اعتماد به جای اقتدار
چرخه محبوب در مقابل چرخه معیوب یا دور حق در مقابل دور باطل؛ ظاهرا تناقضی در آن هست که همان دادن فرصت اشتباه به مردم است!
چه چیزی افراد را دور هم جمع میکند؟
سادهترین اما در عین حال صحیحترین پاسخ این عبارت ساده «یک موضوع مشترک» است. در طبیعت، زنبورهای عسل و مورچهها برای افزایش توانمندی خود کنار یکدیگر جمع میشوند و کندو و لانه میسازند. آبوخاک و هوای مناسب برای درختان، فضایی طبیعی چون جنگل را میسازد.
انسانها هم حول موضوعی مشترک جمع میشوند و اجتماعات را ایجاد میکنند. تعریف اجتماع میتواند براساس اشتراک زمانی باشد؛ مثل پذیرفتهشدگان در رشته روانشناسی دانشکده روانشناسی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی سال. 7، این موضوع مشترک میتواند بسیار ساده باشد (مثل هموطنان) و میتواند مشکل باشد (مثل گروهی از زنان که با عقاید مشترک بهتدریج به سمت تشکیل گروه همیاران سلامت میروند).
همه ما به دلیل مشترکی در کنار هم زندگی میکنیم واجد موضوعات مشترکی هم هستیم. پیوستن هریک از ما براساس اشتراکاتمان با دیگران موجب میشود که در دستهها و طبقات متفاوتی قرار بگیریم که عضویت در آن برای تواناییهای ما مسئولیتهایی را ایجاد میکند.
«من» در محلهای که زندگی میکنم عضوی از آن اجتماع به حساب میآیم، بنابراین باید به پارک محله، مدرسه محله، مسجد و... توجه کنم و مثلا برای نظافت محله خود با کمک و مساعدت دیگر هممحلیها و همسایگان کوشا باشم. ممکن است ضمن زندگی در آن محله، عضوی از کارکنان محل کار خود نیز باشم. مثلا در باشگاه ورزشی محله شرکت کنم، یا عضو انجمن طرفداران حفظ محیطزیست محله هم باشم. اینان هر یک برای من مسئولیتهایی را ایجاد میکند.
در ابتدا، ممکن است عضویت من در اجتماع محلی هدف نباشد و براساس شاخصهای دیگری مثل سطح درآمد، نزدیکی محل کار و... انتخاب شده باشد اما با این وجود آنچه در محله اتفاق میافتد بر من موثر است. و به عکس رفتارهای من بر محلهام تاثیر میگذارد.
اما این تاثیر و تاثر اساسا هدفمدار نیست (مگر آنکه آن را هدفمدار کنیم). برای آنکه این تاثیر و تاثر سودمند باشد بایستی فرایندی صورت پذیرد تا اولا هدف مشترک پیدا شود و ثانیا افراد در جهت دستیابی به این هدف وظایفی برعهده بگیرند. اگر این اتفاق نیفتد افراد در گروههای مختلف حداکثر به صورت مجمعالجزایری مستقل از یکدیگر عمل میکنند؛ شبیه انسانی که اعضای متفاوت او مستقل عمل کنند.
مهمترین مطلب، این نکته است که بهترین راه دستیابی به هدف، تنها طی کردن فرایند ایجاد اجتماع کوچک و استفاده از استراتژیهای ارتقا سلامت است. تا اینجا دانستیم که اجتماع کوچک هدفمدار و اجتماع کوچک فرایندمدار چگونه به هم پیوند میخورند.
اجتماع کوچک مانند یک سیستم بایستی حد و مرز مشخصی داشته باشد؛ در عین حال که نفوذپذیر است اما تعریفی از مرزهای خود خواهد داشت. در غیر این صورت یا آنقدر کوچک خواهد شد که عضوی نخواهد داشت و در نتیجه به هدفی دست نخواهد یافت و یا آنقدر بزرگ میشود که ارتباط اعضا در آن به پایینترین سطح میرسد و امکان برگزاری محدود میشود. تبیین حد و مرز یک اجتماع کوچک به شیوهای که در زیر میآید میسر است.
هر اجتماع کوچک حول محوری را تشکیل میدهد (مثلا هدف). مناسب است دامنه تعریف این هدف، آنقدر جامع باشد که رفتار متفاوت جوامع را در برگیرد. به طور مثال «پیشگیری از اعتیاد» یک هدف است؛ در عین حال «افزایش سرمایه اجتماعی» و «افزایش ظرفیت جوامع» نیز هدف هستند.
