علم و عمل در نهج البلاغه
1ـ امامت علم نسبت به عمل
آنکه دیده دل او بیناست و عمل وى از روى بصیرت است، مرحله آغازین عمل او ((علم)) مى باشد؛ علم به این که عمل وى به سود اوست یا به زیان او. اگر به سود او بود بدان اقدام نموده یا آن را ادامه مى دهد و چنانچه به زیان وى بود آن را انجام نداده یا متوقف مى کند:
((فالناظر بالقلب، العامل بالبصر، یکون مبتدا عمله ان یعلم إعمله علیه إم له، فان کان له مضى فیه، و ان کان علیه وقف عنه))(1)
براین اساس، آنکه بدون علم دست به کارى مى زند مانند کسى است که بیراهه یا کژراهه را طى مى کند که دورى وى از راه راست، جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود؛ و در مقابل، آنکه عالمانه به انجام کارى مى پردازد نظیر شخصى است که صراط مستقیم را مى پیماید:
((فان العامل بغیر علم کالسائر على غیر طریق فلایزیده بعده عن الطریق الواضح الا بعدا من حاجته، والعامل بالعلم کالسائر على الطریق الواضح))(2)
عالمى که در مرحله عمل، از راهنمایى علم خود مدد نگیرد و به غیر علم خویش عمل نماید، مانند جاهل سرگردانى است که از بیمارى جهل خود بهبود نمى یابد زیرا بین شخصى که به دستور راهبر خویش ترتیب اثر نمى دهد و بین کسى که فاقد راهنماست، از نظر نتیجه، تفاوتى متصور نیست؛ گمراهى اولى، سلب هدایت به انتفإ محمول است و ضلالت دومى سالبه به انتفإ موضوع: ((ان العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الذى لایستفیق من جهله))(3)
توصیف علم به ((نور)) که در برخى از سخنان حضرت امیرالمومنین (علیه افضل صلوات المصلین) آمده است، تعبیر لطیف و دقیقى از امامت علم نسبت به عمل مى باشد. ویژگى نور آن است که به ذات خود روشن است و علاوه بر آن، روشنگر غیر خویش مى باشد و هر چیز دیگر در شعاع آن دیده مى شود.
بدین سان، ((عالم)) آن انسان بهره مند از نور است که در پرتو آن، هم راه خود را از بیراهه تشخیص مى دهد و به روشنى طى مى کند و هم راه دیگران را از کجراهه تمیز داده در برابر آنها روشن مى سازد، و جامعه نسبت به او چونان مإموم نسبت به امام خویش است که از نور علم وى استمداد مى نماید: ((لکل مإموم اماما یقتدى به و یستضىء بنور علمه))(4)
و به همین دلیل است که حضرت امیر(ع) کسى را براى تصدى امر ولایت مسلمین و زعامت امت اسلامى شایسته مى داند که آگاهترین مردم به احکام و حکم الهى بوده و از قوىترین نورافکن در راهنوردى و رهبرى برخوردار باشد: ((ان إحق الناس بهذا الامر إقواهم علیه و إعلمهم بإمر الله فیه))(5)
معیار یک جامعه پیشرو و متمدن آن است که در پیشاپیش خود از چنین پیشوایى برخوردار و در پس او از چنان پیروانى بهره مند باشد و ملاک یک جمعیت ایستا و جاهلى آن است که در آن به جاى آنکه عالم قدر بیند و در صدر نشیند، لگام بر دهان، شاهد اکرام جاهلان باشد؛ دانا به خاطر اظهار علم خویش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به جهل خویش محبوب گردد: ((عالمها ملجم و جاهلها مکرم))(6)
حضرت على(ع) مردم را سه گروه مى داند. نخست: عالمان ربانى که هم ارتباط آنها با رب العالمین قوى است و هم نسبت به تربیت دیگران اهتمام مى ورزند یعنى نورى که آنها را احاطه کرده و آنان در صحبت یا کسوت آن قرار دارند، هم راهنماى خود آنهاست و هم راهبر دیگران.
دوم: علم آموزانى که مى کوشند در سایه تحصیل نور علم، راه نجات را شناخته و بپیمایند.
