موضوع : پژوهش | مقاله

چاقی، مشکل فقرا

این مقاله به بررسی کتاب کریستر که در مورد بیماری چاقی و علل بروز آن و همچنین راه کارهای مقابله با آن است، می‌پردازد. کریستر در کتاب خود بیماری چاقی را امری طبقاتی دانسته و مقصر اصلی آن را طبقه فقیر جامعه می‌داند که با پر خوری موجب به وجود آمدن این مشکل شده اند اما آنچه که از نظر نویسنده، علت این مشکل اجتماعی است، سیستم غلط تولید محصولات می‌باشد که سیستمی سود محور است. علاوه بر این، او معتقد است که شرکت‌های تولید کننده محصولات غذایی، برای پایین آوردن هزینه تولید، از مواد ارزان قیمت و نامرغوب که علت اصلی چاقی هستند استفاده می‌کنند.

«کتاب سرزمین چاق‌ها: چگونه آمریکایی‌ها چاق ترین مردم دنیا شدند» نوشته گِرِگ کریستر تاکنون به طور گسترده و فوق العاده‌ای در رسانه‌های گوناگونی از «مادر جونز» و «وب سایت سالون» گرفته تا «نیویورک تایمز» مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. آنچه در این کتاب قابل توجه می‌باشد، شیوه‌ای است که با آن، مسئله طبقه [اجتماعی] را در بحث بیماری چاقی مطرح می‌کند. در واقع، مهم ترین شاخصه‌ای که باعث فروش کتاب شده است، بحث در مورد ارتباط بین بیماری چاقی، سلامتی و طبقه می‌باشد. لورا میلر در نقدی که بر این کتاب در سالون نوشته است، بر این موضوع تأکید می‌کند. او می‌نویسد: «ابتکار کریستر نسبت به نوشتجات مربوط به مشکل چاقی این است که نظریه‌ای را ارائه کرده است که نهایتاً درست از آب در آمده است. او معتقد است، افراد طبقه کارگر و طبقه فقیر، بیشتر در معرض چاقی قرار دارند.» او به جای اینکه به پایگاه طبقاتی به عنوان برچسبی که به طور نادرست به افراد چاق زده شده، نگاه کند، چاقی را یک مشکل مربوط به سلامتی بیان می‌کند که به ناحق به افراد فقیر تحمیل شده است و خیلی کمتر متوجه افراد ثروتمند می‌شود. میلر، همچون دیگر محققان، این جنبه کتاب را «خوشایند» و «متقاعد کننده» می‌داند. با این وصف، منظور از طبقه در نظر کریستر، ارتباطی با نیروهای تولیدی جامعه ندارد–صاحب ابزار تولید و یا کارگران- بلکه مرتبط با قدرت خرید می‌باشد. به عبارت دیگر، طبقه، شیوه زندگی است و در نهایت، تمامی مردم، بخشی از یک طبقه (مشتریان) می‌باشند. در ادامه، کریستر بر مبنای مفهوم طبقه، استدلالی را ارائه می‌کند که نمونه‌ای جدید از یک سیاست «علاقه شدید» است که در آن، نگرانی در مورد طبقه کارگر و فقیر، منتهی به دستور انضباط بازاری بیشتر – برای کسانی که توان کمتری دارند تا سوددهی سرمایه را تجدید کنند – می‌شود.
در کل، غیر ممکن است از این حقیقت صرف نظر کنیم که بیماری چاقی، مسئله‌ای طبقاتی است. مطالعات زیادی نشان داده اند که سریع ترین نرخ رشد بیماری چاقی در ایالات متحده، در میان فقیرترین بخش‌های جامعه می‌باشد. با این حال، روشی که کریستر با آن تقسیم بندی‌های طبقه‌ای را محو می‌کند و آن را جایگزین هرگونه تجزیه و تحلیل سرمایه داری به عنوان سیستم تولید برای سود می‌کند (و به وسیله نظریه «فراوانی» و «پر خوری» که آن را دلیل چاقی می‌داند)، ریشه در نیروی آرمانی «عقیده» کریستر دارد. کریستر برای این کار چرخشی بر یک نظریه قدیمی دارد، نظریه‌ای که می‌گوید، مشکلات جامعه از قبیل بحران مراقبت بهداشتی، به خاطر گرایش نظام سرمایه داری به سود هر چه بیشتر نیست، بلکه تا حدودی به خاطر کارگران چاق و تنبلی است که لیبرال‌ها، چپ گراها و دیگرانی را که شکم پرستی را برای آنها ممکن می‌سازند، گمراه کرده اند.
