تعارض فرضیه های علمی و عقل
در مورد رابطه علم و فلسفه مطالب بسیاری گفته شده است و مسائل متعددی مطرح گشته است. بسیار شنیده ایم که برخی از یافته های علمی و فرضیه های جدید در قرون وسطی تنها به دلیل مخالفت با نظریات ارسطو محکوم می گردید و مردود اعلام می شد. نظریاتی که بعدها درستی و حقانیت آنها برای همه کس حتی ارباب کلیسا که ارسطو را به عنوان پیشوای فکری خود برگزیده بودند مشخص و محرز گردید و سبب گردید تا کلیسا و به همراه آن دیانت و اعتقاد به وجود خدا و ماورا بیشتر از پیش عقب نشیند. برای حل مشکل و تعارض فوق این اعتقاد به وجود آمد که بهتر است برای آنکه همه دانشمندان و محققین علوم تجربی بتوانند و آسوده خاطر و بهتر به فعالیت های علمی خود بپردازند و هم دین و خداباوری از رویارویی و تعارض با علم ضربه نخورد برای هر یک از علم و فلسفه حوزه ای جداگانه در نظر گرفته شود که هرکدام در آن مشغول باشند بدون اینکه این دو حوزه و محدوده، حد و مرز مشترکی داشته باشد اما آیا براستی می توان فلسفه و به عبارت بهتر عقلانیت را از علم و تجربه جدا نمود؟ آیا هیچگاه علم گرفتار تعارض واقعی با عقل و داده های آن نمی شود؟ در این شرایط چه باید کرد؟
آری، در علوم تجربی جدید گهگاه با اصول و فرضیه هایی برمی خوریم که حداقل در حدی که از آنها مطلع هستیم دارای تعارض روشن و بدیهی با عقل اند ولی ما آنها را قبول کرده ایم و چنان به آنها خو کرده ایم که هیچگاه به ضدیت آنها با عقل نمی اندیشیم. یکی از این فرضیه های تجربی با عقل، اصل جاذبه زمین است.
قطعا تعجب کرده اید یا شاید گمان کرده اید که نوشته حاضر متنی متعلق به قرون وسطاست و الا امروزه حتی کودکان نیز می دانند که زمین و البته هر جسمی، اشیا دیگر را به سوی جذب می کند! اما باید بدانید که جاذبه زمین خلاف یک اصل واضح عقلی است که به آن نیز همه کس اعتراف دارند و آن اصل امتناع تأثیر اجسام از راه دور می باشد. اگر بخواهیم این اصل را به صورت ساده بیان کنیم فرض نمائید که میزی در آن سوی اتاق قرار دارد و ما می خواهیم آنرا به این سو بیاوریم. برای اینکار لازم است یا به کنار میز رویم و با قرار دادن دست خود به پشت میز و وارد آوردن فشار به آن، میز را به طرف محل دلخواه هل دهیم و یا آنکه طنابی را به آن ببندیم و با کشیدن طناب، میز را حرکت دهیم و در هر صورت، باید بین ما و میز یک اتصال واقعی برقرار باشد تا بتوانیم تأثیر را بر آن بگذاریم. مگر اینکه اهل جادو و سحر باشیم و با خواندن وردی، میز در جلوی ما ظاهر شود که البته این دیگر خارج از حوزه علوم تجربی و متعارف است.
پس اصل مذکور این است که اگر جسمی بخواهد در جسم دیگر تأثیر بگذارد باید بین آنها اتصال برقرار باشد و نمی توان پذیرفت که جسمی از راه دور و بدون ارتباط و اتصال یافتن به جسم دیگر، بر آن تأثیر و تغییری ایجاد کند.