سوم: پشه هاى سرگردان و درهم غلتان که به پیروى هر بانگى و با وزش هر بادى به سمتى متمایل مى گردند، کسانى که از فروغ علم بى بهره اند و به پایگاه مستحکم و استوارى پناه نیاورده اند:
((الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبیل نجاه و همج رعاع، إتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الى رکن وثیق))(7)
پارسایان که علم را به عنوان یک حقیقت نورى شناخته اند، از نشانه هاى آنان آزمندى در کسب نور و دانش است:
((فمن علامه إحدهم إنک ترى له... حرصا فى علم))(8)
و جان آنها چندان تشنه علم است که هرگز از آن سیراب نخواهد شد:
((منهومان لایشبعان: طالب علم و طالب دنیا))(9)
و توده هاى انسانى عموما و کارگزاران دستگاه حکومت علوى(ع) خصوصا، به امر آن حضرت، موظف به محاسبه، مذاکره و اکثار مدارسه با این گروه اند:
((جالس العلمإ تسعد))(10)
((جالس العلمإ تزدد علما))(11)
((ذاکر العالم))(12)
((إکثر مدارسه العلمإ و مناقشه الحکمإ))(13)
تا جامعه اسلامى به یک مدرسه بزرگ و دانشگاه عظیم مبدل و از این رهگذر سعادت همگان تضمین گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنى بخش صحنه سیاست اسلامى باشد.
2ـ دانش سودمند و زیانبار
در برخى از نیایشهاى رسول اکرم(ص) و سخنان امیرالمومنین(ع) تعبیر علم نافع و علم غیر نافع به چشم مى خورد؛ نظیر:
((إعوذ بک من علم لاینفع))(14) پروردگارا از دانشى که سودى ندارد به تو پناه مى برم.
((لا خیر فى علم لاینفع))(15) در علمى که سودمند نباشد خیرى نیست.
((وقفوا إسماعهم على العلم النافع لهم))(16) پارسایان گوش جان خود را به دانشى که برایشان سودمند است سپرده اند.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه))(17) چه بسا عالمى که کشته جهل خویش است و علمى که با اوست براى وى سودمند نیست.
معیار تشخیص علم نافع از علم غیر نافع در کلمات نورانى حضرت على(ع) چنین بیان شده است:
((العلم علمان: مطبوع و مسموع، و لاینفع المسموع اذا لم یکن المطبوع))(18)
علم مطبوع همان علم فطرى به فجور و تقوى است؛ علمى که همزاد انسان است و آدمى با سرمایه این دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدى او خواهد بود لذا از آن به ((علم میزبان)) تعبیر مى شود:
((و نفس و ما سویها فإلهمها فجورها و تقویها))(19)
علم مسموع همان علم فکرى است که انسان در بدإ تولد فاقد آن است و سالیانى در حوزه یا دانشگاه از کتاب و کتیبه آن را کسب مى کند:
((والله إخرجکم من بطون إمهاتکم لاتعلمون شیئا))(20)
و در هنگام رحلت از دنیا یا پیش از آن، آموخته هاى اکتسابى خود را به دست نسیان مى سپارد:
((ومنکم من یرد الى إرذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا))(21)
((ومنکم من یرد الى إرذل العمر لکیلا یعلم بعد علم شیئا))(22)
لذا از آن به عنوان ((علم میهمان)) یاد مى شود.
طبق بیان حضرت على(ع) علم فطرى، علم نافع است و نیز هر دانش کسبى که به علم فطرى بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمینه شکوفایى آن را فراهم کند علم نافع خواهد بود وگرنه سودى نخواهد داشت.
و چون علم فطرى با عمل همراه بلکه عین عمل است، علم نافع دانشى خواهد بود که عین عمل باشد یا دست کم به عمل بنشیند تا انسان در پرتو آن راه کمال را ببیند و با پیمودن آن به هدف نایل گردد.