برای اینکه استدلال کریستر را پی گیری کنیم و ببینیم که چگونه او چرخش قابل قبولی را در عقاید قدیمی خود صورت می‌دهد، لازم است تحلیل او را در مورد چاق شدن آمریکایی‌ها و نقش مرکزی (کارگران به عنوان) مصرف کنندگان در این موضوع بررسی کنیم. ارال بوتز، وزیر کشاورزی ریچارد نیکسون در یکی از کلیدی ترین حکایت‌های این داستان حضور دارد. به گفته کریستر، بوتز در زمان تصدی وزارت کشاورزی با دو مشکل روبرو بوده است، یکی کاهش درآمدهای کشاورزان و دیگری تقاضای مصرف کنندگان برای کاهش قیمت خوراکی‌ها (که در حال افزایش بود). آن طور که داستان بیان می‌کند، بوتز از طریق استعداد و مقبولیت خود توانست هر دو مشکل را بر طرف کند. برای حل مسئله اول، او کشاورزان را به کاشت تعداد زیادی از محصولات تشویق کرد. این کار نه تنها باعث افزایش سود آنان شد بلکه همچنین باعث تولید غلات مازاد شد. این غلات مازاد، در تولید شیره غلات با قند بالا، که تولید محصولات غذایی ارزان قیمت و جدید را میسر می‌ساخت، استفاده شد. بوتز همچنین روابط تجاری جدیدی با کشورهایی چون مالزی برقرار کرد که منبع ارزان قیمتی همچون روغن خرما را تهیه می‌کرد. آنچه که کریستر به عنوان تأثیر جانبی منفی تلاقی ارادی قدرت‌های تاریخی و شخصیت‌ها –که نه تنها شامل بوتز و کشاورزان آمریکایی می‌شود بلکه شامل مصرف کنندگان نیز هست- بیان می‌کند این است که مصرف کنندگان اکنون غذاهایی با کالری بسیار بالا که سرشار از شیره غلات با قند بالا و روغن خرما -یک چربی بسیار اشباع شده و البته لذیذ- می‌باشد، می‌خورند. آنچه که کریستر در تصویر خود نیاورده است این است که حرکت به سوی منابع غذایی ارزان تر (و بسیار ناسالم تر) به سادگی یک «رویداد اتفاقی» تاریخی و یا امری در خصوص پیشرفت کشاورزان و یا مصرف کنندگان نیست. بلکه نیروهای هدایت کننده پشت این حرکت، تجارت کشاورزی و شرکت‌هایی چون «پپسی» و «مک دونالد» بوده اند که نشانگر واحد تجاری بزرگی در نظام سرمایه سرمایه سالاری می‌باشند. به این معنی که حرکت به سمت مواد ارزان تر از قبیل شیره غلات با قند بالا، به واسطه رشد سرمایه و تحت فشار رقابت صورت گرفته است، آن هم در شرایطی که شرکت‌ها همواره تلاش می‌کردند که هزینه تولید محصولات خود را پایین بیاورند تا بتوانند قیمت‌ها را بشکنند و سهم بازار را به دست بیاورند.
تولید غذا با مواد ارزان تر و در نتیجه [فروش] به بهای کمتر، نه تنها به نفع شرکت‌هایی نظیر پپسی و مک دونالد در مبارزه رقابتی با شرکت‌های دیگر برای به دست آوردن بازار است و سودی از این طریق به آنها می‌رسد، بلکه تولید این غذاها به سود سرمایه داران دیگر هم می‌باشد، به این طریق که به آنها کمک می‌کند، میزان دستمزدها را کنترل کنند.
