سقوط هدایت در چال هرز ادبیات فرانسه
مقاله حاضر تقریر سید احمد فروید با عنوان «سقوط هدایت در چال هرز ادبیات فرانسه» پیش از این در روزنامة اطلاعات، شمارة 14337، اسفند 1356 به چاپ رسیده است.
«من در زمینة انتقاد ادبی و هنری در نتیجه تحلیل آثار هنری، به حوزهای از حوزههای فلسفی تعلق دارم که نقد و تحلیلهای آن، با آنچه که امروز به نام نقد و تحلیل در کشور ما انجام میشود، جهت اشتراکش بسیار ضعیف است و بنابراین تعبیرات من نیز در این زمینه، بیتوضیحات مفصل نخواهد توانست برای دیگران معنی و مفهوم محصلی داشته باشد.... »
به نظر من عصر حاضر در سراسر جهان بدون استثنا عصر «سنن» تمدنی است نه عصر «ودایع» فرهنگی. ممالک اسلامی بطور کلی و همة اقوام شرقی بلا استثنا در مرحلهای از تاریخ قرار دارند که نمیتوانند مانند تاریخ اقوام غربی واجد «ودایع تاریخی» باشند چونکه «ودایع تاریخی» غرب به عبارت دیگر فرهنگ غرب از قرن هیجدهم به «سنن تاریخی» و به تعبیری دیگر به «تمدن»، تبدیل حاصل کرده است.
مراد من از «ودایع تاریخی» عبارت است از آنچه در معارف اسلامی بنام «امانات» و «مآثر» و «مأثورات» خوانده شده که با تعبیرات «ترادیسیو» به لاتینی و یا «ترادوزیس» به یونانی و «پراداته» به اوستایی و «اوبر لیفرونگ» Ueberliferung به آلمانی هم معنی است.
نکتة اساسی دیگر این است که: یک قوم تا وقتی که واجد «ودایع» و «امانات» و «فرادهش»های تاریخی باشد،واجد «فرهنگ» به معنی حقیقی لفظ است و همچنین واجد «تفکر» به معنی حقیقی لفظ.
وقتی امانات تاریخی قومی تفکر گردید فرهنگ او به صرف تمدن و امانات تاریخی او به مجموعهای از آداب و رسوم وعادات و تقالید منجمد که امروز رویهم رفته در مطبوعات ما از آنها به «سنن» تعبیر میشوند، تبدیل خواهد شد.
نکتة اساسی دیگری که برخلاف بعضی از حوزههای فلسفی غرب در مملکت ما کمتر به آن توجه میشود مسئلة «صورت شناسی» تاریخ است و تمایز ذاتی میان «ادوار» و «اکوار» و «مواقف تاریخی».
میتوانت گفت هر تاریخی «صورت» و «ماده»ای دارد، یک انسان را درنظر بگیرید صورتی دارد که امری است بسیط و مادهای دارد که خود از مواد و صور جمادی و نباتی و حیوانی ترکیب یافته است. تاریخ هر قومی نیز چنین است. هر تاریخی با «نسخ» صورتی و «تأسیس» صورت دیگری شروع میشود و صورت سابق آن با مواد سابقش حکم ماده تازهای را پیدا میکند. اختلاف تمدنهای شرقی در مواد است نه در صورتها، و «صورت نوعی» همة تمدنهای مشرق زمین امروز، همان «صورت نوعی» تمدن غربی است.
برای اینکه مطلب مفصل نشود تنها به اجمال به «صورت نوعی» تاریخ غرب اشاره میکنم. تازگی صورت نوعی این تاریخ که در هیچیک از صور نوعی دیگر فرهنگها و تمدنها آن را نمیتوان باز یافت در اصالتی است که برای وجود آدمی قائل است، این خصوصیت را من به «خودبنیادی» تعبیر میکنم. بنای تاریخ غرب بر این اصل اساسی استوار است که میتوان آن را به تعبیر هندیها «ممه ستوه» خواند.
به هر حال همة تاریخها تا آنجا که دارای «ودایع» و «امانات تاریخی»اند حیات آنها واجد سه ساحت متمایز: «آگاهی» و «خودآگاهی» و «دلآگاهی» است. ساحت آگاهی که آن را با توجه به بعضی از حوزههای فلسفی غرب ساحت تجربی و واقعبینی نیز میتوان خواند همیشه تابع دو ساحت دیگر است، اما وقتی دوران بزرگواری «فرهنگ» در تاریخی بسر رسید و «تمدن» جایگزین آن شد، ساحتهای دوگانة «خودآگاهی» و «دلآگاهی»، هر دو تابع ساحت اول یعنی «آگاهی» خواهند گشت.