و چون اثر علم آن است که امام عمل باشد، و این اثر تنها بر علم نافع مترتب است، لذا علم غیرنافع ((جهل)) شمرده شده است، زیرا مهمترین ثمر علم را که امامت عمل است فاقد مى باشد:
((العلم مقرون بالعمل، فمن علم عمل، و العلم یهتف بالعمل، فان إجابه و الا ارتحل عنه))(23) یعنى علم قرین عمل است، از این رو هر کس عالم باشد به علم خود عمل کند، و علم عمل را به دنبال خود فرا مى خواند، اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم را اجابت نمود، مى ماند وگرنه از صحنه جان آدمى کوچ مى کند.
و روشن است که با رحلت علم از صحیفه نفس انسانى، جهل که عدم ملکه علم است، دامنگیر آدمى خواهد بود.
در مقابل، آنکه به دانش خویش عمل کند، علم به آنچه تاکنون بدان جاهل بود نیز به او اعطا و همواره بر علوم وى افزوده خواهد شد:
((من عمل بما علم کفى علم ما لم یعلم))(24)
((من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم یعلم إو علمه الله))(25)
((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم یعلم))(26)
اکنون معلوم مى شود که انسان چگونه مى تواند بر دانش خویش بیافزاید یا خداى ناکرده علم خود را به جهل مبدل سازد:
((لاتجعلوا علمکم جهلا و یقینکم شکا، اذا علمتم فاعلموا و اذا تیقنتم فإقدموا))(27) علم خود را به جهل و یقین خویش را به شک تبدیل نکنید، هنگامى که عالم شدید، به علم خود عمل کنید و زمانى که یقین برایتان حاصل شد، (براساس آن) اقدام کنید.
((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاینفعه))(28)
علم غیر نافع، علاوه بر آنکه براى شخص عالم، سودمند نیست، به حال دیگران نیز نفعى نداشته بلکه براى جاهلان زیانبار نیز هست زیرا سبب مى شود آنها از تعلم امتناع ورزند:
((اذا ضیع العالم علمه استنکف الجاهل ان یتعلم))(29)
((انما زهد الناس فى طلب العلم کثره ما یرون من قله من عمل بما علم))(30) یعنى تنها چیزى که مردم را نسبت به فراگیرى علم بى رغبت کرده است، این است که بسیار مى بینند که عالم عامل و کسى که به آنچه مى داند عمل نماید اندک است.
لذا حضرت امیر(ع) فرمود: در علم غیر نافع هیچ خیرى نیست (نه براى خود عالم و نه براى دیگران):
((لا خیر فى علم لاینفع))(31)
اصل کلى و ضابط عام در این زمینه را حضرت على(ع) این گونه تبیین نموده اند:
((من نصب نفسه للناس اماما فلیبدإ بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره، ولیکن تإدیبه بسیرته قبل تإدیبه بلسانه، و معلم نفسه و مودبها إحق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(32) هر که خود را در منصب پیشوایى مردم قرار داده است، پیش از تعلیم دیگران به تعلیم خویش بپردازد...
و کسى که به تعلیم و تإدیب خود اقدام مى کند بیش از آن که به تعلیم و تإدیب مردم مى پردازد شایسته تجلیل و گرامیداشت است.
چنین عالمى است که سرپیچى از رهنمود او مایه حسرت خواهد بود:
((معصیه الناصح الشفیق العالم... تورث الحسره))(33) و فقدان وى پایه خروج جامعه از زندگى شایسته انسانى به حیات نازل بهیمى خواهد شد:
((لولا العلمإ لسار الناس کالبهائم))(34)
حضرت على(ع) گاهى از علم نافع که در اعضا و جوارح انسان ظهور مى کند به عنوان عالى ترین و از علم غیر نافع که جز در زبان، موطنى ندارد به عنوان نازلترین دانش یاد کرده اند:
((إوضع العلم ما وقف على اللسان و إرفعه ما ظهر فى الجوارح و الارکان))(35)
لذا آنکه از فراگیرى علم سودمند تمرد کند از فرومایه ترین مردم روزگار است:
((اذا ارذل الله عبدا حظر علیه العلم))(36)
و متإسفانه راویان علم که از دانش سودمند بهره اى ندارند بسیار و راعیان دانش که از علم نافع بهره مندند اندک اند:
((ان رواه العلم کثیر و رعاته قلیل))(37)
زیرا روایت علم آسان و رعایت آن دشوار است.
