ساختار انقلابهاى علمى
توماس کوهن (Thomas Kuhn) به زعم صاحبنظران یکى از تأثیرگذارترین فیلسوفان علم در قرن بیستم محسوب مى شود و حتى عده اى بر آن اند که او تأثیرگذارترین و پرنفوذترین فیلسوف علم در این سده بوده است. کتاب ساختار انقلابهاى علمى او یکى از رایج ترین و پراستنادترین کتابهاى دانشگاهى ارزیابى شده است. دیدگاههاى کوهن بویژه آنچه در کتاب مهم و اساسى وى یعنى The Structure of Scientific Revolutions آمده، در حوزه هاى مختلف علوم تجربى و علوم انسانى تأثیر گذاشته است. از باب مثال مى توان به تأثیر آن در الهیات جدید از جمله الهیات متأله بزرگ مسیحى هانس کونگ در کتاب الهیات براى هزاره سوم اشاره کرد. در این کتاب کونگ با ستایش بسیار از عمق اندیشه کوهن بویژه در باب مفهوم پارادایم یاد مى کند.
توماس کوهن در سال ۱۹۲۲ در ایالت پنسیلوانیاى آمریکا به دنیا آمد. زندگى دانشگاهى اش را در فیزیک آغاز کرد. سپس به مطالعه در تاریخ علم پرداخت و رفته رفته به فلسفه علم روى آورد گرچه در این میان علاقه اش را به تاریخ فیزیک حفظ کرد. در ۱۹۴۳ از هاروارد فارغ التحصیل شد. پس از آن، باقى سالهاى جنگ را به تحقیقات مربوط به رادار در هاروارد و سپس اروپا ادامه داد. در ۱۹۴۶ در رشته فیزیک فوق لیسانس و در ۱۹۴۹ دکترا گرفت. کوهن از آن سال تا ۱۹۵۶ براى دانشجویان لیسانس علوم انسانى به تدریس علوم پایه اشتغال داشت. این در واقع بخشى از برنامه آموزش عمومى علم بود که توسط رئیس دانشگاه هاروارد تدوین شده بود. این دوره آموزشى، متمرکز بر مطالعات موردى تاریخى بود و این فرصت را براى اولین بار براى کوهن به وجود آورد که متون علمى تاریخى را به تفصیل مطالعه کند. ادامه دوره تدریس او دراین قلمرو موجب شد که مطالعات و بررسى هایش را در این زمینه گسترش بخشد.در اوایل این دوره کار کوهن معطوف به نظریه ماده و تاریخ اولیه ترمودینامیک در قرن هجدهم بود. او سپس به تاریخ نجوم روى آورد و در ۱۹۵۷ نخستین کتابش را با عنوان انقلاب کپرنیکى منتشر ساخت.
کوهن در ۱۹۵۶ وارد دانشگاه کالیفرنیا در برکلى شد و به تدریس در تاریخ علم پرداخت البته در گروه فلسفه آن دانشگاه. کار و تدریس در گروه فلسفه این امکان را براى او فراهم ساخت که علایق و تحقیقاتش در زمینه فلسفه علم را بسط و گسترش دهد. در برکلى برخى از همکاران کوهن عبارت بودند از استنلى کول (Cuveell) - که کوهن را با آثار ویتگنشتاین آشنا کرد - و پل فایرابند (۱۹۲۴-۱۹۹۴). کوهن در ۱۹۶۱ به بالاترین مرتبه استادى رسمى در آمریکا (Full Professor) رسید. در ۱۹۶۲ کتاب ساختار انقلابهاى علمى را در مجموعه «دایرة المعارف بین المللى علوم» که سرپرستى آن را اوتونویرات و رودلف کارناپ بر عهده داشتند منتشر کرد.
مفهوم محورى این کتاب پرتأثیر و بحث انگیز آن است که بسط وگسترش علم - در دوره هاى متعارف علم - متأثر از یا مبتنى بر آن چیزى است که کوهن از آن به Paradigm تعبیر مى کند.