این انقلاب در تاریخ غرب پس از «هگل» به وقوع پیوست، به این جملة معروف «مارکس» توجه کنید:
«فلاسفه تا کنون همواره به «نظر» پرداختهاند، اینک شایسته است که به تغییر عالم پرداخته شود.» با این جملة «مارکس» است که تاریخ «تمدن» غرب آغاز میشود و عصر «فرهنگ» آن دیار پایان میگیرد. مسئلة «عمل» منفک از «نظر» و یا به تعبیر «هیدگر»، «عمل» منفک از «تفکر» اختصاص به «مارکس» ندارد، فلسفههای مختلف «پراگماتیسم» امریکایی، «پوزیتیویسم»، «نئوپوزیتیویسم منطقی» و «اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر» همه در یک اصل مشترکاند و آن قائل بودن اصالت برای «عمل» و «آگاهی» علمی و تجربة متداول و تدقیق علمی و تکنولوژی در مقابل «خودآگاهی» و «دل آگاهی» است.
سومین نکتة اساسی مسئلة تمنای محال بازگشت به «صورت نوعی» تاریخ منسوخ است. عصر حاضر «عصر بحران» سنن برای ظهور تاریخ دیگری است با سه ساحت «آگاهی» و «خودآگاهی» و «دلآگاهی».
باید توجه داشت که تقابل میان «واقعیت» و «حقیقت» از لوازم ذاتی تاریخ جدید است. در تاریخ اسلام مقابل «حقیقت»، «شریعت» قرار دارد نه «واقعیت»، عصر حاضر عصر «واقعیت زدگی» است که میتوان آن را با «شریعت زدگی» دورة «تمدن» اسلامی نه دورة «فرهنگ» آن مقایسه کرد.
تصور میکنم برای اظهارنظر در مورد مرحوم «صادق هدایت» این مقدمه کافی باشد، البته من حاضرم این مسائل را، اگر شما علاقمند باشید بعدها و به تفصیل برایتان روشن کنم و این را هم بنویسید که در تاریخ غرب ساحت «خودآگاهی» است که همان ساحت «تفکر فلسفی» است، در حالیکه در تاریخهای دیگر بشر ساخت «خودآگاهی» چنین نبوده است، مثلاّ در تاریخ اسلام فلسفه امری عارضی است و در غرب فلسفه از لوازم ذات تاریخ بشمار میرود که پس از «هگل»، نخست در تمام شئون زندگی غربی و سپس در کرة زمین، بدون تفکر در ساحت «آگاهی» تصلب پیدا میکند.
دوران «فلسفه» بسر رسیده است اما معنی این سخن آن نیست که فلسفه «نسخ» شده باشد. «سنن تاریخی» امروز جهان سراسر فلسفی است، نهایت اینکه «تفکر فلسفی» و هنری تابع ساحت «آگاهی» گردیده است. امروزه دیگر دورة اینکه پرسش اصیل فلسفی یا به تعبیر «کانت» پرسش «شبه متعالی» (ترانساندانتال) و همچنین پرسش هنری یعنی «متعالی» (ترانساندانت) به زندگانی هر روزینة بشر تعلق جدی داشته باشد، گذشته است و تصدیق دارم که این نحو زندگی یک ساحتی البته آیندهای دارد ولی آیندة آن فقط «فردایی» است نه «پسفردایی».
«ودایع تاریخی» امری است «پریروز»ی و «پسفردا»یی در مقابل «سنن تاریخی» فاقد نظر و تفکر که «دیروز»ی و «امروز»ی و «فردا»یی است.
«صادق هدایت» مثل همة ما موجودی بود دیروزی و امروزی و فردایی. دیروزش «سنن تاریخی» و مخصوصاّ سنن خانوادگی او بود که هیچگاه در وجود او کاملا نسخ نگردید،و فردایش سنن ادبی گندیده و پوسیدة میان دو جنگ مخصوصاّ ادبیات فرانسوی این دوره بود.
«صادق هدایت» ظاهراّ به سبب شیفتگی نسبت به «سنن تاریخی» غرب به پرخاش و منازعه با سنن شرقی برخاسته بود، ولی هیچگاه نتوانست خود را از چنگال سنن خانوادگی شرقی خود برهاند. بنابراین در وجود او همواره تضاد خانه داشت. «هدایت» به تمام «سنن» گذشته بد و بیراه میگفت و به آداب و رسوم خانوادگی بدون اینکه از این آداب و رسوم گذشته باشد، دشنام میداد. اگر «هدایت» واقعاّ از آداب و رسوم «حاجی آقا» گذشته بود هیچوقت با آن حالت غیر عادی کتاب «حاجی آقا» را نمینوشت.
«هدایت» شاعر نبود. ادیب بود اما ادیبی گرفتار کششهای متضاد. آدم سادهای نبود، سخت گرفتار پیچیدگیها و عقدههای خانوادگی بود.
در مسائل جنسی بیمار بود، بیماری او هم معجونی از عادات منحرف خودمانی بود که با ادبیات جنسی میان دو جنگ و بدآموزیهای «پسیکانالیست»ها به نحو ناپسندی در هم آمیخته بود.
در مجالسی که ما با هم داشتیم بیشتر گفتگوها در اطراف اسافل اعضاء دور میزد. باور کنید در آن مواقع که با هدایت و جمع او معاشرت داشتم هر وقت پای اقوال و اعمال جدی جنسی و به تعبیر خودش «عیش و عشرت» به میان میآمد من و چند تن دیگر از آشنایان او بیگانه بشمار میآمدیم.