غرض آنکه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم؛ زیرا غایت آن است، تقدم علم بر عمل، زمانى است یعنى انسان قبل از انجام هر کارى باید از آن آگاهى کامل داشته باشد. و تقدم عمل بر علم، رتبى ا ست یعنى آدمى پس از تحصیل هر علمى باید بدان عمل کند در غیر این صورت دانش او سودى نداشته بلکه ـ چنان که گذشت ـ زیان بار نیز خواهد بود.
3ـ سودمندترین دانش ها
چون علم نافع آن است که فطرى باشد یا با علم فطرى هماهنگ بوده بدان باز گردد، نافع ترین علم همانا شناخت انسان از سرمایه هاى فطرى خویش با هدف شکوفا ساختن آنهاست، و این همان است که از آن به عنوان ((معرفت نفس)) تعبیر واز دستیابى بدان به بزرگترین سعادت یاد شده است:
((معرفه النفس إنفع المعارف))(38)
((نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس))(39)
ثمرات و برکات وافر این علم سبب شد که امیرالمومنین(ع) دانش را بدان منحصر نماید(40) و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از دیگر علوم بهره فراوان داشته باشد:
((العالم من عرف قدره و کفى بالمرء جهلا إن لایعرف قدره))(41) دانشمند کسى است که قدر خویش بشناسد و براى اثبات جهل شخص همین کافى است که خود را نشناسد.
4ـ ارزیابى علم با ثروت
بیان نورانى حضرت على(ع) در مقایسه علم با ثروت بدین شرح است:
((العلم خیر من المال، العلم یحرسک و إنت تحرس المال، والمال تنقصه النفقه والعلم یزکو على الانفاق و صنیع المال یزول بزواله، معرفه العلم دین یدان به، به یکسب الانسان الطاعه فى حیاته و جمیل الاحدوثه بعد وفاته والعلم حاکم والمال محکوم علیه، هلک خزان الاموال و هم إحیإ والعلمإ باقون ما بقى الدهر، إعیانهم مفقوده و إمثالهم فى القلوب موجوده))(42)
از جملات فوق نکات زیر را مى توان استفاده نمود:
الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قیمت مى بخشد و او را از وهن و هون حفظ مى کند: ((قیمه کل امرء ما یعلم))(43) در حالى که انسان زراندوز و متکاثر همواره بین دو جدار در فشار است: یکى حفظ موجود ودیگرى طلب مفقود.
ب ـ مال با هزینه کردن کاهش مى یابد و دانش با انفاق فزونى. ثروتمند به تکاثر مذموم مبتلاست و دانشمند از کوثر ممدوح برخوردار.
ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وى مختومه خواهد شد.
د ـ دانش، دینى به عهده دانشمند است که (با تعلیم جاهلان) باید ادا گردد.
هـ ـ انسان دانشمند در سایه علم خود، پیروى مردم را در دوران زندگیش و نام و یاد نیک خویش را پس از مرگش تحصیل مى کند.
و ـ علم فرمانرواى (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان.
ز ـ زراندوزان پیش از مرگ مرده اند و علمآموزان پس از مرگ زنده اند؛ گرچه بدنهاى آنان در میان مردم نیست لیکن کمالات آنها در قلوب همگان آشکار است.
در سخنان دیگر آن حضرت (ع) نیز علم به عنوان حیات ابدى و احیاگر ارواح و نفوس انسانى و جهل به عنوان مرگ دایم تلقى و تعریف شده است:
((العلم حیوه و الجهل موت))(44)
((العلم محیى النفس))(45)
براین اساس، عالم زنده اى در میان مردگان است و جاهل مرده اى در بین زندگان:
((العالم حى بین الموتى و الجاهل میت بین الاحیإ))(46)
و کسى که به نور علم و معرفت زنده نگردد، مرده است و پیش از آنکه به قبر داخل گردد، بدنش قبر جان مرده اوست:
و ان امرء لم یحیى بالعلم میت
و إبدانهم قبل القبور قبور(47)
5 ـ چشمه علم
در خطب علوى (ع) قرآن کریم چشمه جوشان علم و عترت پاک نبوى(ص) معدن دانش شناسانده شد:
الف - قرآن:
((فیه ینابیع العلم))(48)
((جعله الله ریا لعطش العلمإ))(49) خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان قرار داده است.