حال دوباره به مسئله جاذبه برگردیم. بنابر اصل جاذبه معتقدیم که زمین اشیا و اجسامی را که با فاصله ای از آن قرار دارند به سوی خود می کشد. حال سؤال این است که این کشش و جاذبه چگونه صورت می گیرد؟ آیا بین زمین و آن شی اتصالی برقرار است؟ آیا زمین با طنابی نامرئی جسمی را که در فاصله ای از آن قرار دارد به سوی خود می کشد؟ یا جادو و سحری رخ می دهد؟
معمولاً گمان بر این است که اصول مختلف فیزیک و شیمی در عصر جدید مطرح شد و گاه اظهار تعجب می شود که چگونه قبل از آن کسی چنین احتمالات و فرضهایی را در نظر نمی گرفت. حال آنکه اصولی نظیر جاذبه زمین از قدیم الایام در بین فیزیکدانان و به اصطلاح آن زمان طبیعیون مطرح بود و تاریخ آن حداقل به یونان باستان و قبل از ارسطو برمی گردد که دو نظریه در باب توجیه حرکت اشیا به سوی زمین مطرح بود. یکی همین که زمین آنها را به سوی خود می کشد و دیگر آنکه اشیا به سوی زمین حرکت می کنند.(نه آنکه زمین آنها را بکشد، در درون اشیا، یک مبدا حرکت یا موتور محرکه به نام طبیعت فرض گرفته می شد که اشیا را به سوی جایگاه طبیعی آنها که در مورد جامدات، زمین فرض می گشت حرکت می دهد، این جایگاه طبیعی در مورد گازها و بخارات، آسمان بود).
ارسطو در بین این نظر، دومین راه را انتخاب کرد به این دلیل که نظریه جاذبه خلاف اصل عقلی قبلی بود.
در زمان نیوتون نیز پس از ارائه نظریه جاذبه از سوی وی، بسیاری به او همین اشکال را وارد نمودند اما گویا نیوتون اطلاعات فلسفی کمی داشت و لذا برعکس ارسطو، نظریه نخست را برگزید و موجب تحول در علم فیزیک شد.
نویسنده این نوشتار اطلاعات بسیار کمی از فیزیک دارد و بسیار خوشحال خواهد شد که خواننده ای آشنا به فیزیک ابهاماتش را پاسخ دهد. گویا بتوان به کمک میدان مغناطیسی و غیره حیطه اجسام را وسیع تر از آنچه با چشم دیده می شود دانست و پاسخ اشکال فوق را داد. اما آنچه مهم است این است توجیهات و دلایل در زمان ارسطو و یا حتی نیوتون مکشوف نبود.
مورد دیگری که می توان به عنوان فرضیه ای تجربی خلاف عقل معرفی نمود نظریه تکامل زیستی داروین است که خود قصه ای مفصل و عجیب دارد. در این مورد نیز باز اصل نظریه به دوران باستان و قبل از ارسطو برمی گردد و حتی می توان تمایل به نظریه تکامل را در بین فلاسفه اسلامی از جمله ملاصدرای شیرازی که قائل به حرکت جوهری بود مشاهده کرد. اما نکته ای که مجهول بود و جای آن خالی بود چگونگی این تکامل است و چون نمی توانستند کیفیت و مکانیسم تکامل جانوران را توضیح دهند کمتر مورد رغبت قرار می گرفت. داروین اما به این کار دست زد و بقای اصلح را به عنوان قانون تکامل مطرح نمود بنابر نظریه داروین در مسیر طبیعت موجوداتی که ابزار و اندام سازگارتر و مناسب تری را دارا باشند در رقابت با سایر همنوعان خود بر سر یافتن غذا و دفاع از جان خود موفق تراند و لذا عمر طولانی تری می یابند و زاد و ولد بیشتری انجام می دهند و از سایر همنوعان خود سبقت می گیرند و همین در طولانی مدت منجر به انقراض سایرین و بقای انسب و قوی تر می شود. مثلاً مقایسه کنید بین گوزن یا گاوی که بدون شاخ است و گوزن و یا گاوی که دارای شاخ است. قطعاً گروه دوم بهتر می توانند از خود در برابر مهاجمین دفاع کنند و غذا بدست بیاورند و لذا عمر طولانی تری خواهند کرد و پس از دوره ای تنها گاوها و گوزن های دارای شاخ باقی خواهند ماند. اما چگونه یک گاو صاحب شاخ می شود؟ در اینجا داروین قائل به اتفاق شد و آنرا تصادفی و بدون دلیل معرفی نمود و همین نقطه است که نظریه تکامل را به موضوع این مقال پیوند می زند.
