موضوع : پژوهش | مقاله

تأثیر ادبیات بر علوم انسانی

در هر کشوری، زبان به نوعی آمیخته‌ای از فرهنگ، آداب و رسوم و شیوه زندگی مردمان آن کشور است. از طریق زبان است که احساسات، شور و شوق ها، غم ها و دردها یا افتخارات و پیروزی‌های ملل مختلف بیان می‌‌شود تا شاید از این طریق نزدیکی یا دوری فرهنگ ها، به محک گذاشته شده و قیاس شوند.
در واقع شعرهای عاشقانه یا عارفانه همراه با نثرهای ادبی، تخیلی و فلسفی است که دری به سوی دنیاهای متفاوت انسانی می‌‌گشاید. دنیایی که هر فرهنگی در بطن خویش آن را پنهان داشته و می‌‌دارد. در چنین شرایطی است که زبان با تمام قوا برای به وحدت رساندن انسان ها، اوج گرفته و جایگاه می‌‌یابد و صنایع ادبی، به علومی تأثیر گذار تبدیل می‌‌شوند که برای رشد و توسعه آن، دانشگاه ها و دانشجویان بسیاری جذب و پس از سال ها تلاش، فارغ التحصیل این رشته می‌‌شوند.
البته در گذشته تأثیر ادبیات در رشته‌های دیگر بیشتر بود، چرا که افراد برای دانستن هر علم دیگری، باید در ابتدا ادبیات را خوب می‌‌فهمیدند تا در انتقال علوم به مشکل بر نخورند. متاسفانه در حال حاضر، نه تنها این علم جدی گرفته نمی‌شود، بلکه در سطح دو واحد فارسی در دانشگاه ها نزول یافته است، تا جایی که بسیاری از فارغ التحصیلان رشته‌های پزشکی یا مهندسی آگاهی کمتری نسبت به این رشته داشته و دارند.
در این میان، این سوال پیش می‌‌آید که اگر کسی ادبیات بداند چه تاثیری می‌‌تواند بر سایر علوم داشته باشد!؟ اگر بگوییم که ادبیات چه تأثیری بر علوم دیگر دارد، در حالت فردی و انتزاعی به این رشته نگاه کرده‌ایم که به نظر می‌‌رسد مخاطبان امروز این رشته، کمتر به دنبال ادبیاتی باشند که تنها در خیال تصور ساخته و پرداخته می‌‌شود. با گسترش رسانه‌های جمعی مکتوب، هر روز بر اهمیت ادبیات و تأثیرگذاری آن بر علوم مختلف افزوده می‌‌شود تا جایی که نگرش مخاطبان این حوزه نیز، تا حدودی از سطح شعر و قطعات ادبی صرف تغییر کرده و به دنبال معنای عمیق‌تری از این دانش هستند.
اگر قرار باشد ما ادبیات را ملموس‌تر و در جریان زندگی فعال‌تر تلقی کنیم به جای اینکه از ادبیات انتزاعی صحبت بکنیم بگوییم اگر کسی ادبیات بداند چه تاثیری در سایر رشته ها می‌‌تواند داشته باشد. فرض کنید که فلسفه خوانده‌ام اگر ادبیات را بلد باشم، چه تاثیری در فلسفه من می‌‌گذارد. یا کسی که روان‌شناس یا جامعه شناس است اگر ادبیات بداند، چه تأثیری می‌‌تواند بر این علوم داشته باشد. البته اینکه می‌‌گوییم ادبیات بداند نه اینکه سطرهای متفاوتی از شعرا و حکایت‌های متفاوتی از ادیبان بیان کند، بلکه دانستن ادبیات می‌‌تواند ذهن افراد را به همراه متن شفاف سازد. درست مثل یک آینه! در آن صورت است که افراد می‌‌توانند به زبان ادبی، فلسفه دوران معاصر یا جامعه شناسی جامعه خویش را به درستی بیان کنند.