((إلا ان فیه علم ما یإتى والحدیث عن الماضى))(50)
آگاه باشید که قرآن علم آینده و سخن گذشته را شامل است.
ب ـ عترت:
((نحن معادن العلم))(51)
((هم عیبه علمه))(52) اهل بیت پیامبر(ص) مخزن علم الهى اند.
((فانهم عیش العلم و موت الجهل))(53) عترت نبوى(ص) رمز حیات دانش و راز مرگ نادانى اند.
((بادروا العلم... عن مستثار العلم من عند إهله))(54) اى بندگان خدا... به استخراج دانش از معدن علوم اهل بیت(ع) بپردازید.
6 ـ سوال و جواب و تعلیم و تعلم
سفارش حضرت على(ع) به همگان آن است که: اگر از آنها درباره چیزى که نمى دانند سوال شد، در کمال شهامت به جهل خود اعتراف کنند و از گفتن ((نمى دانم)) خوددارى نورزند(55) و هنگامى که چیزى را نمى دانند، از آموختن ابا نکنند:
((لایستحین إحد منکم اذا سئل عما لایعلم ان یقول لا إعلم، و لایستحین إحد اذا لم یعلم الشىء إن یتعلمه))(56)
آن حضرت(ع) جاهلى را که از آموختن استنکاف نمى ورزد، از ارکان چهارگانه قوام دین و دنیا مى دانند(57) و متعلم على سبیل نجات را در کنار عالم ربانى تجلیل مى کنند.(58)
سوال جاهلان از عالمان یکى از بهترین راههاى رفع جهل است که مورد تإکید قرآن کریم نیز مى باشد:
((فاسإلوا إهل الذکر ان کنتم لاتعلمون))(59)
لذا خداوند سبحان پیش از آنکه از جاهلان پیمان تعلم بگیرد، از اهل علم تعهد تعلیم اخذ کرده:
((ما إخذ الله على إهل الجهل ان یتعلموا حتى إخذ على إهل العلم ان یعلموا))(60) و دانش آنها را دینى بر عهده آنان قرار داده است که باید ادا گردد:
((معرفه العلم دین یدان به))(61)
و بر همین مبنا، انبیإ(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشرى به سوى آنها ارسال نموده است: ((... یعلمهم الکتاب و الحکمه))(62)
امیرالمومنین(ع) یکى از وظایف اصلى کارگزاران دستگاه حکومتى خویش را تعلیم جاهلان مى داند:
((علم الجاهل))(63)
زیرا سوال جاهل و تعلیم عالم به منزله مذکر و مونث اند که از نکاح آن دو، ((علم)) متولد مى شود البته به این شرط که پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد (نه از روى بهانه جویى) که در این صورت جاهل متعلم نظیر عالم خواهد بود:
((سل تفقها و لاتسإل تعنتا، فان الجاهل المتعلم شبیه بالعالم))(64)
و چون ظرف دانش، جان مجرد انسانى است که با افزایش مظروف، گنجایش آن افزوده مى گردد:
((کل وعإ یضیق بما جعل فیه الا وعإ العلم فانه یتسع))(65)
لذا طلب علم محدود به هیچ زمانى نخواهد بود:
((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(66)
چه این که منحصر به هیچ زمینى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم ولو بالصین))(67) و عطش جوینده دانش هرگز فرونخواهد نشست:
((مفهومان لایشبعان: طالب علم و طالب دنیا))(68)
و هیچ گاه یک انسان دانشمند مجاز نخواهد بود که ادعا کند به غایت علم دست یافته است و چنانچه کسى چنین پندار باطلى را در سر بپروراند نهایت جهل خود را اظهار کرده است:
((من ادعى من العلم غایته فقد اظهر من جهله نهایته))(69)
در این جا سخن را با مناجات عارفانه حکیم متإله حضرت آیت الله جوادى آملى که به منزله نگین خاتم این مقالت است خاتمه مى دهیم:
((پروردگارا ما را دانشى ده که نور باشد نه نار، و علمى بخش که از شرق قلب و عقل برآید، نه در مغرب غرور و غلول فرو نشیند، فهمى ده که به مقدار میسور به اسماى حسناى تو باریابد نه زیر بار اوهام و خرافات ناتوان و خمیده گردد؛ فکرى ده که با درک صحیح ((هو الاول والاخر))(70) آغاز و انجامى محمود و مسعود فراهم سازد، نه زیر او زار خود و دیگران رنجورانه زمینگیر شده و بین راه بماند که: ((المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا إبقى))(71)
الها دانش حصولى ما را با شهود حضورى هماهنگ فرما... معارف آفاقى و انفسى ما را مرهون شهود حضورى خویش قرار ده تا ضمن آگاهى از احکام و حکم، داراى آنها گردیم و از این جانمایه بهره جوئیم، و به ظن افزونى از کلى سعى نکاهیم و از تو غیر تو را طلب نکنیم؛ در غیر این صورت، هو الاخر را هو الاوسط قرار داده ایم و خسران جبران ناپذیر را به جان خریده ایم.))(72)
پى نوشت ها:
1- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، خطبه 154.