ابداع غذاهای ارزان از قبیل غذای حاضری و دیگر غذاهایی که قند بالایی دارند و روی هم رفته از لحاظ تغذیه‌ای و میزان انرژی نا مرغوب ولی غنی از کالری می‌باشند، منبع ارزان قیمتی از انرژی را مهیا می‌کند که به عنوان جانشین غذاهای مغذی تر اما با سود کمتر عمل می‌کند. از آنجایی که وظیفه و اصل نظام سرمایه سالاری، توسعه سود است و نه پیشرفت شرایط کارگرانی که این سود را ایجاد می‌کنند، غذاهای حاضری همچون مک دونالد و پپسی به این منظور به وجود آمده اند که برای طبقه کارگر غذاهای ارزان و سریعی مهیا کنند تا آنها [کارگران] بتوانند ساعات بیشتری به کار کردن ادامه دهند، بدون اینکه به سلامتی خود توجهی داشته باشند. (کارگران ایالات متحده بیشترین ساعات کار را در میان کارگران دنیای صنعتی دارند.) به عبارت دیگر، در دسترس بودن غذاهای ارزان، به معنای دستمزد کمتر می‌باشد، چرا که آن قدر ارزش ندارند که به کارگر اطمینان دهند که کالری کافی برای بازگشت به کار را دریافت کرده است. اگر نمایندگان واحدهای تجاری بزرگ نگران مشکل سلامتی کارگران (طبق تحقیقی که در سال ۱۹۹۷ صورت گرفت، سالانه ۱۴ میلیارد گالن نوشیدنی غیر الکلی می‌خورند) هستند، به این خاطر است که موجب تقلیل در سود آنان می‌شود و نه به خاطر نگرانی در مورد شرایطی که در آن زندگی می‌کنند. بنابراین، همان طور که برخی استدلال کرده اند، دلیل اینکه ارزان ترین (و نامرغوب ترین) کالاها فراوان ترین و پر استفاده ترین‌ها هستند، این است که در جامعه‌ای چون نظام سرمایه سالاری که «بر پایه فقر بنا نهاده شده است، نامرغوب ترین محصولات، این امتیاز انحصاری مهلک را دارا هستند که بیشتر از دیگر کالاها استفاده می‌شوند.»
به طور خلاصه، در نظام سرمایه سالاری که بر پایه فقر – هم فقر نسبی و هم فقر مطلق- قرار دارد، اولویت صاحبان سرمایه برای ایجاد سود، به طور ساختاری مانع رسیدگی به نیازهای کارگران مثل نیاز به غذای کافی و با کیفیت بالا می‌شود. استفاده از تولید ماشینی برای تولید بسیار زیاد غذاهای بی کیفیت –و توان این چنین تولیدی برای رسیدگی به نیازهای غذایی کارگران- تنها یکی از نشانه‌های جلوگیری از امکان رسیدگی به نیازها، تحت شرایط طبقاتی فعلی است.
