موضوع : پژوهش | مقاله

هر دو راه به ناکجاآباد مى رسد


سى ام بهمن ماه نشست فناورى بومى یا بومى سازى علم و فناورى» به عنوان یکى از مجموعه سخنرانى هاى گروه جامعه شناسى معرفت و علم انجمن جامعه شناسى ایران، با سخنرانى دکتر نادر رازقى و اسماعیل خلیلى در سالن اجتماعات انجمن جامعه شناسى ایران برگزار شد. مطلب حاضر شامل تلخیص سخنرانى دومین سخنران این نشست، اسماعیل خلیلى، دبیر گروه جامعه شناسى علم و معرفت انجمن جامعه شناسى و عضو پژوهشکده مطالعات فرهنگى و اجتماعى وزارت علوم است.


نگاهى را که بر تقابل علم بومى با علم جهانى بنا مى شود، باید یک نگاه دایلمایى (Dilemma) دانست؛ هنگامى که مسئله به صورت «یا جهانى، یا بومى» مطرح مى شود، ما از نظر منطقى در مقابل یک قیاس مضاعف قرار مى گیریم که انتخاب هر گزینه، ما را از هدف خود (دانش و نیکروزى خود، جامعه وهستى) بازمى دارد. این نگاه از سه جهت مسئله آمیز است که پیامدهاى ناگوارى را هم براى خود علم و هم براى جامعه به بار مى آورند.
نخست، وجه منطقى موضوع: در این وجه، تباین (Divergence) امر بومى و امر جهانى مفروض گرفته شده است در حالى که هیچ داده اى براى قبول نظریه اى که علم را در یک دایلما، بین جهانى و بومى بودن، متباین با هم بداند، وجود ندارد. تاریخ علم هیچگاه نه مى تواند دلالتى بر تباین دانش هاى بومى با یک دانش جهانى در اختیار ما بگذارد و نه نشانه اى براى ترادف (Synonymy) آنها به دست مى دهدچون هیچ یک از دانشهاى بومى (مثلاً مکتب معمارى اصفهان، یا مکتب فیزیک لایپزیک و غیره) نه مترادف دانش جهانى هستند و نه با آن تباین دارند. نسبت دانشهاى بومى و جهانى یا عموم و خصوص مطلق است و یا عموم و خصوص من وجه.
دوم، جنبه اجتماعى مسئله: از آنجا که طرح دایلمایى موضوع، در شرایط جنبشهاى استقلال طلبانه در کشورهاى آسیایى و از جمله در ایران، صورت گرفته، تقابل هاى ایدئولوژیک به متباین دانستن، راه برده و چنین دایلمایى را پدیدار ساخته اند. اما هیچ معرفت شناسى اى (Epistemology) آن را حمایت نمى کند. در این شرایط هم نگاه بومى گرایان و هم نگاه جهانى گرایان، هر دو ایدئولوژیک بوده است. از جمله، آنچه جهانى گرایان تحت عنوان «علم جهانى» از آن یاد کرده اند، همان دانش نوین غرب است. ما به وجود یک مسئله اجتماعى پى مى بریم که ناشى از بحران جوامعى چون جامعه ماست که طى آن، «مسئله هویت» منشأ ایجاد و طرح ایدئولوژى هاى مزبور بوده است.
سوم، تأثیر دایلما در فلسفه اجتماع، فلسفه اخلاق و فلسفه سیاست: تالى نگاهى که قائل به بومى بودن محض دانش باشد آن است که ذهنهاى مجزا در جهان دانش ناچار به انزوا باشند و هیچ یک نتواند در مقام گفت و گو با اذهان دیگر قرار گیرد. اما نتیجه به همین جا ختم نمى شود بلکه در فلسفه اخلاق بدانجا منتهى مى شود که هر ذهن یا هر جهان ذهنى، صرفاً بر اساس ارزشهاى خودش که قابل اشتراک نبوده و خصلت بین الاذهانى نمى یابد، عمل کند. در نتیجه اصولاً نه تنها مبنایى براى اخلاق جهانى، بلکه حتى مبنایى براى یک اخلاق اجتماعى باقى نمى ماند. در این ایدئولوژى، جزیره هاى اخلاقى اى نمودار مى شوند، که در یک خلأ شناورند، نه در دریاى جامعه و دریاى بشریت. به عبارتى دیگر، هم جامعه و هم بشریت، به عنوان مفاهیم اخلاقى بنیادى، رخت برخواهند بست. این نتیجه در فلسفه سیاست به صورت پدیدار شدن جهان هاى متخاصم نمودار مى شود زیرا چنین دانشى اصولاً «ارتباط» را که یک مفهوم اساسى در فلسفه سیاست است، منتفى ساخته و یا آن را به «رابطه تخاصم» فرو مى غلتاند.
