گذاشته و به محصول تبدیل شده‌اند باید جای خود را در عرصه پاسخگویی به نیازهای متنوع آدمیان در پهنه زندگی پیدا کنند، در صورت سودمندی به حیات خود ادامه دهند و در حالت غیر سودمندی از گردونه خارج شوند.
اما در عرصه علوم انسانی چه معیارهایی می‌توان مطرح کرد تا سره از ناسره تمیز داده شود؟ مراد و مقصود از علوم انسانی دسته‌هایی چون: اقتصاد، سیاست، روان شناسی، علوم تربیتی، جمعیت شناسی و روان شناسی اجتماعی است. در اینجا ما حقوق، ادبیات و فقه را وارد این میدان نمی‌کنیم باید در جای دیگر مورد بحث قرار دهیم. لازم به ذکر می‌باشد؛ دانش‌هایی که به نام تعدادی از آنها اشاره شد هر کدام به بخشی از رفتار انسانی می‌پردازند. حال این سوال به وجود می‌آید که آیا انسان‌ها از ذات واحدی برخوردارند؛ به طوری که می‌توان قواعد حاکم بر طبیعت انسانی را کشف نمود و آن را در مسیر هدایت مورد بهره‌برداری قرار داد یا به عنوان مثال آیا انسان‌هایی که در پهنه‌ای از جغرافیای شرق زندگی می‌کنند؛ ویژگی‌ها و مختصات آنان با انسان‌هایی که در پهنه غرب زندگی می‌کنند متفاوت است؛ به طوری که قاعده‌های اقتصادی و جامعه شناختی خاصی دارند؟ اگر دایره را کوچک‌تر کنیم آیا قاعده حاکم بر انسان روستایی و جامعه شهری متفاوت است یا انسانی که در منطقه‌ای گرم، معتدل یا سرد زندگی می‌کند از اصول و قواعد خاصی تبعیت می‌کند؟ به بیان دیگر ما باید بگوییم آیا دارای جامعه شناسی اقتصاد، سیاست و ... واحد هستیم یا دارای جوامع شناسی، اقتصاد، سیاست و ... متعدد می‌باشیم؟
و مهم‌تر از همه می‌بایست به این سوال پاسخ دهیم که به راستی زندگی انسانی قاعده پذیر است یا خیر؟ اگر قاعده پذیر نیست سخن گفتن از علم و قانونمندی پدیده انسانی گزافه‌ای بیش نیست. در صورت قاعده پذیری آیا دارای قواعد متعدد هستیم که متاثر از زمان و تعینات مختلف است.
نوع پاسخ ها به هر یک از این سوالات جایگاه علوم انسانی را به ما نشان می‌دهد. امید است اندیشمندان جامعه در یک فضای علمی به این مهم بپردازند.

 


منبع: / سایت / باشگاه اندیشهبه نقل از: 118ba118.com

نام
 

نظر شما