محور مرکزی اجتماع کوچک بایستی براساس سودمندی شکل گیرد؛ یعنی افراد تشکیل دهنده اجتماع کوچک برای دستیابی به یک سود دور یکدیگر جمع میشوند و فعالیتهای همراستا انجام میدهند. تنها در این صورت است که میتوان از افراد خواست فعالیتی از خود نشان بدهند. دستیابی به این سود، هدف هر یک از افراد اجتماع است و دستیابی به هدف تعیین شده کلان در اجتماع کوچک، این سود را تامین میکند.
اجتماعات کوچک خود عضوی از اجتماعات دیگر هستند که کمی بزرگترند؛ مثلا مدرسه عضوی از اجتماع محله است. در حالی که خود نیز اجتماع کوچکی است. حال سؤال این است که اعضای مدرسه چه کسانی هستند؟
پاسخ این است که هر فرد یا گروهی که از عضویت در آن سود ببرند؛ چیزی که از آن به ذینفعان تعبیر کردهایم. لازمه ضرورت اجتماع کوچک شناسایی ذینفعان است. اجتماعمحوری یا محلهمحوری یکی از سه حوزهای است که از خود افراد همان اجتماع برای مشکلات موجود خود، کمککننده و یاریرسان هستند.
دو مقوله دیگر با همین رویکرد در محیط تحصیل (آنچه در خصوص مدارس اشاره شد) و نیز محیط کار فعالیت میکنند. برنامههای اجتماعمحور به عنوان رویکردی مدرن و پیشرو چندسالی است که به بخشی اساسی در برنامههای پیشگیری از اعتیاد تبدیل شده است. رویکرد مشارکتی در برنامهریزی، اجرا، نظارت و بازنگری برنامههای خرد و کلان چند دههای است که در حوزههای گوناگون اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفته است.
اثربخشی این رویکرد در حوزه آسیبهای اجتماعی توسط گروههای مختلف در مناطقی که به اجرای آن اهتمام ورزیدهاند به اثبات رسیده است. اما آنچه این رویکرد را به چالش اساسی میکشد زمانبربودن و متاثربودن بسیار فراوان آن از شرایط خاص جغرافیایی، فرهنگی، اجتماعی و بهویژه سیاسی است.
به همین دلیل طبیعی است که انتظار موفقیت کامل این برنامه در اندکزمانی که از اجرای آن در حوزه پیشگیری از اعتیاد میگذرد انتظاری دور از ذهن و غیر واقعی است. هرچند ارزیابیهای عمومی حکایت از تاثیر مثبت این روش در ساختار کلی پیشگیری از آسیبها دارد و براساس اعتقاد جدی طراحان و مجریان، این برنامهها به اصول کار مشارکتی و اعتماد به مردم، صبوری و ابرام بر اجرای صحیح این برنامه در زمان مناسب تاثیر بیبدیل خود را بر وضعیت آسیبهای اجتماعی خواهد گذاشت که اساس اجرای این طرح ابتدا ورود کارشناسان مجری طرح است که چگونه و از کجا بتوانند این طرح را به اجرا بگذارند.
دکتر حسن رفیعی عضو هیئت علمی دانشگاه علوم بهزیستی در این زمینه میگوید:
هنگامی که کارشناس و متخصص برنامههای اجتماعمحور، وارد این برنامه میشود، از یکسو خود را به عنوان کارشناس سلامت، اعتیاد، توسعه، روانشناسی، مددکاری و نیز صاحبنظر در این موضوع میداند، زیرا به چندوچون کار آشنایی دارد (این افراد مطالبی در این خصوص خوانده و آموزشهایی دیدهاند و بنابر همین امر، اعتقاد دارند آنچه فکر میکنند درست است) و از سوی دیگر ماهیت برنامه اجتماعمحور به گونهای است که باید مهارت گوشدادن به حرفهای مردم را یاد گرفته باشد!
چون ممکن است مردم، مثل او فکر نکنند و حتی او را به عنوان یک کارشناس پذیرا نباشند یا اصولا راه و روش کارشناس بسیار متفاوت باشد! به طور قطع تناقض و حتی تعارضی برای کارشناس به وجود میآید که دکتر رفیعی نیز آن را یک تناقض ظاهری و سطحی بیان میکند که شامل 2 رویکرد اجتماعمحور یا همان «مبتنی بر اجتماع» و مبتنی بر شواهد» است و کارشناس نمیداند که آیا بایستی طبق مطالعات، منابع و خواندههای خود عمل کند یا طبق نظر اجتماع، به عبارتی برای هر کس تا حدودی در موضوعی که کاری انجام میدهد سررشته دارد، این تناقض برایش پیش میآید که در بسیاری مواقع، امری طبیعی است و به طور قطع راه حلی برای این تناقض وجود دارد. در برنامه اجتماع محور یا جماعت محور کارشناس باتوجه به دانش و تخصص خود به عنوان یک منبع در خدمت اجتماع است؛ یعنی باید بداند که تصمیمگیری با اهالی اجتماع است. به طور مثال ما یک گروه پیشگیری اجتماع محور از اعتیاد را در یک محله راه میاندازیم و مردم را بسیج میکنیم.