در مقابل، نگاه «جهانى گرا» هم ما را با پیامدهاى وخیم فلسفى مواجه مى کند. زیرا یک ذهن جهانى مفروض گرفته شده که موجودیت آن، محصول کنش متقابل اذهان خاص نیست. این موجود عام فرضى، داراى امکان فهم همه جهان هاى خاص است بدون آنکه جهان هاى خاص امکان فهم آن را داشته باشند؛ در این نگاه آن ذهن عام جهانى به جاى همه مى اندیشد و براى همه دانش پدید مى آورد و دیگران را کارى به جز کاربست آن دانش یعنى بازتولید آن ذهن عام مفروض نیست. همه جهانیان رعیت (Subject) فکرى آن ذهن جهانى -که همان ذهن اندیشنده غربى است- خواهند بود. پیامد فلسفى این نگاه به صورت یک لویاتان جهانى آشکار مى شود که نوعى توتالیتاریسم فلسفى را بر ذهن بشر مستولى مى سازد. باید متوجه این نکته حائز اهمیت بود که مقدم بر نسبت چنین دانشى با جهان هاى ذهنى متکثر (که نسبت خدایگان و بندگى است) در این ایدئولوژى اصولاً نه جایى براى تکثر باقى مى ماند و نه براى تفکر!
مسئله اساسى در دانش «اعتبار سخن» است. دانش امرى اجتماعى و لذا امرى اعتبارى است و کار دانشمند، جست وجوى مناط اعتبار سخنى است که مى گوید: او باید توضیح دهد که درستى این یا آن گزاره منوط به چیست. اعتبار بیرونى سخن دانشمند، منوط به قبول جامعه علمى، از جمله جامعه علمى جهانى است. اما خود جامعه علمى اعتبار خود را از جامعه کلان اخذ مى کند. مثلاً تحولات طب جدید و سنتى منوط به اعتبار اجتماعى آنهاست، هرچند که گزاره هاى آن علوم، گزاره هایى صادق و درست دانسته شوند. لذا طرح مسئله دانش، بدون هویت بومى ممتنع است و باید دانشى بومى داشت. همان طور که مدرنیته غیر بومى ممتنع است. نمى توان مسئله جامعه را از جوامع دیگر وام گرفت، چرا که اگر بر فرض علمى هم ایجاد شود، آن دانش، دانش بازتولید جامعه غرب است. در عین حال نمى توان علمى بنا نهاد که قابل اشتراک با جهان هاى دیگر نباشد. ما نیازمند معرفت شناسى اى هستیم که ضمن خارج ساختن ما از شرایط دایلماتیک و منتفى ساختن آن، بتواند تفسیرى قرین امکان از دانش به دست دهد.
من نظریه «علم به مثابه یک زبان» را براى خروج از دایلما، مطرح کرده ام: اگر کسى به زبانى سخن بگوید که دیگران آن را نفهمند، گویى سخنى نگفته است و اگر سخنى بگوید که همان سخن دیگران است، باز هم سخنى نگفته است. دانشى قابل پذیرش و تأیید است که ضمن آنکه حاوى بیان خاص هر کس از هستى و در درجه اول حاوى فهم خاص او از جامعه خود باشد، بتواند با جهان هاى دیگر نیز به ارتباط و مفاهمه بپردازد. «بومى سازى» نیز از همین زاویه قابل فهم و قابل قبول است. در انتقال دانش، فرآیندى چون فرآیند ترجمه جریان مى یابد. در فرآیند ترجمه هیچگاه نمى توان محتوا، مفاهیم، ساختار و کلیت یک زبان دیگر و حتى یک متن دیگر را عیناً ترجمه کرد بلکه ما آن جهان دیگر را در مقولات زبان خود به فهم در مى آوریم. مثلاً مفهوم Book همان کتاب نیست. کتاب در زبان عربى به معناى نوشتن، نگاشتن، و ‎/‎/‎/ است؛ حال آن که Book در زبان هاى ژرمانیستیک به معنى قرار دادن چیزى بین دو حائل و نگاهدارنده است. هنگامى که ما در مقابل کلمه «Book» از کلمه «کتاب» استفاده مى کنیم، در واقع، یک مفهوم را به کمک جهان فرهنگى خود و تماماً در همان جهان ذهنى خود فهم مى کنیم؛ وگرنه هرگز نمى توانیم آن را بفهمیم. «انتقال علم و فناورى» نیز تنها در چنین تصویرى قابل فهم و به گمان من تنها در این حالت مجاز است وگرنه نوعى اقدام براى انهدام جهان ذهنى بومى خواهد بود. ما مى توانیم به انتقال علم و فناورى بپردازیم، اما به صورت ترجمان در بوم فرهنگى خودمان. هیچگاه بدون دانستن یک زبان و اندیشیدن در آن زبان، نمى توان زبان دیگرى را فهمید یا آموخت و لذا بومى سازى علم و فناورى بدون داشتن علم و فناورى بومى ممتنع است. ایدئولوژى توسعه نیز که ما را بین غربى شدن و آنچه که اصطلاحاً عقب ماندگى نامیده مى شود قرار مى دهد، باز یک مسئله دایلماتیک است. اما این دایلما را باید شکست و منطق آن را نفى نمود. براى خروج از این دایلما نیز باید توجه کنیم که توسعه فقط عبارت است از توسعه خود، که بدون استقرار در خویشتن، امکان ندارد.

منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۷/۱۲/۱۱
نویسنده : اسماعیل خلیلی

نظر شما