بسیاری از علوم امروزی با این مشکل مواجه هستند که تنها به واسطه ملوک‌الطوایفی بودن، رشد نکرده و استادان آن حرفی برای گفتن به جوان‌تر‌ها ندارند. به طور مثال، مشکل فلسفه امروز این است که فلسفه با زندگی کنونی مخلوط نیست. یک چیز انتزاعی و دور از زندگی است. و این هیچ دلیلی ندارد جز اینکه آن کسانی که به سراغ فلسفه می‌‌روند از ادبیات بسیار فاصله می‌‌گیرند. اگر ادبیات را بدانند و با زبان و ادبیات و به شیوه ادبی وارد مسائل فلسفی بشوند، به مراتب می‌‌توانند با زبان مردم روز مطالب فلسفی خودشان را ارائه بدهند. این ندانستن ادبیات باعث شده که ما نه فلسفه را درست بفهمیم، نه روانشناسی را، نه جامعه‌شناسی را و نه سایر رشته هایی که معمولا در جامعه وجود داشته است.
شاید به حقیقت بتوان گفت در مجموع در تمامی رشته ها، همچنین در ادبیات فاصله محتوا و ظرف خیلی زیاد است. آنچه در ذهن شما هست معمولا در قالب واژه‌ها نمی‌گنجد. این فاصله را همیشه باید طبیعی تلقی کرد. شاید بیش از اینکه فاصله وجود داشته باشد فهم مردم از شناخت خود واژه وجود دارد. واژه‌ها سرجای خود استعمال نمی‌شود. یا به تعبیری واژه شناسی آنگونه که شایسته و بایسته است در دوره معاصر صورت نمی‌‌گیرد. بسیاری از این مشکلات این است که افراد، واژه‌ای را به کار می‌‌گیرند که نمی‌دانند کاربرد آن کجاست! چون جای واژه‌ها را نمی‌‌شناسد. در جامعه اجتماعی کنونی این موارد زیاد است، یعنی نمود فاصله ظرف و محتوا یا به تعبیری واژه و معنا بیشتر ملموس می‌‌شود. یعنی فرد واژه‌ای را به کار می‌‌برد که احساس می‌‌شود بی مورد است. هر چه به گذشته بر می‌گردیم مثلا گلستان یا نثر خواجه عبدالله یا نثر کشف الاسرار میبدی می‌‌بینیم که واژه، به‌رغم اینکه از نظر محتوا به نوعی غنی است در عین حال نیز احساس می‌‌کنید که حرف‌های دیگری می‌‌توانست داشته باشد که این واژه تحمل آن را نداشته است. ولی در عین حال نوع شناختی که آن ادیب، عارف یا آن حکیم از محتوای واژه داشته و آن آشتی که بین واژه و محتوا ایجاد کرده، نشان دهنده این است که چیزی را توانسته القا بکند که در دل تاریخ باقی مانده است. از این رو می‌‌بینید که نزدیک به 700 سال از عمر سعدی می‌‌گذرد، اما هنوز هیچ نثری در قالب ادبیات با نثر سعدی برابری نمی‌‌کند، به واسطه اینکه قالب و محتوای واژگان را خوب پیدا کرده است. متاسفانه به نظر می‌‌رسد که دیگر چنین اتفاقی در دوره‌های بعد به خصوص در دوره معاصر نخواهد افتاد. چرا که نه شیوه‌های تدریس به آن سو می‌‌روند که معانی واژگان را با آنها منطبق کنند نه اینکه حوصله‌ای مانده است که کسی محتوا و معانی واژگان را استخراج کند و کمی عمق به واژه ها ببخشد!
این همه از ضعف دستگاه‌های آموزشی و مدیریت آموزشی است که نتیجه‌اش چیزی جزجز فارغ التحصیلان کم‌سواد یا سطحی‌نگر نخواهد بود.


منبع:  سایت خبری  خبر آنلاین ۱۳۸۹/۸/۱۶
نویسنده : فریبرز کلانتری

نظر شما