کارشناس در مرحله اول گروه پیشگیری را از همان اهالی محل تشکیل میدهد و گروه به شناسایی مشکلات محله و سپس در مرحله دوم به اولویتبندی آنها میپردازد و برای مشکلات که در اولویت، تشخیص داده شدهاند، راهکارهایی نیز ارائه میشود. مثل جلب افراد به سمت درمان اعتیاد یا چگونگی برخورد با افراد توزیعکننده مواد در همان محل.
دکتر رفیعی، روانپزشک، با تاکید بر موارد بالا اشاره میکند: در همه این مراحل، کارشناس میتواند دانستههای خود را در اختیار مردم قرار دهد اما تصمیمگیری با مردم است، نه با کارشناس. مثلا میگوید که برای نیازسنجی باید پیمایش کرد، این سوالها را باید پرسید، اینطور باید نمونه گرفت تا نمونه ما شناخته شود. یا برای اولویتبندی مشکلات این روش وجود دارد، یا از میان راهحلهای مطرح شده، این راهحل این عوارض را دارد و آن یکی آن فواید را....
کارشناس نباید به اتکای دانش خود نظراتی را به مردم تحمیل کند. دیکتاتوریها، همیشه اینطور شکل گرفتهاند؛ یعنی کسی، معمولا با اعتقاد بر آنکه خود را مصلح مردم میداند، گفته «من» یک چیزهایی میدانم که «مردم» نمیدانند و چون من میدانم و آنها نمیدانند پس اگر مخالف هم باشند حرف من است که باید پیش برود! و از آنجایی که اعتقاد به پیشبرد حرفاش دارد متوسل به سرکوب میشود.
بعضا گاهی حرفهایی هم درست هستند اما وقتی فرصت اشتباه گرفتن از مردم گرفته میشود قدرت تصمیمگیری آنان به تدریج تضعیف شده و در عین حال نیاز به ضرورت دیکتاتوری به ظاهر دانشمند و متخصص را بیشتر میکند و موجب تقویت اقتدار دیکتاتوری میشود و این یعنی یک دور باطل. ظاهرا کارشناس بایستی آموختههایی را ارائه دهد که در حد انتظارات آنان باشد و نحوه ارائه انتقال این آموختهها بسیار مهم به نظر میآید. اما نکته اینجاست که آیا چون او آموخته، پس میتواند تصمیمگیرنده، جهتدهنده و برنامهریز باشد؟
از آنجا که دکتر رفیعی با این نظر موافق نیست اما تاکید دارد که شاید به نظر برسد این دور در اجتماع محور به گونه دیگری اتفاق میافتد که در برنامه اجتماع محور درست عکس این چرخه که به آن اقتدار افزایی یا (empowerment) میگویند رخ میدهد.
یعنی چرخه محبوب در مقابل چرخه معیوب یا دور حق در مقابل دور باطل.
روح برنامه اجتماع محور، دموکراسی مشارکتی است که تاکنون عمیقترین شکل شناخته شده دموکراسی است.
کارشناس باید یاد بگیرد و این نکته بسیار مهم است که او تصمیمگیرنده نیست و فقط وظیفه دارد دانش خود را در اختیار اهالی محله بگذارد و این انتظار را داشته باشد که امکان دارد حرف او را بپذیرند یا نپذیرند. البته مردم اگر به صداقت و دانش تخصصی او اعتماد پیدا کنند بیشک نظراتش را پذیرا خواهد شد؛ هرچند نه صددرصد. کارشناس باید این شاخص ظاهری که بدان اشاره شد را به نفع رویکرد اجتماع محور حل کند و این به معنای نفی مطلق رویکرد مبتنی بر شواهد نیست بلکه به معنای این است که شواهد و دانش تخصصی باید در خدمت اجتماع قرار بگیرد چون مردم خود، تصمیمگیرنده و عملکننده هستند.
