انقلاب اسلامى و نسبت آن با دانش و پندار(۱
)
حکما مى گویند دنیاگریزى در حکمت توحیدى، گریز از جهان پنداشته هاست. اگرچه در مشهورات و متواترات، دنیا به معنى مال و دارایى، خانه و مسکن، زن و فرزند، کار و پیشه، قدرت و شوکت، خورشید و ماه و ستاره، زمین و آسمان و همه آن محسوسات یا واقعیاتى که بشر در زندگى خود با آنها سر و کار دارد، توصیف شده است. اما در افکار و اندیشه هاى حکیمان الهى، دنیا مترادف با اشیا و واقعیات جهان مادى نیست. دنیا آن پنداشته اى است که انسان در نسبت بین خود و واقعیات در ذهن ایجاد مى کند و پس از برقرارى این نسبت، آن را یک حقیقت مسلم تصور نموده و براى آن زندگى مى کند. حکیمان تفکر توحیدى، متوجه این تفاوت اساسى بین جهان واقعیت ها و جهان پنداشته ها بوده اند. آنها وقتى در مذمت دنیا و مضرات دنیاگرایى صحبت مى کنند مرادشان اشیا، وسایل و سایر لوازم زندگى نیست، بلکه آن پنداشته هایى است که انسان ها از این اشیا اعتبار کرده، آنگاه حقایق هستى را مبتنى بر این پنداشته ها نموده و بدتر از همه؛ آرمان ها، ارزش ها، بینش ها، گرایش ها و نظامهاى اجتماعى خود را براساس این پنداشته ها تعیین مى کنند. نفى دنیا در تفسیر حکیم، نفى این پنداشته ها و گذار از پنداشته ها به جهان حقیقى است.
معرفت و شناخت در تفسیر هیچ عالمى، معرفت و شناخت پنداشته ها نیست. شناخت و معرفت در حقیقت، متعلق به جهان حقیقى و واقعى است. بنابراین، جهان پنداشته ها جهانى است ساخته ذهن قوى و خلاق انسانى. جهانى است اعتبارى و انتزاعى. پیامبران بزرگ تاریخ در سرلوحه آموزه هاى خود تلاش مى کردند که انسان را متوجه تفاوت بین جهان پنداشته ها و جهان حقایق نمایند. بخش اعظم آیات الهى در تعالیم انبیا متوجه این تفاوت ها است. حقایق عالم هستى که اشیا جزئى از آن حقایق هستند و در قرآن تحت عنوان آیات آفاقى و انفسى از آنها یاد شده است، به خودى خود، مورد مذمت قرار نگرفته اند. اعتبار انسان ها نسبت به خاصیت ذاتى و جایگاه واقعى این اشیا مورد نکوهش است. بت پرستى و اسطوره سازى، سلطه و ستم، زور و تزویر، ثروت، قدرت و شوکت، حسن و قبح، مالکیت، ریاست و سیاست، کیفر و پاداشت و بسیارى از اعتباریات ذهنى انسان محصول این نسبت است.
امام خمینى «ره» در تفسیر سوره حمد مى نویسد: «تا انسان پشت نکند به آمال خودش، پشت نکند به دنیا که همه اش همان آمال آدم است (درست نمى شود) . دنیاى هرکس، همان آمالش است، از دنیا تکذیب شده است. از عالم طبیعت تکذیب نشده. .. دنیا همان است که پیش شما است. خود شما توجه وقتى به نفستان دارید، خودتان دنیایید، دنیاى هر کس آن است که در خودش است، آن تکذیب شده است، اما از شمس و قمر و طبیعت، هیچ تکذیب نشده تعریف شده است، اینها مظاهر خدا است» (امام خمینى(ره)،، ۱۳۸۱ ص۱۳۱) .