آیا تا به حال در باب این نظریه نیک اندیشیده اید؟ چگونه می توان اتفاق و تصادف را عامل به وجود آمدن اندام ها و اعضای مختلف بدن جانداران دانست. اولا اگر چنین بود می بایست اندام زائد حیوانات بسیار زیاد می بود. زیرا این نظریه دلیلی برای حذف اندام زائد حیوانات ارائه نمی دهد. ثانیا اتفاق چگونه می تواند اندام پیچیده ای را که در حیوانات وجود دارد توضیح دهد. حتی بوجود آمدن شاخ برای گاو یا گوزن که به ظاهر ساده و غیر پیچیده محسوب می شود نیز دارای ظرایفی است که اتفاق از توضیح آن بر نمی آید چه رسد به مثلا وجود ماده ضد انعقاد خون در دهان انگل هایی نظیر زالو یا پشه تا بتوانند خون خورده شده را هضم نمایند یا ماده بی حس کننده در نیش آنها تا جانور میزبان متوجه حضور آنها نشود. اینگونه ابزارها که ترکیبات خاص شیمیائی هستند چگونه ممکن است به صورت تصادفی ایجاد شوند اتفاق آنها را توضیح دهد.
معروف است که خداشناسی قرون وسطا چاله پرکن علوم بود و هرجا که دانشمندان از عهده توضیح مطلبی علمی برنمی آمدند آنها به قدرت خدا ارجاع می دادند و لذا پیشرفت سریع علوم در عصر جدید موجب عقب نشینی پیاپی الهیات قرون وسطا گردید. اما پیشرفت سریع علوم، خود مجهولات جدیدی را بوجود آورد که باید توجیهی سهل الوصول و دم دستی برای آنها یافته می شد و چون ارجاع و احاله به قدرت خدا، دیگر خریداری نداشت در عصر جدید، به جای آن، هرآنچه دلیلش معلوم نباشد را به اتفاق و تصادف نسبت می دهند و چون اتفاق نیز نظیر خداوند حوزه بحثی جدای از علوم تجربی دارد دیگر کسی سوال خود تکرار نمی کند و همگی چنان رفتار می کنند که گویی بهترین دلیل و توجیه ممکن را یافته اند. حال آنکه از لحاظ فلسفه راستین، توجیه باورهای علمی با اتکا به اتفاق و تصادف همانقدر محکوم و مسخره است که توجیه آنها با کمک و احاله دادن به قدرت خدا.
اجازه دهید به بحث اصلی خود برگردیم که تعارض های احتمالی بین اصول عقلی و فلسفی با فرضیه های تجربی است. آنچه تا به اینجا گفتیم تنها برای خاطر نشان کردن این مطلبی بود که این تعارض ها تنها به فرضیه های باستانی مربوط نمی شود و امروز نیز می توان چنین تقابلهایی را مشاهده کرد. حال باید راه حلی برای اینگونه موارد یافت.
این مسئله را نمی توان با مشاهدات تجربی و آزمایش حل نمود زیرا فرضیه های علمی، حاصل تلاش ذهن پژوهشگر هستند برای توجیه و تکمیل مشاهدات و لذا خود مستقیما قابل مشاهده و تجربه نیستند و مثلا حرکت سنگ به سوی زمین را هم می توان نتیجه جاذبه زمین دانست و هم می توان با کمک نظریه ارسطویی و حرکت سنگ به سوی مرکز آنرا توجیه کرد. و بهرحال نه نیروی جاذبه و نه نیروی حرکت طبیعی (نظریه ارسطو) هیچکدام قابل مشاهده نیستند و تنها آثار آنها قابل رویت است که در مشاهدات معمولی نیز بوسیله هر دو قابل توجیه هستند. پس چه باید کرد؟
به نظر می رسد مطلب در مورد امثال نظریه تکامل روشن تر باشد. همانطور که «نمی دانم» از زمان سقراط شعار فلاسفه بوده است دانشمندان تجربی نیز باید در حوزه هایی که هیچ توجیهی برای آن ندارند از همین اصل تبعیت کنند و بی جهت آنرا حاصل تصادف و اتفاق ندانند. اما در مورد جاذبه زمین و امثال آن. شاید بهتر باشد تا تقابل این نظریات با اصول عقلی برای مدتی مغفول ماند و با تسامح از کنار آن گذشت تا علوم تجربی بتوانند نقض های آنرا تکمیل کنند و آنرا از شکل معارض با اصول عقلی کنار بکشند و در عین حال به خاطر داشته باشند که این فرضیه و پیشنهاد است که می بایست نهایتا کامل شود.
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
نویسنده : مهدی حاجیان
نظر شما