وقتی مردم غیر متخصص تصمیم گیرنده هستند، همیشه تصمیمات آنان میتواند محل شک و تردید باشد. از این نظر که دانش آنان متضمن، اجرای طرح خواهد بود، آیا مهارت لازم را به خرج میدهند آیا از دانش و اطلاعات لازم برای گرفتن تصمیمات برخوردارند و آیا مهارت کافی را دارند و به پیامدهایش فکر کردهاند؟
با اشتباهات آنان چه باید کرد؟ دکتر رفیعی در این زمینه اذعان دارد که ظاهر قضیه این طور به نظر میرسد اما واقعیت این است که اصل اساسی در رویکرد اجتماع محور آن است که مردم حق دارند اشتباه کنند و از رهگذر همین اشتباهات است که تجربه شکل میگیرد و مردم حافظه تاریخی پیدا میکنند و یاد میگیرند که نتیجه اعمالشان و حتی نتیجه بیتوجهی به شواهد چه خواهد شد. بنابراین یک فرهنگ به صورت یک سرمایه در بین اهالی شکل میگیرد که در دراز مدت، همواره تولید ثروت میکند و در برابر تحولات جمعیتی و اجتماعی هم تا حدودی مقاوم است.
این همان چیزی است که به آن میگوییم اقتدار افزایی. حال اگر با اصالت دادن به شواهد، رای اجتماع «وتو» شود و در کوتاهمدت اثرش خوب است اما در دراز مدت تاثیری را که انتظار داشتیم نمیبینیم چون اقتدار افزایی صورت نگرفته است. پس اگر قرار است اجتماع محور یا محله محوری شکل بگیرد اول از هر چیز بایستی عدم تمرکز را پذیرفت و دولت و بخشهای تابعه، نیز باید این عدم تمرکز را باتوجه به اقتضاهای دیگر آن بپذیرند. به عبارت سادهتر بعضی از اختیارات را از خود سلب کرده و آن را به محلهها یعنی سازمانهای محله محور بسپارند، آنگاه در سطح اجتماعات وظایف خود را ساماندهی کنند.
این دموکراسی در سطح خرد یا میانه همان دموکراسی مشارکتی است. اگر بخواهیم یک افق یا چشماندازی را ترسیم کنیم در این چشمانداز نهاد دولت کوچک شده و وظایفاش محدود به ارتباطات خارجی میشود و بسیاری از وظایف داخلی به اجتماعهایی محول میشود که برای کیفیت زندگی خود تصمیماتی را با هم به مشارکت گذاشته و به اجرا در میآورند.
در برنامههای اجتماع محور، متخصص، وظیفهاش این است که حرف خود را طوری به گوش مردم برساند که روی تصمیم آنها تاثیر بگذارد و اگر مردم حرف او را نفهمیدند نگوید مردم نفهمیدهاند، بلکه بگوید من هم نابلدم، من نتوانستم مردم را بشناسم، من مهارتهایی را ندارم تا آنها را خوب بیان کنم.
این برنامه هیچ نوع تکنولوژی خاصی ندارد و تمام آنچه تاکنون گفته شد در دور دست اینست به شرط آنکه فرضهای مرگبار نداشته باشیم! فرضهای مرگبار این است که اوضاع همیشه به این صورت است و هیچوقت درست نمیشود و در آخر اینکه این فقط ما مردم هستیم که چون مشارکت نمیکنیم لزوما مشارکتی هم صورت نمیگیرد و این نوع تفکر موجب شده فاصله بین مردم و مسئولان بیشتر شود.
شاید چون ما اصول مشارکت را نمیدانیم. نمیدانیم از کجا شروع کنیم، از همینرو از وضع خود و محلهمان گله و شکایت میکنیم. شاید باورمان بر این است که فکر میکنیم ما را به مشارکت نمیگیرند و انگار باید از ما دعوت شود!
دکتر رفیعی، استاد دانشگاه و محقق عقیده دارد. مردمی که دائم از وضع خود شاکی هستند: -حتی شاکی از نبود مشارکت- اینان بسیار مستعد مشارکت هستند! گرچه شاید برایشان غیرقابل تصور باشد فرد وقتی در پارک محله خود قدم میزند و از تاریکی و نبود لامپ روشنایی در آن پارک شاکی میشود خوب است که نظر دهد. حتی نمیدانیم که اگر به 137 زنگ بزنیم در واقع به نوعی نظر دادهایم و این یعنی اینکه به مردم فضا داده شده و این همان ارتباط با نهادهاست.
این ارتباط، امکان کمتر غر زدن را فراهم میسازد و این عادت غر زدن به یکدیگر موجب میشود که موتوری که مدتها خاموش بوده با وجود این تلاشها آن را روشن کند. توقع بیشتر مردم ما را به امکان بیشتر مشارکت نزدیکتر میکند. این مرحلهای از وجود یک چرخه معیوب است که فاصله بین مردم و اجراکنندگان را به وجود میآورد.
منبع: روزنامه همشهری ۱۳۸۸/۰۳/۰۹
نویسنده : فخرالسادات کهندانی
نظر شما