(پاره اى از معانى این واژه عبارتند از: نمونه عالى، الگو، سرمشق. توضیح تفصیلى مفهوم پارادایم در طول این گفتار خواهد آمد.) کارکرد و نقش پارادایم این است که معماهایى براى حل کردن و نیز ابزارهایى براى حل آنها پیش روى دانشمندان مى گذارد. اما زمانى فرا مى رسد که بحرانى در علم رخ مى نماید، آنگاه که اطمینان به توانایى پارادایم در حل معماهاى خاص نگران کننده (موسوم به anomalies که مى توان آن را به امور خلاف قاعده، خلاف آمد عادت یا بى قاعدگى ترجمه کرد) از کف مى رود. در پى بحران، یک انقلاب علمى روى مى دهد اگر که پارادایم موجود زیر فشار پارادایم رقیب قرار گیرد. کوهن ادعا مى کند علمى را که تحت هدایت و جهت بخشى یک پارادایم خاص است نمى توان با علمى که پارادایم دیگرى به آن جهت بخشیده است قیاس کرد. اصطلاحى که کوهن در این مورد به کار مى برد، incommensurable است به معنى غیرقابل مقایسه یا قیاس ناپذیر.
مقصود وى از این اصطلاح آن است که هیچ مقیاس مشترکى براى تئوریهاى علمى مختلف وجود ندارد. نظریه قیاس ناپذیرى - که فایرابند نیز به شرح و بسط آن پرداخت - پاره اى انواع و اقسام مقایسه میان دونظریه را منتفى مى سازد و در نتیجه بعضى از نظرات سنتى راجع به توسعه علمى را رد مى کند مانند این نظر که علم در هر دوره بر پایه دانش هایى که در نظریه هاى پیش تر مطرح شده است ساخته مى شود یا این نظر که تئوریهاى بعدى بیش از تئوریهاى گذشته و ماقبل خودشان به حقیقت نزدیک اند. بیشتر کارهاى بعدى کوهن در فلسفه علم صرف شرح و بسط اندیشه هاى مطروحه در ساختار انقلابهاى علمى شد گرچه پاره اى از آنها مثل نظریه قیاس ناپذیرى مورد اصلاح و تجدید نظرهایى قرار گرفت.
اگرچه «ساختار انقلابهاى علمى» با اقبال و توجه فوق العاده رو به رو شد واکنش هاى منفى اى هم برانگیخت: از آنجا که پیروى از قواعد (منطق، قواعد روش علمى و امثال اینها) شرط لازم و ضرورى (sine qua non) عقلانیت محسوب مى شد ادعاى کوهن مبنى بر اینکه دانشمندان در رسیدن به تصمیم هایشان قواعدى به کار نمى برند در حکم این ادعا تلقى شد که علم غیرعقلانى است. رد تمایز میان کشف (discovery) و توجیه (justification) نزد کوهن نیز مزید بر علت بود. (مقصود از رد این تمایز آن است که مانمى توانیم میان روند و جریان روانشناختى طراحى یا رسیدن به یک اندیشه و نظریه از یک سو و جریان منطقى توجیه یا اثبات آن از سوى دیگر تمایز قائل شویم). نکته مناقشه برانگیز دیگر نظریه قیاس ناپذیرى بود که پاره اى از مقایسه هاى میان تئوریهاى علمى را غیرممکن مى شمرد.
کوهن در ۱۹۶۴ برکلى را ترک کرد و به عنوان استاد فلسفه و تاریخ علم وارد دانشگاه پرینستون شد. در سال بعد یک اتفاق مهم افتاد که به شهرت بیشتر کوهن در میان فلاسفه کمک کرد: در همایشى بین المللى راجع به فلسفه علم در کالج بدفورد لندن قرار شد بحثى میان کوهن، فایرابند و لاکاتوش صورت گیرد. فایرابند و لاکاتوش در این همایش شرکت نکردند و از همین رو بحثها و سخنرانى ها بر کار کوهن متمرکز شد. افزون بر این مباحثه میان کوهن و کارل پوپر که در آن دیدگاه هایشان با یکدیگر مقایسه شد به روشن شدن بیشتر اهمیت رهیافت کوهن یارى رساند. این مقالات به همراه آثار فایرابند و لاکاتوش چندسال بعد در کتاب نقادى و رشد معرفت به سرپرستى لاکاتوش و آلن مازگریو منتشر شد (۱۹۷۰).