زندگی ادبی «هدایت» را به دو دوره میتوان تقسیم کرد، دورة اول دورهای بود که با سه یار خود «جمعیت اربعه» را تشکیل داده بود، در این دوره «هدایت» تحت تأثیر افکار نازیستی و استعماری که حاکی از نژادپرستی و متابعت از جملة معروف «تفرقه بیانداز» بود و به ارشاد «بهروز» با دیانت اسلام و «مآثر» و «سنن» اسلامی مخالفت میکرد و به ادیان پیش از اسلام تمایل نشان میداد.
اما بالاخره «جمعیت اربعه» از هم پاشید و اعضای آن هر یک راهی را در پیش گرفتند، یکیشان تودهای رسمی شد دیگری به شغل علامگی غرب زدة استعمارزده و آن دیگر به بیماری تصحیف و تحریف دیوان حافظ و پس و پیش کردن ابیات آن، آن هم با بیبهرهگی تام و تمام از معلومات و مقدمات لازم برای فهم کلمات حافظ درافتاد. اما «هدایت» افتاد در «چال هرز» ادبیات مریض و ناسالم فرانسه میان دو جنگ. با آغاز جنگ دوم و تشکیل حزب توده و روبراه شدن کافه فردوسی و ...، «صادق هدایت» وضع تازهای پیدا کرد، او دیگر بهروزی نبود، مارکسیست به مفهوم متداول که هر جملهاش را به تعبیراتی مانند: زیربنا و روبنا، تز و آنتی تز و سنتز، شرایط اقتصادی، شکل و محتوی بیاراید هم نبود. «غربزدگی» او همچنان بر جای ماند. «هدایت» نسبت به ادبیات روسیه در این زمانها شیفتگی خاصی پیدا کرده بود، با نازیسم بسیار بد شده بود و شکست هیتلر او را سخت شادمان کرده بود ولی برای چه؟ به نظر من برای اینکه در دورة قبل از جنگ و بازگشت از فرانسه به ایران، به قول خودش زندگی «سگ ولگرد»ی پیدا کرده بود، در این موقع گذشته از آثار «کافکا» به کتابهای «ژان پل سارتر» نیز بدون اینکه توجهی به مضامین فلسفی آنها داشته باشد، علاقمند شد و چنانکه میدانیم بعضی از آثار او را هم به فارسی شکسته بسته و عوامانه برگرداند. «هدایت» نه در زبان فارسی تسلط داشت و نه با زبان عامیانه تماس و برخوردی جدی. زبان او آمیختهای است از ترجمههای مغلوط فرانسوی و پارهای از ضربالمثلها و تعبیرات عامیانة تهرانی و خانوادگی.
اجازه بدهید نکتة دیگری را هم یادآور شوم، به نظر من از آثار تمدن فاقد ذکر و فکر امروزی یکی هم دفاعی است که روشنفکران ما از زبان مردم میکنند حال آنکه هیچ کس بیش از این طایفه نسبت به این زبان بیگانه نیست، من حاضرم با شما بنشینم و یک صفحه از نوشتههای این روشنفکران را با هم رسیدگی کنیم تا ببینیم کدام یک از اسماء و افعال و حروف آن متعلق به زبان مردم است. «اکنون زدگی» روشنفکران ما تا به حدی است که بعضی از حرفهایی را هم که به کار میبرند بیبته و بیاصل و نسب است، آخر این «بر» را از کجا آوردهاند و به «نقد» افزودهاند و اصطلاح «نقدی بر... » را درست کردهاند؟ اگر به زبان فارسی آشنا باشیم میدانیم که «نقدی از ... » درست است نه «نقدی بر ... » چرا که همه از کسی یا چیزی انتقاد میکنند نه بر کسی یا چیزی، همانطور که شما از کسی غیبت میکنید و یا غیبت کسی را میکنید و یا غیبتی از کسی میکنید و در همة این موارد «از» بکار میبرید.
این را بر سبیل مثال گفتم، زبان فارسی امروز ما بطور عجیبی دستخوش «اکنونزدگی» است و هر روز تعبیری نادرست، درست میکنند عجیب آنکه بعضی از این تعبیرها هم موسمی است، فیالمثل امروز موسم «بخاطر» است که به جای به علت، به جهت، به سبب، از پرتو، به وسیله، به واسطه، به وساطت و همه و همه نشسته است.
من هم فعلاّ «بخاطر» اینکه گفتههایم بیش از این موجب ملالت خاطر روشنفکران «نقدی بر نویس» نشود به سخن خود پایان میدهم و یادآوری میکنم که حرفهای من در جنب مقالات روشنفکران صد البته واجد هیچ ارزشی نیست اما استدعا دارم در صورتی که اتفاق افتاد و روشنفکر نقدی بر نویسی نقدی «بر» این گفتههای ناچیز من نوشت، این حق را به حقیر بدهید که اگر نقدی از «نقدی بر نویسنده» نوشتم از نشر آن در روزنامة اطلاعات خودداری نکنید.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
نویسنده : سید احمد فردید
نظر شما