در جاى دیگرى مى نویسند: «انبیا آمدند مردم را از این دنیا، از این ظلمت ها بیرون بکشند و به مبدأ نور برسانند». اگرچه پنداشته ها براى رفع احتیاجات طبیعى انسان در زندگى اجتماعى اهمیت فوق العاده دارد، اما به دلیل اینکه فاقد ارزش منطقى هستند، پایه ریزى زندگى اجتماعى، اعتقادات، باورها، آمال و آرزوهاى حقیقى انسان براساس پنداشته ها تکیه بر جهان ظلمت ها و تاریک هاست. به تعبیر بعضى از حکیمان، جهان پنداشته ها، جهان تغییر و دگرگونى است. زیرا اندیشه هاى پندارى برخلاف اندیشه هاى حقیقى، تابع احتیاجات طبیعى موجود زنده و عوامل مخصوص محیط زندگانى وى است و با تغییر احتیاجات طبیعى و عوامل محیط تغییر مى کند. اندیشه هاى پندارى یک سیر تکاملى، نشو و ارتقا را طى مى کند در حالى که اندیشه هاى حقیقى چنین نیستند. اندیشه هاى پندارى، نسبى و موقت و ناپایدار مى باشند.
بنابراین، پایه ریزى آمال و آرمان ها براساس آن، نتایج مثبتى به بار نمى آورد. (افلاطون، جمهورى مجموعه آثار صص۱۰۷۷-939)
شاید افلاطون اولین متفکرى باشد که از جنبه عقلى تفاوت بین اندیشه هاى حقیقى و اندیشه هاى پندارى را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده باشد. این فیلسوف بزرگ در کتاب پنجم و ششم جمهورى، در تبیین جایگاه فلسفه و فیلسوف در نمونه آرمانى خود، به سه مفهوم «باشنده ها»، «نباشنده ها» و «پنداشته ها» مى رسد که تفاوت این سه مفهوم، بنیاد فلسفه و جهان شناسى افلاطونى است. فیلسوف از نظر افلاطون دوستدار دانش است و فیلسوفان راستین کسانى هستند که اشتیاق به تماشاى حقیقت دارند. «فیلسوف کسى است که حقیقت را مى بیند و روح وى قادر است به تماشاى حقیقت بنشیند، اما براى افلاطون پاسخ به این سؤال حیاتى است که حقیقت چیست.
کسى که خود زیبایى را چیزى حقیقى مى داند و مى تواند هم خود آن را ببیند و هم چیزهایى را که از آن بهره دارند و در عین حال، نه اینها را به جاى آن مى گیرد و نه آن را به جاى اینها، چنین کسى بیدار است» (همان، ص۱۰۷۹) . افلاطون تفاوت خواب و بیدارى را تفاوت شناخت و پنداشت مى داند و مى نویسد: «این یکى مى شناسد. از این رو فعالیت درونى وى را به نام شناختن مى خوانیم. در حالى که آن یکى فقط مى پندارد و معتقد است و بدین جهت فعالیت درونى او را پنداشتن یا معتقد بودن نام مى دهیم.» بنابراین، شناخت از نظر افلاطون متعلق به جهان هستى است نه نیستى «چیزى که کاملاً هست، کاملاً قابل شناختن است ولى آنچه به هیچ وجه نیست، به هیچ روى شناختى نیست» (همان، ص ۱۰۷۹) .
جهان پنداشته ها جهان هستى نیست، بلکه توهم انسان از هستى است و از جهت دیگر، جهان نیستى نیز وجود ندارد که قابل شناسایى باشد. در اینجا، افلاطون به مفهوم سومى در مقابل هستى و نیستى مى رسد که اسم آن را جهان پنداشت مى گذارد. جهانى که حد وسط میان هستى و نیستى است. «چون روشن شد که شناختن مربوط به «باشنده» است و نشناختن مربوط به «نباشنده»، پس باید براى آنچه که میان «باشنده» و «نباشنده» قرار دارد، چیزى پیدا کنیم که حد وسطى میان شناختن و نشناختن باشد» (همان، صص ۱۰۸۰-1079) .