در همان سال چاپ دوم ساختار انقلاب هاى علمى منتشر شد که شامل یک پى نوشت مهم بود. کوهن دراین پى نوشت مفهوم پارادایم را بیشتر تشریح کرد و براى اولین بار به کارش صریحاً یک عنصر ضدواقع گرا (anti-realist) بخشید با رد و نفى انسجام این نظر که تئورى ها مى توانند کم و بیش نزدیک به حقیقت محسوب شوند.
مجموعه اى از مقالات کوهن در فلسفه و تاریخ علم در سال ۱۹۷۷ باعنوان The Essential Tension منتشرشد.سال بعد دومین تک نگارى تاریخى او تحت عنوان نظریه جسم سیاه و گسست کوانتومى به چاپ رسید. در ۱۹۸۳ به سمت استادى در MIT (مؤسسه تکنولوژى ماساچوست) منصوب شد. کوهن در سراسر دهه هاى ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ راجع به مباحث گوناگونى درتاریخ و فلسفه علم کارکرد. ازجمله به بسط و شرح مفهوم قیاس ناپذیرى پرداخت. او دراواخر عمر روى دومین تک نگارى فلسفى اش کارمى کرد که مربوط مى شد به نگرشى انقلابى راجع به دگرگونى ها و تحولات علمى. کوهن در سال ۱۹۹۶ درگذشت.
سیر و صیرورت علم:
کوهن درکتاب ساختار انقلاب هاى علمى تصویرى از سیر و تحول علم به دست داد که با همه دیدگاهها و برداشت هاى پیشین در این باب تفاوت داشت. بر طبق این دیدگاهها که مبتنى بر فلسفه علم رایج و نیز تصورى عامه پسندانه و قهرمان محورانه از پیشرفت علمى بود، علم به این نحو پیشرفت مى کند که حقایق جدید به ذخیره و اندوخته حقایق گذشته افزوده مى شود و درموارد لازم خطاهاى گذشته اصلاح مى گردد. براین اساس، نظریه ها در سیر تاریخى علم به حقیقت نزدیک تر مى شوند.
چنین پیشرفتى چه بسا در دستان یک دانشمند بزرگ سرعت و شتاب گیرد اما خود پیشرفت، بر پایه روش علمى تضمین مى شود و استمرار مى یابد.
در دهه ۱۹۵۰ - زمانى که کوهن پژوهش هاى تاریخى اش درباره علم را شروع کرد - تاریخ علم یک رشته دانشگاهى جوان و نوپا بود. اما رفته رفته معلوم شد که تغییر و تحولهاى علمى آن طور که دیدگاه سنتى معیار برآن بود همیشه به صورت سرراست و مستقیم الخط نبوده است.
کوهن اولین و مهمترین نویسنده اى بود که شرحى عمیق و تفصیلى از دیدگاهى بدیل دراین باب ارائه کرد. از آنجا که دیدگاه معیار و متداول پیش از کوهن برپایه یک فلسفه علم پوزیتیویستى استوار بود یک دیدگاه غیرمعیار و نامتعارف مى توانست نتایج مهمى براى فلسفه علم به بار آورد.
کوهن آموزش فلسفى رسمى چندانى ندیده بود اما از ارزش و اهمیت نوآورى اش براى فلسفه کاملاً آگاه بود و حتى کار خود را «تاریخ براى اهداف فلسفى» مى نامید.
برطبق نظر کوهن سیر و صیرورت و پیشرفت یک علم به صورت یکسان و یک شکل (uniform) نیست بلکه دوره هاى هنجارین یا متعارف و انقلابى (یا فوق العاده) را ازسرمى گذراند. دوره هاى انقلابى (revolutionary) صرفاً دوره هاى پیشرفت سریع و شتابان نیستند بلکه به صورت کیفى با علوم هنجارین و متعارف یا عادى (normal) - لااقل در سطح - فرق دارند. کوهن علم هنجارین را با اصطلاح حل مسأله و معما (puzzle - solving) توصیف مى کند.
