آیا علم در برابر جامعه متعهد است
نوشته حاضر متنى است که لاکاتوش در سال ۱۹۷۰ در انجمن بریتانیایى تعهد اجتماعى علم ایراد کرده است و در اصل پاسخ وى است به سخنرانى دیگر. پاره هاى اندکى از متن را که صرفاً به اوضاع سیاسى آن دهه بریتانیا اشاره داشته است و نبودش غبارى بر چهره متن نمى نشاند حذف کرده ایم. تنها یک نکته دیگر و آن که خواننده نمونه هاى لاکاتوش را چیزى بیش از نمونه تلقى نکند و بر آنها چندان درنگ نکند که از مراد نویسنده باز ماند. نه خود لاکاتوش به قول ویراستاران نوشته هایش سر آن داشته است که این متن را چاپ کند، متن پس از مرگ وى در زمره مجموعه آثارش منتشر شده است، و نه از این متن تحلیل دقیق و موشکافانه پراگماتیسم و رمانتیسیسم یا حتى تاریخ فلسفه را در نظر داشته است. عنوان سخنرانى به روشنى نقشه آن راهى است که خواننده باید بپیماید.
گالیله و دادگاه تفتیش عقاید در امرى با هم مشترک بودند؛ هر دو آرزومند حقیقتى بودند که در گزاره هایى به اظهار درآمده است که صدق و کذب شان مستقل از گوینده و دستگاه چاپ آنها است. به این اعتبار کاتولیک ها و دانشمندان به یک نحو ذیل عنوان سنت «کلاسیک» مورد نظر دکتر روتز قرار مى گیرند. همگى پیگیر حقیقت اند جز آن که تنها روش شان در بررسى صدق و کذب و احتمال گزاره ها فرق مى کند.
علم خودمختارى اش را از پى سالیان سال نبرد با کلیسا به دست آورده است. دانشمندان غربى بحث از خدا، اخلاقیات و سیاست را براى ارباب کلیسا و غیردانشمندان وانهاده اند و پاسدارى از عقل و تجربه به عنوان قاعده بررسى حقایق واقعى جهان را سرلوحه کار خویش کرده اند. گرچه دانشمندان و فیلسوفان هیچ گاه درباره قدرت و بُرندگى عقل و تجربه و معیارهاى عام بررسى نظریه هاى علمى، بخصوص نظریه هاى علمى رقیب، به توافق نرسیده اند لیک به نظر مى رسد در برخى زمینه ها به توافق هاى امیدوارکننده اى دست یافته اند، براى نمونه دانشمندان همگى پذیرفته اند که مکانیک اینشتنى بسى بهتر از مکانیک نیوتنى است.
روزگارى است که ارزش ها و روش هاى ارزشیابى علم زیر رگبار حملاتى بیرونى قرار گرفته اند. شکاکانى به راه هیوم رفته ادعاى مبالغه آمیز قطعى بودن علم را به چالش کشیده اند و برخى همچون پاپر پا پیشتر گذارده حتى ادعاى اثبات شدنى احتمالى بودن علم را هم به بحث گرفته اند. على رغم همه ایرادهاى شکاکان، علم همچنان زنده است و نفس مى کشد زیرا هنوز هیچ یک از ایشان نتوانسته اند نظامى جایگزین از اهداف و معیارها پیش بنهند. همگى پذیرفته ایم که نیوتن، فارادى، ماکسول و اینشتن قله هاى بشرى پیشرفت اند و باید راهشان را تا ترسیم کامل نقشه جهان ادامه داد، اما بسا که توافقى میان مان نباشد که کدام نظریه به پیشرفت هاى بزرگ و عینى انجامیده است و در دادگاه خرد باید چه درسى از این پیشرفت ها بیاموزیم.
رمانتیک ها و پراگماتیست ها نظامى رقیب از اهداف و معیارها براى علم پیشنهاد کرده اند. ایشان همانند شکاکان پا را پیش گذارده اند و بر آن رفته اند که از خرد کارى بر نمى آید و باید حس، عاطفه و اراده را به جاى آن نشاند. آنها به ستایش از امر ناگفتنى و بیان ناپذیر زانو زده اند و در تعلیم نفرت از امر گفتنى و بیان شدنى هیچ فروگذار نکرده اند. روشن است که آنچه قابل گفتن نیست و نمى تواند در قالب گزاره اى به بیان درآید قابل نقد و ارزیابى غیرشخصى هم نخواهد بود. رمانتیک ها و پراگماتیست ها براى امر شخصى جایگاه والایى قائل شده اند و به جاى پیش نهادن روشن نظرات بیان شده درباره حقیقت و محک زدن آنها با امور واقع به ستایش اتحاد رازآمیز با طبیعت یا به قول خودشان «فهم» پرداخته اند. انزجار از هر آنچه انتزاعى و کلامى است و کرنش در برابر هر چه جزئى و غریزى است. فرد رمانتیک آماده است براى خانواده کشاورزى فقیر زار زار بگرید اما طرح هاى دقیق و کارشده براى بهبود وضع معیشت طبقه اجتماعى کشاورزان هرگز اندکى هم توجه او را به خود جلب نخواهد کرد. تصویرى پخش شده در تلویزیون از گروهى ویتنامى معلول او را خواهد گریاند اما هیچ مدرک مستدلى از ۲۰ میلیون روس کشته شده در اردوگاهها مادام که به تصویر در نیامده باشد نمى تواند سهمناکى فاجعه را به او نشان دهد.