کریستر بر خلاف این تجزیه و تحلیل، شرایط ایالات متحده را شرایط «فراوانی» و «وفور» می‌داند. در حقیقت، به گفته کریستر، این فراوانی است که نهایتاً موجب مشکل می‌شود. او استدلال می‌کند که خوردن بیش از حد در این محیط فراوانی و وفور، یکی از واکنش‌های طبیعی بشری که هنوز «عقب افتاده» است می‌باشد. این منطقی است که در پس تفسیر کریستر در مورد نتیجه بحران تورم دهه ۱۹۷۰ (هنگامی که مصرف کنندگان به خاطر افزایش قیمت گوشت عصبانی بودند) وجود دارد. به عقیده او، تولید غذاهای پر کالری که از روغن خرما و شیره غلات با قند بالا ساخته شده اند، با فراهم کردن کالری‌های ارزان، فراوان و لذیذ، «هر آنچه را که مصرف کنندگان امروزی آمریکایی می‌خواسته اند، ارائه کرده است». البته این یک تفسیر حیرت آور در مورد وقایع اجتماعی است که بگوییم، اعتراض مصرف کنندگان به افزایش قیمت گوشت –که در واقع، اظهار نیاز به غذای مغذی و ارزان بوده است- خواست مصرف کنندگان آمریکایی بوده که «هرچه را همان زمانی که می‌خواهند، باید فراهم شود» و این خواسته‌ها به وسیله «برگر کینگ»، «کُک» و بریانی‌های بزرگ، به طور کامل انجام شده است. با این حال، این نوع طرح مسئله برای کریستر تعیین کننده می‌باشد، چرا که تفسیر او از افزایش بیماری چاقی (به عنوان نتیجه خواسته‌های نا محدود مصرف کنندگان آمریکایی و به خصوص مصرف کنندگان فقیر و کارگر) همراه با روش‌های زیرکانه فروش شرکت‌های بزرگ است که به او اجازه می‌دهد، به عنوان راه حل بحران بیماری چاقی، پیشنهاد کند که افراد فقیر و طبقه کارگر باید به عنوان مصرف کننده، در برطرف کردن نیازهایشان، محدودیت داشته باشند. این مسئله بسیار تعیین کننده است که کریستر، خوردن بیش از حد و اجتناب از فعالیت‌های سخت (که او معتقد است به خاطر تنبلی است و نه به علت خستگی ناشی از روز کاری طولانی) را به عنوان واکنش طبیعی بشر در مقابل عکس العمل از لحاظ اجتماعی کاملاً محدود نسبت به فرهنگ کالا می‌داند، خصوصاً برای آنهایی که توانایی مالی لذت بردن از موقعیت‌های بهتری که در فرهنگ ما وجود دارد را ندارند. کریستر برای این کار، فرهنگ کالا – و انگیزه سود پشت سر آن- را طبیعی می‌داند و در عوض به دنبال یک راه حل فرهنگی برای این مسئله می‌باشد. به ویژه او «فرهنگ آسان گیری» را که به تنبلی و شکم پرستی «طبیعی» مردم اجازه می‌دهد که حکمرانی کنند، مقصر می‌داند. به گفته کریستر، این فرهنگ که توسط تمامی لیبرال‌ها همچون رئیس جمهور سابق کلینتون، فمینیست‌ها و رهبران مذهبی که آموزش علیه گناه تنبلی را رها کرده اند، ترویج داده شده است، نقش مهمی را در افزایش بیماری چاقی ایفا می‌کند، چرا که این فرهنگ، ننگ و قبح اجتماعی را که افراد ثروتمند را از چاقی بر حذر می‌دارد، رد و انکار کرده است. برای مثال، کریستر می‌نویسد: «به عبارت دیگر، شاید چیزهای محدود و نا مطبوع اما خوب برای سفید پوستان ثروتمند، برای سیاه پوستان طبقه متوسط نیز چیزهای خوبی باشند». به طور خلاصه، کریستر بر پایه استدلال معروف خود که طبقه به واسطه میزان خویشتن داری افراد سنجیده می‌شود، نتیجه می‌گیرد که آنچه که زنان رنگین پوست بیشتر به آن نیاز دارند، شغلی با درآمد خوب و نگهداری از کودکان آنان به شیوه ارزان نیست بلکه آموزش بیشتر می‌باشد.