در حقیقت افلاطون به این مسئله توجه داشت که انسان ادراکات و معرفت هایى دارد که هم مى توان گفت، هست و هم مى توان گفت، نیست. این همان معرفت هایى است که از آن تحت عنوان ادراکات اعتبارى یا اندیشه هاى پندارى یاد مى کنند. اندیشه هاى پندارى، اندیشه هایى هستند که وجود حقیقى ندارند بلکه ذهن، به اعتبار وجود حقایقى در خارج، مفاهیمى براى این اندیشه ها اعتبار مى کند. این اندیشه ها به تعبیر افلاطون، «هم هست و هم نیست» «چنان چیزى میان آنچه کاملاً هست (= باشنده) و آنچه به هیچ وجه نیست (= نباشنده) قرار دارد» (همان، ص۱۰۷۹) .
افلاطون اسم این اندیشه ها را «پندار» مى گذارد. ..
از دیدگاه افلاطون، حقیقت این مفاهیم وجود دارند اما آن گونه نیست که هر کسى توانایى نظاره این حقیقت را داشته باشد. چرا چون ما در جهان سایه ها زندگى مى کنیم، جهانى که بازتاب حقیقت هست نه عین حقیقت و به سختى کسى مى تواند خودش را از غار سایه ها به جهان حقایق و دانشها بیرون ببرد. در اینجا افلاطون به مسئله بسیار حساسى اشاره مى کند که در فهم «حکمت آرمانخواهى» اهمیت بنیادین دارد. او معتقد است که اگر حقیقت این مفاهیم (یعنى عدالت، زیبایى و. ..) را در اشیا یا اعمالى که به آنها متصف هستند جست وجو نماییم، این مفاهیم معانى نسبى پیدا خواهند نمود. «چرا که هر شیئى ممکن است از یک جهت زیبا ولى از جهت دیگر زشت باشد، همان طورى که ممکن است یک فعلى از یک جهت عادلانه و از جهت دیگر ظالمانه باشد. همه چیزهاى زیبا از لحاظى زشت اند و هر چیز دیگرى هم که به صفتى خوانده مى شود از یک لحاظ ضد آن صفت را دارد. .. هر چه صفتى دارد عکس همان صفت را نیز مى توان در او یافت» (همان، صص۱۰۸۴-1083) .
«پس کسانى که چیزهاى زیباى کثیر را مى بینند ولى از دیدن خود زیبایى ناتوانند. .. همچنین کسانى که کارهاى عادلانه را درمى یابند ولى از دیدن خود عدل ناتوانند، همه فقط پندارى دارند و از دانایى بى بهره اند. .. ولى آنان که قادرند خود آن مفهوم ها را که همیشه در یک حالند و هرگز دگرگون نمى شوند دریابند و آنها را چنان که به راستى هستند، ببینند داراى شناسایى اند نه داراى پندار. .. اینان همواره چیزهایى را خواهانند که موضوع شناسایى است، در حالى که آن گروه دیگر، در پى چیزهایى هستند که موضوع پندار و تصور است. .. آنان به صداها و رنگهاى زیبا دلبستگى دارند ولى خود زیبایى را نمى بینند بلکه هستى آن را نیز نمى پذیرند». (همان صص۱۰۸۵-1084)
این دیدگاه در ذات ادیان توحیدى نیز نهفته است و پیامبر یا امام یا انسان کامل کسانى هستندکه هم حقیقت جهان را مى دانند و هم تجربه و توانایى هدایت جهان به سوى آن حقایق را دارند. با این توصیف، ماهیت «حکمت آرمانخواهى» در فضاى این مقاله تا حدودى مشخص شد.
ادامه دارد...
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۷/۱۱/۱۲
نویسنده : مظفر نامدار
نظر شما