2- همان.
3- همان، خ110.
4- همان، نامه 45.
5- همان، خ173.
6- همان، خ2.
7- همان، کلمات قصار، شماره147.
8- همان، خ193.
9- همان، کلمات قصار، شماره 457.
10- حکمت الهى، محى الدین مهدى الهى قمشه اى، ج2، ص426.
11- همان.
12- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، نامه67.
13- همان، نامه 53.
14- تعقیب نماز ظهر.
15- نهج البلاغه، نامه 31.
16- همان، خ193.
17- همان، کلمات قصار، شماره 107.
18- همان، شماره 338.
19- شمس / 8 ـ 7.
20- نحل / 78.
21- حج / 5.
22- نحل / 70.
23- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، کلمات قصار، شماره366.
24- ثواب الاعمال، ص134.
25- المیزان، ج7، چاپ بیروت، ص350.
26- بحار، ج78، ص189.
27- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، کلمات قصار، شماره 274.
28- همان، شماره 107.
29- همان، شماره 372.
30- غرر الحکم و درر الکلم.
31- همان، نامه 31.
32- همان، کلمات قصار، شماره73.
33- همان، خطبه35.
34- حکمت الهى، محى الدین مهدى الهى قمشه اى، ج2، 393.
35- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، کلمات قصار، شماره 92.
36- همان، شماره 288.
37- همان، شماره 98، و خ 239.
38- غرر الحکم، و درر الکلم.
39- حکمت الهى، محى الدین مهدى الهى قمشه اى، ج2، ص424.
40- به نحو حصر اضافى نه حصر حقیقى.
41- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، خ103.
42- همان، کلمات قصار، شماره 147.
43- حکمت الهى (عام وخاص)، محى الدین الهى قمشه اى، ج2، ص425.
44- حکمت الهى، محى الدین مهدى الهى قمشه اى، ج2، ص426.
45- همان، ص393.
46- همان.
47- همان، ص383.
48- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، خ176 و 198.
49- همان، خ198.
50- همان، خطبه158.
51- همان، خ109.
52- همان، خ2.
53- همان، خ147 و 239.
54- همان، خ105.
55- زیرا گفتن ((نمى دانم)) نیمى از دانش است: ((قول لا اعلم نصف العلم)) (غرر الحکم و درر الکلم).
56- همان، کلمات قصار، ش82.
57- همان، ش372.
58- همان، ش147.
59- نحل، 43.
60- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، کلمات قصار، ش478.
61- همان، ش147.
62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164.
63- نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 67.
64- همان، کلمات قصار، ش320.
65- همان، ش205.
66- نهج الفصاحه.
67- همان.
68- نهج البلاغه، ترجمه مرحوم محمد دشتى، کلمات قصار، ش457.
69- غرر الحکم و دررالکلم.
70- حدید / 3.
71- اصول کافى، کتاب ایمان و کفر، باب اقتصاد در عبادت، ح1.
72- شریعت در آینه معرفت، ص47.
منبع: / ماهنامه / پاسدار اسلام / 1380 / شماره 238، مهر ۱۳۸۰/۰۸/۰۰
نویسنده : محمد امین شاهجویى
نظر شما