به عقیده کریستر، مردم طبقه کارگر و فقیر باید به برنامه‌های رژیمی گوناگون و انواع دیگر آموزش‌های (درمانی) در مورد رژیم و سلامتی دسترسی داشته باشند. بدین معنی که به جای اینکه در علل ریشه‌ای بیماری چاقی و انواع دیگر سوء تغذیه که معلول روابط تولید است تغییری ایجاد شود، آنها باید به بهسازی و اصلاحات گوناگونی در محل مصرف دسترسی داشته باشند. نگرانی اساسی و واقعی این برنامه‌های اصلاحی – از قبیل تلاش‌های ضد سیگار که اکنون که هزینه‌های اقتصادی سیگار کشیدن روشن شده است شروع شده- در مورد هزینه رو به افزایش مراقبت‌های بهداشتی برای بیماری‌های ناشی از چاقی و تغذیه نا مرغوب از قبیل دیابت و همچنین هزینه‌های اقتصادی ناشی از کم شدن سودمندی [کارگران] به خاطر مشکلات سلامتی مرتبط با تغذیه می‌باشد. برای مثال، کریستر به [خسارت] ۳.۹ میلیارد دلاری به خاطر روزهای کاری از دست رفته ناشی از چاقی اشاره می‌کند. البته وقتی که نظام سرمایه سالاری توسعه طلب باشد، چنین ارقامی چندان مورد توجه قرار نمی‌گیرد، اما این گونه هدر رفتن سرمایه، از عهده یک اقتصاد در حال سقوط بر نمی‌آید.
«اصلاحات چاقی» که اکنون شامل احتمال «تخفیف مالیات» برای برنامه‌های کاهش وزن نیز می‌باشد، مانند تمامی این برنامه‌های اصلاحی به خاطر کنترل هزینه‌های کار در مواقع بحرانی، از لحاظ اقتصادی به سود سرمایه است و همچنین با باز کردن بازاری جدید در لوازم ورزشی، کتاب‌های رژیم غذایی، پوشاک و دیگر کالاها مثل یک محرک اقتصادی (هرچند کوچک) عمل می‌کند. البته حتی زمانی که این برنامه‌ها (به ناچار) نتوانند مشکلات اقتصادی و بهداشتی را –که ریشه در تولیدات سود محور دارند- به پایان برسانند، باز هم سرمایه، سود و بهره خود را خواهد برد. سود آن به این خاطر است که این استدلال در مورد بیماری چاقی، راهی مناسب و راحت برای فدا کردن طبقه کارگر و فقیر فراهم می‌کند و توجهات را از سوی نظام سرمایه سالاری به عنوان عامل بحران مراقبت بهداشتی و دیگر مشکلات اجتماعی منحرف می‌سازد. آموزش فدا کردن دیگران، همانند تمامی روایت‌های محافظه کارانه «علاقه شدید»، به روشنی و آشکارا در آن سوی ظاهر کتاب کریستر وجود دارد و خصوصاً هنگامی که او در مورد هزینه‌های مراقبت بهداشتی صحبت می‌کند، این موضوع آشکار می‌شود. برای مثال، او به جیمز اُ. هیل، رئیس مطالعات مربوط به بیماری چاقی اشاره می‌کند که می‌گوید: «هنگامی که افرادی که واقعاً متناسب هستند به این موضوع پی ببرند، یکی از این دو چیز و یا احتمالاً هر دوی آنها رخ خواهد داد: برآشفتگی و سپس تقاضای تغییر». این نظریه که اگر افراد متناسب بفهمند که تغذیه نامرغوب و تناسب چقدر هزینه دارد (هزینه‌ای که کریستر به جای اینکه شرکت‌های حریص نسبت به سود را عامل آن بداند، کارگران را به عنوان مصرف کنندگان حریص مقصر آن می‌داند) عصبانی خواهند شد، چیزی جز فراخواندن –خصوصاً طبقه متوسط که امتیازهای نسبی آنها در خطر می‌باشد- به سوی جانبداری و موافقت با جنگ علیه طبقه کارگر و فقیر نیست. سرانجام اگر طبقه کارگر و فقیر بیشتر از همه امکان دارد که چاق شوند و کمترین احتمال را دارد که تحت مراقبت بهداشتی باشند، سپس طبق این منطق، آنها –و نه شرکت‌های دارویی و تجارت محصولات کشاورزی- باید به خاطر افزایش شدید