رمانتیک ها، از روسو گرفته تا فیخته و کولریج، از هگل تا هیتلر و استالین و سارتر و هایدگر و مارکوزه همه و همه علم را به گونه اى از بُن متفاوت با دانشمندان ارزیابى کرده اند.
آنها هرگز نپرسیده اند کدام نظریه به حقیقت نزدیکتر است. هگل مى اندیشید که نیوتنِ انگلیسى بصیرت ژرف و به وصف درنیامدنى کپلر، قهرمان افسانه اى آلمانى اش، را به گمراهى کشاند و در ورطه صورتبندى هاى تهى از معناى ریاضیاتى افکند.
استالین مى اندیشید که علم پرولتاریایى سوسیالیست از علم بورژوایى برتر است چرا که علم بورژوایى در خدمت بورژوازى بود و تنها علمى سوسیالیست مى توانست از عهده خدمت به پرولتاریا برآید. این چنین بود که ژنتیک دانهاى بورژواى روسى رهسپار اردوگاههاى مرگ شدند. زمانى پروفسور برنارد اظهار داشته بود که با نگاه به طبقه اجتماعى نظریه پردازان مى توان فهمید کدام نظریه پیشروتر است. علم دوران برده دار فرودست تر از علم فئودالى است و علم فئودالى نازل تر از علم بورژوایى و تا آخر. از پیامدهاى چنین رویکردى وصلت سوسیالیست ها و کاتولیک ها بوده است؛ دو گروهى که نفع خویش را در اعاده حیثیت از علم محکوم شده وسطایى و همسنگ کردن آن با علم دوران جدید یافته اند.
به این ترتیب رمانتیک ها (و پراگماتیست ها) علم را با معیارهایى بیرونى مى سنجند و آن را مجبور مى کنند که خود را با آن معیارها مطابق نماید! مارکوزه بر آن است که خطرناک تر از این نیست که بگوییم هدف علم ناب حقیقت است و اهمیتى ندارد این حقیقت چه پیامدهایى داشته باشد. چپ هاى نو معتقدند که باید از ادامه تحقیقاتى مانند فیزیک هسته اى و ژنتیک جلوگیرى کرد. به نظر ایشان باید خودمختارى جامعه علمى در هم شکسته شود زیرا جامعه است که باید نوع پرسش هاى علمى را تعیین کند و تصمیم بگیرد از کدامین حمایت مالى نماید و کدامین را کنار بگذارد. جست و جوى حقیقت به نفسه هیچ ارزشى ندارد.
آیا باید از ادامه برخى رشته هاى تحقیقاتى و چاپ نتایج آنها جلوگیرى کرد آیا باید حکومتى مستبد بگوید دانشمندان چه مى توانند و چه باید بکنند آیا دانشمندان بزرگى در علوم محض همچون نیوتن، ماکسول و اینشتن امکان خواهند داشت به دور از ترس و دغدغه فعالیت نمایند
به نظر من علم به معناى دقیق کلمه هرگز تعهدى اجتماعى ندارد. جامعه است که باید متعهد باشد نه علم. جامعه باید از سنت غیرسیاسى و مستقل علمى پاسدارى نماید و علم را آزاد بگذارد تا حیات درونى اش آن را در مسیر کشف حقیقت به پیش راند.
بى تردید دانشمندان هم همچون دیگر شهروندان خود را به کاربست علم براى دستیابى به اهداف اجتماعى و سیاسى درست متعهد مى بینند اما این موضوع، موضوع کاملاً متفاوتى است و به نظر من تصمیم در مورد مسائل سیاسى و اجتماعى امرى است که تنها با رأى گیرى در مجلس انجام شدنى است و نه جز آن.
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۷/۰۴/۰۸
مترجم : رضا مثمر
نویسنده : یمره لاکاتوش
نظر شما