این اصطلاح به این معناست که علم هنجارین و عادى هدف اصلى اش انتقال این اندیشه است که حل کننده معما یا مسأله - مانند کسى که شطرنج بازى مى کند یا مشغول حل جدول کلمات متقاطع است - انتظار دارد که به شکل معقول و دست یافتنى معما را حل کند و اینکه انجام این کار عمدتاً به توانایى خودش بستگى دارد و دیگر اینکه خود معما و روش هاى حل آن تاحدزیادى آشنا و معلوم هستند.
یک حل کننده معما به حوزه کاملاً ناشناخته پانمى گذارد. چون معماها و راه حل هاى آن آشنا و مأنوس و نسبتاً سرراست هستند. مى توان انتظارداشت که علم هنجارین و متعارف ذخیره اى روبه رشد از حل معماها گردآورد. اما علم انقلابى و خلاف هنجار (Revolutionary science) برطبق نظر کوهن خصلت گردآورى و ذخیره سازى و افزودنى (cumulative) ندارد.
به عقیده او انقلاب هاى علمى مستلزم تجدیدنظر در باورها و فعالیت هاى علمى موجود است. به دید او چنین نیست که همه دستاوردهاى علم هنجارین در یک انقلاب علمى حفظ شود. درواقع دوره علم بعدى ممکن است تبیینى براى پدیده اى که در دوره پیشین عقیده بر آن بود که با موفقیت تبیین شده است، نداشته باشد. این وجه از انقلاب هاى علمى به (Kuhn- loss) معروف است که بیانگر نوعى فقدان و به اصطلاح کسرى است.
اما اگر - چنانکه در دیدگاه متعارف چنین تصورى هست - انقلابهاى علمى مانند علم هنجارین و عادى هستند اما بهتر، پس علم انقلابى همواره امرى مثبت و مطلوب محسوب خواهدشد که باید به آن خوشامد گفت و ترویجش کرد. در دیدگاه پوپر نیز مسأله انقلاب علمى مطرح است اما نه به این دلیل که انقلاب هاى علمى بر دانش مثبت و ایجابى مى افزایند و حقایق نظریه هاى پیشین را گسترش مى دهند. بل به این دلیل که بر دانش منفى یا سلبى که نشاندهنده نادرستى نظریه هاى رقیب اند مى افزایند.
کوهن هم دیدگاه سنتى و هم دیدگاه پوپرى در زمینه انقلاب هاى علمى را ردمى کند و این نظر را پیش مى نهد که علم هنجارین و متعارف مى تواند کامیاب باشد و پیشرفت کند. اما فقط درصورتى که درمیان یک جمع علمى (یعنى مجموعه دانشمندان وفعالان عرصه یک علم) درمورد ارزش ها، ابزارها، تکنیک ها و باورهاى نظرى و حتى دیدگاههاى متافیزیکى شان اجماع و اتفاق نظر وجودداشته باشد.
این اجماع و اتفاق نظر یا زمینه مشترک را (که پیچیدگیهاى خاص خودش را دارد) کوهن با اصطلاح disciplinary matrix معرفى مى کند. matrix معانى مختلفى دارد ازجمله چارچوب، بافت، زمینه، قالب و خاستگاه. در ریاضیات matrix به معناى جدول ارقام و اعداد است. همه این معانى و معادلها به نوعى مقصود موردنظر کوهن را تاحدودى بیان مى کنند. بارى اصطلاح یادشده به معناى زمینه، بستر و چارچوب یک رشته علمى است که در جمع دانشمندان و فعالان یک علم در مورد آنها کم و بیش اتفاق نظر وجوددارد.
کوهن علاوه بر این اصطلاح، در بسیارى موارد از اصطلاح paradigm نیز استفاده مى کند که از فرط شهرت و تداول در بسیارى موارد ترجمه هم نمى شود و در فارسى به صورت پارادایم برابرگذارى مى شود. (پارادایم paradigm از واژه یونانى paradeigma ریشه مى گیرد که به معناى الگو، مدل، طرح و نظایر اینهاست و استفاده از آن را مى توان در آثار افلاطون هم پى گرفت).
منبع: / روزنامه / ایران ۱۳۸۴/۰۵/۱۹
نویسنده : حمید رضا فرزاد
نظر شما