هزینه‌های مراقبت بهداشتی مقصر شناخته شوند و علاوه بر این، خود آنها – و نه سرمایه- بایستی «رویه خود را تغییر دهند» و بر خواسته‌ها و آرزوهای خود غلبه کنند. راهی که درک غالب از بیماری چاقی توسط کریستر و دیگران در صنعت کشت و زراعت ارائه می‌کند و اکنون به کار گرفته شده است تا سرمایه را قادر سازد که در جنگ جدیدی که علیه فقرا به راه انداخته است، بحران سوددهی خود را حل کند، به وضوح در مقاله‌ای که اخیراً در نیویورک تایمز منتشر شد، دیده می‌شود. این مقاله که با نام « آیا فقرا از گرسنگی رنج می‌برند؟» آمده است، می‌نویسد، گرچه از آنجایی که برای محافظه کاران مشکل است که برنامه‌های مساعدت غذایی را به عنوان «رفاه» مطرح کنند، چنین برنامه‌هایی به طور سنتی بیشترین مقاومت را در برابر کاهش و تقلیل از خود نشان داده اند. در اعمال فشاری که اخیراً از سوی وزارتخانه بوش و کنگره برای کاهش طرح‌های مربوط به فقر صورت گرفت، طرح‌های غذایی از قبیل «فود استامپز» و کمک هزینه برای ناهار مدرسه «تحت بررسی و مداقه‌های غیر قابل انتظاری» قرار گرفته اند. همان طور که این مقاله توضیح می‌دهد، یکی از توجیهاتی که برای کاهش طرح‌های مساعدت‌های غذایی از سوی محافظه کاران آورده شده است، این است که چنین برنامه‌های مساعدت غذایی، دیگر ضروری نمی‌باشند؛ چرا که فقرا دیگر گرسنه نیستند بلکه چاق و سنگین وزن (و بر اساس این منطق، پر خور) شده اند. این مقاله دفاعی از فقرا می‌کند که بیانگر آن است که فقر اکنون در ایالات متحده تغییر کرده است و در آنجا «مردم فقیر ۲۵ روز در ماه را گرسنه نیستند» و فقط در بخشی از ماه گرسنگی را تجربه می‌کنند. البته این هم نشان نمی‌دهد که گرسنگی در ایالات متحده پایان یافته است؛ بلکه شکل دیگری یافته و مشکلات بیشتری مربوط به تغذیه در چنین کشورهای ثروتمندی پدیدار شده اند.
محافظه کاران به جای اینکه یک تحقیق و بررسی در مورد علل مشکلات جدید از قبیل «نگرانی غذایی» (گرسنگی ادواری) و بیماری چاقی -که قطعاً به محدودیت‌های نظام سرمایه سالاری اشاره خواهد کرد- تهیه کنند و سپس شروع به مبارزه با این مشکلات کنند، با حمله به طرح‌هایی چون فود استامپز و دیگر طرح‌های مساعدت غذایی، در حال عقب راندن پیشرفت‌های اجتماعی محدود و متناقضی که در مبارزه با فقر به وجود آمده است هستند و ادعا می‌کنند که این موضوع در ثروتمندترین کشور جهان وجود ندارد. به عبارت دیگر، آنچه که کریستر و دیگر محافظه کاران می‌گویند، عملاً این است که مشکل ایالات متحده این است که طبقه کارگر و فقیر «ما» شبیه طبقه کارگر و فقیر در جنوب نیستند، زیرا آنها همیشه گرسنه نیستند!
چاقی در حقیقت یک مسئله طبقاتی است، اما طبقه آن گونه‌ای که فت لند آن را به عنوان یک موضوع شخصی و مربوط به مصرف استنباط کرده است نیست، بلکه مسئله‌ای مرتبط با سیستم تولید اجتماعی می‌باشد. برای اینکه به بیماری چاقی – به عنوان یک مشکل اجتماعی در کنار گرسنگی و دیگر شکل‌های سوءتغذیه- پایان دهیم، باید سیستم تولید خود را از این نوع که به سود و منفعت تعدادی اندک اولویت می‌بخشد، به نوعی دیگر تغییر دهیم که اولویت را مطابق نیازهای توده مردم تعیین کند.

منبع: ماهنامه سیاحت غرب ۱۳۸۶ شماره ۴۸، تیر
به نقل از: Redcritique. Org
نویسنده : ژولی تورانت

نظر شما